تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۳/۱۲ - ۲۰:۱۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 187216

سینماسینما، احمد میراحسان

چه چیز آتش و باد می‌گسترد؟

باد وزان و جاری فرایند فرمال سریال، مفاهیم درون سیستم فرمی‌اش و تأثیر معناها و پرسس‌هایش را گسترش می‌دهد. سریال آتش و باد، کم کم بیشتر و بیشتر بیاد خواهد ماند.‌ و در هر بار تماشا مثل همه سریال‌های خوب، وجه تازه‌ای از آن کشف خواهد شد. حقیقت آن است که با همه احترام به متانت و سلامت مجتبی راعی، جز تولد یک پروانه، با آثار دیگرش پیوند قلبی و همنوایی زیبایی شناسانه ویژه‌ای نداشته‌ام.
استاد کاری‌های راعی در ساختن مجموعه‌ی «آتش و باد»، آنجا ظهور می‌یابد که ما با پیرنگ و عمل و روایت و داستان گویی و شخصیت پردازی درست روبروییم و ساختار بصری، تجسم این ساختمان بی زائده و بدون لاابالیگری و ولگردی های روایی و ندانم کاری و بی دانشی معمول و خامدستی و سرهم بندی جاهلانه است. از آن دست کارهای توهین آلود به شعور مخاطب که مضحکه روایت و کارگردانی‌اش در سریال هایی رها شده در جنگل ماجراها و شخصیت های بی بن و منطق و هذیانی و مقلد مسخره چیزهای عاریه ای نظیر فضای کاریکاتوری شده‌ی آشپز خانه‌ی جواهری در قصر، دم به دم رخ می دهد. رفتار هر دنبیل و پر هرج و مرج، سطحی و مبین بی سوادی ساختی و مفهومی، پر از ایده های سردستی و غیر منطقی و با اخلاقی بی مسئولیت و خودسر و بچگانه در ساخت روایی که جانشین دانایی و قانون روایت درست و خلاقیت و تفکر و انضباط می‌شود و با خود فقدان شناخت همه سویه، فقدان شناخت معنای کشمکش و معنای درست پیش بینی ناپذیری، فقدان شناخت منطق فضایی روایت و جغرافیای آن و محیط زیست قصه، ببار می آورد و ناتوانی در شخصیت پردازی و مبتذل بودن ترفندی چون نریشن بی ربط به کنش کودکانه درون سریال راه به جایی نمی برد و به بحران ابتذال می افزاید و بازیگری های دست و پاچلفتی، نادانی نسبت تاریخ و روایت داستانی و مضحکه داستانگویی یک ذهن مغشوش و تهی دست در کاری که به عهده گرفته و بلد نیست انجامش دهد و‌… کار را تحمل ناپذیر می کند. من این جملات را دقیقا با آگاهی می نویسم و به خشم درونی شان واقفم که خشم من است از مسخره و ابله تصور کردن مردم و همه بینندگان و اتکا به جهل شان. من این اشارات را از روی قصد و آگاهی بر زبان قلم جاری کرده ام و نه از سر خشم اولیه از فریبکاری و نادانی. و در عین حال منظورم نشان دادن اهمیت سریال باد و آتش در این بلبشو است وقتی می بینی پول ملت را بباد نمی دهد و فاقد همه این فریبکاری و نابلدی و گستاخی به عهده گرفتن کاری است که از پسش بر نمی آید و مضار چنین کارهایی را هم ندارد و به جایش هویت بخشی و فواید تفکر به زندگی ایرانی و رنج های مشترک مان را دارد. و کاری است که با شعور و مسئولیت و شرافت ساخته شده، حتی وقتی با معناهایی از آن موافق نباشی.
آتش و باد باری، چنان نیست که درباره حرامکاری در سریال سازی و اتلاف مال و عمر مردم گفتم وقتی که سریال ساز کمترین آگاهی از زندگی و فرهنگ و نظام معیشت جغرافیای روایتش نداشته و مسئولیتی جز لودگی و سرگرمی و سرهمبندی و بساز و بنداز احساس نمی کند.
آتش و باد سریال ارزشمندی است ادغام روایت تاریخی و حماسه و رمانس و روایت جدید داستانی اش، هنرمندانه و درخشان است. شناخت و منطق غنی، شناخت فضای ایلی داستان جذاب و تحسین برانگیز است. بازی سازی و بازی‌گری کاردان و بروز ظریف با هم و ادغام شده چند احساس در لحظه ها یی در چهره اش باور نکردنی است که باید جداگانه درباره لحظه شکوهمند بازیش نوشت و باز استادی در ساختن مجموعه‌ی «آتش و باد»، آنجا ظهور می‌یابد که خلاقیت فروتنانه در تفکر منسجم و موزونی و سادگی را باز می گوید، جایی که ما با پیرنگ و عمل، و روایت و داستان گویی و شخصیت پردازی درست روبرییم و ساختار بصری و تجسم این ساختمان، بی زائده و بدون لاابالیگری و ولگردی روایی و ندانم کاری و بی دانشی معمول و خامدستی و سرهم بندی جاهلانه بنا نهاده می شود دور از شیوه شیادانه‌ی آن دست کارهای توهین آلود به شعور مخاطب که در سریال هایی، دم به دم رخ می دهد. رفتار هردنبیل و پر هرج ومرج. آتش و باد اما، چنین نیست سریال ارزشمندی است ادغام فرم حکایات کهن و حماسه و روایت تاریخی و روایت داستانی اش هنرمندانه و درخشان است. شناخت و منطق غنی، شناخت فضای ایلی داستان جذاب و تحسین برانگیز است. گریز از یک روایت اسطوره ای اغراق آمیز و گزینش روایت قهرمانی بر اساس هستی انسان واقعی گرفتار رنجها و نقص ها و مسئولیت های سنگین، در درک تاریخ ملت خود و ساختن داستانش هم آگاهانه و هم شرافتمندانه است. جزییات این ارجمندی آتش و باد را با وجود تفاوت نگاه من و راعی باز خواهم گفت و خواهیم دید چگونه درون سادگی و بداهت روایت و ساختار بصری سریال، قدرت و کاردانی و سلاست متن و کارگردانی نهان است و در مقیاس سریال های ایرانی در رده‌ی آثار بیاد ماندنی و اندیشمندانه ایرانی می نشیند. نه به سبب آنکه خردگرایی شعار علنی و نهان آن است برای آن که خود خردمندانه ساخته شده است. و استادانه اما فروتنانه، خردورزانه و اما نه بی نقص. حتی زمانی که ما با آثار ارجمند روبروییم ممکن است با نگاه فیلمساز توافق کامل نداشته باشیم و این چیزی از حقیقت توانای ساختار توانمند نمی کاهد.

آتش و باد در رده‌ی سریال های ماندگار تاریخ چهل و چهار ساله انقلاب اسلامی که برترین های همه دوران سریال سازی ما نیز هستند قرار دارد. نظیر هزار دستان، سربداران، امام علی (ع)، مدار صفر درجه، شبهای برره، روزی روزگاری، روزگار قریب، در چشم باد، مریم مقدس، یوسف پیامبر، مختار نامه، اخراجی ها، پایتخت، کلاه قرمزی و نون خ ….که بنا به سوگیری های کلی متفاوتی ماندگار بوده اند که خواهم‌ گفت‌ بنا به چه آگاهی های متمایزی! با این وصف این آثار مانا در سطوح گوناگون با همه تمایزاتشان، مشترکات نسبی داشته اند که ماندگارشان کرده است. از جمله تفکر ساختاری، سیستم روایت جدا از سرهم بندی و نظام نسبتا یا دقیقا درست فرمدهی منطبق با نیازهای روایت آن سریال، توانایی های تکنیکی و انسجام حداقلی عناصر اصلی سریال و همخوانی کارگردانی و فیلمبرداری و بازیگری و احاطه کارگردانی بر موضوع و خلاقیت در روایت و ساختار بصری و تسلط به قواعد دراماتیک و ایجاد کشش و…
آتش و باد نیز اثری دارای تفکر فرمال و ژرف ساخت اندیشه گرانه است. ‌ ابتدا به تفکرش در قلمرو ساختارهای بنیادین و سیستم فرم دهی اشاره می کنم و اصلا مقصودم ساختارهای پیچیده فرمال در هنر آفرینی سینمای خاص نیست. منظورم اتفاقا سادگی و بداهت و درست بودن نظام روایی و بصری در تناسب با محتوای منسجم کار است که در این ساختارهای بنیادین زاده می شوند:

۱- زنجیره تقابل های دو تایی:
کارکرد درست زنجیره تقابل های دوتایی که اکثرا تقابل های خیر و شری است در آتش و باد نقش فرایند فرمدهی اندیشیده شده را ایفا می کنند، از جمله تقابل:
قوام /بهادر
(در ابتدا تقابل قوام / فنح الله خان‌ بر تقابل قوام /بهادر نقاب می اندازد)
قوام /فتح الله خان
فتح الله خان /بهادر
بهادر / سرخو
سرخو/پایدر خان
پایدار خان/نامدار خان
(تکرار تقابل فتح الله خان /احسان الله خان ، برادرش برای قدرت)
پایدارخان /نامدار خان
نامدارخان /قوام
قوام /ضیاء
ضیاء/انگلیسی ها
انگلیسیها/بهادر
بهادر /پایدار خان
پایدار خان/بهادر
بهادر/قوام
وقوام با پایدار
و….
در درون این چالش های ایلیاتی، چالش ملی مشروطه خواهی و استبداد شکل داده شده است و باز چالشی فراملی در سریال شکل می گیرد که در بستر و متن چالش های هوشمندانه و لحظه های بومی و ایلی رخ می‌دهد. لحظه هایی که با حضور شکوهمند بازیگر فرا ایلی و کلانتر شیراز حماسه بومی را با تاریخ ملی و بازی جهانی پیوند می دهد. درباره بازی کاردان و نقش قوام و آن دنیای چند گانه درونی و سری مرد سیاس که بارها با هم در خطوط چهره و هاله نگاه احضار می شوند و صحنه نمایش بیرحمی و تفرعن و ماکیاولیسم و اراده معطوف به قدرت و دروغ و فریبکاری و خودپرستی اند، باید مقاله جداگانه ای بنویسم و نیز وضعیت حماسی و توأمان تراژیکی را با نقش مقابل قوام، (بهادر) بوسیله بازی محجوب شاهدیم و با حس دوگانه اش نسبت به خودش در قالب قهرمانی که نمی خواهد قهرمان متفرد باشد!
تکرار می‌کنم نسبت چالش ملی و فراملی در متن چالش ایلی، اهمیت تبعی دارد اما در لایه‌ی معناپردازی و‌ لایه‌ی ژرف ساختی روایت نقش بنیانی ایفا می کند مثل چالش حضور اجنبی(انگلیسی های دارای نیات توطئه گرانه و سلطه خواه) که با جریان ستم ستیز و انقلابی و قهرمانی فیلم در مناسباتی پیچیده قرار می گیرد. با فریب کاری می کوشد نیروی ستم ستیز ایلی و انقلابی و مشروطه چی محبوب، بهادر را در اختیار بگیرد و با اغوا از او ابزار غارت و بردگی ایران و شاید تجزیه بسازد و اما در عمل همه چیز به راه دیگر می‌رود و سریال با نفی انتظارات فرمالی که آفریده قهرمان را از چنگ دیو و دشمن نجات می دهد و به تقابل با آنان می کشاند که خواهیم دید نقش زن /کتایون در این ماجرا همچون مام وطن چه قدر مؤثر است.
می بینیم که ارتباط زنجیره ای چالش و تقابل هویت خیر و شری دارد. هرچند سریال از رها کردن نگاه رئالیستیک و روش واقعگرایانه ظهور ضعف ها و قدرت های شخصیت واقعی انسانی به سود قهرمان سازی افسانه ای چشم نپوشیده است. سریال راعی صورت منطق روایی اش را با این نسبت ها مستحکم می کند و پیش می برد و داستان را بر پا می دارد . زنجیره تقابل دوتایی در طرف شرارت از قوام به قوام می رسد در این دایره‌ی روایی همه قصه رنج های شریف مظلومانه‌ی قهرمانان گمنام که با نگاه واقعگرا /تاریخی از آنها افسانه زدایی شده، دراماتیزه شده و به نمایش در می آید. و حتی تقابل قوام و مک نیل فاتح نبردها و سرکوب هند کار را به ذلت و خودکشی مک نیل در برابر سیاست باز کهنه کار متفرعن می کشاند. اگر چه به سبب روشن نشدن جایگاه قوام نزد انگلیس برای تماشاگر، اقتدار او برابر مک نیل اغراق آمیز جلوه می کند.
۲- عنصر فرمال دیگر تکرار است.
در این سریال، امر تکرار همچون سرنوشت، مقدرات، اثر وضعی و فرا زمانی و نیز وجه مادی و زمینی رخدادها، هر دو موقعیت، به کار گرفته شده است. تکرار سرنوشت فتح الله خان و قتل برادر که میراثش به پایدار خان و قتل نامدار خان می رسد، متافیزیک و تأثیر وضعی گناه است. این سنت در خاندان فتح الله خان تکرار می شود. پایدار نامدار را می کشد، سرخو پسر حاصل بوالهوسی فتح الله به دست پسرش به قتل می‌رسد و این تکرار بدل به ساختاری معنادار می شود که با مفاهیم ماوراء الطبیعی اسلامی و فرهنگ برخاسته از آن مرتبط است. وجه زمینی تکرار در جاهای مختلف نقش ایفا می کند از جمله در موقعیتی متضاد که رابطه یغما و پایدار و کتایون و بهادر را شکل داده است. شباهت امر شیطانی و امر رحمانی در ظاهر و نیروی محرکه زن در کنش مرد تکرار پیچیده ای در اینجا بر ساخته است که ارزشمند است. نقش یغما برابر پایدار نقش وسوسه گر و محرک شیطانی زن، پشت شخصیت جاه طلبی است که عناصر دیو شدن در او هست و زن، آن را به سود جاه طلبی اش که به جنون ختم می شود، تقویت می کند و به جلو سوق می دهد و دیو درونش را با کانون دیو پروری، آزاد می کند در حالی که شیشه عمر این دیو /پایدار، جاه طلبی و آز، در دست شیطان مجسم، بلکه فرعون و رئیس لژ انگلیس، فراماسون هفت خط، قوام است.
اما کتایون تکرار این نقش زن برابر مرد، را در مسیر معکوس ظاهر می سازد. مسیر خیر و ستم ستیزی و تشویق بهادر به مبارزه با پایدارخان و قوام و انگلیسی ها. هرچند می توان تأویل این تکرار معکوس را به صورتی پیش برد که با نقش های متضاد کتایون/مام ایل/( وطن ) با نقش یغما تصرف نفسانی و جاه طلبانه قدرت به سود اهوای خود فرق داشته باشد این تفسیر چنین می نگرد که ساختار دوگانه یغما و کتایون در نهایت هر دو زن یغما و کتایون را نماد احساسات زنانه و سرکردگی پنهان و همسان همدیگر در ماهیت برانگیزانندگی و تحریک، به نظر آورده و تصویر می‌کند که هریک در فضای حیات خود، مردش را به حرکت در می آورد تا احساسات و خواست و میل او را اجرا نماید و نقش زن/باد، برابر مرد/آتش معنا شود. و خرد که مهار کننده و دارای نرمش عقلایی است تحت سیطره احساسات پس بنشیند. هر چند که در گام نهایی با سر پیچی بهادر و کنشی که به نظر مرد عاقلانه و ایثارگرانه است ، از پیام باد گونه و آتش احساسات افروزانه ی کتایون ، سر پیچی می‌کند. زیرا می خواهد و می پندارد می تواند با تسلیم ایثار گرانه خویش از کشتار طایفه جلو بگیرد. اما در عمل خرد او ناقص از آب در می آید و دیو /پایدارو شیطان /اغواگری چون قوام ، نقشه قلع و قمع را اجرا می کند . این جا البته همان جایگاه غلبه «واقعگرایی» سریال ساز است بر آرمانگرایی قهرمان پردازانه حکایت کهن و موسوم به قصه ی افسانه ای و نافی راه احساسی/زنانه عدم نرمش که البته نرمش برابر دیو را هم بیهوده بازنمایی می کند. لیکن از منظر انقلابی پرسش باقی است .آیا عمل بهادر در واقعیت بیرونی سبب بهبود حال طایفه و زیان کمتر شده ؟و در تاریخ نمونه ای برای کسب آزادی چون هدیه اربابان زور گو وجود دارد ؟یا فیلمساز بنا به موهومات ایدئولوژیکش و تأثیرات نگرش لیبرالیستی به عمل انقلاب ، داستانی را می پردازد که ابلاغ گر راهی منفعل و تسلیم طلبانه است ؟ اما چنین نیست چون انتخاب بهادر ، انتخاب دانای کل مخفی در آتش و باد نیست و نشان می دهد در واقعیت ، راهی جز ایستادگی نیست که یا به آزادی و یا به آزادگی و عدم ذلت و بردگی ولو با شهادت ختم می شود ؟ اما بغرنجی موقعیت تاریخی آن است که بهادر ، توان و نیروی مقابله با قدرت ملی و جهانی را ندارد . اما این ناتوانی می شود به توانایی ملتی آگاهی یافته منجر شود و نمی توان ناگزیری ساخته شده در فضای سریال را به همه زمان ها تسری داد . مثلا ایستادگی مردم ما ، برابر نیروی ارتجاع جهانی سیطره طلب و محقق شد و نمی توان به وضع نومید کننده کلیت بخشید . ضمنا همذات پنداری ماجرای سید الشهدا و بهادر یک سره خطاست امام حسین علیه السلام تسلیم نشد بلکه مقاومت کرد .

راه دیگر غافلگیری با عدم پاسخ به انتظارات فرمال و پیام دیگر گونه و به سود ایستادگی در پایان بندی است . ببینیم آتش و باد کدام راه را بر می گزیند؟ البته بهادر در سخن پیش از تسلیم نقش ناگزیر خود و راه تسلیم را همگانیت نمی بخشد و بر عکس ، راه ایستادگی و ستم ستیزی و قهرمانی فردی اش را در همگان و در راه ایستادگی ایل (مردم ) تکثیر می کند و پیام مقاومت می دهد، و باذایثار قهرمانی منفرد خود ،برای ممانعت از قربانی شدن طائفه ، راه مردمی مبارزه و مقاومت را می گسترد که خودآگاهی و کنش جمعی شان همان قهرمانی اصیل و راه رهایی است اما در الزامات واقعیت قصه ، و فضای واقعیت درون داستان از این تسلیم به دشمن غدار ،چه نتیجه ای حاصل خواهد شد؟ بحث های تماتیک بماند برای جایگاه آن! و فعلا به ادامه بحث تفکر فرمال سریال و ارزش روایی و بصری آن بپرازیم

۳-کارکرد سیستم فرمال افسانه.

از هوشمندی های سریال آتش و باد ، استفاده از ساختار افسانه در روایتی است که در فضای زندگی ایلی داستان بنا می کند و برمی سازد ‌. و در عین حال دست بردن در ریخت افسانه به سود واقع گرایی در روایت و نیز در پیرنگ اصلی و عمل ، و شخصیت پردازی این هوش رمانس را جانشین جهان حکایت می کند . اینجاست که شاهنامه خوانی پایانی ، نقش چند گانه از جمله الگوی روایی ایفا می کند.
«تولن »در ریخت شناسی حکایت های افسانه ای از نظر پراپ بحث مستوفایی را پیش می کشد که برای گفتگوی ما از توانایی های آتش و باد مفید است و می گوید که:
پراپ با تجزیه تحلیل مجموعه حکایت های کهن ( حکایت های بومی روسی) ،به ویژه در پی عناصری با ویژگی های تکرار شونده(ثابت ها) و عناصر ی با ویژگی های تصادفی و پیش بینی ناپذیر (متغیرها)بود که به نتایج تازه ای رسید . وی به این نتیجه رسید که در تنوع ظاهری شخصیت های این قصه ها ، کارکردها و اهمیت کنش شان از دیدگاه پرداخت داستان نسبتا پیش بینی پذیر و دارای الگوهای محدود و ثابت هستند .

پراپ سی و یک کنش بنیادین یا کارکرد اصلی برای شخصیت قصه های کهن بر می شمرد . در این جا هدف واکاوی پژوهش پراپ نیست اما جالب است که ببینیم بسیاری از این کارکردهای شخصیت سازانه و کنش ها در آتش و باد ،چه آگاهانه به مرجع نظری آن یا صرفا بنا پدیده های عمل داستانی و ضرورت روایت کلاسیک و کهن الگوی آن، به کار سریال سازان آمده است . الگوی حکایت کهن مردم جهان نقاط مشترک فراوانی دارد که ویژگی های پیشا داستان مدرن است و حکایات ایرانی هم از همین الگوها بهره مندند. هنر و هوش و خلاقیت راعی در آتش و باد در ادراک چند تقدیر هوشمندانه برای چنین سریالی است:
اول ارزش پیوند چالش حق و باطل ایلی در آتش و باد با زیبایی شناسی متناسب با این جدال . کارکرد ساختی حکایت کهن ایرانی و تکرار و تشابه آن از این رو در فرایند فرم بخشی و قواعدش ، ظاهر می شود.
دوم ارتقای حکایت زیبا شناسی ریشه دار تاریخی ایرانی ، به زیبا شناسی مدرن است که اگر توانمندانه صورت نمی بست ما با اغتشاش به جای ارتقا روبرو می شدیم .و راعی از پسش بر آمده است . در قلمرو محتوا هم این اصل جدا ناپذیر از فرایند فرمی است نمونه ای اجتماعی و تاریخی در زندگی واقعی و داستان ایران وجود دارد که درس آموز است. نه تنها در داستان سینمایی و سریال بلکه در قصه واقعی رخداد و ماجرا و در مسایل اجتماعی و حتی تحول سیاسی هم چنین است .
بازگردیم به اثبات خلاقیت راعی در درک رابطه ی دیالکتیکی زیباشناسی حکایت ایرانی و زیبا شناسی داستان مدرن ( این آن دیگر ) و مثال و واکاوی مشخص:
۱-نهی قهرمان و نیز نقض شورشی نهی ، بوسیله قهرمان در ساختار بنیادین حکایت کهن در آتش و باد کارکرد داشته است .
در سریال ، آنجا این ساختار بنیادین حکایات به کار آمده که عمل بازنمایی شده بهادر با سرکشی انقلابی و ترک رویه ی مشروطه خواهی و نقض این نهی و عواقب رنجبار و فاجعه بار این مقاومت برابر شخصیت شریر و شرارت .(برابر فتح الله ، قوام ، انگلیسی ها) رخ می دهد. و تقریبا همان ساختار افسانه و ساختار بنیادین درگیری قهرمان و شرور را پیش می برد .
۲-دیدار شریر و قهرمان برای نخستین بار در آتش و باد در ساختاری خلاف انتظار ، یعنی در ساختار اغوا و طلب همکاری از سوی شرور در مقطعی تازه از چالش ، رخ می نماید که با این همراه شدن و همکاری شریر می کوشد قربانی اش را بفریبد تا دارایی او را ، نام نیک قهرمان را ، تصاحب کند و البته این اغوا عمل نمی کند و در آخر به تقابل ختم می شود ( در گیری بهادر و نوئل) و کشته شدن نوئل و‌ پوتینگر و افسر اولی ، هرسه به دست خانواده بهادر : احتمالا اولی به دست کتایون همسر و یا سیفور پسر بهادر ، و یقینا پوتینگر به صورت آشکار و عیان به دست علی یار داماد بهادر و نوئل هم آشکارا به دست جهان پسند ، دختر بهادر به سزای خود رسیدند .نکته جذاب سریال آن است که روایت چنان درست پیش می رود که با کشته شدن هریک از این اجنبی توطئه گر ، تماشاگر از تهاته وجود خوشحال می شود . آیا آتش و باد در این احساس حرف دیگری هم نهان دارد ؟مثلا آتش توطئه دشمن را با اقدام احساسی و عمل انقلابی شعله ور می کند؟ این لایه ضمنی صراحت و قطعیت ندارد که اگر داشت نه تنها در مستندات واقعی بلکه سرنوشت بردگی ضدمردمی در جهان درون سریال می شد خطایش را استدلال کرد . واقعا آتش بلکه آتش های سریال و بادهای آن کدامند؟و آیا حق با سازندگان و معنای محتمل این سویه ی نمادین است؟
۴- آسیب شریر ، ( اول کوچ ممنوع فتح الله خان و سپس جنایت و نیرنگ پایدار خان پسر فتح الله ) ، به اعضای طایفه پازند که حکم خانواده بهادر را دارند در همان الگوی ساختار بنیادین یعنی آسیب شریر و دیوصفت به یکی از اعضای خانواده قهرمان می گنجد .
۵-قهرمان خانه را ترک می کند . اینجا به کوه زدن بهادر قرین همین موقعیت ساختاری حکایت کهن است‌ .
۶-قهرمان و شریر به مبارزه رویارو می پردازند که مبارزه بهادر بانوئل و پوتینگر و قوام و پایدار خان از این دست است.
۷-قهرمان در مقطعی بر شریر پیروز می شود . که پیروری بهادر در انقلاب مشروطه و پیروزی بر نوئل و معدوم سازی انگلیسی ها در این ساختار رئالیستیک تاریخی و روح دوران و فضای رخداد داستانی درون رخداد واقعی زندگی ایلی پازند و زندگی ایران و شیراز زمان والیگری قوام الدوله نمود می یابد . این هاست که گویای نقش نیرومند تفکر ساختاری و روایی در آتش و باد و ارزش آن است ولو با نگاه و یا وجوهی از سمت گیری مضمون سریال موافق نباشیم که محتملا نگاهی رفرمیستی بر نگرش انقلابی در آن تفوق می یابد . اما ضمنا درک انتزاعی و سوبژکتیو و نشناختن فضای ایل و ایران در زمان مشروطه و نگرش دگم به جای نگرش انقلابی می تواند ریشه ناهمنوایی ما با راه حل سریال باشد . و واقعگرایی و رمانس آن برابر روایت کهن افسانه پردازانه و تصور فرا انسانی قهرمان افسانه ای که بی نگرانی و دغدغه وترس از سرنوشت همگان عمل می کند و تفاوتش با پرداخت بهادر که با نگاه رئالیستیک پرداخت شده و روابط و کنش او بر اساس شخصیت پردازی نو صورت گرفته درک نکنیم . بویژه که او زندگی در رنج و‌مسئولیت نسبت به طائفه و رنجهایی مدام همچون رنج کوچ ممنوع را تجربه کرده باشد و زهر قدرت را چشیده .
از همین رو پایانبندی آتش و باد با پایان بندی حکایات قهرمانی ، چون دیگر تفاوت های داستانپردازیش باحکایت های افسانه ای کهن ، فرقی ماهوی دارد که محصول روش عینیت گرایانه ی داستانگویی تاریخی راعی است . که خواهیم دید نتایج آن در کنش قهرمان متفاوتش با انسان مطلق و خیر بی کاستی ،یعنی همین انسان و فرد دارای ویژگیهای انسانی ی مشخص مردم معمولی چیست .

بررسی محتوای آتش و باد

اشتباه سابقه داری است که در میان جوانان سینما دوستی رایج شده که پرورش تلویزیونی یافته اند و آموزگارشان برنامه های اولیه تلویزیونی است که درک اخیر از فرم دچار اشتباه معکوس از درک پیشین خودش است و در هر دو حالت نگاهی کهنه و دکارتی به فرم و محتوا را اساس بررسی محتوایی یا شکلی اثر سینمایی یا سریال تلویزیونی قرار می دهد .و درکی سطحی که حتی در باره مفهوم صورت با معنای شکل در زیبا شناسی ارسطویی بیگانه است و نمی داند حقیقت آن است که صورت در فلسفه ارسطو خودمعنا و محتوای چیز است .و مفاهیم جزیی از هستی شئ و صورت پذیرفتگی آن محسوب می شوند . این معنا باردیگر در نوفرمالیسم با درکی ادغامی و ضد درک ظرف و مظروف و به معنایی نزدیک ایده ی صورت همچون محتوا احیا شد .با این تفاوت که برنفی دوگانگی شکل ومحتوا و نادرستی معنای فرم همچون ظرفی برای محتوا، استوار است امروز دوچندان تأکید شده است .
راست است که ما با فرم چیزی که محتوای خاصی را ارائه میدهد و با محتوای چیزی که فرم خاصی دارد روبروییم‌. نه جدایی شان .حتی امر مغشوش هم دارای یگانگی و جدا ناپذیری شکل و معنایش در اغتشاش است .
ما در هر لحظه و جزء یک چیز با محتواو معنا و مفهومش ، روبروییم که جزیی از صورت آن است . سیستم فرم، کل نظام موجودیت یک موجود را در بر می گیرد و چیزی جدا از آن‌به نام محتوای خارج سیستم وجود ندارد .درون و بیرون موجود نیست. فرم ، فرم محتوا است و محتوا ، محتوای فرم است. هر جزء تشکیل دهنده ی این نظام ، همچون بخشی از الگوی فراگیری که ادراک می شود وجود داردو هر معنا ، جزیی از همین چیزی است که ادراک می شود و جزیی از این الگوی فراگیر به حساب می آید و فرایند فرمال آن را درجای خود مستقر می سازد وتفسیر می کند.
بدین سان در آتش و باد هم وقتی ما به بررسی محتوا دست می زنیم آن را در آن الگوی فراگیر سریال فهم می کنیم .برای همین رخداد مشروطه و یا داستان ایل واقعی یک چیز و داستان پازند درون آتش و باد که جدا ناپذیر از ادراک رویداد نمایشی و دراماتیک در مقام داستان و صورت بسته در ذهن سریال سازان و سپس باهمه تغییرات در اجرا ست ، چیز دیگری است . و هر لحظه معنا پردازی آتش و باد با هر لحظه ی سیستم شکل دهی فراگیری که صورت بندی شده در هم ادغام شده است و این قوام واین مشروطه و این نوئل و این بهادر با صورت ارائه داده شده ، تنها در اینجا در سریال وجود دارد و باید در همین متن فهمیده شود. چه کسی می تواند بگوید قوام آتش و باد ،همان قوام تاریخی است و معنای این قوام خارج از این ساختار و روابط جزء و کل این اثر قابل فهم است؟ محتوای قوام طی تناسب و پیوندش با اجزای دیگر سریال با عناصر زندگی شخصی او در این داستان ، رابطه پنهانش با انگلیس و رابطه آشکارش با کوکب خانم یا نوئل در این داستان با نحوه چرخشش به سوی مشروطیت و ارتباطش با نامدار و پایدار و بهادر و…در آتش و باد و نیز با سبک بصری نمایش او با بازی کاردان و صحنه پردازی و شیوه سخن گفتنش با نوع روایت سریال از او‌ ، قابل فهم است نه به عنوان قوام واقعی .
ازاین منظر ، زندگی ایل ، چالش های محتوایی و شخصیت پردازی و روایت و ماجراها در بطن این سیستم معنا می یابند و محتوا را جزیی از این بازنمایی تجسمی درک می کنیم .
با این حساب ما با واقعیت تصویری معینی روبروییم که در این نظام معنایش را ساخته و همین مفاهیم و آدم ها در سیستم شکل گرفته ی متفاوت ، معنای متمایزی خواهند داشت . اهمیت بزرگ معنا به معنای آن نیست که تنها یک برداشت و یک نظر از معنا در باره آتش و باد و اجزا و عناصر تماتیکش وجود دارد . برداشت های متفاوت به معنای نقد و نظرهای متفاوت در باره همه چیز است و من تلقی خود را بیان می کنم .با تلاش برای آن که به معنای اثر تقرب بیابم . و سپس در باره اش پرسش کنم !
اما برداشتم از معنا چیست؟ معنایی که از کارکردهای گوناگون عناصر اتش و باد ، از تشابهات و تکرارها ، از تفاوت ها و بسط سریال از یک موضوع و بسط از بخشی به بخش دیگر و موضوع دیگر زاده می شود و درون سیستم فرم/محتواست ، کدام است .؟از درگیری سرخو و بهادر به درگیری بهادر و فتح الله و از درگیری قوام و نامدار به ارتباط بهادر و نوئل و الی آخر . آن چه در این گیرودار شکل می پذیرد همان محتوایی است صورت بسته در فرم روایی/بصری که ادراکش می کنم و محتوای بهادر و قوام و بی بی کتایون و یغما پایدار و نامدار و نوئل و پوتینگر و…را برایمان در پیوند باهم و در پیوند با تصاویر فیلمبرداری شده و بازی ها و و صحنه های پرداخته شده و تدوین و اتصال سکانس ها معنا می کند.

در آتش و باد طایفه پازند چه معنایی می سازد آیا نشان مردم ستم ناپذیر ، مقاوم و مظلوم است؟

ما طایفه پازند را که کدخدایشان بهادر است خیلی عمیق نمی بینیم . اما دست کم دو برداشت حتی متضاد و دو تفسیر :حماسی و ضد حماسی ، انقلابی و ضد انقلابی ، آرمانی و محسوس گرا می شود از موقعیت و مظلومیت آنان بنا به نشانه های درون سریال از آنان ساخت . آنان یک موقعیت دراماتیک کلی نیستند بلکه دو موقعیت را می توانندبه تأویل جهان طائفه پازند بدل سازند . یکی کدخدای قهرمان و کهن الگوی ایستادگی و رهایی بخشی و دیگر کدخدایی به اسم بهادر ، که با ویژگیهای مبارزاتی و سرکشی خودش ( به قول دکتر مصدر آن سرکشی که حالا او می خواهد پسر بهادر را نه‌چون پدرش بلکه انسانی «عاقل» چون خودش نا سرکش و نو تربیت کند ! ) ، که گرفتاریهای خاصی برای خودش پدید آورده است و برای طائفه و قوم وخویشش که رنج کوچ ممنوع بر آنان آوار شدو البته این رنج ها واقعیت دارد. ولی پرسش های فراوانی وجود دارد آیا این رنج ناگزیر و مقدس است یا که بیعدالتی بر آنان را با برداشتهای مختلفی رو به رو می کند ؟ قهرمانی بهادر برای ایل چه به ارمغان آورده ؟ آیا او همان چهره ای است که از او ساخته شده؟ در نگاه غیر انقلابی و رفرمیستی به نظر می رسد بهادر از عمل انقلابیش ، خشنودی تمام کمالی ندارد . سرخوردگی او از چیست؟ از‌رها شدگی ؟از نتایج منفی که برای طائفه اش بخاطر انقلابیگریش ببار آورده؟ از عدم باور به خود از شکاف بین خصوصیات فردی و آن چه از او ساخته اند و خود می داند چنان نیست ؟از فرا رسیدن دوران سال خوردگی و مقتضیات آن ؟از آن که جلوه قهرمانیش بیش از آن که اورا خیره کند کتایون همسرش را فریفته کرده و تحریک کتایون‌ نمی گذارد فاصله بگیرد ازاین تصویر نماد استقامت که دلخواه کتایون است؟او در فرصتی که فراهم می آید ، راه دلخواهش را نشان می دهد . پذیرش پیمان با نوئل که‌از کتایون نهان‌می دارد و وقتی کتایون می فهمد ، فضایی مخالف پدید می آورد.
در مناسبات تقابلی حاکم بر پازند ، و تصویر فتح الله و خوانین و قوام باید این کنش بهادر و کتایون را چگونه تفسیر کرد؟
بهادر یک قهرمان افسانه ای نیست. یک انسان شریف است که کاستی های خود را دارد .جنم دارد اما اکنون از شورشگری در اعماق خسته است و سیاست نمی داند مثل ضیاء نیست که تحلیل می کند و می داند دو نیروی متخاصم در چه وضعی هستند و امکان پیروزی بهادر وجود ندارد و آنان باید بنا به وضع جدید عمل کنند . بهادر البته فردی اخلاقی مسئول است در فکر حفاظت از طایفه خود است در محاصره ظلمات زمانه پناهی می جوید که به تور نوئل خورده و… و سر آخر هم باز برای نجات جان مردم خود را تسلیم می کند ولی چون دشمن شناس نیست از قطعیت قلع و قمع طایفه تحلیل ندارد و فریب پایدار و قوام و پیام شان را باور می کند .
و نیز کتایون رامی توانیم نماد مام وطن ، زهدان و شیرزن ایلیاتی ، شجاع و صبور و دارای خوی سرکردگی و مشوق آزادگی و مقاومت بدانیم که از دامان شان مردان عروج می کنند و وقتی پشت آدمی چون بهادر قرار می گیرند ، نیروی ایستادگی و شجاعتش را بارور می سازندو کاستی اش راجبران می کنند و همان زهدان زایای و الهه آفرینش زندگی و نقش عالی زن در حیات انسانی اند که پسری چون سیفور و دختری چون جهان پسند ، شجاع و رزم آور و محرک مردان به عمل غیورانه می پرورند .و حتی احتمال معدوم کردن واتسون فرمانده انگلیسی بدست او ، منطقی است تا بر سازش بهادر غلبه کند.
اما می توان برداشتی دیگر از او داشت که با درک انقلابی نمی سازد و او را الگویی نشان کنار نهادن عقل و نماد احساسی بودن و باد در آتش دمیدن دانست . که هر جا باشند پشت پایدار یا بهادر نقش شان تحریک مردان به عمل دلخواه و مایه فخر احساسی شان است و ماهوا تفاوتی ندارند . و در اصل سرکرده عمل انقلابی و احساسی اند !آیا چنین است؟

مفاهیم اساسی ظاهری نیک و بد در سیستم یکپارچه آتش و باد کدام است؟

روایت وضعیت شخصیت ها ،مناسبات درون ایلی و خان سالاری وضع ایل و رویدادهای فرا ایلی مؤثر بر زندگی ایل و چه زندگی ایرانی و تقابل استبداد و قانون خواهی ، و چه زندگی فرا ملی و حضور استعماری درون روابط ایرانی و ایلی در سریال چه خط و رسمی دارد؟

البته سریال بیشتر زندگی طائفه پازند را دنبال می کند که هم درگیر چالش با طبیعت و تلاش بزرگ برای حیات و دشواری های زندگی کوچ‌نشینی است و هم تحت ستم آمریت و استبداد مناسبات خان وخان گزیدگی و عقرب استبداد که کوچ ممنوع نمونه ای از آن است . و آتش و باد، این نمایش ستم را و آن مشقت زندگی را گذرا و نه زنده و تکان دهنده نشان داده و بیشتر بر گرد شخصیت ها گردش کرده و ماجراها را بر این بستر دنبال کرده است . البته انتخاب ایل و روابط خان سالاری برای تجسم وضعیت و موانع حیات استبدادی برای تحول ایران در وضع آستانه ای انقلاب مشروطه هوشمندانه است. اما دیگر مسائل:

شخصیت های نیک و روشن سریال وضوح دارند :بهادر ، بی بی کتایون ، ضیاء، سید محمد ، نامدارخان ، همسر فتح الله خان و همسر نامدار خان و سیفور و خورشید و جهان و سند دکتر مصدر و…توده مردم ظلم ستیز که البته دارای الوان و مراتب گوناگونند و ویژگیهای خود را دارند .

اما شخصیت های تاریک و ظلمانی : قوام ، یغما ،سرخو ، فتح الله خان. شهباز ،دوراب ، پایدار خان ، انگلیسی ها( واتسون ونوئل و پوتینگر و مک نیل و….) هستند.

در شخصیت پردازی و روایت ، راعی و تیم نویسندگان ، اگر چه از حکایت گری و روایت کهن سود جسته و شاهنامه خوانی ی تیتراژ پایانی ، هم سبک و هم نگاه مذکور را در ساختار پرداخت سریال ، نشانه گذاری می کند ، اما ارتقای حکایت به رمانس در سریال با ظرافت صورت گرفته و نه با روایت متکی به‌ گروگانگیری ذهن تماشاگر طی تعلیق و غافلگیری ها و نه قهرمان پردازی حکایات و انسان بی نقص . به هر رو به اصرار راعی و نشانه ی شاهنامه خوانی و پیام ارجمند خردگرایانه و حکمت ایرانی /اسلامی مندرجش در اشعار پایانی تیتراژ در باره عقل بمثابه بهترین آفریده ، بایدجداگانه بپردازم و نظام حکایت در گریز از تعلیق های بیجا و پیش بینی پذیری تقدیر دو سوی کشمکش ، نقشش در سریال راعی آشکار است .یادم می آید زمانی میرکریمی می خواست شاهنامه را بسازد و‌ موافقت نکردند پیشنهادم به او آن بود که با رنگها و قاب های شاه لیر گونه ی کوزینتسف ، و یا مکبث کورو ساوا و عالی تر از این دو فرم ، فرم تعزیه کاری متفاوت و اندیشمندانه ارائه دهد. فرمی که در سیاووش خوانی ریشه دارد ، داستان های ژرف و سرشار از نگاه و حکمت شیعی شاهنامه را روایت کند چنین روایت کند و نه با زرق برق فریبنده ی فیلم های تاریخی هالیوودی و گروگان گیری ذهن تماشاگر و‌غافلگیری های هیجانی !

کاش این فیلم های تاریخی و گفتگوهای روشنگردر دهه هفتاد ساخته می شد و سینمای تاریخی ایران و فضای ساسانی و سلمان پارسی و پیشتر فضای کوروش و داریوش و آل بویه و صفوی و گره گاه های هویتی ایرانی در مقابله با ویرانگران بیگانه و داخلی، در روایت سینمایی عظیم ، سرکوب و از زندگی پر افتخار ایرانی /شیعی بر متن فیلم تاریخی ، هویت زدایی نمی شد تا فاجعه بی هویتی سه دهه اخیر و گسست از ریشه ها و غربزدگی مفلوک ، راه استوار بر دفاع از اسلام و ایران و ترقی سربلند رخ نمی داد و به غربزدگی تحقیر آلود نسل مدرنهای گمشده در پوچی منجر نمی شد . هنوز ترس سیمافیلم از ساختن سریال هایی در باره نقاط عطف زندگی ایرانی و وضع‌قدرت های پادشاهی در تاریخ و دستامد های تاریخی و ژرف ساخت های نهان در شاهنامه و در دل تاریخ درس آموز قومی با ویژگی متعالی ستایش حیات طیبه در هجوم ظلمات ، نریخته و با این ترس تاریخ روح عالی قومی که عقل و دانش اگر دورترین ستاره باشد در غبار گم شده ، و سبب از خود بیگانگی نسلی شده و افتخارات زندگی ایرانی و مردم ایران برایش نهان مانده و نمی داند از سر همین سرشت ایرانی بود که ایران مأمن راه الهی نجات بشریت و آرمان عدل جهانی تشیع شد ….. و نتیجه این ترس چه می تواند باشد جز بی هویتی و خدا را شکر که سلمان پارسی ساخته می شود و چون کوروش به اجنبی گرایان تقدیم نشده است!

آتش و باد از نظر زیباشناسی روایت و شخصیت بهره ی مشروط از حکایت گری ایرانی می گیرد و عناصر آن را با دستاوردهای داستانگویی جدید و پرداخت جدید شخصیت ترمیم و کارامد می کند . این به معنی همان تفکیک ناپذیری فرایند فرمال روایت گری و شخصیت پردازی از محتوای ماجرا و شخصیت نیک و بد است . در این فرم است که حتی شخصیت های قهرمان مثل بهادر و کتایون و نامدار وسیفور و علی یار کاستی های انسانی دارند و مطلق سیاه و سفید نیستند. و نشانه های تفسیر خاکستری در اعماق شان در سریال وجود دارد . و حتی شیطان مجسم ، قوام سیاست باز متفرعن ، به سود انتقام از بی احترامی مک نیل وقتی او را تحقیر می کند با همه انگیزه شخصی و خود خواهانه اش ، وجهی ناسیونالیستی در کنشش نهفته می بینیم . البته بازی کاردان در آخرین دیدار مک نیل با قوام در اتاق خواب ، عالی است . ابتدا ترس برش میدارد که مک نیل برای کشتن اش آمده و اسلحه دارد . اما کمی بعد زبونی انگلیسی مطمئنش می کند و می شود قوام مستبد متکبر .ولی وقتی مک نیل بیرون می رود خودکشی می کند ، قوام می فهمد اسلحه همراه داشته و اینکه او را نکشته و فقط خود را کشته ،و نه اورا ، احمق خطابش می کند.

با این شخصیت ها در حاشیه تصویر زندگی ایلی ایران و مناسبات و رنج ها و‌چالش نور و ظلمتی در ساختار چالش های ایلی ، ادامه آن در چالش کهنه و نو ، ایران روایت می شود باحاشیه ای چون انقلاب مشروطه و ماهیت نیرو های آن و ضعف های تاریخی ان که در حاشیه ماجرای طائفه پازند و نقش والی شیراز و مشروطه خواهان زندانی و ازاد شده و یغماگران انقلاب و تصاحب آن بوسیله مستبدان و شکست مشروطه و….بیان می‌شود و همچنین نقش استعمار مکار نفتخوار و توطئه چین ، انگلیس ، در زندگی مردم ایلیاتی منطقه جغرافیایی قصه ما .

مشکلات تقسیری رخداد های کلان!

سریال آتش و باد البته مشکلات گاه گداری در روایت وعمل شخصیت ها دارد . به نظر دلایل دامن زننده جاه طلبی قلبی پایدار با وجود وسوسه های یغما ، نیازمند تمهیدات بیشتری بود تا قتل نامدار خان دست او باورپذیرتر شود. تصویر کوچ ممنوع در خور نقش آن در روایت و تردید آوری درونی بهادر و حامی طلبی و رفتنش به دامان نوئل نبود و تکان دهندگی کم داشت . سنت ها و رنجهای زندگی پاتریکال ایلی بیشتر نیازمند بسط بود . جستجو نکردن پایدار برای راستی آزمایی دوراب و اتهام قتل پدر به وسیله نامدار با آنهمه باور ناپذیری این عمل از سوی نامدار ، ضعف فیلمنامه است و می ماند نگاه کلان و تعیین تکلیف واضح نشدن در باره درستی راه انقلابی بهادر که در شرایط شکست جنبش ملی البته صدمات ناگزیری همراه دارد ، یا نفی انقلابیگری و تردید افکنی رفرمیستی ؟ سریال در این باره استوار حرف نمی زند تا استوار پاسخ و نقد بشنود .لایه های ضمنی شخصیت ها ، در دو موقعیت تفسیری مختلف البته دو تفسیر متفاوت می یابد چه بهادر و چه کتایون و چه ضیاء در مقطع تهاجم قوام و الی آخر …. اما با گریز سریال از موضع روشن و سخن روشن در باره درستی انقلاب و مسایل دوران شکست نا تمام می ماند تافرصتی دیگر .
و البته حرف بسیار است و بماند.و تنها بگویم رمیدن انقلابیون دین دار اما خود رآی، از شاهنامه خوانی یکسر بی وجه است . ارزش حکمی و روایی و هویت زایی و زبان آوری شاهنامه که نامش خداینامک و متنی سرشار از وحدت نگرش الهی /شیعی در دل خرد درخشان و آسمانی ایرانی است نا شناخته مانده است و باید مجتبی راعی عزیز را برای این یاد آوری سپاس گفت که همصدا نشد با کسانی که دو دستی شرف حفظ ارزشهای آسمانی ایران را به دنیاپرستان جاهل غربگرا و ویرانگر هدیه کرده اند ، همان طور که مولانا و حالا ابو علی سینا و میراث های فرهنگی ایران را که در اسلام ناب محمدی است به غارتگران و غاصبان اهداء کرده اند. البته بی شک عدم نمایش و لااقل اشاره قوی دراماتیک به نقش یکه ی اسلام انقلابی در مشروطه طی همین بازتاب حاشیه ای ،ضعف آتش و باد باقی خواهد ماند .
و می ماند پایان بندی سریال که بخش جداگانه ای است و حرف دارد .

حرفی که به معنی تقدیر ی است که افراد خود ساخته اند. و خود را در آینه اش به‌نمایش نهاده اند .
بهادر امید واهی داشت که با قربانی کردن خود ، قوام فرعون صفت واین سیاس شیطانی و مکار و پایدار برادر کش ، دست از کشتار طائفه بردارند . اکنون این پرسش وجود دارد که آیا عدم تسلیم و ادامه جهاد و مبارزه انقلابی نمی توانست ثمر بخش تر باشد؟و پاسخ آن است که در آن موقعیت تاریخی چشم انداز پیروزی برای پازند ناممکن بود . و بهادر دست کم در کنش اخلاقی پیروز مند است . اما اعتماد به خصم وحشی غلطی فاحش خواهد ماند و فراهم نیاوردن امکان مقابله و تداوم مبارزه توجیه انقلابی ندارد . پایدار هم در سراشیب سقوط به درندگی تام میرسد و گورش را همان طور که قوام پیش بینی کرد خود با جاه طلبی جنایت بارش ،می کند و نیرنگ باز اصلی قوام دست بالا را دارد .کتایون همان سیمای استوار و پابرجایش را تا آخر حفظ می کند و شهید می شود .یغما با عطش درمان ناپذیر بیرحمی و جاه طلبی و درد و عقده سترونیش ، کارش به‌جنون می کشد و کسی را به نابودی سوق می دهد که همه امید او برای اوهام ملکه شدنش بود که حالا شیطان قوام آهو او را می خواهد با خیال سوگلی قوام شدن تحریک کند به وسیله توطئه و نقشه شاهباز و قوام ‌پایدار به عاقبت شوم فرو می غلتد تا در دنیا پایدار هم سزای برادر کشی اش و خونخواهی مادر انه ی مظلومیت نامدار را ببیندتا به دست خودی کشته شود و…
اما آن‌که می ماند قوام الدوله است نماد ذات ماکیاولیستی سیاست بازی و قدرت شیطانی که خواهد ماند تا وقت معین و وعده داده شده! هنوز سریال و پایان بندیش به سر نرسیده است و باقی است سخن و واکاوی.
اما امید کجاست؟ پنهان در ایمان انسان به قطعیت موعود الله و ادامه کار جهاد با سیفور و جهان پسند و مردم؟ تا آینده ای که انقلابی مردمی و مقاوم با آگاهی اصیل و خالص الهی آزادی و استقلال گرانبها برای جهدی ممتد جهت عدالت و پیشرفت به ارمغان آورد و همچنان بیاموزاند که با ظلم نمی توان سازش کرد و به کفر اعتماد !
و باید بی وقفه تا ظهور عدل موعود جهانی ، با عبودیت و توکل به تنها نیروی قادر مطلق تکیه کرد و عقل این برترین آفریده برای عمل انسان را چراغ تشخیص کنشمندی عاقلانه و درست و متناسب با هر دوره قرار داد و از پاننشست که انسان چیزی نیست جز آن چه برای آن سعی می کند و سعی مشکور جز امیدی نیست که تنها امید تغییر جهان است و اوهمان است که قطعا خواهد آمد و به این ظلمات و ظلم حتما پایان خواهد داد .

نقد پایانبندی در سریال آتش و باد

هنوز سریال تمام نشده است .البته ساختار ایرانی روایت ، راز گشایی به شیوه قصه مدرن را نفی می کند. از پیش تقدیر نور و ظلمت با ابدیت پیوند خورده و پایان بندی مسیری معکوس سرشت ها ندارد .
پایان بندی ، فضای حساب و کتاب زندگی شخصیت ها و ماجراهای فردی و اجتماعی دنیای فیلم و سریال است .قیامت اثر است و دروکردن همه نتایج سریال و همه ذرات وجودی اش.
البته به هر رو پایان بندی بررسی آتش و باد، هم جای وارسی گره گشاییها و رازگشایی هاست ، فضای ستایش فضیلت ها و نیز پرسش از اشتباهات و نظارت بر کاستی هایی که در پایان و چگونگی رستاخیز معنا، در سریال گرد آمده اند .
اولین پرسش در باره سازمان دادن پایان بندی ، چگونگی و مشکل جمع کردن بین فرم پایان قصه گویی کهن ایرانی و پایان حکایات ، با پایان روایت جدید داستانی است .این مشکل از کجا پدید می آید ؟از اینجا که در نگرش متکی بر سنت روایات ایرانی متکی برمحاکات و تزکیه وجودی ، حکایت از انواع ترفندهای غافلگیری ، ایجاد نهانکاری برای هیجانات کاذب و گریز از رخدادهای عقلایی برای مهارتماشاگر در احساسات و اضطرار ها و اضطراب های ساختگی و انواع شگردهای تآخیر تحمیق آلود و….مبری است. تأخیر در راه رسیدن قهرمان به هدف وجود دارد اما در مسیر ضد هدف غلبه خیر و تردید افکنی غایی عمل نمی کند و به نیست انگاری ختم نمی شود . وجود آمیختگی نیک و بد ، الهامات الهی و و سوسه شیطانی سبب نفی مرزبندی نور و ظلمت و خیر و شر نمی شود . شخصیت قهرمان دستخوش تردید و عمل خلاف خیر و نومید کننده به پایان نمی رسد .قانون علیت ، زمان ، و فضا و بسط رویدادها تا موقعیت اولیه به سلسله موقعیت هایی که بالاخره موقعیت پایانی را تحقق می بخشد و قهرمان را پیروز اخلاقی ماجرای حکایت می کند ، علیه منطق غلبه نور بر ظلمت عمل نمی نماید …..این ها الزامات پایان بندی و مقدمه چینی برای نشان دادن سرنوشت پایانی است . از این نظر با وجود گره ها و رخداد موقتی خلاف انتظارات فرمال و ابجاد مانع های تازه ، فرمان تقدیر روشن است . بد جای خوب نمی گیرد و از این جای گزبنی منطق فرایند فرم دهی پایان بندی اثر ، اصلا حمایت نمی کند . سریال خلاف قاعده و قانون بزرگ حرکت نمی کند .ولو با مرگ قهرمان ، ظفر حقیقی او تردید بردار نیست .
خوب این امر همه قصه گو و شنونده و بیننده قصه را متحد می کند در پیش فرض حکایت زندگی .این امر سبب پیش بینی پذیری شخصیت و نتیجه ماجراها می شود .هنر حکایت آن است با وجود این قانون آسمانی مدام پرسش : بعد چی میشه؟ برایش مطرح است و قصه کشش دارد .این کشش محصول نومیدی از حق نیست ، محصول چگونگی پیروزی تردید ناپذیر حق بر باطل است .

مجتبی راعی در آتش و باد، با نشانه گذاری فراوان و روحیه حاکم بر فرم روایتش بر اعتماد و درستی و فایده کارکرد این شیوه روایت گری تر کیبی و بکارگیری اش تأکید ورزیده که در پایانبندی مؤثر است. اما کاربرد ترکیبی خواهم گفت یعنی چه !
نشانه های کارکرد فرم حکایت از همان قسمت اول و در همه قسمت ها با شاهنامه خوانی تأکید شده است . جدا از ساختار حکایت ایرانی در شاهنامه (خداینامک) ، ابیات برگزیده و ستایش خرد و رهبری خرد هم گویای همین گریز از بازیچه به غلیان آوردن و اسارت احساسات تماشاگر است که این ساختار غلیان آوری در روایت داستان گویی جدید و‌ روش بیان هالیوودی و سریال های تلویزیونی مقلد طرح و توطئه قصه جدید غربگرا رواج دارد .و اتفاقا روایت های مشرق زمین و ایرانی از این زیاده روی می گریزد و همواره می کوشد عقل را بیدار و تماشاگر را در سنگر نور و روشنگری حقیقت حفظ کند و با قهرمان ظلم ستیز و ضد فساد همراه نگاه دارد .در حالی که روایت مدرن تماشاگر را به شکاکیت ، موضع ندانم محوری و نیست انگاری و مهمل و پوچ انگاری و چه بسا یأس و بدبینی سوق می دهد و خیر و شر را همسان بازنمایی می کند . شاهنامه ضد این بی خردی است و آتش و باد می کوشد با نشانه شاهنامه و با اجرای قانون روایت ایرانی از قرار دادهای اغتشاش آفرین در ذهن مخاطب واغوا و نومیدی شیطانی فاصله بگیرد .
دومین نکته که ضرورت پایان بندی بر اساس موازین حکایت خرد محور را ضرورت می بخشد منطق روایی و سومین نکته منطق شخصیت پرداری در سریال آتش و باد است .ماجراها هیچ‌جا دچار نیست انگاری نیستند و روایت ما را به سوی منطق نور و ظلمت سوق می دهد و شخصیت ها اساسا بر این پایه شکل گرفته اند .هر گز مرز خیر و شر غایی در شخصیتی در هم فرو نمی ریزد. مثلا از قوام و شاهباز و دوراب و سرخو وپایدار انتظار نیکی نداریم و از بهادر وکتایون نامدار و ضیاءو سیفور و جهان پسند و مادرش توقع شیطنت و خیانت. این منطق در پایان بندی بازتاب خواهد داشت و خواهم گفت چگونه.
اما پرسش از ان جا سر بر می آورد که راعی هوشمندانه یک روش ترکیبی و بهره گیری از وجوه عقلایی دستاوردهای روایت نو را بکار می گیرد .

البته به یقین روایت وقصه گویی در قرآن سرچشمه یک نگاه جامع به شخصیت و ماجراها و قصه گویی عقل محور و مشیت پذیراست که مدام می کوشد خدا و خرد الهی را بر فرایند های فرمال احساساتی بشری حاکم و فاصله ای عبرت آموز بین مخاطب و سرگرم شدن و سرمستی غرق گشتن در احساسات و فراموشی خرد و تفکر در باره قصه ایجاد کند . در قرآن این شکست روایت خطی و نفی مسیر غرق شدن در احساسات با روایت غیر خطی و ایجاد فاصله در روند ماجری و آوردن آیات برانگیزاننده خرد ، جدا از فرایند فرمال قصه گویی و دعوت بینابین روایت به اندیشیدن صورت می گیرد . پس قصه در قرآن هم با قصه گویی ارسطویی و قهرمان تراژیک و کمیک فرق دارد و هم با داستانسرایی خطی اناجیل موجود که روایت حواریون از ماجرای مسیح است مستقیما کلام الله نیست ، و هم با نیست انگاری ساختاری داستان مدرن که تفکر وعلوم مدرن ، شالوده ی رها کردن منطق نور و ظلمت و جدل الهامات الهی و وساوس شیطانی در نفس انسان و شکست عقل و پیروزی نیست انگاری و برداشت مدرن نهیلیستی اش شده است.

البته می دانم تبعیت راعی از منطق مدرن و ترکیب جدید هدفش واقعگرایی و درک انسان معمولی وغیر معصوم است . اما باید دانست برای درک جامع از منظر اسلام و توحید هیچ چاره ای جز جدی گرفتن عمیق معرفت قرآنی و روایت خاندان وحی و تأویل گران معصوم حقیقت هستی و انسان و انسان شناسی الهی نیست . و هرگونه التقاط بین توحید و کفر و گسست از وحی نه عقل گرایی که افتادن در ورطه شیطانی ی نیست انگاری و آموزه های غلط و مخدوش گر حقیقت است . تردید افکنی در استواری بر حق ، نومیدی از جهد در راه حق ، و سرگشتگی برابر تاریخ رخدادهای ظلمانی نتیجه این عدم ایستادگی بر هدایت قرآنی است که در پایان بندی زندگی ها و داستان و ماجراهاگریبانگیر می شود و ما را دچار تردید در فهم هر رخداد و شخصیت می کند .
پس عقل در معنای قرآنی و معارف روشنگر اهل البیت علیهم السلام و (نه عقل مدرن گسسته از آفرینش الهی) و واقعگرایی هیچ یک به تردید افکنی در حقیقت منجر نمی شوند .عقل نوری همان است که رسول الله صلوات الله علیه و آله و مولا علی امیر المومنین و همه معصومان علیهم السلام تعریفش کرده اند وبویژه امام باقر و امام صادق و و امام کاظم و امام رضا و …صلوات الله علیهم به تفصیل مثل سفارش به هشام ویژگی ها و خصال عاقلان را بر شمرده اند و عبودیت و طاعت و تقوی و عدالت و ظلم ستیزی و آزادگی و امید و طهارت و فساد ستیزی و محبت و عدم افراط و هفتاد و اندی نشانه ازجمله استقامت و مقاومت و جهاد و… را جنود عقل دانسته اند.
اما ادغام منطق شخصیت پردازی ونگاه مدرن در داستان گویی آتش و باد ، مشکلاتی غیر مستقیم در برداشت محتمل تماشاگر ایجاد کرده است که در روند تحلیل فرایند فرمال سریال بدان اشاره کرده ام . مثلا اینکه کتایون یا بهادر دچار وسوسه نفسانی شوند ، با قانون الهی هستی انسان غیر معصوم منطبق است اما این وضع نباید هستی خیر و شر در قهرمان را مخدوش کند. لیکن ادغام ساختار مدرن چنان است که تماشاگر تردید می کند که آیا کنش کتایون تکرار کنش نفسانی یغما در سرکردگی طلبی زنانه و جاه طلبی نهان نیست؟ و خردی برتر را معرفی می کند یا احساساتی گری را؟یا بهادر واقعا انقلابی است یا انقلابی بودن در او کلا دچار تردید عقلایی گشته است ؟ جنس این نومیدی که در پایان بندی بازتاب یافته خواهم گفت چگونه ، متعلق به حکایت ایرانی ، قصه گویی قرآنی و روایت گری راسخان در علم الهی نیست . سریال هنوز تمام نشده است وپایانبندی جای واکاوی بیشرش محفوظ است

پایان آتش و باد ، و قسمت آخر گویی به نحو باورنکردنی قرارش آن بوده که مهمترین خطاهایی را که راعی با دقت و خرد روایت و ساختار بصری کارش را از آن محفوظ داشته ، گرد آورد .وعنصر باور ناپذیری را با دست و دلبازی وارد سریال کند . گویی چیزی ساخته می شود یکسر با منطق افسانه و ترکیب معقول سریال تا این قسمت ،که منطق رئالیستیک جدید راعی باورش ندارد و با لاابالیگری آشکار می خواهد چون امری تحمیلی بروزش دهد و چنین به سرهم بندی که از ساحت ارجمند سریال بدور بود می آویزد .شاید برای استهزاء این نگاه خیالی.
اگر راعی میخواست ، کمی تأمل و تفکر ،عنصر آرمانی پیروزی خیر را باور پذیر به نمایش در می آورد و نه با چنین تضاد آشتی ناپذیر ساختار خیر و شری حکایت کهن ایرانی با تفسیر مدرن از واقعیت که کارش به استهزاء پایان امید بخش با نوع فرمدهی و ساختار بی بنیاد و هردنبیل بکشد. چرا این داوری را دارم و قسمت پایانی را بسیار اشتباه آلود می دانم؟
قسمت پایانبندی دو قسمت آخر را در بر می گیرد .و قسمت آخر ، همان یک قسمت آخر را . این مقطع دارای ارزش ها و نقص های جدی شده است .
اما ارزشهای پایان بندی و قسمت آخر:
۱-پایان اسپارتاکوسی :
این که راعی توانسته از ظاهر شکست انقلاب مشروطه و نیز قلع و قمع پازند ، عبور کند و در آن پیروزی دوره ای ظالمان استعمارگر اجنبی و ارتجاع داخلی ، به جان درونی حقیقت زندگی فردی و اجتماعی، به امید به حق و آرمان عدالت این برترین آفریده در انسان پس از عقل ، به شیوه حکایت ایرانی و رابطه اش با زمان دنیایی و زمان سرمدی وفادار باشد .
۳-استفاده از عنصر آرمانی حکایت ، حتی ساختن سوبژکتیو و داستانی و افسانه ای انتقام ییفور ، با قدرت هنر آفرینی ، برای پایان امید بخش و ارزش آن فریاد دکتر مصدر که می گوید بهادر ، حمله کرد.
۴–تغارضات حل نشده ی ترکیب داستانگویی کهن و مدرن را فعلا کنار می گذارم و سویه امید بخش ساختار حکایت را پی می گیرم
همان طور که گفتم روایت کهن و آرمانی و افسانه های نبرد خیر و شر ناظر به حقیقت ثابت است در نتیجه رمز گشایی های یأس آلود و گره گشایی های دلخواه بازی بشری که نومیدی و نهیلیسم و لونتاریسم و‌ پوچ گرایی و تفکر انسان بنیادی در اختیارات دلخواه و گزینش خود رأی و اگزیستانسیالیستی جزیی از آن است ، راهی در نگاه روایت ایرانی و قطعیت معنای قدر خیر وشر الهی و قهرمان یزدانی ندارد .
نفی این وجه به پایانبندی افسانه ایرانی/اسپارتاکوسی آتش و باد ختم شده است .و وجه امید را بر ساخته که با وجود شکست ظاهری پازند و مشروطه ، انتقام به دست سیفور که در او امید پازند و آینده انقلابی دچار ارتجاع شده ، گره خورده و نگاه به آینده او :دکتر و انقلابی زیستن رو بالا تر سرنوشت خورشید که آسیب ها و رنجهای روحی و خلأ های سیفور راندارد ، امید می رود در پیروزی زندگی کند گره خورده و فرم داده شده است .
۵-گفتم از وجوه ارجمند سریال ، درک ژرف آن از ایل و ایران در زمان مشروطه و تاریخ آغاز عصر جدید در ایران و چالشهای ان بوده که محتملا نقش آقای گلبن در این میان مؤثر و مهم بوده است .
اشتباهات و تعارضات :
ندیده انگاشتن یاکم توجهی به یک وجه اساسی رویدادهای انقلابی و عدالت خواهانه یعنی اسلام انقلابی دوران مشروطه ، حذف حقیقتی است که هر روایت و پژوهشی را از نظر علمی و تاریخی ، کم اعتبار می سازد .و سایه یک ایرانشهر اندیشی ایدئولوژیک ، حجاب سیاهی و نابینایی بر روایت ایران می کشد که مانع تماشای درست انوار درون تاریخ واقعی ما می گردد. قدرت پژوهشی و تقرب ژرف فیلمنامه به رویدادهای عینی در آتش و باد با این حذف و خنثی سازی یک نیروی اصلی عدالتخواه ،اسلام، در روایت آتش و باد شده است و این از وجوه منفی بافی های سریال است.
۲-در وجه رئالیستیک روایت سریال ، ما طبقات و اقشار اجتماعی درون نظام ایلی و درون نظام ملی و نسبت شان را با سلطه خواهی استعماری اجنبی (انگلیس ) می بینیم اما جای اسلام اخباری از طرفی و اسلام انقلابی وعقلگرا از طرف دیگر ناپدید در آینه روایت است . ما حضور دقیق منورالفکران مشروطه ، بورژوازی تجاری ، انقلابیون ملی گرا ، اشراف قاجار، ارتجاع رنگ عوض کن اشرافی و همدست یا کارگزار پنهان اجنبی ، توده ایل ، توده مردم جاهل شهری و … را می بینیم ،اما از رهبران متدین و روحانیون مشروطه و یا روحانیون درباری و وعاظ السلاطین و البته عالمان اهل معرفت که آینده نگری داشتند و می دانستند سرنخ ، بدست فر می افتد و اسلام ومشروطه و انقلاب را دیگ پلوی سفارت و مدرنیت تهدید می کند ،خبری نیست.
۳-اما بدترین جنبه پایانبندی ، اتخاذ فرم رایج در سریال سازی بد و باور ناپذیر و سطحی انگاری ولنگار تلویزیونی در قسمت آخر است که در سرهم بندی ظاهر میشود .و قسمت آخر پر از این خطا و شتابزدگی و عدم تأمل کافی برای باور پذیر کردن رویداد هاست .ما در سریال حتی لحظه ای نمی بینیم کاری برای طراحی ترور و باور پذیر کردن طرح از پیش رفتن در قالب سیاه و زمینه سازی حضورش به وسیله گروه نمایش سنتی صورت گرفته باشد و و سریال از ما می خواهد فراتر از منطق رؤیا و افسانه ترور و فرار بد ساخته شده و نا واقع گرایانه را جدا از ترکیب معقول آتش باد تا پیش از قسمت آخر ، در پایان بندی بپذیریم و عقل خود راتعطیل کنیم . منطقی کردن منطق حکایت و ترکیبش با واقعگرایی کنار گذاشته شده و تماشاگر اسیر اراده مستبد راوی باید این همه باور ناپذیری را بپذیرد!

از آن بدتر از دست رفتن زمان شناسی و تمپو است .شگردهای کودکانه ای از عقب نگه داشتن نیروی شر ، نیروی قوام ، از نیروی خیر ، مصدر و سیفور در پیش گرفته شده ، اصلا این ساختمان و طراحی فرار و احاطه مصدر به سوراخ سنبه ساختمان انجمن محمدیه و مسخره بودن ممانعت صندلی پشت در از سربازان ، و تبدیل فضای باز به فضای بسته و معطل کردن زمان غلط وداع سیفور و مصدر و نرسیدن سربازان و تضادش با زمان داخل روایت بصری و…. همه و همه یک سرهم بندی تن آسان و لاابالی در روایت باور پذیر است .
کاش این امید کهن ایرانی/الهی در نگاه به آبنده معقول و واقع گرایانه و با اعتماد به مشیت الهی ساخته می شد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها