همشهری نوشت :از مهمترین فیلمسازان سینمای ایران که به شکلی غریب، جایگاه و اعتبارش را در طول بیش از نیم قرن حفظ کرده است،از زمان اکران «گاو» در مهر ۱۳۴۸ تا همین امروز ۱۷ آذر که تولد ۸۲ سالگیاش است؛ داریوش مهرجویی یکی از آن نامهای بزرگ و تکرار نشدنی سینمای این سرزمین بوده است. نکته مهم در کار مهرجویی تواناییاش در پیوند میان مفاهیم روشنفکرانه با آنچه پسند عمومی خوانده میشود، است. تا قبل از مهرجویی، فیلم روشنفکری فقط برای محافل خاص اهمیت و ارزش داشت. در طول بیش از ۵۰ سال فعالیت حرفهای در بالاترین سطح ممکن، فیلمهایی از او به یادگار مانده که تعدادی از آنها برای ایرانیان خاطره جمعی ساخته؛ مشخصا «اجارهنشین ها» و «هامون» بهعنوان ۲ فیلم موفق کارنامه فیلمساز، هم در میان منتقدان و هم نزد تماشاگران به یک اندازه ستوده شده است و حتی میشود گفت که در این زمینه مردم از روشنفکران جلوتر بودهاند. مهرجویی بهعنوان هنرمندی چندوجهی در حوزه ترجمه و تألیف هم کارنامه پر و پیمانی دارد. سینماگری که کارگردانی تئاتر را هم تجربه کرده و تداوم حضورش در عرصه فرهنگ معاصر ایران امیدآفرین و برای جوانان الهامبخش است. برای هنرمندی که در ۸۲ سالگی همچنان سری پرسودا و برنامههایی متعدد دارد، سن فقط یک عدد است.
من به قصد تحصیل به آمریکا رفتم. مدرسه ما کارگاهی بود که تنها به وسایل و ادوات و تکنیک توجه داشت و اینکه چه باید بکنیم تا بتوانیم به درجه جارو کشیدن استودیوها نایل شویم. بین استادان سینما، کمتر کسی بود که تنها به این هنر از دید امکانات آن و حد هنریاش نگاه کند. اورسن ولز را مسخره میکردند. اسم برگمان و فلینی و دیگر بزرگان را نشنیده بودند… شاید انتخاب فلسفه بهعنوان موضوع تحصیل نتیجه نوعی واکنش به استادان هالیوودزده دانشگاهمان بود... و هنوز هم فکر میکنم بهترین انتخاب زندگیام را همان موقع کردم.
هر کدام از فیلمهای من واکنشی در قبال دیگری بوده است. مثلاً آقای هالو را برای این ساختم که گاو توقیف شده بود و باید راه دیگری میرفتم. پستچی را برای این ساختم که گاو و آقای هالو آمده بودند و حرکتی ایجاد شده بود و من گستاختر شده بودم. من در دایره مینا گستاختر شدم ولی آنجا نتیجهاش را چشیدم. یعنی سه چهار فیلم توقیف شد… سارا را ساختم چون بانو گرفتار شد. اگر بانو گرفتار نمیشد حتما فیلم دیگری میساختم.
بعد از تمام کردن فیلم «مدرسهای که میرفتیم»، داستان «اجارهنشینها» را تنظیم کرده بودم. خلاصه داستان و طرح فیلمنامه را نوشته بودم. پس از آن، سفر خارج پیش آمد. وقتی برگشتم، خلاصه فیلمنامه را به جریان انداختم و هیچ مانعی هم در کار نبود. اجازهاش داده شد و فیلم را ساختم.
بعد از نمایش و شکست فیلم «الماس۳۳»، به فکر کار دیگری بودم. روزی همراه ساعدی در میدان توپخانه بنزین ماشینمان تمام شد؛ پیاده شدیم و راه افتادیم و سطل بهدست از این سوی میدان به آن سو؛ در راه صحبت درباره «عزاداران بیل» بود و اینکه کاری بکنیم. ساعدی از «گاو» صحبت کرد و اینکه داستانش قشنگ است و به درد میخورد؛ داستان را تعریف کرد و شروع شد. وزارت فرهنگ و هنر سرمایه فیلم را تامین کرد و به راه افتاد.
سناریو «دایره مینا» را نظام پزشکی پس از جلسات شور و بررسی، تصویب کرد، ولی فیلم را تصویب نکرد، چون خود نظام پزشکی هم نمیدانست چه خبر است و واقعیت چیست؛ در اینجا پزشکانی چون دکتر بلوهر آصفی و دکتر علا به داد فیلم رسیدند. آنها میدانستند در شهر چه خبرست و از بازار خون و دلالبازیها و شیرهایها خوب با خبر بودند.
قصه فیلم «هامون» در اصل، یک قصه خیلی قدیمی است. یک بخش از یک طرح گسترده، یک رمان بزرگ مثلا میتوانست باشد که از قبل از انقلاب در ذهن من بود… آنچه قبلا نوشته شده بود با این خیلی فرق داشت؛ برداشتی دیگر از این قصه بود. موقعیت «هامون» موقعیت امروز است و میتواند مال قبل از انقلاب هم باشد. البته هامون روشنفکر غربزده آل احمدی نیست، روشنفکری است که مسئله غرب و لزوم پذیرش تکنولوژی را گذرانده و از یک حادثه عظیم هم گذشته است. البته دیگر سیاستزده نیست. از این مرحله هم گذشته است. فرهنگ اصیل خویش را هم تجربه کرده است و حالا در گذری است که ما همه در آنیم.