تاریخ انتشار:1396/08/04 - 06:33 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 70548

سیما روشن_  ۵۰ کودک و نوجوان زیر ۱۳ سال این روزها در حال تمرین هستند تا زودی بر صحنه‌ی تالار وحدت بروند.

 

“کاش می‌شد همه‌ی عمر /تو انتظار بمونیم/واسه یه غذا جز این سوپ /همش دعا می‌کنیم/تا عوض شه این غذا/هیچی نیست اما جز این سوپ/ نیست حتی نون برامون اما ما ما زنده می‌مونیم با رویامون”

به گزارش سینماسینما، در بالاترین نقطه تالار وحدت، صدای کودکانه و بی‌آلایش پسر بچه‌هایی شنیده می‌شود که قرار است داستان «الیور تویست» و کودکان نوانخانه‌ای را که همگی با هم اسیر سیاهی و گرسنگی‌اش بودند، برای اولین‌بار و در قالب تئاتری موزیکال به کارگردانی حسین پارسایی روی صحنه ببرند.

حدود ۵۰ کودک ۹ تا سیزده ساله که ماه‌هاست در حال تمرین‌های آوازی و حرکتی هستند تا خود را برای نمایش روی صحنه آماده کنند.

درهای تالار «آیینه» را باز می‌کنیم و به هیاهویی وارد می‌شویم که بارها قصه‌اش را در روایت‌های گوناگونی دیده‌ایم اما این بار شاهد روایتی آوازین و موزیکال  هستیم و به همت گروهی بزرگ می‌خواهیم الیوری دیگر  ببینیم و فاگین ، نانسی و آقای بامبل و بران لو و …شخصیت‌های دوست داشتنی دیگری را بر صحنه ببینم که به زبان خود ِ خود ِ ما بازی می‌کنند و از دنیای خود ِ خود ِ ما بیرون آمده‌اند.

***

از کنار کودکان و سرپرست‌های مختلف شان می‌گذریم و گوشه‌ای را برای روایت آن چه در تمرین‌ها می‌گذرد نشان می‌کنم.

از اولین کسانی که در این جمع بزرگ می‌بینم “حسین پارسایی کارگردان تئاتر است”.

او که پیش از این در کارنامه کاری خود نمایش‌های متعددی را کارگردانی کرده و آخرین آن‌ها” آرسنیک و تور کهنه ” در تیر ماه سال ۱۳۹۳ بوده ،در جمع گروه کارگردانی، همکاران و دستیارانش ایستاده و مشغول بررسی مستقیم تمرین آواز گروهی بچه‌هایی است که زیر نظر مربی آوازشان در حال تمرین هستند.

شقایق کفیلی منشی صحنه و یکی از دستیاران کارگردان  درباره اتفاق‌های در حال جریان این روزها می‌گوید: قسمت اول تمرین گروه ۵۰ نفره بچه‌ها شامل آواز و مرور بخش‌های آوازی است که باید بخوانند. آوازهایی که حدود دو ماه است در حال تمرین آنها و هماهنگ کردن‌شان با موسیقی و حرکت‌هایی هستند که باید انجام بدهند.”

صحبت‌های کفیلی تمام نشده که بچه‌ها با شور و حرارت شروع می‌کنند به خواندن آوازهای دلنشینی که بیش از همه یاداور فیلم موزیکالی است که “کارول روید” در دهه شصت میلادی ساخت.

“گوشت یه تیکه گوشت/شکلش مهم نیس/یا خیلی زیاد یا یه کم مهم نیست/ خواب با دل سیر فقط/آرزوی ماهاس/توی این خواب دلامون/پر از غذاس”

آوازها که تمام می‌شود حسین پارسایی و دستیاران گروه نمایشی بچه‌ها را برای تمرین خطی به محلی که از قبل میزانسن آن دیده شده هدایت می‌کنند.

بچه ها پُر از شر و شور هستند و فضای سالن را پر از خنده و شادی می‌کنند با بازی‌های ساده  و حتی اشتباههات معصومانه‌شان و شعرها و دیالوگ‌هایی که از یادشان می‌رود اما آنچه که امروز بر صحنه  می‌بینم پیداست که نتیجه ماه‌ها و ساعتها تمرین است که توانسته‌اند به چنین هماهنگی با هم برسند.

در بین این گروه که همگی کاسه‌های مسی در دست دارند و به مثابه کودکان کار  و فقیر در پی ظرف بزرگی از سوپ هستند، دو تا  از بچه‌ها بیشتر از همه توجه من را به خودشان جلب می‌کنند. یزدان کوکبی و آرمان مرادی، بچه‌هایی که همزمان نقش الیور را تمرین می‌کنند.

کنجکاو می‌شوم تا بدانم این دو و بچه‌های دیگر چه ویژگی‌هایی داشته که برای این نقش انتخاب شده‌اند.

در میانه تمرین حسین پارسایی برای پاسخ به سوال‌ها مجالی پیدا می‌کند و بعد از اینکه کار را به دستیارانش می‌سپارد از فراخوانی خبر می‌دهد که برای انتخاب بازیگر منتشر کرده بودند.

عکس : صادق زرجویان 

پارسایی می‌گوید: این نمایش یک کار بزرگ گروهی است که تنها در کنار هم می‌توانست معنا پیدا کند و برای همین از فروردین امسال شروع به پیش تولید  کردیم و تمامی بچه‌هایی که امروز شما می‌بینید و همچنین گروه بزرگتر از لحاظ سنی که آنها هم در این نمایش حضور دارند، دانشجویان رشته تاتر هستند و  کودکان به واسطه فراخوانی که اعلام شده بود از بین بیش از ۱۰۰ کودک و نوجوان انتخاب شدند.”

پارسایی نقش «الیور» را نقشی بسیار سخت می‌داند.

در ادامه بخش کارگردانی از گروه موسیقی، زمانی را می‌خواهد تا تمرین‌های خطی خودش را براساس قطعه آوازی که تمرین کرده‌اند دنبال کنند.

دستیاران گروه حرکت، موسیقی و نمایش تمرین‌ها را رصد می‌کنند و منشی‌ها در حال نگارش میزانسن‌های جدید هستند که پارسایی ناگاه تمرین را قطع می‌کند و با سوتی که در دستی دارد و هر از گاه به دلیل شلوغی مضاعف با این توجه گروه را جلب می‌کند به حلقه بچه‌ها وارد می‌شود و از آنها می‌خواهد آنچه را که در زندگی تجربه کرده‌اند، روی صحنه نشان بدهند نه دیالوگها و بازی‌هایی که از آنها خواسته شده است.

این صحبت پارسایی در میان بچه‌ها سر و صدایی دوباره راه می‌اندازد و او در جواب نوانخانه  که کنجکاوانه میپرسند  چه چیزی از زندگی آنها را تجربه کرده‌اند توضیح می‌دهد: “شما هر روز سر راه مدرسه و خانه،وقتی در ماشین نشسته‌اید و یا با سرویس مدرسه‌تان به خانه می‌روید در کوچه و خیابان بچه‌های فقیری را می‌بینید که شبیه بچه‌های نوانخانه هستند، آنها گدایی می‌کنند و یا چیزی را پشت چراغ قرمز می‌فروشند.”

شما باید با دقت به رفتار  آنها فکر کنید و خودتان را به این بچه‌ها و موقعیتشان  نزدیک کنید که در نوانخانه  زندگی می‌کنند و مدت‌هاست با اینکه کارهای سختی انجام می‌دهند تنها کاسه سوپ بی‌رمقی را برای غذا می‌گیرند تا زنده بمانند.”

چهره بچه‌ها نشان می‌دهد که سوال‌های زیادی دارند،آنها با شور و شوق کودکی شان روی صحنه بالا و پایین می‌پرند و می‌خواهند درباره این دنیایی که در آن باید نقش بی‌آفرینند بیشتر بدانند که سوت کارگردان دوباره به صدا در می‌آید و آنها سر جای خود قرار می‌گیرند.

بچه‌ها بعد از وقفه‌ای کوتاه دوباره شروع به خواندن آوازهای شیرین و دسته جمعی‌شان می‌کنند و سرمیزانسن‌های خودشان قرار می‌گیرند.

در این گروه اما تنها «الیور» نیست که توجه من را به خودش جلب کرده،پسربچه پر شور دیگری هم است که در کنار گروه کارگردانی هر از گاهی حرکت می‌کند و ضمن خواندن شعرهایش شیطنت‌هایی هم می‌کند.

از او که نامش محمد شاکری است درباره نقش‌اش می‌پرسم و می‌فهمم او «داجر» ناقلای نمایش «الیور است» !

محمد با اشتیاق درباره داجر می‌گوید: ” او پسر ۱۲ ساله‌ای است که «فاگین» او را برای دزدی آموزش داده است. «داجر اولیور» را به «فاگین» معرفی میکند و بعد از «فاگین» او رییس دزدهای شهر است.”

محمد یا همان “داجر معروف” که نقش‌اش را خیلی دوست دارد از اردیبهشت مشغول تمرین با گروه شده و احساسش این است که این نقش تجربه بسیار خوبی برای‌اش بوده و بعدها می‌تواند نقش های بهتری را هم بازی کند.

محمد به گروه می‌پیوندد و تصویر «فاگین» از خود رمان دیکنز تا فیلم‌هایی که از آن ساخته شده در ذهنم شروع به حرکت می‌کند.

«فاگین» پیرمردی جذاب و مهربان و در عین حال آموزش دهنده سارق‌های کوچک  شهر لندن است.شخصیتی که به زودی او را بر صحنه این تاتر و با چهره‌ای تازه اما آشنا می‌بینیم.

ساعت نزدیک ۱۰ شب است و  نزدیک به ۵۰ بازیگر کودک و نوجوان زیر ۱۳ سال در حال بازی و مرور نقش‌های و دیالوگ هایشان بدون خستگی هستند. در حالی که نامه‌هایی را هم در دست دارند و باید به مسئولان مدرسه خود بدهند تا برای کوتاهی و بلندی و رنگ موهایشان مواخذه نشوند.

آرام از کنار آنها میگذریم در حالیکه آواز شیرینی که می‌خوانند در گذر از همه خیابان‌های خلوت شب همراهم می‌آیند:

“سرنوشت تلخیه، سوپ همیشه سوپ سوپ/کاشکی می‌شد همین الان/پایین بیاد/سوسیس گرم/با کمی نون”.

عکس: صادق زرجویان

منبع: ایسنا

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها