تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۱/۰۹ - ۱۷:۴۶ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 153313

سینماسینما، سحر عصر آزاد 

«قورباغه» اولین سریال هومن سیدی در جایگاه کارگردان بعد از ساخت چندین فیلم کوتاه و فیلم های سینمایی «آفریقا»، «سیزده»، «اعترافات ذهن خطرناک من»، «خشم و هیاهو» و «مغزهای کوچک زنگ زده» است.

سیدی در همه فیلم هایی که کارگردانی کرده همواره نقش دووجهی نویسنده/ کارگردان را برعهده داشته است. رد پای این ویژگی تا «قورباغه» می تواند موید این نکته باشد که او جهان خاص فیلم هایش را در روند تلاطمات ذهنی به روی کاغذ آورده و وقتی وارد حیطه کارگردانی می شود، خود را بهترین مترجم آن کلمات به زبان تصویر می داند.

از نگاه مخاطب هم باید به این انتخاب صحه گذاشت چراکه فیلم هایش ورای موقعیت داستانی که می تواند آشنا یا تکراری باشد، واجد جهانی یکدست و اتمسفری خاص هستند که شبیه فیلم دیگری نیست؛ چه آنها را دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم. این ویژگی را می توان در مورد موقعیت گروگانگیری «آفریقا»، عصیانزدگی نوجوان «سیزده»، خیانتکاری مرد «خشم و هیاهو» و حتی تلاش قهرمان «مغزهای کوچک زنگ زده» برای به دست آوردن هویت، مطرح کرد.

«قورباغه» ادامه همین نگاه از سیدی در فیلمنامه نویسی و کارگردانی در اشل یک سریال ۱۵ قسمتی است که به تدریج انسجام و قوام بیشتری پیدا کرده و نقاط ضعف ابتدایی آن کمرنگ شده است.

سریال با روایت کاراکتر محوری؛ رامین (صابر ابر) پیش می رود و هر قسمت با نریشن او آغاز شده و پایین می یابد. جوانی سرخورده که واگویه های خود را در زمان حال بر بستر رویدادهایی تعیین کننده از زندگی گذشته اش جاری می کند و سیال بودن روایت در هر قسمت که از گذشته دور (کودکی) تا گذشته نزدیک، حال و حتی کابوس و توهم های او را در برمی گیرد، مهمترین عامل پویایی و جذابیت کار است.

«قورباغه» با قسمت یک ای آغاز می شود که اتفاقاً بهترین قسمت کار نیست؛ بخصوص در سریال های نمایش خانگی که باید اولین قسمت به نوعی گل کار باشد تا قلابش به مخاطب گیر کرده و او را به دنبال کردن هفتگی ترغیب کند.

قسمت اول به عنوان مدخل ورود به قصه ای نامتعارف از آدم هایی معمولی و پس زده شده که جمع سه نفره رامین و فرید و جواد را شامل می شود، ریتم پرشتاب و تندی دارد که بخصوص در قصه این چنینی با توجه به حجم زیاد دیالوگ ها و حوادث متعددی که در همین یک قسمت رخ می دهد، نمی تواند به خوبی در مخاطب رسوب کند و ارتباط گرفتن با آن مشکل می شود.

طبعاً ممیزی هایی که قسمت اول دچارش شده، علامت سوال هایی را ایجاد کرده که اجتناب ناپدیر بوده؛ مثل اینکه مأمور لباس شخصی به قتل رسیده را نمی بینیم و به همین واسطه تأثیر دیدن این صحنه، دزدیدن اسلحه از سوی رامین و تردید و چالش های او خدشه دار می شود. اما نکات مغفول دیگری هم در این قسمت وجود دارد که از آن جمله چینش غیر منطقی سکانس اتوبوس است که سه جوان بدون واهمه با صدای بلند از صحنه قتلی که از آن فرار کرده اند، حرف می زنند؛ به گونه ای که دختر هم محله ای در قسمت زنانه متوجه حرف های آنها شده و نگران می شود که مبادا برادرش هم در این قائله نقش داشته باشد!

هرچند نکات این چنینی در قسمت اول قابل طرح هستند، اما یادمان باشد که سیدی تلاش کرده بدون اینکه زمان را از کف بدهد و وقت تلف کند، قسمت اول را به برگ برنده قصه اش یعنی نیروی مرموز نوری (نوید محمدزاده) پیوند بزند که در ادامه سریال به فانتزی و سورئال و نهایتاً به خوانش شخصی نویسنده/کارگردان از رئالیسم ختم می شود؛ یعنی اثر مالیخولیایی که سم قورباغه می تواند بر انسان داشته باشد و تبعات و عواقبی که این قدرت برتر به فرد می دهد.

سیدی تخیل خود را در مورد اثرات سم قورباغه، در بزنگاهی درست و به اندازه وارد درامی واقعگرا می کند تا رئالیسم را رنگی از فانتزی بزند و بر بستر این فانتزی؛ انسان را در مواجهه با قدرت و توانایی برتری جویانه به چالش بکشد. این نگاه آسیب شناسانه به انسان را می توان کمابیش در فیلم های دیگر او نیز از نظر گذراند که نمونه متأخر آن «مغزهای کوچک زنگ زده» است که انسان تحقیرشده را در موقعیتی که هویت؛ تنها داشته اش هم خدشه دار شده، به چالش می کشد.

در «قورباغه» انعکاس انسان های شکست خورده را در تکثیر کاراکترهایی می بینیم که هر یک برای رسیدن به قدرت برتری جویانه، واکنشی خاص بروز می دهند و نخ تسبیح داستان آنها روایت رامین است که در رأس همه قرار می گیرد.

نویسنده/ فیلمساز برای فرار از روایت خطی و تکیه بر نقاط اوج داستانی که با کاراکترهای متعدد پیرامون رامین پیش می رود، زمان را در هر قسمت پس و پیش کرده تا بتواند به اندازه لازم و کافی و بر اساس نیاز درام، به هر کاراکتر بپردازد و در عین حال همذات پنداری مخاطب را با او جلب کند.

به همین واسطه با کاراکترهایی سر و کار داریم که برخی مثل فرید و جواد (اشکان حسن پور و شهروز دل افکار)، فرهاد/برادر فرید (هادی تسلیمی) و کیان (مهران غفوریان) در یک قسمت پرونده حضورشان در سریال بسته می شود. برخی هم مثل سروش (محمدامین شعرباف) و آباد (نیما مظاهری) قصه شان قبل از تلاقی با خط داستان رامین به تصویر کشیده شده و نهایتاً با مرگ یکی و ناپیدا شدن دیگری به پایان می رسد. اما نکته اینجاست که ما به همه این کاراکترها به اندازه ای که حس همدلی و کنجکاوی مان را جلب شود، نزدیک می شویم و در ذهنمان می مانند.

این تمهید هوشمندانه ای است که ذهن مخاطب را برای شریک شدن در بازی به پویایی وامی دارد تا همراهی همه جانبه با کلیت کار داشته باشد و در عین حال از حدس و گمان های خود برای کامل کردن تکه های این پازل گسترده شده، بهره ببرد.

البته که این بازی زمانی فقط در حد جذابیت ظاهری باقی نمانده و به گونه ای کاربردی شده که علامت سوال های پیرامون کاراکترها را در روایت پیش رو جوابگو باشد. مثل عقبگرد سریال به خط قصه آشنایی سروش و آباد که به شکلی ظریف به گذشته نوری پیوند می خورد و به مخاطب این فرصت را می دهد که دیروز و امروز این کاراکتر را به واسطه قدرت و برتری که با سم قورباغه یافته، مورد کالبدشکافی قرار دهد که پرداختی ظریف دارد.

این بازی زمانی در مورد قسمتی که کلیت آن به فلاش بک کودکی رامین می پردازد، به گونه ای دیگر کاربردی می شود. چراکه جرقه ذهن رامین برای دروغ گفتن به مأموران بین راهی در مورد انگشت قطع شده مادرش را بهانه ای قرار می دهد برای نقب زدن به ریشه های کودکی سرخوردگی، روحیه شکست خورده رامین، چگونگی قطع شدن انگشت مادر و… البته ترسیم روابط و مناسبات ایرانی که تا این قسمت کمتر نشانی از آن در جنس و بافت روابط حاکم بر سریال به چشم می خورد. در واقع این قسمت در حکم یک پرانتز بزرگ برای مرور گره های ذهنی رامین به عنوان راوی و قهرمان محوری است که چند هدف را در عین حال تأمین کرده و مرحله کاشت، داشت و برداشت را به خوبی طی می کند.

همانطور که اشاره شد نویسنده/کارگردان با تکیه بر تمهید بازی زمانی توانسته علاوه بر رئالیسم به ذهنیت، توهم و کابوس های کاراکترها وارد شده و خوانشی مخصوص به خود از سورئالیسم داشته باشد. نمونه جذاب و درخشان آن هم سکانسی است که فرانک رامین را به واسطه لمس انگشت بریده و اثر سم قورباغه به خدمت می گیرد و ما این موقعیت را از زاویه ذهن توهم زده رامین به عنوان یک سگ فرمانبردار می بینیم.

کاراکترهای زن در «قورباغه» معدود اما متفاوت و غیر کلیشه ای هستند و به همین واسطه است که کفه کیفی حضورشان می تواند زاویه نگاه سریال را گسترش داده و عمق ببخشد. از فرانک (سحر دولتشاهی) تا لیلا (فرشته حسینی) که در بزنگاه های حساب شده وارد قصه شده و کنشمندی و حضور پیش برنده ای دارند و با حضوری به اندازه، غافلگیرانه اما به موقع از قصه خارج می شوند.

نقطه اوج سریال «قورباغه» را باید قسمت ۱۴ دانست که سرانجامی تراژیک به واسطه درام پردازی، کارگردانی، میزانسن و دکوپاژ حساب شده برای پایان کاراکترها تدارک دیده است. فینالی باشکوه که پاسخی درخور به مخاطبی است که با فراز و فرودهای کار همراهی کرده و دل به اثری داده که نیاز به پیگیری و توجه همه جانبه دارد و…

*بخشی از نریشن کاراکتر رامین با بازی صابر ابر.

منبع: بلاگ نماوا

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها