تاریخ انتشار:1403/06/07 - 20:01 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 199937

نویسنده: ژان میشل فرودون/ ترجمه: ماریا تابع بردبار

آلن دلون بازیگر، تهیه‌کننده و کارگردان در تاریخ ۱۸ اوت ۲۰۲۴ در سن ۸۸ سالگی درگذشت.

او این دنیا را در میان پیچیدگی‌های خانوادگی، رسانه‌ای و قضائی ترک کرد که ادامه‌ی توجه به آن‌ها به جای توجه به کارنامه‌ی بی‌نظیر و فوق‌العاده‌ی این بازیگر پوچ و بی‌معناست.

دلون بازیگری بسیار بزرگ و یک ستاره بود. بازیگران بسیار بزرگ فرانسوی چندان پرتعداد نیستند. لیست فیلم‌های تاثیرگذار او در طول سه دهه، «از ظهر بنفش» (۱۹۶۰) تا «موج نو» (۱۹۹۰)، بسیار چشمگیر است. به راحتی می‌توان از پنج تجربه‌ی اولیه و دوازده اثر ضعیف پس از آن چشم‌پوشی کرد. تنها با این دو فیلم برجسته به کارگردانی رنه کلمان و ژان-لوک گودار، جوهره‌ی کار دلون به وضوح نمایان می‌شود: فیلم‌های نوآر سرد و پرشوری که در آن‌ها نور درخشانی از جنایتکاری تاریک به تصویر کشیده می‌شود و داستان‌هایی رؤیایی به واسطه‌ی شخصیتی دوگانه با هاله‌ای مرموز شکل می‌گیرند.

در فهرست آثار بزرگ دیگری که به نوعی نمایانگر شکوه سینما هستند، نام‌های ویسکونتی، آنتونیونی، ملوویل و لوزی به وضوح نشان‌دهنده‌ی سطح کار هستند. در مورد کارگردانی سختگیر چون لوچینو ویسکونتی، تفاوت بین بازی دلون در نقش خلافکاری با قلب پاک در روکو و برادرانش و بازی او سه سال بعد در نقش یک اشرافی بدبین در یوزپلنگ نشان‌دهنده‌ی این است که فراتر از جذابیت و فریبندگی فیزیکی و ظاهری، این بازیگر خودآموخته قادر است منابعی از تفسیرهای زنده، دقیق و الهام‌بخش برای گستره‌ی وسیعی از نقش‌ها پیدا کند.

بی‌پروایی و جسارت

زیبایی آلن دلون و غریزه‌ی بازیگری‌اش موفقیت شایسته‌ی بازیگری را رقم زد که همچون شهابی در آسمان سینمایی پرتاب شد که در اوایل دهه‌ی ۶۰، در فرانسه و به ویژه ایتالیا، شکوفایی فوق‌العاده‌ای را تجربه می‌کرد. اما نوعی طنز و به همان میزان اندوه در عنوان فیلمی موج می‌زند که گودار در آن به دلون نقشی دوگانه بخشید. دلون در این فیلم، برخلاف بلموندوی همزاد نسلی‌ اما متضاد هنری‌اش، به جریان موج نو تعلق نداشت.

در دهه‌ی ۶۰، فیلمی که به بهترین وجه نمایانگر آن چیزی است که دلون بر روی صحنه‌ی رسانه‌ای به تصویر کشید، فیلمی است که در آن در کنار ژان گابن مورد تحسینش به ایفای نقش پرداخت. فیلم کلاسیک «هر شماره‌ای می‌تواند برنده باشد» (۱۹۶۳) به کارگردانی آنری ورنوی نه تنها انتقالی احساسی از قدرت بین دو چهره‌ی برجسته‌ی سینمای فرانسه را نشان می‌دهد، بلکه دوئلی متضاد بین دو مرد، دو سبک و دو دیدگاه زندگی را نیز به تصویر می‌کشد که به‌طرز لذت‌بخشی پذیرفته شده است.

پس از آن، مانند سایر ستاره‌های محبوب، سلسله‌ای از فیلم‌های عاشقانه و اکشن، عمدتاً اکشن پلیسی، در پیش رو داشت که بخشی از دوران حرفه‌ای او را شکل می‌دهند. با شهرتی که به سرعت به دست آورده بود، هم‌زمان به عنوان تهیه‌کننده و کارگردان، مالک یک اصطبل مسابقات، برگزارکننده‌ی مسابقات بوکس، علاقه‌مندی آگاه به نقاشی، مجسمه‌سازی و نقاشی و نیز تاجری که برند خود را در سطح جهانی به فروش می‌رساند و همچنین علاقه‌مند به فتوحات زنانه، شهرت رسانه‌ای و روابط با بزرگان جهان و شخصیت‌های مرموز به کار خود ادامه داد. او نزدیکی خود را به چهره‌های برجسته‌ی باندهای تبهکاری و رهبران جناح راست افراطی، علیرغم اعلام گرایش به جناح شارل دو گل، را ابراز کرد و بارها بیانیه‌هایی با لحنی تند و با ترکیبی از مضمون‌های نوستالژی واکنشی، خودمحوری و میل به تحریک منتشر کرد.

بی‌پروایی و جسارت، عشق به چالش و ولع برای کار، احتمالاً بخشی از انتقام‌ از دوران کودکی فقیرانه و ناخوشایندش را شکل می‌دهند. او ۸ نوامبر ۱۹۳۵ در سو از پدری که مدیر یک سینما و مادری که داروساز بود متولد شد، وقتی چهار ساله بود والدینش از یکدیگر جدا شدند و خانواده‌ای او را به فرزندی پذیرفتند. دلون در نزدیکی زندان فِرِن بزرگ شد و سپس از یک مدرسه به مدرسه‌ای دیگر در حومه‌ی جنوبی پاریس منتقل شد. شاگرد قصاب (نزد ناپدری‌اش) بود از میان مشاغل دیگر ، او از همه‌شان فرار کرد و به ارتش پیوست تا او را در زمان شکست فرانسه به هندوچین برساند. اما او پیش از آن به خاطر دزدی اخراج شده بود.

تسلط و جاذبه

از آن زمان، تمایل به داشتن حضوری قوی، همه‌جانبه و ‌شناخته شده بودن شکل گرفت. این تمایل بر پایه‌ی آغازی موفقیت‌آمیز و سریعی بود که داشت او  به فردی بسیار فرهیخته و به همان میزان مغرور تبدیل می‌کرد. او هرگز تمایل خود را به قدرت و تسلط پنهان نکرد و همان‌طور که خودش نیز گفته بود، فعالیتش در مقام تهیه‌کننده نقش تعیین‌کننده‌ در این زمینه داشت.

سال ۱۹۶۷، تولید «بورسالینو» (۱۹۷۰) را آغاز کرد، که تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌هایش شد. سال ۱۹۹۶، به روزنامه‌ی لوموند گفت: «ایده از کتابی نوشته‌ی اوژن ساکومانو، راهزنان مارسی، درباره‌ی کاربون و اسپیریتو به ذهنم آمد. در پایان فصل اول نوشته شده بود: “ماجراهای آن‌ها باعث خنده و گریه‌ی کل کره‌ی زمین شد.” فیلم از این جمله متولد شد. من این موضوع را با ژاک درای در میان گذاشتم، که در آن زمان داشتم با او «استخر» را می‌ساختم (در آن فیلم او معشوقه‌ی پیشین خودش، رومی اشنایدر، را برای نقش اصلی زن انتخاب کرده بود). برای فیلمنامه، ژان کو، کلود سوته و ژان-کلود کاریر را انتخاب کردم و سپس ایده‌ی پوستر بی‌رقیب، دلون-بلموندو، به ذهنم رسید. من رئیس بودم، تیمی را بر اساس معیارهای خودم انتخاب می‌کردم.»

« بازیگر همیشه بازیگر باقی می‌ماند، می‌تواند بر فیلم تأثیر بگذارد، اما خالق نیست. روش من برای خلق، تولید بوده است؛ من بیست و سه فیلم را در این سمت با استفاده از بهترین و اصلی‌ترین‌هایی که در اختیار داشتم، یعنی دلون در نقش اصلی ساختم. تنها در این مقام است که من درباره‌ی خودم به صورت سوم شخص صحبت می‌کنم. تنها احمق‌ها این را نمی‌فهمند. اما امروز، شرکت تولید من، لدا، دیگر تولید نمی‌کند و به مدیریت حقوق فیلم‌های قدیمی اکتفا می‌کند. چون سینما تغییر کرده است: اکنون باید پروژه‌ها را به کمیته‌های نمی‌دانم چه در شبکه‌های تلویزیونی ارائه داد که به من می‌گویند باید این و آن را تغییر دهید. پس از زندگی و حرفه‌ای که من از سر گذرانده‌‌ام؟ نه، ممنون!»

این حرفه و خصوصیات منحصر به فرد آن را می‌توان به وسیله‌ی چند فیلم روایت کرد که به هیچ وجه همه‌ی آن‌ها به لحاظ هنری یا سودآوری تجاری خیلی شناخته‌شده نیستند. در این فیلم‌ها ویژگی‌های شخصیتی منحصر به فرد آلن دلون، جاذبه‌ا‌ی که به‌واسطه ی ستاره بودنش داشت، بسی فراتر از توانایی‌های آشکار بازیگری‌اش است، به تصویر درمی‌آیند و او را به عنوان شناخته‌شده‌ترین و تحسین‌شده‌ترین فرانسوی در شرق دور به ویژه ژاپن و همچنین به عنوان بازیگری با شهرتی استثنائی در ایالات متحده معرفی می‌کنند.

گزینش‌های پرخطر

اندکی پس از فتح قله‌های شهرت هنری و فروش گیشه در آغاز دهه‌ی ۶۰، دلون دو نقش کاملاً دور از همه‌ی معیارها و وعده‌های موفقیت یا اعتبار را انتخاب کرد که هر دو در سال ۱۹۶۴ به پایان رسیدند. اولین فیلمی که تهیه‌کنندگی‌اش را نیز برعهده داشت، هم از نظر سیاسی و هم به خاطر کارگردان جوانی که هنوز تقریباً ناشناخته بود، پروژه‌ای بسیار پرخطر بود. فیلم دوم، «شورشی»، ساخته‌ی آلن کاوالیه؛ فیلمی که به  جنگ تازه‌پایان‌یافته‌ی الجزایر اشاره دارد و روایت‌گر داستان فردی نظامی است که به سازمان نظامی ضد استعماری پیوسته ولی به خاطر عشق به یک وکیل فرانسوی که برای جبهه‌ی آزادی‌بخش ملی کار می‌کند، از ارتش فرار می‌کند. این فیلم بر اساس داستانی واقعی بود و همین موضوع  باعث شد که فیلم ممنوع شود و این ممنوعیت تا سال ۲۰۱۸ ادامه پیدا کند.

همان سال ۱۹۶۴ (و باز هم تحت تأثیر جنگ الجزایر)، دلون در فیلمی دیگر هم با همان سرنوشت شوم ظاهر می‌شود، «عشق در دریا»، نخستین فیلم بلند سینمایی گی ژیل، کارگردان-شاعری که ناعادلانه ناشناخته مانده است. این فیلم‌ها، که به نظر نمی‌رسند اشتباهاتی ناشیانه باشند، نشان‌دهنده‌ی علاقه‌ی دلون به بازی در پروژه‌های پرریسک و گاهی شکست در این پروژه‌ها هستند.

۱۹۶۷ سال ایفای یکی از بزرگ‌ترین نقش‌های دلون است که او را به شهرت جهانی می‌رساند: «سامورایی» به کارگردانی فیلمساز بزرگ، ژان-پی‌یر ملویل، که سبک آن به ویژه بر بخش عمده‌ای از سینمای اکشن هنگ‌کنگ تأثیر گذاشته است، تا جایی که سال ۲۰۰۹ جانی تو دنباله‌ای از آن (انتقام، در پی سرباز زدن آلن دلون از ایفای نقش، با جانی هالیدی در نقش جف کاستلوی پیر) را ساخت. فیلم تمرینی تاثیرگذار از این سبک است.

اما نقش بسیار بزرگ دلون در فیلم‌های ملویل، بدون شک، نه نقشش در «سامورایی» است که براساس چند قاعده‌ی ساده‌ی بازیگری است و نه در «دایره‌ی سرخ» که در آن ایو مونتان و بورویل بسیار به‌یادماندنی‌تر هستند. برای دیدن ستاره‌ای فوق‌العاده محبوب و ایفاگر نقشی اسطوره‌ای و آکنده از نیروهای تاریک که کارگردان و بازیگر همزمان به کاوش آن پرداخته‌اند، باید منتظر آخرین فیلم ملویل، «یک پلیس» (۱۹۷۲) بود.

خدشه‌دار کردن تصویر خود

بیشتر از صحنه‌ی تماشایی سرقت با هلی‌کوپتر بر فراز قطاری در حرکت، این رویکرد پیچیده و پر از تاریکی‌ است که دلون را فراتر از قهرمانی افسونگر در فیلم‌های اکشن می‌سازد. نقش‌آفرینی دلون در فیلم‌های جنایی به کارگردانی روبرت انریکو، ادوار مولینارو، ژرژ لوتنر، خوزه جیوانی، ژاک دره و خوزه پینه‌رو نشان می‌دهد چگونه حضور او پیوسته استانداردهای ژانر جنایی به سبک فرانسوی را تغییر می‌دهد.

ستاره‌ی فیلم‌هایی که یا تهیه‌کننده‌شان است یا کارگردان، یا هیچ‌کدام نیست ولی در همه‌ی آن‌ها اختیار تام دارد، به راحتی نقش‌هایی را بر عهده می‌گیرد که تصویر کلی‌اش را خدشه‌دار می‌کنند: زخمی، آزار دیده، ترک شده توسط زنان… این موضوع زمانی به وضوح اثبات می‌شود که او با کارگردانی دو فیلم که در واقع تمرین‌های نگران‌کننده‌ای برای بحران شخصیتش هستند، برای پنهان کردن «یک پلیس» (۱۹۸۱) و «مبارز» در سال ۱۹۸۴، تظاهر به پیروی از آن سبک و قیاس می‌کند.

آلن دلون موجودی پیچیده بود، تشنه‌ی موفقیت و توجه، در حالی که هم‌زمان در درون با چالش‌های عمیق و پرسش‌های وجودی درگیر بود. نمونه‌ای خوب از این پیچیدگی را می‌توان در فیلم «اولین شب آرامش» (۱۹۷۲) ساخته‌ی گمنام‌ترین فیلمساز بزرگ ایتالیایی، والریو زورلینی، دید. دلون قبول کرد که نقش شخصیتی پریشان را بازی کند که درگیر روابطی مبهم با یکی از شاگردانش در محیطی آکنده از خواسته‌ها و بازی‌های روانی شود. حضور این ستاره روی پوستر فیلم حتی می‌توانست به محقق شدن پروژه‌ی فیلم‌سازی منجر شود.  دلون در این فیلم فوق‌العاده است. اما به عنوان همکار تولید، ۴۰ دقیقه از فیلم را در زمان اکران در فرانسه حذف می‌کند که باعث تحریف کامل فیلم می‌شود. تماشاگران فرانسوی مجبور شدند برای دسترسی به نسخه‌ی اصلی کارگردان تا سال ۲۰۱۹ منتظر نسخه‌ی DVD بمانند.

این ابهامات و همچنین استعداد و جذابیت بسیار زیاد بازیگر، باعث می‌شود که حضور دلون در نقش شارلوس در «سوآن عاشق» (۱۹۸۴) تنها نجات‌بخش ممکن در میان غرق شدن آکادمیک فولکر شلوندورفِ متاثر از پروست باشد. چهار سال پس از ترور تروتسکی (۱۹۷۱) (که در آن دلون ایفاگر نقش قاتلی تأثیرگذار بود)، دلون دوباره با جوزف لوزی بزرگ مواجه شد، برای نقشی که ممکن است یکی از تاثیرگذارترین نقش‌های او تلقی شود: «آقای کلاین» (۱۹۷۶). در اینجا، بحران‌های وجودی انسان، بازیگر و تاریخ بشر به طرز ‌پایان‌ناپذیری در اختلالی توهم‌آمیز گرد هم می‌آیند که می‌توان گفت تا امروز که  نیم قرن گذشته، یکی از نمونه‌های برجسته‌ی سینما در پرداختن هم‌زمان به هولوکاست، مسئله‌ی هویت و آزادی اراده است.

در نهایت، باید به نقشی شگفت‌انگیز اشاره کرد که سال ۱۹۸۴ در «داستان ما» بازی کرد، جایی که علیرغم دستمزدهای کلان و زیباترین بازیگران در کنار او، گویی زندگی‌نامه‌اش به تصویر کشیده می‌شود.

آلن دلون، ستاره‌ای با صد فیلم (و نقش‌های متعدد در تئاتر و فیلم‌های تلویزیونی که همگی به فراموشی سپرده شده‌اند)، سرمست از جوایز و مدال‌های فراوان و چهره‌ای که  در مجلات زرد به مشکلات خانوادگی و یادآوری موقعیتش به عنوان ستاره‌ای از گذشته، می‌پرداختند. در دهه‌ی ۲۰۲۰ همچنان پتانسیل جذابیت زیادی داشت، قطعاً همان روبرت آورانشِ افسرده‌ی برتران بلیه نبود. اما آن نقش با دقت چیزی دردناک و ارزشمند از بازیگرش را روایت می‌کرد؛ چیزی مرموز.

منبع: https://www.slate.fr/story/258717/alain-delon-une-eclatante-lumiere-noire

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها