تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۰۷ - ۱۴:۲۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 50158


احمد میراحسانسینماسینما، سیداحمد میراحسان:

 

فیلم «انحصارورثه»، ایده‌ای برآمده از چالش‌های موجود پیرامون قدرت در ایران امروز است با پرسشی درباره‌ی به انحصار درآوردن میراث و موجودیت شهیدآوینی و دو دیدگاه مختلف در مورد همه‌چیز. در حالی که به تماشای ««انحصارورثه» » مستندی درباره شهید آوینی مشغولم، خودبه‌خود و ضمناً هر لحظه به قوای فیلم یا کاست و کمش می‌اندیشم، فکر می‌کنم درباره مفاهیمی خواهم نوشت که بر گرد عناوین چرخان در ذهنم گسترش می‌یابند، این‌که مستند «انحصار ورثه» هر لکنتی داشته باشد دست‌کم به عنوان یک اثر تابوستیز، امتیاز ارزشمندی دارد و آنان که با حقیقت چیزها کاری ندارند و جهان و انسان و اسلام و حتی خدا عزوجل جلاله را ابزاری برای قدرت و منافع خود می‌خواهند و به شکل تمنیات خود درمی‌آورند، اینان از فیلم، البته، ناراضی خواهند بود، زیرا چهره‌ی دلخواهی را که از آوینی ساخته‌اند و به انحصار خود درآورده‌اند مخدوش می‌کند…

اما در همان حال اینها برایم اصلا کفایت نمی‌کند که در برابر خود فیلم، صامت بمانم و مشکلات آن را نبینم. به نظرم مهم‌ترین کار ما گفت‌وگو از همین مشکلات است؛ با اصرار بر ضرورت تاکید بر حق حیات این فیلم و تحمل آثاری چون آن و اندیشیدن درباره فواید بزرگ این آزادی آفرینش فیلم مستند رها از قید و بند و تنگناهای نگرش انحصارجو که دوست دارد تا هرچه را بپذیرد بستاییم در و هرچه را نمی‌پذیرد مذموم بشماریم! نه! این ره به ترکستان می‌رود در امر فرهنگ!

درباره آوینی شهودی و شهود آوینی خواهم نوشت. کسی که آوینی را در خود زیسته باشد، او را از درون شهود می‌کند، و می‌تواند شهود آوینی و سیمای شهودی موجودیت و شیدایی او را بهتر دریابد. می‌تواند برآمدنش از دریای نیست‌انگاری، گرویدنش به دریای انقلاب، پناه‌جویی‌اش به دامان یک مراد کمیاب و صدیق و تردیدناپذیر، غرق شدن در انوار آرمان‌ها و رؤیاهای ژرف آن «پدر/مراد» هدایتگر و نیز روانشناسی نوکیشی او که با رادیکالیسم انقلابی و شیفتگی عاشقانه‌اش مرتبط است و آنچه که نگرش‌های پراکنده، اکتسابات رهاشده و استعداد و توانایی‌های به‌بن‌بست‌رسیده فکری و زیبایی‌شناسانه‌اش بود و این «پدر/مراد» در مسیری نو همه آنها را متحد و منسجم کرد و در فضایی از خواست جاودانگی و معناداری به طور صادقانه، سامان بخشید و حال همه وجوه شورانگیزش را که مأوایی یافته بود و بی‌قراری‌اش را در قرارگاهی که سرشت آن بی‌قراری بود، تزکیه کرده و از گم‌گشتگی، هلاکت و فسادیافتگی و پوسیدگی و مرگ و خودکشی، به حیات پاک، به تحرک در مسیری طیب و سرفراز و راه ارواح طیبه کشانده بود، از درون فهم کند. اما فیلم «انحصارورثه»  کمتر قدرت شهود آوینی را دارد. بدون شهود او، میراث او فهم‌ناپذیر می‌ماند و…؟

مهم نبود که دیگران چه می‌گفتند، مهم نبود که او همه دوستان، همه داشته‌ها، همه خوانده‌ها و باورهایش را دور می‌ریخت و تنها می‌شد و دیگر آنان با استهزاء، ریشخند، ناباوری، اتهام و خشونت و خشم با او برخورد می‌کردند و اورا تحقیر می‌کردند، دروغگو می‌خواندند، باورش نداشتند و مهم نیست که هر آن‌کس که در این شور و عشق و شیدایی در معرفت و یقین نویافته و امتناع‌کننده‌اش شریک نبود، چه امروز چه فردا، بکوشد توجیهی برای نفی آن بیابد. به روانشناسی فردی، به وضعیت زمانه، به تاریکخانه ایدئولوژی و انقلاب به احساساتی بودن و جوانی و دوران ماقبل تجربه و خرد دست بیاویزد تا تجربه شهودی او را از حیات بازیافته را ندیده انگارد مهم آن بود که آوینی چیزی را می‌زیست که در درونش، حالش را خوب دگرگون می‌کرد، قلب سردشده‌اش را گرما می‌بخشید، نه یک معشوق فردی مثل یک همسر، که انسانی بود مثل او انسان، با همه بیچارگی‌های تراژیک آدمی در برابر سرنوشت، که وقتی خدایی نیست گرفتار امواج نیست‌انگاری است، بلکه باور به حقیقتی متعال و مطلق منشاء عشق و نور و حیات و معرفت بود و مدت‌ها او از آن دور بود، و حالا با واسطه یک پیام‌آور، یک انسان جانشین جمال و جلال آن متعال، یک نائب، یک خلیفه‌الله که قلبا آوینی باورش کرده بود و عشقش را پذیرفته بود بدان نزدیکش کرده بود، به آن سرچشمه فیاض فیض اعلی که دوست داشت مدام از آن بگوید به آن حی و قیوم.

آوینی در این حال نه رسول خاص خدا بود، نه اهل عصمت و نه حتی از جنس اولیاءالله که در زمانی بس طولانی با سپری کردن انواع آزمون‌های هولناک و ایثارها و امتحان‌های مخفی و آشکار، کمال یافته باشد، او شبیه هرکسی بود که به یک‌باره عاشق می‌شود، حالش دگرگون می‌شود و شتابان و به‌سرعت آوازه‌گر از آب درمی‌آید، آوازخوان معشوق و سرشت او با این تغییرات ناگهانی و سریع و خلاف آب شناکردن‌ها سازگار بود!

آن زمان دارایی آوینی، دارایی یک هنرمند و روشنفکر ناکام است که جز واژگان و حس و طلب معرفت چیزی ندارد و او با واژگان و احساسات و همه معرفتش دلباخته شد. و بدیهی است، زمانی که فضای عشق و ایثار به فضای تثبیت و دوران پس از جنگ که عرصه کامل ظهور آن شیدایی و سرباختن و رهایی از امور دنیوی بود بدل می‌شود، زمانی که دنیا چهره خود را حتی از پس صورتک کسانی نشان می‌داد که زمانی مدعی عشق بودند و عاشق نبودند و سهم خود را می‌خواستند و قواعد سلوک را در زندگی روزمره در آزمون عمل زیر پا می‌گذاشتند و معلوم می‌شد جهاد اکبر، چه مشقت‌بارتر از جهاد اصغر و جنگ بیرونی است و عطش قدرت و حرص و ستم تازه و استثمار و بهره‌مندی نه افراد بلکه چون خطری خود نظام انقلابی را هم درمی‌نوردید و چهره کریه سیطره‌طلبی و فساد و تباهی‌زدگی و سرمایه‌داری طفیلی و غیرمولد و نوکیسه‌ها و قشر ممتاز نفتی و تن‌پرور و رانت‌خوار مصرف‌گرای واردکننده و قدرت‌پرست و قاچاقچی از درون قدرت سربرمی‌آورد و افرادی که نه به ایران نه به اسلام نه به مردم هیچ عشقی نمی‌ورزیدند به فکر تصاحب انقلاب خمینی(ره) به شیوه مبتذل بازاری و بوروکراتیک بودند، هرجا بر اریکه می‌نشستند، بله، در چنین زمانه‌ای البته آوینی دوباره گرفتار بحرانی دردبار می‌توانست شد، واکنش نخست مقاومت و ایستادگی بود، واکنش بعدی؟ احتمال سرخوردگی و…؟ او از این آستانه عبور نکرد تا ببینیم چه می‌شود. این عبور نه به سود نظام انقلابی بود و نه به سود خود او نه به سود سیمای آوینی: یعنی چهره عاشقانه‌ها و یک انقلاب آسمانی در زمین که ملجاء هستندگی و باشندگی‌اش بود!

***

مهم‌ترین چهره آوینی همین است. بی رودربایستی بگویم آوینی نه شاعر بزرگی بود، نه فیلسوف بود، نه نظریه‌پرداز یکه‌ای بود، نه آن دوران روشنفکری مدرن و لاابالی‌گری و عشرت و نیست‌انگاری‌اش ارزشی داشت که آن زمان یکی از هزاران روشنفکر بی‌اثر ایرانی تک‌بعدی بود که از خود چیزی نداشت و دچار بحران بود و نه در دوران انقلابی‌گری‌اش ارزش یک فرمانده، یک ایدئولوگ، یک مجتهد، یک مدیر یکه را داشت نظیر شهیدان صیادشیرازی، ستاری، بابایی، هاشمی، شهید مطهری یا آقای منتظری در دوران نائب بودنش و…! همه دارایی‌های او گرد آمده بود تا در قالب جانی شورآمیز و یک عاشقانه، تمام کسب کرده‌ها و احساسات و کلماتش، در خدمت تفسیر شاعرانه و حکمت‌گونه یک راه قرار گیرد. تاکید می‌کنم کلماتش که منبعث از قلب و شور و دارایی‌های تفکر ناتمام و تجربه‌ها و سیاه‌مشق‌هایش بود، حالا در دراماتیک‌ترین لحظه‌ی این راه یعنی در جنگ می‌درخشید وگرنه آوینی با همه هوش و استعداد و توانایی‌ها و فرهیختگی‌اش، واقعاً اهمیتش در شاعر درجه یک بودن یا حکیم متأله و دوره‌دیده و دود چراغ‌خورده بودن نبود، که به‌واقع او خود، اینها نبود. عشق او را و توانایی‌هایش را گرد آورد و همین چهره، شوریدگی در کلمات در خدمت صادقانه یک انقلاب، همه اهمیتش را تعریف کرد وگرنه آوینی رها از رؤیاهایی که امام به او هدیه کرده بود، معارفی که از آنجا سرچشمه می‌گرفت، اتفاق مهمی نبود و… او هنرمند یک انقلاب بود مثل مایاکوفسکی! و در صورت نومیدی و سرخوردگی اگر می‌ماند تلف می‌شد و اگر می‌رفت نامورد؟ شهید و چه در شکل یک تراژدی و چه در مقام یک انسان به کمال رسیده و در شهادتش فاتح! آیا این شهادت انتخاب او بود؟ همه‌ی آن دیگران بود که دیگر او را شهید می‌خواستند؟ یا در هر حال مشیت الهی بود و دور از هر اتهام و افترای دیگری، بازی خدا بود با او که عاشق خدا شده بود؟

***

««انحصارورثه» » آوینی را از درون شهود نمی‌کند، نه به بحران آوینی کار دارد و نه می‌خواهد کار داشته باشد. از یک روزنه فقط می‌خواهد بگوید چهره‌ی آوینی، با آنچه که در تبلیغات رسمی از او ساخته‌اند، فرق دارد. یعنی آو آدمی بوده با این گذشته، با این تغییرات و همین! و به نظرم این خیلی در سطح ماندن است. این‌که آوینی را تصاحب کرده‌اند، بی‌‌آن‌که حقیقت آوینی مشخص شود، هرگز معنای روشنی نخواهد داشت.

اگر ««انحصارورثه» » کشف می‌کرد که آوینی ذاتا آدمی بی‌قرار و دگرگونی‌خواه بود و انقلابی‌گری‌اش بر بستر همین بی‌قراری روحی رخ داده و بعد هم از انقلابی‌ بودن هم دگرگونی پذیرفته و با انقلاب رویارو می‌شد، شاید مسیر کنونی‌اش قابل قبول به نظر می‌رسید و تاکید بر آن زندگی لاابالی و مدرن شبه‌روشنفکری قبل از سال ۵۷ و این مستند، کار مهمی بود. اما حالا ««انحصارورثه» » چیست؟ خب بدیهی است هر آدم انقلابی می‌تواند گذشته‌ای دیگر داشته باشد و انقلاب می‌تواند او را تعالی ببخشد، مثل طیب و مثل بسیاری از افراد که تحول پذیرفتند. سرک کشیدن به این گذشته برای نفی زمان حال، کار پسندیده‌ای نیست. صرفاً یک دهن‌کجی به روایت رسمی که آوینی از اول این آدم شوریده‌ی انقلاب اسلامی نبود، خب نباشد! یا این‌که بیاییم بگوییم وارث آوینی، انقلاب اسلامی یا جمهوری اسلامی نیست، خانواده‌اش است، بدتر! یا بپرسیم اصلا انحصار ورثه تازه لازم است، اینها چه کارکردی دارد؟ حضور محمدسجاد به معنی تصاحب آوینی به وسیله صاحبی متناسب با حقیقت آوینی است؟ اما با نگاهی دیگر رها از سوگیری و تبلیغ این یا آن ارزیابی رقیب. «انحصارورثه»  می‌تواند مهم باشد: این‌که بیایید دوباره واقعیت و فردیت و شخصیت هرکس را آن‌گونه که هست درک کنیم و به او حرمت بنهیم، نه به آنچه که به سود ماست و خود از او طلب می‌کنیم. بیایید داوری‌مان، به واقعیت تقرب جوید نه به توهمات و ذهنیات دلخواه ما! بیایید آنجا هم که او از فساد و تباهی‌زدگی ما دل‌خون می‌شد آن را هم بپذیریم. …خب اینها خوب است، حقیقت است نه لجبازی و مصادره به مطلوب!

***

««انحصارورثه» » امکانات زیادی را از کف می‌دهد، مثلا ایده‌هایی که می‌توانست هسته فیلم شود و ما را به تفکر وادارد و پرسش‌هایی از:

این‌که آیا آوینی زیسته و زیست آوینی، پیش‌بینی آوینی را در سال‌های دیگر (پس از شهادتش)، اگر زنده می‌ماند، ناممکن می‌کرد؟

آیا این داستان آوینی: عاشقانه و انقلاب، در زیر پوست انقلاب به‌مثابه دگرگونی، با بی‌قراری آوینی ربط داشت و او در انقلاب امام(ره) قرار و مأوا و سکونتگاه و خانه‌ای را که می‌خواست یافته بود؟

فیلم می‌توانست درباره پرسش تصاحب آوینی عمیق‌تر باشد و جست‌وجوی ژرف‌تری را پیش‌پا نهد یا درباره انقلاب، قدرت و تبدیل انقلاب به نظام مستقر طرح سوال کند. یعنی پرسش دو مدل کاسترویی یا چه‌گوارایی، پرسش ادامه راه امام به شیوه صفوی یا علوی و عاشورایی… اینها دغدغه‌های آوینی بود و از آن خود کردن آوینی جدا از این پرسش‌ها امری محکوم به شکست است. ««انحصارورثه» » در آن صورت می‌توانست به پرسش بزرگ نزدیک شود. هیچ‌کس از آن هیچ‌کس نیست آوینی، آوینی است و همان‌قدر از فرزند و پسر و دخترش فاصله دارد که چهره امروزی محمدسجاد از مرتضی و از هر مدعی وراثت و همان‌قدر از از نظام مستقر. چهره آوینی از آقای زم دیروز همان‌قدر دور است که از مدیران مدعی راه او در امروز مثلا حتی یک‌سو از قزوه و دیگرسو از ساعد باقری امروز… یا حتی از شاگردش حاتمی‌کیای امروز و…. حتی پسرش، کمکی به ما در کشف حقیقت درونی یا پنهان آوینی نمی‌کند، همه آنچه را که در رایج‌ترین روایت گفته و منتشر شده و همه می‌دانند دوباره تکرار می‌کند.

آن سخن امید روحانی که آوینی‌ای که او تا آغاز دهه ۵۰ می‌شناخت جور دیگری بود، هیچ رمزگشا نیست، همه می‌دانند آوینی جور دیگری بود، خب باشد. چه چیز طبیعی‌تر از این برای بسیاری و از جمله خود او؟ سخن زیباکلام که آوینی وقتی دگرگون شد، رسید به نقطه‌ای که خود را بیازماید و حرفی بزند از حقیقت و ایمانش تا تحصیلکرده‌ها تف کنند به او، هم سخنی کاملا عیان درباره اوست و پیامد اتفاق درونی او بود. اما فیلم به آن اتفاق درونی و واکاوی آن یک‌سره بی‌توجه است و مصاحبه‌ها هم در این مسیر جز برای عوام که تنها چهره آوینی بعد از سال ۵۸ را می‌شناسند، گره‌ای از حقیقت وجودی نهان‌مانده‌اش نمی‌گشاید.

آن اتفاق ناگهانی برای آوینی یک‌سره نیست انگار که نه در تظاهرات و در انقلاب شرکت می‌کند و نه فعالیت انقلابی داشته یا بدان معتقد بوده، آنچه به‌طور گذرا به میهمانی فرهاد مهراد و شنودن صدای امام نسبت داده می‌شود، هیچ در فیلم رازگشایی نشده است. با این وصف داعیه «انحصارورثه»  چه معنی دارد؟

***

کلمات

گذشته‌ای که نگذشته؟

روایت دوران روشنفکری بحران‌زده‌ی آوینی در فیلم چه هدفی را دنبال می‌کند؟ گزارش منصفانه و نگاهی مشاهده‌گر و بدون داوری؟

به نظرم این بخش از روایت، کامل‌تر از دیگر قسمت‌هاست، اما با این‌همه نویسنده در تصویر گذشته‌ای که از نظر او برای آوینی نگذشته بوده، عمیق‌تر می‌توانست به او نگاه کند. معلق بودن آوینی، تصویر روزهایی که او بین مرتضی و کامران آویزان و دوبه‌شک بود. سبیل نیچه‌ای، احساسات عصبی، انسان تک‌ساحتی، فروغ و شاملو و اخوان و کتاب «هر آن‌که جز خود» او که مثل همه آثار روشنفکران همه زندگی و طول و عرض و ارتفاع هستی‌شان را در کتابی لاغر و بازمانده‌ای از پریشانی‌ها و پرسش‌ها و دعواهای هویتی سطحی گرد می‌آورد، اینها البته گویاست، اما فیلم توان ساختارزدایی این وجوه و به چنگ آوردن معنایی ژرف‌تر را ندارد که فردای او را توضیح دهد. و نشان دهد از «عبور از خط» ارنست یونگر (راه‌حل گریز از نومید و بحران: نترسیدن از مرگ و عشق) و سبیل نیچه‌ای و آن روایت‌های عرفانی/عاشقانه روایت فتح چه نسبتی برقرار است. آن اتفاق در درون آوینی در فیلم محو نموده می‌شود و بهای خود را نمی‌یابد و وزنش درست سنجیده نمی‌شود، زیرا ««انحصارورثه» » به این ابهام برای «انحصارورثه»  تازه نیازمند است.

فیلم در پرسش از کیستی آوینی، کلماتی را به کار می‌گیرد که به جای برانگیختن تفکر ما، تردیدهای بی‌ضابطه ما را برمی‌انگیزد. مرتضی آوینی چگونه بزرگ‌ترین برند فرهنگی انقلاب اسلامی شد. سپس تصاویر او و نامش بر دیوار شهر و نهادهای شهری نظیر پایگاه بسیج یا تالار شهید آوینی و… اما چه طبیعی‌تر از این می‌توانست در پی شهادت ستاینده‌ی بی‌دریغ بسیجی‌ها، یا یک مرد فرهنگی ستایشگر فرهنگ امام(ره) و انقلاب اسلامی او رخ دهد، آیا اینها می‌تواند نشان انحصار در تصاحب آوینی باشد؟ یا روایت زندگی همواره در تغییر مکان آوینی و عدم یک جانشینی او در بی‌قراری روحی‌اش سویه مبهمی دارد. زیرا بی‌قراری می‌تواند در پی رسیدن به محبوب دلخواه و قرار گرفتن در او باشد.

موجودیت واقعی‌اش، مسیر دیگری از تغییر را بازمی‌گوید، مسیر نشریه رویکرد به تنها مطلق قابل اتکا و انسان کامل و… و اگر سرخوردگی هم هست، سرخوردگی از وجود ناقص انسان غیرمعصوم و نظام نامعصومانه سیاسی-اجتماعی است. این است رگه قوی آوینی! و آن طرز لباس پوشیدن او هم منبعث از ساختارزدایی و سرکشی‌اش علیه قواعد موجود و بی‌اعتنایی به قواعد و کلیشه‌های دنیوی دارد نه دلبستگی به غرب یا تمایل به مدرن یا بوروکرات بودن و شبیه الگوهای رسمی لباس پوشیدن و احتمال رویکرد یک‌سره به چیزی که امروز دلخواه یک برداشت رفرمیستی غربگراست! از این نظر هم فیلم «انحصارورثه»  دچار سطحی‌نگری است.

 

اشارات و تنبیهات فیلم

فیلم اشارات و کنایاتی برای بیداری دارد و نیز تأدیب. اما در اینجا هم با چینش خاص خود ما را دچار سرگشتگی، داوری مبهم یا حتی نادرست می‌کند.

آوینی تا لحظه‌ی شهادت، یک چهره مهم فرهنگی در جمهوری اسلامی بود. نقش او در روایت فتح، نقش او در حوزه هنری و سوره و تدریس و نظریه‌پردازی در سینما و مدیریت مجله تاثیرگذار در فضای فرهنگی طرفداران انقلاب اسلامی را نمی‌شود منکر شد. اما در «انحصارورثه» ، وارث جسمی شهید آوینی که ظاهری مستقل از پدر دارد (محمدسجاد) و آن زمان مطمئنا آن‌قدر کودک بوده که قادر به تشخیص این مسائل نبوده، منظر کودکانه‌اش را یک زاویه‌ی دید بدیهی جامی‌زند  و می‌گوید: وقتی خبر شهادت پدر را از اخبار رسمی تلویزیون شنیدیم، متحیر شدیم که چرا پدر که آدمی مهم نبوده خبر شهادتش از رسانه رسمی پخش می‌شود. البته ممکن است فرزند دارد می‌گوید پدر آن‌قدر خاضع بوده که آنها نمی‌دانستند آدمی به این مهمی است، اما وقتی سخن او پس از فیلم کمکی به ما درباره فهم این تمایزات آوینی با «دیگران» و ناتوانی دیگران از تحمل این تفاوت‌ها به طور گسترده نمی‌کند. نه صرفا در درخشش بیشتر زبان و معرفت او، در نوع شوریدگی و ایمان او و… در همه تجربه حیاتی‌اش! فیلم به اندازه کافی در اسناد مکتوب او مکث و تعمق و تأمل نکرده است، به اندازه کافی جزئیات رفتار و باورها و تحول دیدگاه‌هایش بعد از سال ۵۸ تا ۷۲ مورد واکاوی قرار نگرفته و برای همین فیلم در سطح مانده است. هم در سطح پرسش درباره آوینی و هم در سطح یک ارتقای موضوع به مسئله‌ای حیاتی‌تر، مسئله داوری و امکان شناخت مسئله انقلاب و قدرت و آرمان‌گرایی هنرمند انقلابی می‌تواند امتداد یابد. کمی فیلم را بشکافیم.

***

 

سکانس‌های اولیه با ما چه می‌کند؟

فیلم با صفحه اول روزنامه جمهوری اسلامی ۲۱ فروردین سال ۷۲ شروع می‌شود و راوی می‌گوید: در هیچ‌یک از تیترها نشانی از خبر شهادت آوینی نیست جز در آگهی تسلیت حجت‌الاسلام زم به رهبر عظیم‌الشأن انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت او. راوی با جمله‌ای کنایی خبر از اختلاف او با حجت‌الاسلام زم می‌دهد که برای زم شاید این خبر از خبر استعفای آوینی بهتر بوده! و سپس در مراسم تشییع، زم را می‌بینیم که گویی وارث آوینی شده و همه‌جا هست. بر تصاویر مستند راوی بازی تاکید می‌کند شرکت رهبر انقلاب در تشییع جنازه آوینی معادلات موجود را برهم زد و دوست و دشمن به ستایش‌اش پرداختند و آوینی توانست از آگهی تسلیت به تیتر اصلی نقل مکان کند. (تصویر صفحه اول همان روزنامه در روز تشییع و کولاژی از چهره آوینی و بچه‌های جبهه و مراسم تدفین). تا اینجا ««انحصارورثه» » دچار یک چینش دلخواه است. اگرچه آزار آوینی به وسیله بوروکراسی دورانی که جانشین انقلاب را، دوران سازندگی اعلام کرده بود و خواهان اداره‌ی قانونمند جامعه بود ضمنا یک اشرافیت بوروکراتیک و مدیریتی در حال سر بلند کردن بود، یک ممانعت سیستماتیک از آزادی نقد و بیان، علیه هم انقلابیون پرشور و هم دیگراندیشان رواج داشت و هم وجه انقلابی و هم وجه روشنفکری نوکیش آوینی دچار اعتراض و بی‌قراری بود. اما فیلم از روی عمد یا سهو چند وانموده را به ما القا می‌کند. اولا در همان زمان خبر شهادت آوینی نه در آگهی تسلیت زم، بلکه قبلا از اخبار رسمی تلویزیون و رادیو پخش شده بود و محمدسجاد فرزند شهید آوینی هم آن را شهادت می‌دهد و این وانموده آغازین فیلم که جذاب هم هست فاقد حقیقت است. ثانیا درگیری آوینی در این زمان با نوع مدیریت دوران سازندگی و مرحوم آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی بود. اجتهاد متفاوت آقای هاشمی‌رفسنجانی در آن زمان بر تحمل تکنوکراتیک استوار بود و می‌اندیشید بودن جامعه مولد که ناگزیر با خرد امروزی باید اداره شود و حتی به قیمت باز گذاشتن دست مدیران کارآمد بخش خصوصی تولیدگر و امتیاز دادن به آنها باید کشور را از ورطه فلاکت و سقوط نجات داد و آنچه اسلام را حفظ می‌کند ساختن یک ایران پیشرفته و جامعه‌ای سلامت و سربلند و مولد و صلح‌آمیز است، نه شعارهایی که تشخیص نمی‌دهد دوران تازه‌ای رسیده و عدالت در فقر بی‌خردی است و با رشد سرمایه‌داری مولد در مقابل بازار آزمند باید به جای نظام وارداتی با شعارهای رادیکال اسلامی و مدام در حال جدال که به سود اقتصاد انگلی و رانت‌خوار است، با عادی‌سازی و مسالمت و عقل ارتباطی با جهان، باید به منافع ایران اندیشید و از این دست نگره‌هایی که از ایشان به یاد داریم. هاشمی معتقد بود تداوم انقلابی‌گری جنگی، خواست خود غرب است تا از ایران لولوخوره‌ای برای دوشیدن شیوخ مفلوک خلیج‌فارس بسازد و خاورمیانه را شخم زند و اسرائیل را از زیر ضربه برهاند. پس ما باید عاقلانه در جهان خود را مسالمت‌جو معرفی کنیم و با کشورها و دولت‌های مختلف روش گفت‌وگو و صلح در پیش گیریم تا آمریکا به این اهداف خود نرسد. نگرش مقابل انقلابی، که آوینی نیز در آن زمان از این دسته بود، (با این تفاوت که علیه یک گرایش افراطی سرکوبگر توتالیتر و با روحیه افترازن و انحصارجو و اقتدارطلب برای خود هم بود) اینها را قبول نداشت، نه آن‌که موافق سرمایه‌داری انگلی باشد و قشر ممتاز نوکیسه باشد برعکس شدیدا او ضد اینها بود و ضد تکنوکرات‌های اشراف‌منش هم بود و به عدالت و نفی مدرنیته و راه امام(ره) و معرفت جهان‌شناختی و هستی‌شناختی حکمت‌آموز خمینی(ره) به‌شدت پایبند بود. تقابل آوینی با مدرنیته دیدگاهی، فلسفی و هستی‌شناختی و مبتنی بر تفسیری آمیزه‌ی نگرش‌های اسلامی و فردیدی بود و می‌کوشید به منظر امام(ره) وفادار باشد. «انحصارورثه»  معنی نخواهد داشت تا ما با این میراث آوینی که ربطی به تلقی مدرن غربگرا از زندگی ندارد، به‌خوبی آشنا باشیم.

مستند ««انحصارورثه» » همه این چالش‌ها را حذف می‌کند. مسلما تغییر آوینی با هزار و یک دلیل ایدئولوژیک نمی‌توانست از جنس تغییر مثلا حجاریان یا نبوی باشد. زیرا آنان همواره در حاشیه‌ی نظری مدرنیت (گاه با سویه‌ی سوسیالیستی، گاه با سویه لیبرالیستی) پرورش یافتند، منشاء حکمی-عرفانی تلقی آوینی یک‌سر جدا از این جریان می‌زیست، سطحی‌نگری درباره آوینی و مسکوت نهادن چالش‌های او، هرگز مددی به شناخت چهره او نمی‌کند، نفی سینما یا نسبت سینما با ماهیت اسلام از منظر همین حکمت بود و نه از منظر تفکر مدرن که سینمای اسلامی را بی‌معنی ارزیابی می‌کند.

آوینی شدیدا ضدلائیسیته و ضدسکولاریته و ضد نیست‌انگاری مدرن و خودبنیادانگاری جهان و انسان بود و به عقل مدرن که متکی بر این عناصر است هیچ باوری نداشت و منتقد مدرنیته بود و از او نمی‌توان کسی دلخواه جریان‌های رفرمیستی امروزی ایران ساخت. ««انحصارورثه» » اما با مسکوت گذاشتن خطوط برجسته سیمای آوینی، تماشاگر را نه‌تنها با پرتره روشن آوینی بودن آشنا نمی‌کند، بلکه وانموده‌ای مبهم را بر ذهنش القا و او را گیج می‌کند.

 

روایت

روایت فیلم از آوینی، دچار کم‌دقتی است. چینش روایت آوینی از خودش هم، بهترین خطوط شخصیت او را دربرنمی‌گیرد. آوینی زمانی که دیگر کامران نیست و سیدمرتضی است درباره دوران لاابالی‌گری روشنفکری و بی‌ریشگی خود و بی‌پایگی و نمایشی بودن سواد مدرنش داوری می‌کند، اما وقتی فیلم به روایت آن دوران می‌پردازد، تلقی آوینی را از جهان و از خودش مسکوت می‌گذارد، در عوض از تکه‌ای شروع می‌کند که در حقیقت مبین پیری حاصل از مصائب زندگی سپری‌‌شده و پوچ‌انگارانه در آستان عشق مریم و تولد تازه اوست.

البته روایت و طرح دوران عشرت و اعتیاد آوینی یک تابوشکنی است و نقطه قوت فیلم است، اما این روایت می‌تواند دو نتیجه در پی داشته باشد؛ همان‌گونه که آوینی از آن حال به حال تازه و شور انقلابی‌گری درغلتید، چه‌بسا در حال انقلابی بودن او هم دگرگونی می‌توانست رخ دهد. و این‌که او آن آوینی انقلابی نبود که مثلا آقای شریعتمداری یا سلف او آقای نصیری بود. این پرسش که ذائقه «انحصارورثه»  هم به آن تقرب می‌جوید،‌ در چالش با آوینی زنده یعنی کلا پرسش کلی غلطی نیست، تاکید بر کت و شلوار و کتابی با تناقضات پوشاکی دیگر، هم در فیلم می‌خواهد راوی وجوه مدرن و سنتی، انقلابی و آراستگی مدرن او و کشمکش آن دو در آوینی باشد، اما همه هستی آوینی و حرکت رشدیابنده‌ی کلمات، سبک ادبی و مصطلحات آوینی ساختارزدایی نشده، در فیلم تمایزات و تفاوت‌ نوشتار دیروز و گفتار امروز واکاوی نشده، و از زبان که مأوای هستی آوینی بود، پرده‌افکنی نشده و اینها از جمله سطحی‌نگری‌های فیلم است.

این کلمات از کجا می‌آمدند و روایت کدام رخداد درونی و منابع پرشور معرفت نوکیشانه‌ی آوینی بودند. این سبک ادبی ریشه در کجا داشت و از کدام عشق و انتظار و آرمان موعود سرشار بود و تحت تأثیر کدام کلام الهی و شهود زبان در فخر و تلألؤ فاخز زبانی لاهوتی غرق می‌شدند؟

تناقض تصویر و زبان در مهم‌ترین دوره حیات او (دوران جنگ) چگونه باید تحلیل می‌شد؟ واقعا تناقض بود یا فهم کوتاه و بی‌ایمان ما نمی‌تواند زبان و سطح روزمره زندگی را بسان رابطه ظاهر و باطن در هستی‌شناسی شیعی درک کند که بر همه جهان حاکم است و نیز بر انقلاب امام خمینی(ره) و در وجود همان بسیجی‌هایی که در جلوی دوربین بر لبه‌ی زندگی به سوی جبروت الهی پر می‌کشیدند.

و آیا بدین‌سان آوینی صدای شفاف رخداد امام(ره)، تفکر شیعی و هستی‌شناسی آن، نگره صدایی و روایات و ادعیه‌های ربانی معصومانه امامان شیعیان(ع)، رخداد انقلاب اسلامی نبود که زمان ماورایی و تصویر ناسوتی، کلمات برآمده از دیدار غیب‌سرایانه او با مستندات جنگ در رویداد روزمره مغاک دنیا و ستمگری و دفاع از حقیقت می‌آمیخت؟ و واقعی‌ترین تصویر را با روایت فتح از روح رزمندگان و روح ایرانِ انقلاب اسلامی می‌ساخت؟

این پرسش‌ها که در بی‌پرسشی «انحصارورثه»  جایی نیافته می‌توانست معنای «انحصارورثه»  را تعمیق باشد و تکلیف تماشاگر را روشن‌تر کند با فیلم که نمی‌کند!

این ساختارزدایی زبان بود که مفهوم ظلمتکده در نامه آوینی به برادرش را آن‌قدر روشن می‌کرد که چالش‌های پس از جنگش را معنایی قابل فهم می‌بخشید نه آن‌که به سوء‌فهم او بینجامد. زبان کل مستند روایت فتح و نامه شهید آوینی به برادرش در این مسیر باید واکاوی می‌شد که نشد.

***

می‌توان هزار نکته درباره فیلم «انحصارورثه»  سخن گفت:

در فیلم اشاراتی نظیر سیاه/سفید دیدن آوینی که منبعث از ادراکی مدرن (و نه نقدی روایی بر انسان‌شناسی دگم) است در حد یک حکم باقی می‌ماند.

یا: قرینه‌پردازی شعر فروغ و زبان آوینی، قطعه‌ای موفق و روشنی‌بخش است یا: مچ‌گیری کیهانی یا کنایه به زم، یک پرسشگری ژورنالیستی در فیلم است و نه بیشتر و الی آخر، اما این شیوع نکته‌گیری، نامش نقد نیست و من مایل به آن نیستم. باید به مسائلی چون آوینی و سینما، نظر آوینی در سینما، رفتار او با اهل سینما، فقدان جایگاه علمی او در نظریه‌پردازی فیلم (چه به عنوان یک مجتهد جامع‌الشرایط و آگاه به سینما و چه به عنوان یک پژوهشگر و عالم به سینما که دانش سیستماتیکی درباره رخداد سینما در غرب و نظریه فیلم و جوامع روایی فیلم‌ها و تاریخ سینما و نقدهای گوناگون و سبک‌ فیلم‌ها دارد) و مسائلی از این دست و جایگاه خالی‌شان در فیلم پرداخت.

می‌توان گفت این فیلم داعیه یک پرتره کامل از آوینی را ندارد. تنها معترض به مصادره به مطلوب آوینی است و نشان می‌دهد آنان که آوینی را تصاحب کرده‌اند و روایت رسمی از او ارائه می‌دهند با واقعیت او یا همه‌ی واقعیت او کاری ندارند. باید بگویم اولا فیلم عمیق و منصفانه درباره بیان خود این واقعیت آوینی کاری نکرده تا ما بفهمیم چرا آنان آوینی دیگری برای ما ساخته‌اند. گذشته آوینی که به وسیله خود او هم نفی و ندیده گرفته می‌شد. ثانیا پرسش و فراخواندن تماشاگر به تفکر درباره مسائلی که گفتم کاملا تأثیری بنیادین در میراث آوینی دارد و «انحصارورثه»  بدون این مفاهیم بی‌معنی است و البته باید درباره شیوه غیرخلاق فیلم هم صحبتی کرد.

***

 

برند!

جامعه‌ای که غرق مناسبات کالایی سرمایه‌داری متأخر باشد، سرمایه‌داری هم نه‌تنها انحصاری که بین‌المللی شده باشد و سرمایه‌داری جهانی هم سرچشمه نمایش و بازی و وانموده‌ها و ارباب رسانه‌ها و جهانی شدن خواست‌هایش با پادرمیانی فضای مجازی و ارتباطات اینترنتی و سرعت مطلوب آن به حساب بیاید، …خب بدیهی است که در چنین زمانه‌ای با کلمه «برند» از آوینی، از «شهید آوینی»، «سیدالشهدای هنر انقلاب اسلامی»، سخن به میان می‌آید و اتفاقا همه ارزش «انحصارورثه»  در همین وجه آن است، در امکان یافتن یک صدای دیگر برای شنیده شدن درباره آوینی. بگذریم که من از «برند» خواندن آوینی متنفرم. این کلمه نشان همه‌ی آن خاصیت بردگی، سطحی‌نگری، نوکیسگی فرهنگی و همه نیروی پیش‌پاافتاده سیطره‌ی مُد به مفاهیمی و چیزها و وجودهایی‌ست که مهم‌ترین وجه معنادار هستی آنان تن ندادن به بردگی اقتدارهای جهانی ناعادلانه بود، خواه قدرت سرمایه خواه قدرت سیاسی متجاوز!

***

 

دو خطر

اگر «انحصارورثه»  فیلم مهمی است از منظر امکان یک گفت‌وگوی متمایز از صدای رسمی درباره آوینی، پس باید از دو خطر آن را مصون نگه داشت:

۱- خطر حذف، سرکوب، اتهام، ندیده شدن از سوی کسانی که کارشان دفاع از تابو و خطوط قرمز من‌درآوردی جهت حفظ اقتدارهای قدرت جریان و جناح سیاسی خودی است و از نقد و گفت‌وگو و پرسش می‌هراسند و شیوه‌ای کهنه و مستبدانه از حکومت کردن را تنها راه بقای جناح خود در قدرت ابدی می‌پندارند و از هر صدا که عملکرد آنان را و ارزش‌هایشان را نقد کند می‌هراسند.

۲- خطر ممانعت از نقد خود این مستند، یعنی نقد ضعف‌های «انحصارورثه»  با بهانه‌ی ظاهرالصلاح اما ماهوا مستبدانه‌تر کمک نکردن به جریان مقابل و جوسازی و انگیزه‌های فرامتنی که در نهایت نه به سود حقیقت و آزادی که به سود اشکال‌ دیگری از دیکتاتوری نقابدار می‌شود، هرچند این‌بار نقاب خود لیبرالیسم یا مقابله با استبداد باشد!

همین‌جا بگویم دفاع من از وجود و بقا و حضور و دیده شدن آثاری  که صدای متفاوت دارند و شنیدن و تماشای صداها و تصاویر گوناگون، دفاع از ذات آزاداندیشی است نه آن‌که همه این صداها را خود حقیقت بدانم.

همه اهمیت «انحصارورثه» در همین تصویر دیگر از آوینی است. تصویری که بسیاری به‌ویژه از عامه مردم با گونه‌ای قداست‌زدایی به سود یک نظام تبلیغی رسمی، نهان مانده است. قداست‌زدایی فیلم «انحصارورثه»، شاخص‌ترین ویژگی آن است. انسان در مرحله رشد احساسی، هر چیزی را که دوست دارد یا هر چیزی را که نقشه‌مند برای حفظ اقتدار، وانمود می‌سازند، مقدس می‌خواند و اجازه پرسش از آن نمی‌دهد. اما در قرآن کریم، حتی پرسش‌های جاهلانه حضرت ابراهیم علیه‌السلام درباره پروردگار و ماه و خورشید را خدا پنداشتن، روا دانسته شده چه برسد پرسش درباره انسان‌ها یا تفکرات و باورها و خواست‌های قدرتمندان!

این‌که عده‌ای آوینی را مقدس بدانند و عده‌ای نه، هرگز به معنای کفر نیست. مهم آن است که ببینیم چه نتیجه‌ای می‌خواهند بگیرند، وگرنه داور غایی خداست که به هر ذره‌ای از خیر و شر آشکار و نهان آدمیان آگاه است.

اگر غرض از مقدس شمردن آوینی آن است که عده‌ای او را انسانی بازگشته به حق متعال، دورشده از گم‌گشتگی و تباهی‌زدگی، دچار عشقی شورآمیز و الهی و پایداری در آن تا سرحد جانبازی می‌دانند و پیوسته به عالم معرفت و قدس، خب این اگر حقیقت داشته و آوینی فردی دروغگو و دورو و نان به نرخ روز خور نبوده، چه اشکالی دارد؟

اما اگر هدف از مقدس‌گونه نمودن آوینی، استفاده نامشروع از او به سود پوشاندن سوء‌استفاده‌های عده‌ای از قدرت و پنهان شدن در پس یک نام و اسوه محبوب برای بهره‌های شخصی و اقتدارجویی یا اعمال دیکتاتوری و خفه کردن صداهای دیگر و فراخواندن همه باشد تا به زور مثل آوینی رسمی بیندیشند و گوش به فرمان روایت رسمی و بی‌پرسش باشند و نظر و دیدگاه و منطق و خرد خود را ترک کنند، بدیهی است این تقدس‌نمایی اهدافی نامشروع و نامعقول در خود نهان دارد. درست در اینجا فیلم «انحصارورثه»  اهمیت خود را بازمی‌گوید: نمایش یک آوینی واقعی، انسانی با امکان خطا و لغزش و گم شدن و تغییر و راه یافتن و عاشق شدن و دچار اعتراض از لغزش‌های دیگران شدن، دگم بودن و کم‌کم از جزمیت دور شدن و قس‌علی‌هذا.

***

 

کاستی‌ها

جز این اهمیت، «انحصارورثه»  از نظر بیان مستند مدرن اشکالات متعددی دارد. که اتفاقا اگر فیلمسازش، علاقه‌مند به ادامه مستندسازی جدی است باید به این بخش دقت کند و آنها را دریابد. من فهرست‌وار برمی‌شمرم تا بعد درباره فیلم و کاستی‌هایش حرف بزنم.

۱- مسئله نوکیشی و «توبه‌شناسی» قرآنی همان‌قدر که معیارهایی برای آزمودن راست و دروغ توبه و بازگشت به توحید و پذیرفتن قلبی و عقلی عشق و معرفت الهی، در اختیار می‌نهد و به توبه‌کار گوشزد می‌کند چگونه در راه حق پایداری به خرج دهد، همان‌قدر هم روانشناسی خود را دارد. این روانشناسی توبه، البته با روانشناسی فردی توبه‌کاران، انعطاف می‌پذیرد، اما کلیاتی بر آن حاکم است. چه‌بسا نوکیشان، تا مدت‌ها یا گاهی تا پایان عمر، دارای احساسات تند و تیزتری از مؤمنان عادی باقی بمانند. آنچه برای مؤمنان متعارف که از پیش با عقیده‌ای زیسته‌اند، امور عادت‌شده به حساب می‌آید، برای نوکیشان یک موهبت، یک گنج نویافته، یک پناهگاه و راه نجات محسوب می‌شود. ضمنا آنان همواره حساسیت خود را نسبت به آنچه گمراهی گذشته‌شان بود، به عنوان تجربه هلاکت‌آمیز و گمراه‌شدگی و تجربه دوزخ پشت‌سر نهاده شخصی حفظ کرده و علیه آن شور زنده‌ای دارند که مؤمنان نامبتلا به آن بلیات درک زنده‌ای از صدمات آن را نیازموده‌اند و تقابل احساسی تندی علیه آن ندارند. آنان نمی‌خواهند به خود اثبات کنند که ایمان‌شان حقیقی است. نه به خود و نه به دیگران. آنان مدام در معرض آزمایش خود از خود نیستند و ترس از آلودگی به گذشته‌ی سپری‌شده و ناخالصی‌ آنان را دچار رادیکالیسم نمی‌کند. بدیهی است آوینی چه در معرفت و چه در احساسات تا جایی که به عملکرد بیرونی‌اش ربط دارد سرشار از احساسات و نیز در گرویدن سریع خود به انقلاب اسلامی، سرشار از تندخویی علیه مخالفان بود. روش بی‌تحمل او علیه سینمای مدرن ایران که در بسیاری اوقات چشم نقدش را برای داوری منصفانه‌ می‌بست (و آن سنت را فراستی ادامه داد) جلوه‌ای از همین روانشناسی نوکیشی و داغ بودن و هیجان درونی‌اش محسوب می‌شود.

۲- فیلم نسبت به وجوه گوناگون سیمای آوینی سطحی یا بی‌اعتنا است. اما اینها مهم‌تر از آن چیزهایی است که به تکرار و تکرار و به طور کلی درباره تغییر آوینی از زبان نزدیکان و دوستانش هزار بار مکررا شنیده می‌شود.

مثلا آوینی در یک جو عظیم در حادثه‌ای دوران‌ساز با انرژی و نیروی فراگیر به اسم انقلاب اسلامی که میلیون‌ها نفر را به دنبال خود کشاند، به یک‌باره و با سرعت تن به امواج عشق و دلدادگی نسبت به آن داد. حصار نیست‌انگاری و سد وضعیتی نیهیلیستی که ماه‌ها در برابر اقیانوس تظاهرات عمومی مقاومت ورزید، در او فروشکست و پس از پیروزی انقلاب، او را به آغوش انقلاب و در حقیقت امام خمینی(ره) پرتاب کرد.

او در این عشق، مأوا و پناهگاه گریز از فلاکت، شکست، بی‌ریشگی و یأس و سطحی‌نگری‌ها را یافت. نسبت او با مدرنیسم، نسبتی ناکام بود، نه در شعر، نه در تفکر و نه در نقاشی و موسیقی، نسبتی ژرف با جهان مدرن نداشت. مدرنیسم و مدرنیزاسیون بس‌ بی‌ریشه و جعلی روشنفکران غربگرای ایرانی برای او اعتیاد، یک کتاب لاغر و ناکامرانی به بار آورد. او از کامران چشم پوشید تا رضایت درونی تازه‌ای از پیوستن به یک روح قوی و ایده‌هایی ریشه‌دار و ایمانی گم‌شده برای خود دست و پا کند. عرصه‌ای که به او امکان شکوفایی و پیروزی و یکه بودن می‌داد، ستایش ایمان بود که نشان کاملش در ایثار و جهد رزمندگان پیرو و عاشق مرادشان امام(ره) ظاهر شده بود و کاملا در برابر نیست‌انگاری مهلکی بود که او دچارش شده بود. این عشق در میدان جهادی رخ می‌نمود که می‌توانست همه هستی را یکپارچه کند، زمین را در پیوند با آسمان، عالم شهاده را در وحدت با عالم غیب و عمر کوتاه رنجبار را در آغوش جاودانگی غرق نماید، حالا خلیفه این پروردگار یکتا، در زمین امام غایب عصر(عج)، خلیفه‌ای ظاهر و حاضر داشت که می‌توانست دستان نفرین‌زدگان نیست‌انگاری را در دست بگیرد و در میان خیل راه‌یافتگان آنها را به سرمنزل امید و نور و علو و تعالی روحی، حسی برساند، حتی در همین دنیا و در متن همین آتش و خون ستیز با ظلم آشکار و تجاوزی که همه جهان مدرن در آن دست داشتند.

آن واگویه‌هایی که در مقام داستان مدرن، مقامی نداشت، اکنون در متن مطالعات مذهبی، درآمیخته با خوانده‌های عرفانی و زبانی عارفانه، به نحو درخشانی به صدای روشنگرانه‌ای بدل می‌شد که جذاب و همگن خود رویداد بود. خود انقلاب اسلامی و خود رهبری و پیشوایی و امامتش همین حال را داشت، جهد در متن زندگی دنیوی و درگیر مظالم دنیایی و همراه شدن با همین جوانان چوپان و کشاورز و روستایی و مکانیک و شهرستانی و آنها را فرابردن به عالم مجردات و عبور از برزخ حیات به سوی ملکوت و لاهوت. آمیزش نوشتار آوینی و مستندات زندگی در تصاویر واقعیت زنده جبهه، حکم همین ادغام ناسوت و لاهوت زمین و آسمان و پروازی پرشور و عاشقانه را داشت که تنها راه واقعی حفظ، نجات و رشد ایران و ایرانی بود در آن دوران دفاع تا پای جان که دیگر مقدس نام گرفته بود. و قداست آن از زمین تا آسمان از حیات میهن تا پیوند وطن زمینی با وطن آسمانی امتداد داشت. بدیهی است صدای رسای این رخداد در عرصه هنر و تبلیغ، خود مقدس نامیده شود. و بدیهی است خطر بر باد رفتن این تقدس و بازگشت به مسیری دیگر، حتی برای خود آوینی هولناک بود و او در آن زمان حتی خود مرگ را بر این رویگردانی ترجیح می‌داد و خواست شهادت برای او بهترین عاقبت شمرده می‌شد.

اما خدا با عاشقان خود بازی‌ها و آزمون‌های عجیب و غریبی می‌کند. آوینی ماند تا شاهد مشقت تبدیل آرمان‌ها به سازوکارهای حفظ قدرت و منطق حکمرانی در دنیا و انواع بحران‌ها و موانع راه انواع ناکامی‌ها و سوء‌استفاده‌ها باشد و ضمنا پخته شود و ضمنا انتقاداتش از منظر پاره‌ای به معنی زنگ هشدار تغییر دیگر او به سوی نقد قدرت باشد. در فیلم «انحصارورثه»  ما هیچ نشانی از این وجوه ژرف‌تر و موجودیت آوینی و چالش‌هایش نمی‌بینیم.

***

 

سینما و آوینی

مشکلات آوینی بیش از هرجا در عرصه‌ی سینما خود را نشان داد، در این مواد هم فیلم «انحصارورثه»  یک‌سر ساکت است.

مثلا وجه فردیدی آوینی منجر به تفسیری هایدگری-فردیدی (و نه‌چندان عمیق) از سینما شد. اما با توجه به بضاعت نظری انقلاب اسلامی درخصوص تفسیر سینما که بسیار ناچیز بود، نوشته‌هایش حکم نظریه فیلم پیدا کرد. در حالی که مطلقا فرسنگ‌ها دور از آن چیزی است که می‌توان به عنوان نظریه فیلم از منظر اسلام به آن فکر کرد.

آوینی خود را در مقام نظریه‌پرداز سینما از منظر اسلام بازیافت، در حالی که نه صلاحیت تئوریک این نظریه‌پردازی را داشت و نه عملا درگیر احاطه بر سازوکار سینما بود.

چیزی که در اینجا یک‌سره مایه اشتباه را فراهم می‌آورد و اجازه می‌داد با سرعت و در یک چشم به‌هم‌زدن آوینی در مقام تئوریسین فیلم از منظر اسلام ظاهر شود، استفاده از حاضر آماده‌هایی بود که در اختیارش قرار می‌گرفت و او قادر بود با توانایی‌های خود و احاطه در کاربرد زبان به سبب سیاه‌مشق‌های شعری و ادبی گذشته‌اش شتابان به آنها شکل تئوری دهد، بدون آن‌که عمق تئوریک داشته باشد.

بدیهی است سخن گفتن از منظر اسلام درباره سینما و قضاوت درباره امکان یا عدم امکان سینما و حکمت سینما، در وهله اول نیازمند اجتهاد علمی صحیح بر اساس مبانی اصولی علم بر اسلام است که همه می‌دانند این اجتهاد و ارائه حجت‌های علمی بر مبنای قرآن و روایات و عقل به قدرت فراگیری و استنباط‌ و ملکه اجتهاد نیازمند است و آوینی فاقد این احاطه فقهی و اصولی و قدرت اجتهاد صحیح (و نه اجتهاد رأی) بود. مطالعات عرفانی هم که باز امکان لفظ‌پردازی برای روشنفکر فراهم می‌آورد، به درد ادعای حکمت نمی‌خورد و این خود به ادغام دانش منظم و ریاضت‌های متقیانه طولانی نیازمند است تا سرچشمه‌های قلب-عقل گشوده شود.

از سوی دیگر برای فتاوی نظری مجتهدانه شناخت دقیق موضوع، یعنی سینما ضروری است. آوینی در مدت کوتاهی شتابان و بر اساس الگوی آماده اندیشه‌ی هایدگری-فردیدی که مسلما هیچ احاطه ژرف فلسفی به منابع اصیل آن نداشت، مثل همه روشنفکران ایرانی و البته به سبب استعداد فراوان ادبی‌اش، توانست از مصطلحاتی التقاطی که برآمده از مفاهیم شیعی، عرفانی و نگرش دکتر فردید و شاگردان او بود، به انضمام شور و تجربه‌ی زیسته و تمنیات معرفتی حسی خود که مهم‌ترین پناهش را در این زبان-تفکر و اعتقاد نو یافته بود، متون ایدئولوژیک با یک ساختار نظری فراهم آورد. اما فرضیات آوینی در اعماقش چیزی جز سلیقه‌ای نبود که روحیه خود او و نیازهایش را بازمی‌تافت. او نه احاطه‌ای به مباحث تئوریک سینما در منابع اصلی‌اش (در زبان انگلیسی و فرانسوی و صدها متون پژوهشی و نظری درجه یک نظریه فیلم یا مباحث ساختاری و نقادانه) داشت و مباحث گوناگون مربوط به روایت و زبان‌شناسی بصری و ساختاری و ساختارزدایی تصویر و اجزا و عناصر سینما را در اختیار داشت و نه فرصت تعمق درباره فیلم‌ها، فیلمسازان، سبک‌ها و دستاوردهای سینما در موطن آن، غرب را داشت. استعداد او به او اجازه می‌داد درباره چیزهایی حرف بزند که اطلاعات ژرفی از آنها نداشت، متون اصلی‌اش را مطالعه نکرده بود و فرصت سال‌ها پژوهش در خصوص‌شان را به دست نیاورده بود. در نتیجه بیشتر در نقش یک ایدئولوگ انقلابی می‌توانست سخن گوید- نه سخنی تخصصی و برآمده از کار مستمر تحقیقی در حوزه خود- فرضا شبیه پژوهش و مطالعات طباطبایی در قلمرو تاریخ سیاسی و تئوری قدرت در ایران یا شبیه پژوهش‌های آدمیت یا ناطق یا اتحادیه گذشته از سویه ایدئولوژیک نگرش‌شان و… یا متخصصان پژوهش‌های دانش هسته‌ای یا ذرات بنیادین، یا کار پژوهشی عبدالکریم رشیدیان در کتاب فرهنگ پسامدرن و از این دست تلاش‌های مضبوط و منظم و روشمند و مبتنی بر دانش و اطلاعات دقیق و منابع اصیل و اصلی.

گردآوردن آثار هیچکاک بنا به توصیه منتقدی مثل فراستی و فهم سینما از روزنه‌ای تنگ و فاقد قدرت و خرد انتقادی نسبت به همان محدوده‌ی تماشای آثار  هیچکاک و تبدیل کردن سلیقه‌ی خود در خوشایندی و بدآیندی این یا آن اثر و بدل کردن این سلیقه به متر و میزان مطلق و فراخواندن همگان برای فیلمسازی در این زمین و شمشیر از رو بستن برای آثاری که از منظر ایدئولوژیک مغایر ارزش‌های توست و نامنصفانه همه توانایی‌های فیلم را نفی کردن، …اینها نشانه ضعف حتی در نقد است. اثری مثل «هامون» اثری بی‌ساختار معرفی می‌شد و «خانه دوست کجاست» فیلمی عرفان‌زده و مضحک‌تر از این اظهارنظرها که بر سر دهان‌های جوانان فریفته‌ی نام و جایگاهی معتمد می‌افتاد، نمی‌شد یافت. (روشی که فراستی هنوز ادامه می‌دهد با درکی سطحی از ساختار هر فیلمی را که از پیش قرار است به دلیل اختلاف دیدگاهی بکوبد، در زیر نقاب مضحکه یک نقد ساختاری بچگانه مقاصدش را نهان می‌دارد).

برای من حیرت‌انگیز است که در ضدیت با مدرنیت، شما متوجه نشوید اخلاق‌گرایی هیچکاک تنها در چارچوب رؤیاهای امریکایی معنی می‌دهد و این تناقض از سوی فراستی به خورد آوینی داده شد که گویی آنها علیه‌السلام هستند و آثارشان نمونه پیامبرانه سینمای صحیح در جمهوری اسلامی می‌تواند باشد. با این نگاه به سرکوب یک جریان نوی بسیار مهم در تاریخ سینمای ایران دست زدند. بدون آن‌که بخواهند یا قادر باشند وجوه منفی و سطحی رویکردگرایی و سینمای مستندگون رشد یافته در دهه ۶۰ و ۷۰ را از وجوه پویای آن جدا سازند و به باروری میراث آفریده‌های ارجمند سینمای ایران یاری رسانند. با خشم و تحقیر دستاوردهای بزرگ یک زبان سینمایی نو را سرکوب کردن، به معنی حذف یکی از دو جریان اصیل در سینمای نوپای ایران بود، سینمای مبتنی بر حکمت انقلاب اسلامی که در فیلم‌های دفاع‌مقدس سربرآورده بود و با حاتمی‌کیا تعریف می‌شد و سینمای مبتنی بر آوانگاردیسمی برخاسته از زندگی واقعی ایرانی و چالش‌های آن‌ که با وجود دیدگاه‌های مختلف با آثار کیارستمی، فیلم‌هایی چون نیاز و… محقق شده بود.

اما داوری شتابان آوینی و تأثیر منفی فراستی بر او، نمی‌توانست فهمی جامع از سینما و تقدیر آن در ایران داشته باشد. تناقض او در آنجا نمود می‌یافت که از سویی تحت تأثیر ادراک هایدگری-فردیدی-انقلابی سینما را ماهوا هنری تکثیری-تکنولوژیک-دنیوی‌گرایانه و ناممکن در قلمرو باورهای غیب‌اندیشانه اسلام می‌دانست و از سوی دیگر هیچکاک را کعبه‌ی سینمایی برای ما درک می‌کرد. آوینی نمی‌توانست متوجه ریشه‌های تفکر فراستی به عنوان یک چپ  باشد که ذاتا با نفرت از شوروی و رویکرد به امریکا علی‌رغم همه شعارهای ظاهری تناسب داشت. حال سینمای داستان‌گوی آمریکا قرار بود الگوی سینمای ایران دانسته شود. اما در این رویکرد آنچه ندیده گرفته می‌شد آن بود که نفرت هیچکاک از کمونیسم و رویکرد مسیحی‌اش تنها یک فریب بود و در این برخورد شماتیک، چیزی خارج از ساختار پیروزی رؤیاهای امریکایی نهفته نبود. پس ولو با ادراک وجه نیهیلیستی سینمای هیچکاک می‌شد او را سینماگر بزرگ سینمای امریکا دانست که مشکلات ساختی و تماتیک خاص خود را در کنار دیگر سینماگران داشته‌اند، اما با نسبت دادن یک شیدایی و صدور فرمان تبعیت از سبک و زبان و نگاه این سینماگران به شیوه انقلابینمی‌شد فضای درک درست کلیت سینما را فراهم آورد و به کلیت تلاش‌های صادقانه سینمایی به صرف توانمندی‌های فکری-سبکی، بداعت‌‌ها، احاطه‌های شکلی محتوا و محتوایی شکل خیرمقدم گفت. از همین‌رو، دوران تلاش سینمایی آوینی نه از منظر اجتهاد مسلط اسلامی و دستیابی به یک نظریه خالص اسلامی و رها از لفاظی‌های فلسفی-عرفانی دورانی بارآور بود و نه از نظر نقد عملی و راهگشایی برای حیات سینمای مرتبط با همه وجوه سینمایی جامع و واقع‌بینی در درک راه رشد سینما در ایران رها از فرامین بوروکراتیک یا انقلابی.

 

***

مستند باید آزاد باشد حرفش را بزند، و نقد باید آزاده باشد حرف مستند را واکاوی کند و کار مستند و سندگذاری‌اش را ارزیابی! همه آنچه گفته شد، برای آن بود که امکان گفت‌وگو از خود فیلم را فراهم آورم.

و گونه‌ای از مکالمه با «انحصارورثه» ، ساختارزدایانه می‌تواند باشد. مثل هر گفت‌وگوی ساختارزدای دیگر با هر اثر سینمایی و مستند و هر کار هنری و…

و ساختارزدایی یعنی انداختن یک پرسش به جان یک اثر، مثل یک ویروس، با شل کردن پیچ و مهره‌های ظاهرا مستحکم کار و نفوذی در اعماق آن برای کشف راه‌های متمایز فهم آن، تلاشی که می‌تواند به نتیجه برسد و اثر را مجددا منکشف سازد، خلاف برداشت سطحی، یا اصلا به شکست منجر شود. درک مبتذل از ساختارزدایی در ایران، همواره دردسر بزرگی در نوشتارهای ژورنالیستی بوده است اما نفوذ در ساخت و رگ و پس «انحصارورثه»  به ما می‌گوید که دیدگاهی از پرتره‌ی کنونی آوینی ناراضی است. چهره نقش‌بسته بر آسمان جمهوری اسلامی یا بر دیوارهای انقلاب اسلامی.

ناخشنودی از چه؟

از این‌که او انسانی تک‌ساحتی جلوه داده شود؟ چیزی که با مارکوزه آموخته بود سیمای تحریف‌شده‌ای از انسان به دست نظامی قاهر و احاطه‌کننده‌ی وجود اوست؟

از این‌که انقلابی و یک انقلابی رادیکال و یک انقلابی رادیکال تسلیم محض امام خمینی(ره) و پیرو آرمان‌های دینی-سیاسی‌اش شمرده شود؟ که ضدغربی بودن و ضدمدرنیت غرب و ضد امریکایی بود نیک اصل اعتقادی عمیق آن و منبعث از توحید آن و لائیسیته و سکولاریته‌ای بوده که امام خمینی(ره) علیه آن قد برافراشته بود؟

ناخشنود از چه؟ از چهره تبلیغاتی و در خدمت یک جناح و جریان که خود را وارث میراث آوینی می‌داند. و حالا «انحصارورثه»  اعلام وجود وراث دیگری است؟‌ و کدام وراث؟

واقعا وارث آوینی، اگر میراث مهمی از او به جا مانده باشد، قاعدتا چه کسانی می‌توانند باشند؟ خانواده‌اش؟ انقلابیون وفادار به آرمان‌های امام خمینی(ره)؟ یا انقلابیون تغییرکرده و پشیمان از انقلابی‌گری و بازگشته به لیبرالیسم غربی؟ ملت ایران؟ کل نظام جمهوری اسلامی؟ فراتر از نظام قدرت، خود انقلاب اسلامی؟ و کل بیداری اسلامی که با جور ظلم و کفر جهانی در همه ابعاد اعتقادی و سیاسی‌اش در هرجای جهان مبارزه می‌کند برای خدا؟

«انحصارورثه»  در پایان به ما نمی‌گوید ورثه آوینی چه کسانی‌اند؟ اما می‌گوید حق نیست همان کسانی که آوینی از آنها در انتهای عمرش دلخون بود او را تصاحب کنند و از آن خود بدانند. بپرند وسط معرکه و با اشکی بر جنازه و خطابه‌ای در تشییع و پر کردن فضا از صدای خود و حضور خود، بر حقیقت و حقیقت آوینی سرپوش بگذارند و از او ابزاری به سود دیدگاه و قدرت خود بسازند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها