تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۹/۰۲ - ۱۱:۳۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 164740

سینماسینما، مازیار معاونی

اگر این فیلم را تماشا نکرده‌اید این نوشته بخش‌هایی از داستان را لو می‌دهد

اولین نکته مهمی که پیش از مواجهه با فیلم، ذهن تماشاگر را به خود مشغول می کند عنوان نامأنوس آن است که حتی خواندن درست آن را هم با تردیدهایی روبرو می کند، در لغت نامه برای واژه «هُرماس» معانی نظیر ابلیس، شیطان و اهریمن ذکر شده و لابد انتخاب عنوان مهجور هم از شگردهای گروه سازنده اثر برای جلب نظر مخاطب بوده که البته واضح است ترفندی که تماشاگر را مجبور به مراجعه به لغتنامه کند ترفند کارآمد و موفقی نیست.

دومین گام فیلم برای به قلاب انداختن تماشاگر در همان لحظات ابتدایی پس از تیتراژ شکل می گیرد، جایی که یک بازیگر زن ایرانی ِ ارمنی تبار (با بازی بیاینا محمودی که برای ایفای چنین نقش هایی مسیر کلیشه شدن شتابزده را در پیش گرفته) در نقش مجری شبکه ماهواره ای فارسی زبان آن سوی آبی بدون حجاب ظاهر شده و متن پلاتوی خود مبتنی بر افتخارات یک خبرنگار زن ایرانی را اجرا می کند. تمهیدی که برای افزوده شدن میزان کنجکاوی تماشاگرِ متعجب از تماشای یک زن بی حجاب در یک اثر داخلی به کنجکاوی اولیه ناشی از عنوان غریب فیلم به کار گرفته شده و البته در ادامه آن اتصالی که فیلمساز با چنین مقدماتی در پی رسیدن به آن است هنوز برقرار نشده قطع می شود.
علاقه‌ی مهدی صاحبی به کار با سوژه های اجتماعی در همان فیلم اولش «ترانه» و موضوع «حضور دختران جوان در فعالیت های مدلینگ غیرقانونی» به چشم آمد حالا در «هُرماس» به عنوان دومین اثر او هم این علاقه با چرخش به سوی سینمای سیاسی و در درست گرفتن سوژه‌ی سیاسی، اجتماعیِ «سوءاستفاده شبکه های آن سوی آبی از فعالان رسانه ای داخلی» ادامه پیدا کرده است اما نکته ای که حتی پس از تماشای دقایق کوتاهی از فیلم به ذهن خطور می کند اینجاست که فیلمساز برای تبدیل مفهوم فرامتنی مورد نظر خود (بن اندیشه) به آنچه که بتوان آن را یک داستان پرداخت شده بر مبنای اصول دراماتیک دانست تقریباً هیج کاری نکرده است.
یک دختر جوان جسور که در یک رسانه شناخته شده کارآموزی کرده و به اندازه های استخدام در روزنامه رسیده است برای فرار از فقر و مشکلات عدیده ای که خانواده اش درگیر آن هستند با تهیه کننده یکی از برنامه های مهم یک شبکه فارسی زبان خارجی ارتباط دوستانه برقرار می کند و توسط او برای تهیه و ارسال یک مستند سیاسی به عنوان شرط گرفتن ویزا و استخدام در شبکه‌ی مورد نظر وسوسه شده و درگیر اتفاقات ناخوشایندی می شود، این جند جمله توصیفی و نظایر آنها را مخاطب بارها در روزنامه ها خوانده و در برنامه های پندآموز تلویزیونی به تماشا نشسته و زمانی که تصمیم می گیرد یک ساعت و نیم از زمان خود را به تماشای فیلمی اختصاص دهد قاعدتاً باید فیلم چیزی فراتر از اینها برایش تدارک دیده باشد اما آیا در عمل چنین است؟
صاحبی داستانش را با باورناپذیرها آغاز می کند، زن جوانی که برای شارژ کردن لپ‌تاپ قرضی اش، به شکل مخفیانه از برق آرامگاه خانوادگی‌شان استفاده می کند و آب و برق و گاز محل اقامت خود و خانواده‌ی از هم پاشیده اش قطع شده چگونه است که این فقر و بی آبی و بی برقی و فلاکت به دم دست ترین جلوه های ظاهری که از او می بینیم یعنی سر و وضع و البسه اش راه پیدا نمی کند؟ اگر قرار است فقر مطلق این زن جوان را باور کنیم حداقل باید بازتاب آن را در چهره و آرایش و حتی توان گام برداشتن و دیالوگ گفتن های او ببینیم یا نه؟ فیلم چنین نشانه هایی به دست نمی دهد و از همان ابتدا موقعیت زن جوان (شیدا زارعی) را صرفاً می بینیم ولی باور نمی کنیم و آن اتصالی که صحبتش رفت برقرار نمی‌شود، حتی دامنه این باورناپذیری از همان آغاز فیلم به دیالوگ‌گویی شیدا (که به شکل سولی لوگ/ گفتگو با خود) اتفاق می‌افتد هم کشیده می‌شود و فیلمساز با گذاشتن یک جمله نچسب در دهان کاراکتر، از رابطه ناسالم میان سردبیر روزنامه محل فعالیتش با یک رانت‌خوار پرده می‌بردارد، جالب این‌که در یک فرمول فیلمفارسی‌وار، شخص رانت‌خوار طرف قرار داد با روزنامه همان کسی است که کارخانه‌ی محل اقامت شیدا و خانواده اش را به تعطیلی و نابودی و قطع آب و برق کشانده است! البته برای اینکه این پازل باورناپذیری و ملموس نبودن کامل‌تر شود کاراکتر تهیه‌کننده شبکه فارسی زبان، مرد جوانی ترسیم شده که بی‌جهت خوشحال است و قهقهه سر می دهد، بدجنسی و رذالت از چشمانش در حال فوران است و تازه سیگار هم می‌کشد، پرداختی کارتونی‌تر از این حد آیا ممکن بود؟ چطور است که شیدای جسور و زبل که دختر چابک و متکی به نفسی تجسم شده اینها را نمی‌بیند هم از آن سوال هایی است که ای کاش کارگردان پیش از ساخت فیلمش به فکر پاسخ دادن به آنها می افتاد، حتی معلوم نمی شود چطور می شود آدمی برای نان شب خود و خانواده اش محتاج باشد ولی خودش به دست خودش با پرخاشگری همان آب باریکه حقوق دریافتی از روزنامه اش را هم قطع کند! اگر بگوییم شخصیت‌پردازی درام چیزی در حد فاجعه است بیراه نگفته ایم.
باری، با چنین مقدماتی وارد جهان داستانی اثر می شویم، جهانی که از پیوستگی دراماتیک در آن هیچ خبری نیست و روابطی در سطح اتفاق می افتند و تمام می شوند، انگار نه انگار که بیش از یکصد سال از تدوین و تثبیت آموزه های اولیه و بنیادین ادبیات نمایشی از جمله اصول مکتب پراگ گذشته است، انگار نه انگار که تمام اجزای صحنه از کوچکترین اشیاء تا کاراکترهای جان‌دار روی صحنه (در اینجا فیلم) نشانه هایی هستند که ما را به مفهومی ارجاع می دهند و نمی توان آنها را وارد اثر کرد و بعد بی‌تفاوت از کنارشان عبور کرد، کاراکتر دوست شیدا (با بازی شبنم قلی خانی) و شوهرش و رابطه میان آنها، آن دختر ساکن در اتاق مجاور محل زندگی شیدا، آن مرد موفرفری درگیر با سامان (علیرام نورایی) و… همه و همه نمونه هایی از همین حضورهای بی معنا و بر اساس بی تدبیری هستند که می آیند و می روند و آن آموزه های اولیه چخوف و مکتب پراگ و… را به سخره می گیرند، به سادگی این امکان وجود داشت که تمام این عناصر را از درام حذف کرد بدون آنکه به آن خدشه ای وارد شود حتی حضور دوست شیدا و شوهر سردبیرش که ظاهراً مهم تر به نظر می رسند در تار و پود درام نقش تعیین کننده و موثری ندارند. حتی آن قدر مایه اولیه درام ضعیف و نپخته است و آن قدر به مقوله پیرنگ فکر نشده که تماشاگر تا انتهای اثر متوجه دلیل این همه اشتیاق و انگیزه سامان برای ساخت این مستند نمی شود و طبیعتاً به همین دلیل بازی پرجنب و خروش و حرص خوردن های پیوسته ی او برای به سرانجام رسیدن ساخت این مستند بی معنی و تصنعی می نماید.
اکران فیلم به شکلی برنامه ریزی شده که با مراسم اربعین مطابقت تقویمی داشته باشد و در بخش پایانی فیلم که سکانس های خارج از خاک ایران را در برمی گیرد نیز با نمایش تصاویری از مراسم اربعین در شکلی بیش از اندازه ای که عرف دراماتیک طلب می کند به این مراسم مذهبی ادای احترام شده است ولی باز هم درِ فقدان منطق نمایشی درام بر همان پاشنه می چرخد و در آن مقدمات لازم و باورپذیر برای اتصال داستان به آیین اربعین لحاظ نشده است، مثلاٌ چه الزامی وجود داشت که خروج شیدا از ایران از طریق عراق انجام بگیرد و بعد به شکل ناگهانی همین خروج با شرکت مادر خانواده و دخترش در مراسم اربعین همزمان شود؟! آیا از ابتدا قرار بود شیدا در عراق مورد حمله قرار گرفته و فیلم از او ربوده شده و بعد سرخورده رها یا حتی کشته شود؟ اینها سوالاتی هستند که مخاطب از خود می کند تا پازل ذهنی آشفته اش از این همه نسنجیدگی و ناپیوستگی دراماتیک را تا اندازه ای کامل تر کند در حالی که این وظیفه درام نویس و سازنده ی اثر بود که ماجرای خروج شیدا از ایران در آستانه اربعین و الزم شبکه آن سوی آبی برای پخش شب اربعینی مستندی غیر منطبق با واقعیت را (که یک بزهکار را به جای یک حافظ ناموس عمومی جا زده است) و دیگر اتفاقات ریز و درشت داستان را به گونه ای با هم پیوند بزند که این سفر و تبعاتش ملموس و قابل درک باشد.
فیلم الکن «هُرماس» که در روایت پردازی و پرداخت به شدت ضعیف و ناپخته نشان داده با یک قرینه فرمی و گنجاندن سکانس قرائت خبر مرگ شیدا از زبان همان مجری بی حجاب آن سوی آبی که به لحاظ مفهومی در تضاد معنایی با سکانس آغازین فیلم است و بر خیال خام بودن آن سکانس ابتدایی تأکید موکدی دارد به اتمام می رسد بدون آنکه ذره ای از رضایت در تماشاگری که نزدیک به ۹۰ دقیقه از وقتش را صرف تماشای آن کرده به چشم بیاید.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها