تاریخ انتشار:1396/07/05 - 08:44 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 67231

بی‌شک یکی از به یادماندنی‌ترین دیالوگ‌های سینمای جنگ ایران، «حاجی سیّدتو کُشتن» فیلم «آخرین شناسایی» به کارگردانی علی شاه‌حاتمی است که خیلی‌ها از آن خاطره دارند ولی جالب است که با وجود ماندگار شدن این دیالوگ، راوی آن در این نوع از سینما “ماندنی” نشد.

به گزارش سینماسینما، هر سال هفته‌ی دفاع مقدس که می‌رسد یاد فیلم‌های جنگی که در دهه‌ی ۷۰ رونقی داشتند، زنده می‌شود و در این بین بیشتر، فیلم‌ها و کارگردان‌هایشان هستند که مورد توجه قرار می‌گیرند اما از بازیگران این فیلم‌ها مخصوصا فیلم‌هایی که در نیمه‌ی اول دهه‌ی ۷۰ ساخته شده‌اند، کمتر یاد می‌شود.

بعضی از این بازیگران در طول این سال‌ها یا به کلی از عرصه‌ی بازیگری دور شده و هیچ خبری از آن‌ها نیست یا اینکه حضور نه چندان پررنگی در فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی از نوع دیگر دارند.

البته کسانی هم هستند که اگرچه از بازیگری دور شده‌اند، اما در حوزه‌ی فرهنگ و هنر خیلی جدی مشغول کار شده و به مدیریت هم رسیده‌اند؛ یکی از این بازیگران قدیمی پیمان شریعتی، همان راوی دیاوگ بالاست که به بهانه‌ی هفته‌ی دفاع مقدس ایسنا گفت‌وگویی با او انجام داده است.

پیمان شریعتی اولین بازی سینمایی خود را در «آخرین شناسایی» به کارگردانی علی شاه‌حاتمی تجربه می‌کند؛ فیلمی که یکی از مشهورترین دیالوگ‌های سینمای دفاع مقدس در آن ثبت شد.

شریعتی که در رشته‌ی بازیگری و کارگردانی تحصیل کرده، در اولین قدمش در سینما تا نامزدی بهترین نقش مکمل جشنواره‌های فیلم فجر  دوره‌ی دوازدهم (۱۳۷۲) و دفاع مقدس (دوره‌ی پنجم) هم پیش می‌رود، اما پس از بازی در چند فیلم دیگر مثل «فرار مرگبار» تورج منصوری، «قرمز» فریدون جیرانی، «لوکوموتیوران» اصغر نصیری و «سایه روشن» حسن هدایت و همین‌طور سریال‌هایی مثل «روزهای مه‌آلود» و «کیف انگلیسی» مسیرش را تغییر می‌دهد و خیلی جدی سر از تئاتری درمی‌آورد که کارش را از همان اول هم با آن شروع کرده بود.

وی درسال‌های اخیر بیشتر به وادی مدیریتی در تئاتر پا گذاشته و از مدیریت ستاد خبری و روابط عمومی مرکز هنرهای نمایشی و مدیر اجرایی جشنواره‌های تئاتر فجر، تئاتر عروسکی و نمایش‌های آیینی ـ سنتی به معاونت اجرایی اداره‌ی کل هنرهای نمایشی و از یک سال قبل هم مدیریت تئاترشهر، گل سرسبد سالن‌های تئاتری کشور، رسیده است.

این بازیگر دیروز و مدیر امروز که با ادامه‌ی بازیگری مسیر متفاوت‌تری می‌توانست داشته باشد، از زمان حضورش در تئاتر شهر تمایلی به گفت‌وگو نداشت و ترجیح می‌داد بیشتر پیِ کار باشد تا حرف و سخن، اما به بهانه‌ی هفته‌ی دفاع مقدس یک گپ‌وگفت صمیمانه در تئاتر شهر را پذیرفت تا در آن از خودش، دوران بازیگری‌اش و سرنوشتی که به تئاتر گره خورد بگوید، هرچند به نظر می‌رسد موقعیت فعلی و پرهیز از قضاوت‌هایی که ممکن است هر حرفش را به شکلی دیگر تعبیر کند، باعث شد ناگفته‌های زیادی باقی بماند.

آغاز این گفت‌وگو با یاداوری همان دیالوگ‌ ماندگار همراه بود و این پرسش، که چرا این مسیر بازیگری با وجود موفقیت فیلم «آخرین شناسایی» استمرار نیافت تا او دست کم فیلم‌های جنگی بیشتری در کارنامه‌اش داشته باشد. ولی با وجود اینکه سوال ما به پایان دوران بازیگری برمی‌گشت، پاسخ شریعتی با شروع کارش دنبال شد.

ماجرای بازی در «آخرین شناسایی»

«اینکه چرا بازیگری را ادامه ندادم دلایل متعددی دارد، اما صحبت شما باعث شد برگردم به آن زمان و این که اصلا چه شد «آخرین شناسایی» را بازی کردم. خاطرم است علی شاه حاتمی و بهزاد بهزادپور از بچه‌های فعال این حوزه بودند و در همان سال فیلم «سجاده آتش» تقریبا با همین گروه و کارگردانی احمد مرادپور ساخته شده بود. من در دانشگاه آزاد تهران مرکز در خیابان فلسطین دانشجو بودم. آن‌ها اعلامیه‌ای در دانشگاه ما زده بودند که برای فیلمی بازیگر می‌خواهند و در یک ساعت مشخصی در حیاط حوزه‌ی هنری تست می‌گرفتند. من آن زمان سر نمایش «گالیله» فرهاد مهندس‌پور در تالار مولوی بودم. با یکی از دوستانم قراری داشتم و می‌خواست تست بدهد. فضای من هم خیلی ایده‌آلیستی بود و فقط چون از من خواست، او را همراهی کردم. وارد حیاط که شدیم دیدیم خیلی شلوغ است و همه‌ی بچه‌ها جمع هستند. او برای تست رفت و من در حیاط منتظر ماندم و بعد دیدم آمد پایین و گفت، “بالا با تو کار دارند. آن‌ها از پنجره تو را دیدند و می‌خواهند بروی بالا”. خلاصه این شد که من با دوستی رفتم او تست بدهد و آن‌ها مرا از پنجره دیدند و انتخاب کردند.»

او که خودش به ایده‌آلیست بودن در آن زمان اشاره می‌کند، آن هم آن ایده‌ال‌گرایی‌ که شاید از شاگردی استادانی مثل حمید سمندریان ناشی شده باشد و باعث شده بود راحت هر پیشنهادی را قبول نکند، ادامه می‌دهد: «اول قبول نکردم، اما وقتی فیلمنامه را دست گرفتم نتوانستم قصه را رها کنم، بی‌وقفه خواندم و آخرش حتی به گریه افتادم چون حس خیلی عجیبی داشت. بعدها هم که سر کار رفتم متوجه شدم شخصیتی که بازی می‌کنم مربوط به شهید حسین سوری بود و بخش اعظمی از فیلم بر اساس خاطرات او نوشته شده بود. کلا فیلم در زمان خود کار بسیار موفقی شد و شاید اگر در پذیرش آن کمی تعلل کردم بخاطر این بود که فکر می‌کردم تئاتر نسبت به سینما ارجحیت دارد. یک دلیل دیگر هم به این برمی‌گشت که خودم از نسلی بودم که به نظرم تجربه‌ی زیستی این نسل با تجربه‌ی نسل‌های قبل و بعد خود قابل مقایسه نیست و از منظر آن چیزی که در دانشگاه آموختم و به خلق اثری از تجربه‌های زیستی برمی‌گردد، خدا را شاکرم.

یاداوری «قیصر» در فیلمی جنگی

و خلاصه اینکه اولین فیلم سینمایی پیمان شریعتی در جشنواره‌های فجر و دفاع مقدس مورد توجه قرار گرفت و تماشاگران هم از آن استقبال کردند؛ تا جایی که علی شاه‌حاتمی جایزه‌ی منتخب مردمی و دیپلم افتخار ویژه هیات داوران را گرفت و خودش هم نامزد دریافت جایزه بهترین نقش مکمل شد؛ موفقیتی که انگار خیلی زود او را از بازیگری در سینما سیراب کرد و اگرچه پیشنهادهای زیادی برای کار می‌گرفت اما راضی به انجام‌شان نمی‌شد. «همیشه این طور بوده. وقتی نقشی می‌گرفت، همه سراغت می‌آمدند تا آن کار را تکرار کنی. یادم می‌آید بعد از «آخرین شناسایی» برای چند فیلم دیگر از جمله همان فیلم «خط آتش» که مرحوم سجادی حسینی هم در آن دچار حادثه شد و به رحمت خدا رفت به سراغم آمدند. آن موقع دانشجو بودم و فکر می‌کردم بهتر است بازیگری در سایر حوزه‌های سینما را تجربه کنم یا اگر فیلم دفاع مقدسی خیلی خاصی بود، بازی کنم و این شد که بعد از «آخرین شناسایی» دو یا سه کار دیگر بیشتر انجام ندادم، یعنی سال ۷۵ فیلم «فرار مرگبار» را با تورج منصوری کار کردم که البته «فرار مرگبار» را هم به خاطر شخص آقای منصوری و تیم بازیگری‌ای که داشت پذیرفتم و بعد از آن یک سریال دیگر به نام «قبیله عشق» را با علی شاه حاتمی بازی کردم. بعد دیگر فیلم‌های جنگی‌ام کمتر شد هرچند آن دیالوگ “حاجی سیّدتو کشتن” مثل آن جمله معروف فیلم قیصر که می‌گفت “کجایی داداشتو کشتن” معروف شده بود.

فیلم «فرار مرگبار»- عکاس: رضا مهاجر

در سینمای دفاع مقدس یک دفعه همه چیز فروکش کرد

شریعتی تقریبا در همین نیمه دهه ۷۰ است که از سینمای دفاع مقدس فاصله می‌گیرد. «فاصله نگرفتم ولی دیگر در سینمای دفاع مقدس آن اتفاق‌هایی را که با رسول ملاقلی‌پور، ابراهیم حاتمی‌کیا یا علی شاه‌حاتمی می‌افتاد، کمتر می‌دیدیم. اصلا مدیوم سینمای دفاع مقدس عوض شد و من خیلی متاسف شدم وقتی این اتفاق افتاد. نه برای خودم بیشتر برای سینما چون معتقد بودم آن موقع اتفاقاتی در سینمای دفاع مقدس می‌افتاد که ادامه‌ی آن می‌توانست به تنوع بیشتر این ژانر بی‌انجامد. مثلا شهریار بحرانی که فیلم «حمله به اچ۳» را ساخت، پلان‌هایی در آن فیلم گرفته شد که با خیلی از پلان‌های سینمای هالیوود برابری می‌کرد. یعنی می‌خواهم بگویم آن زمان این نوع فیلم‌ها به این سمت حرکت می‌کرد اما یک دفعه همه چیز فروکش کرد و بعد دیگر افتادیم در ساختار فیلم‌های مُبله، با دو سه بازیگر به طوری که فضا و لوکیشن خارجی تقریبا فراموش شد.»

او اضافه می‌کند: «البته کار کردن در سینمای جنگ هم خیلی سخت است و اگر همه‌ی ارگان‌ها همسو نشوند کار به سختی پیش می‌رود. یادم است وقتی در جزیره‌ی مجنون یکی از آخرین فیلم‌هایم را کار می‌کردیم دو سه روز سر لوکیشن بودیم و می‌گفتند تجهیزات نرسیده است. ما هم به هرحال می‌شنیدیم که مثلا یک تانک برای اینکه فقط استارت بزند دویست هزار تومان هزینه دارد یا اگر بخواهد از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر حرکت کند هزینه خیلی بالایی دارد و حساب کنید مثلا تانکی که از یک پادگان در اهواز می‌خواست به جزیره‌ی مجنون بیاید چه هزینه‌ای داشت. تهیه‌کننده هم در این وضعیت دو دو تا چهارتا می کرد و می‌دید نمی‌شود برای دو پلان این قدر هزینه کرد و فیلم ساخت. بنابراین بخشی از دلایلی که اشاره کردم به همین چیزها برمی‌گردد. البته موقعی هم بود که رسول ملاقلی‌پور «بلمی به سوی ساحل» را در ماهشهر می‌ساخت و همه با جان و دل اسلحه و پوکه و تجهیزات می‌دادند اما بعد دیگر کمتر از این خبرها بود.»

پیمان شریعتی بعد از این فیلم‌ها به سمت کارهایی مثل «قرمز»، «لوکوموتیوران» و «سایه روشن» سوق پیدا می‌کند و سال ۸۰ آخرین سال حضور رسمی‌اش در سینما می‌شود و بعد هم در سریال‌هایی مثل «روزهای مه‌آلود» و «کیف انگلیسی» بازی می‌کند که البته آنجا هم بازیگری را ادامه نمی‌دهد.

«در مقایسه با سینما، سریال‌های بیشتری کار کردم، چون آن زمان سریال‌های “الف” تلویزیون بیشتر بود و حق انتخاب وجود داشت و «کیف انگلیسی» را که بازی کردم واقعا دوست داشتم. در بین فیلم‌ها هم «قرمز» فیلمی بود که وقتی فیلمنامه را خواندم آن را دوست داشتم، چون آغازگر یک جریان تازه در سینمای ایران شد و برای خیلی از دوستان ما اتفاقات خوبی با آن فیلم افتاد. شاید حتی محمدرضا فروتن و خانم تهرانی عملا با همان فیلم وارد دوره‌ی دیگری از کار حرفه‌ای خود شدند، اما بعد از آن دیگر حضورم در سینما کمرنگ شد.»

کمرنگ شدن حضور این بازیگر در سینما و تلویزیون سبب می‌شود بیشتر به سمت تئاتر سوق پیدا کند، گرچه شروع کارش در این حوزه خیلی پیش‌تر و با اهنگسازی برای تئاتر بوده است.

«ورودم به تئاتر ناگهانی نبود، چون همزمان در این حوزه بودم و اصلا علاقه‌ی شخصی و تحصیلی‌ام هم تئاتر بود. منتها بعدها حوزه‌ی اجرایی، بیشتر مرا درگیر کرد و عملا کار اجرایی وقتم را گرفت. آن دوران در تئاتر اتفاقاتی در حال رخ دادن بود که دوست داشتم در آن نقش داشته باشم. البته شاید جدی‌تر شدن حضورم در تئاتر به این خاطر هم باشد که سینما در مقطعی دیگر آن جذابیت قبل را برایم نداشت. مخصوصا این که در همان اولین فیلم اتفاقات خوبی برایم افتاده بود و این‌ها ناخودآکاه توقع را برای خودم بالا برده بود، یعنی دوست نداشتم در هر فیلمی بازی کنم.»

او در عین حال ادامه می‌دهد: «یک دلیل دیگر کم کار شدنم در بازیگری این بود که وقتی به تلویزیون رفتم و چند بار به پروژه‌های سینمایی «نه» گفتم که همگی تقریبا مشابه نقشم در «آخرین شناسایی» بودند، کم‌کم تماس‌ها برای حضور کمتر شد و این تصور پیش آمد که فلانی دیگر زمینه‌ی کاری‌اش را عوض کرده است. در تلویزیون هم پروژه‌هایی که کار می‌کردم طولانی مدت بود و من هم اصولا عادت نداشتم دو یا سه کار را با هم انجام دهم، به همین دلیل مجموع این‌ها باعث شد کم‌کار شوم. البته شرایط تولید هم مثل الان نبود؛ چون فقط چند فیلم محدود در سال ساخته می‌شد.»

اولین حضور سینمایی با داوری کیارستمی و مجیدی

پیمان شریعتی کم کاری و دوری از بازیگری را در جریانی توضیح می‌دهد که موفقیت و دیده شدن اولین نقش سینمایی‌اش توسط داورانی همچون عباس کیارستمی و مجید مجیدی  قضاوت شده بود، اما گویا این توجه هم خیلی انگیزه‌ای برای ادامه کار بازیگری نشده است؛ او خودش در این‌باره می‌گوید: «آن زمان خیلی در بند این که هیات داوران کیست نبودیم و اصلا به این فکر نمی‌کردیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد، چون آنقدر روند تولید فیلم مهم بود که به بقیه‌ی چیزها فکر نمی‌کردیم. مثلا ما چند هفته مانده به جشنواره هنوز مشغول فیلمبرداری سکانس‌های پایانی فیلم «آخرین شناسایی» در اصفهان بودیم و یادم است که برای آن سکانس فقط سه خشاب به ما داده بودند و باید با همان‌ها بدون اشتباه کار را پیش می‌بردیم، حتی فیلم هم فقط یک حلقه داشتیم و فرصتی برای اشتباه کردن نبود که اگر اشتباه می کردیم فیلم اصلا به جشنواره نمی‌رسید. به همین دلیل آن سال انقدر درگیر چنین مسائلی بودیم که می‌خواستیم فیلم را هرطور شده به جشنواره برسانیم.»

حرف که به جشنواره فیلم فجر و نامزد شدنش می‌رسد، به یاد خاطره‌ای از رفتنش به تالار وحدت می‌افتد که محل برگزاری مراسم اختتامیه جشنواره بود، «شب قبل از اختتامیه به من زنگ زدند و گفتند که کاندیدا شده‌ام و باید به تالار وحدت بروم. روز بعد برای مراسم رفتم و هیچ کس را نمی‌شناختم. یادم می‌آید آقای غلامرضا موسوی  (تهیه کننده سینما) آمدند دم در، احوالپرسی کردند، تبریک گفتند، از کارم تعریف کردند و گفتند داوران هم از بازی‌ام تعریف کرده بودند. بعد هم شماره‌ی ردیف و صندلی‌ام را به من دادند و همه‌ی صحبت‌ها در حالی انجام شد که من آن موقع ایشان را نمی‌شناختم. گرچه بعدها در فیلم «قرمز» با ایشان همکاری داشتم.»

او اضافه می‌کند: «قبل از جشنواره این بحث مطرح بود که در ترکیب داوران عباس کیارستمی حضور دارد و به همین دلیل فیلم‌های جنگی اصلا مطرح نخواهند شد یعنی چنین نوع نگاهی وجود داشت، اما اختتامیه که شد هر چه اسم می‌خواندند از فیلم‌های جنگی بود. «سجاده آتش»، «حماسه مجنون» و «آخرین شناسایی». حتی در بیانیه‌ی هیات داوران هم گفته بودند که امسال در سینمای دفاع مقدس این اتفاقات افتاده و قابل توجه است. بعدها برایم خیلی جالب بود که در ترکیب داوران کسانی همچون عباس کیارستمی و مجید مجیدی حضور داشتند و کار ما مورد توجه قرار گرفته بود. شاید همین مورد توجه قرار گرفتن بود که باعث شد هر کسی می‌خواست فیلم جنگی بسازد اولین تلفن‌اش به کسانی همچون من بود که در کار موفقی حضور داشتند ولی من دیگر خیلی تمایلی به ماندن در این نوع سینما نداشتم و الان که فکر می‌کنم انگار بخشی از وجودم می‌گوید باید همان‌جا می‌ماندم و بخش دیگرم می‌گوید کار درستی کردم که نماندم.»

گفت‌وگوی ایسنا با شریعتی اگرچه با تاکید بر دوری او از بازیگری بود، اما کمرنگ شدن بازیگران فیلم‌های جنگی فقط مختص به او نیست و خیلی دیگر از همکاران و هم‌دوره‌ای‌هایش هم کم‌وبیش سرگذشت مشابهی داشته‌اند.

شروع تئاتر با موسیقی و سنتور نوازی

این بحث بهانه‌ای شد تا کمی به عقب برگردیم و او نه فقط از هم‌دوره‌ای‌های خود در دانشگاه و سینما بلکه از علایق و خواسته‌هایش و از همکلاسی‌هایی بگوید که خیلی از آن‌ها در حرفه‌ی خود متخصص و مطرح شده‌اند. «گاهی فکر می‌کنم که چقدر عجیب است سرنوشت تحصیلی و کاری من در همین دو چهارراه می‌گذرد. دوره‌ی دبیرستان که در مدرسه البرز درس می‌خواندم و دانشگاه هم سر خیابان فلسطین می‌رفتم. محل کارم هم همیشه بین همین محدوده‌ی تالار وحدت و تئاترشهر و اداره‌ی تئاتر بوده و حتی زمانی که در سینما بودم بیشتر در حوزه هنری (خیابان سمیه) بودم. دبیرستان در رشته‌ی ریاضی درس می‌خواندم و اکثر بچه‌ها در همین رشته ریاضی یا تجربی بودند و الان اکثرشان چه در ایران و چه خارج از ایران یا دکتر خیلی حاذقی هستند یا مثلا در رشته‌های مهندسی مشغول شده‌اند. در بین آن‌ها شاید فقط دو نفر بودیم که آن فضا را ادامه ندادیم؛ یکی من بودم و دیگری هم بهزاد عبدی که الان مشغول آهنگسازی است.»

داستان فاز متفاوت شریعتی و بهزاد عبدی در درس هم حکایت خود را دارد که آن هم از سنتور زدن شریعتی و همکاری‌اش با گروه‌های تئاتری و ساخت موسیقی شکل می‌گیرد. البته این علایق متفاوت آن طور که خودش می‌گوید خیلی بی‌ربط به پسرعمویی که داشته نیست؛ پسرعمویی به نام سعید که ۱۰ سالی از خودش بزرگتر بوده، سنتور می‌زده، خوشنویسی و نقاشی می‌کرده، کتاب می‌خوانده و خیلی بر خط فکری‌اش تاثیر گذاشته و آخر در عملیات «فتح‌المبین» شهید شده است.

از شاگردی رکن‌الدین خسروی تا محمود دولت‌آبادی

با این حال او ماجرای حضورش در تئاتر را این طور تعریف می‌کند، «زمانی که در دبیرستان البرز بودیم در یک گروه موسیقی سنتور می زدم و بعدها بهزاد عبدی هم به ما اضافه شد. آن زمان یکسری جشنواره‌های‌ دانش‌آموزی بود که در یک دوره آن فرشاد فرشته‌حکمت، صادق صفایی و دوستانی دیگر داور بودند و ما آنجا رتبه آوردیم. این آشنایی باعث شد برای تئاتری از ما همکاری بخواهند و من از طریق حضور در مرکز تئاتر تجربی دانشگاه تهران بیشتر وارد این حوزه شدم و اصلا شروع کار حرفه‌ای‌ام در تئاتر با آهنگسازی تئاتر بود.»

او ادامه می‌دهد: «درست است که فضای کاری ما عوض شد اما الان بهزاد جزو آهنگسازان پرکار است و به نظرم این‌ها به نسل ما هم برمی‌گردد که شاید انگیزه‌ی بیشتری داشتیم و نگاهمان پیگیرتر بود. وحید موساییان، مژده شمسایی، پانته‌آ بهرام، سیما تیرانداز، کیومرث مرادی، شهرام کرمی، و خیلی های دیگر که باید تقریبا همه‌ی فعالان فعلی حوزه‌ی سینما و تئاتر را مثال بزنم هم‌دوره‌ای هم بودیم. همان دوره با یکی دو سال اختلاف اصغر فرهادی و حسین کیانی در دانشگاه تهران نزدیک ما بودند و بچه‌های هر دو دانشگاه با هم کار می‌کردند. کلا فضا و موقعیتی داشتیم که بخاطر همان است می‌گویم خدا ما را خیلی دوست داشت چون از کسانی درس می‌گرفتیم که هرکدام اسمی برای خود داشتند، مثل رکن‌الدین خسروی که کارگردانی درس می‌داد  یا محمود دولت‌آبادی، ادبیات.»

شریعتی که حمید سمندریان را یکی از استادانی نام ‌می‌برد که در ورود او به دانشگاه نقش داشته است، می‌گوید: «خوزستان که بودم تئاتر کار می‌کردم. وقتی خدمت سربازی بودم یکسری جشنواره برگزار می‌شد که آقای سمندریان داوری می‌کرد و من در آن جشنواره رتبه آوردم. کلا رفتار ایشان از همان زمان طوری بود که خیلی از ما مراقبت می‌کردند و درواقع همین نوعِ هدایت امثال حمید سمندریان ما را به سمتی برد که مسئولانه کار کنیم و شاید اگر بخواهم جواب سوال اول شما را بدهم که می‌گویید چه شد بازیگری را رها کردم و به سمت دیگری آمدم، اگر حمل بر خودستایی نشود می‌توانم بگویم بخاطر این بوده که به دنبال کاری مسئولانه باشم.»

دلم برای سینما خیلی تنگ نشده است

وقتی حرف از دلتنگی و بازگشت به سینما می‌شود، می‌گوید: «الان تعریف خیلی چیزها در سینما تغییر کرده و گاهی یک فیلم پرفروش می‌شود ولی وقتی آن را می‌بینی با خودت می‌گویی یعنی چه؟ به همین دلیل این‌ها و چیزهای دیگری که ضرورتی ندارد درباره‌ی آن‌ها حرف بزنیم باعث شده دلم برای بازیگری در سینما خیلی تنگ نشود.»

شریعتی با وجود اینکه بازیگری را رها کرده، در حوزه‌ای دیگر حضور پررنگی در این سال‌ها داشته است، اما از خیلی از هم‌دوره‌ای‌های او که در فیلم‌های جنگی دهه ۷۰  بازی می‌کردند، خبری نیست. یعنی نه در رسانه‌ها خبری هست و نه حتی همین همکاران قدیمی از هم خبر دارند. او این‌باره می‌گوید: « زمانی که هنوز شرایط تولید در سینما توسط بخش خصوصی خیلی مطرح نبود، جمع‌ها و برنامه‌های مختلفی به ویژه در حوزه هنری داشتیم و خیلی از دوستان را آنجا می‌دیدیم. یک جمعی بود به اسم “هیات هنرمندان مسلمان” در مسجد الجواد که من چند باری رفتم و بعدها اتفاقات و برخوردهایی باعث شد که نه من بروم و نه بخاطر اعتراضاتی که به برخی رفتارها داشتم، دعوتم کنند. با این حال تا زمانی که دوستان وارد فضاهای مدیریتی نشده بودند، این جمع‌ها برقرار بود، اما از یک دوره‌ای دیگر همه مدیر شدند و وقتی هم مدیر می‌شوند…»

از بازیگری و خاطرات شروع کار شریعتی که گذشتیم، به تئاتر رسیدیم؛ جایی که او در چند سال اخیر مدیریت کرده است. اما پیش از صحبت درباره تئاتر اشاره‌ی دیگری می‌کنیم به تردیدهایی که در حرف‌هایش واضح است؛ آن هم آنجایی که از دو نیمه شدن و بعد، از دلتنگ نشدن برای بازیگری و سینما گفت. تردیدی که خودش درباره‌ی‌ آن این‌طور توضیح می‌دهد. « اینکه گفتم دلم تنگ نشده به مفهوم این نیست که دلم نمی‌خواهد بازی کنم. منظورم این است که این جنس شرایط چیزی نیست که دلم برایش تنگ شود ولی بعضی وقت‌ها کاری را می‌بینی و دوست داری در آن باشی که در سینمای امروز ایران شاید فقط چند کارگردان باشند که کار با  آن‌ها برایت رضایت‌بخش باشد. به همین خاطر همیشه این تعلق خاطر ذهنی را دارم. دونیمه شدنی هم که گفتم به این دلیل است که گاهی فاصله گرفتن بیش از اندازه باعث فید شدن می‌شود. حوزه‌ی تئاتر خیلی با سینما فرق می‌کند و اصولا شرایط تئاتر به گونه‌ای است که وقتی در حوزه‌ی مدیریتی آن هستی ترجیح می‌دهی در هیچ پروژه‌ی تئاتری حضور نداشته باشی که بعدها هزار و یک مساله به وجود نیاید و دوستان ذهنیت اشتباهی نداشته باشند. برای همین در حوزه‌ی تئاتر خیلی وارد بازیگری نشدم.»

او ادامه می‌دهد: «اما با این حال در سینما همچنان فکر می‌کنم اگر اتفاق خوشایندی رقم بخورد که بدانم می‌توانم نقش مثبتی داشته باشم قطعا از آن استقبال می‌کنم به خصوص این که یک سری کارگردان هستند که هم تفکرشان را دوست دارم و هم کارهایشان را دنبال می‌کنم. در تمام سال‌هایی که کار می‌کردم  پشت دوربین خیلی از دوستانی که جلوی دوربین‌شان نبودم ولی نگاهشان را می‌پسندیدم رفته‌ام و از همه‌ی این ها تجربه به دست آورده‌ام. همان موقع هم که بازی می‌کردم معمولا سر مونتاژ و ضبط موسیقی می‌رفتم چون دوست داشتم این فضاها را تجربه کنم.»

پدرم گفت، پشت میز نشین

شریعتی در بخش آخر این گفت‌وگو درباره اینکه با توجه به حضور یک سال اخیرش در تئاترشهر و مشغله‌ی بیشتر، آیا پیش آمده که خسته شود و بخواهد تئاتر را هم رها کند؟ می‌گوید: «روزی که می‌خواستم وارد این تشکیلات شوم دوره‌ی آقای حسین سلیمی بود، هر چند از زمان آقای منتظری در تئاتر رفت و آمد داشتم ولی از سالی که به طور رسمی در مرکز هنرهای نمایشی مشغول شدم دوره‌ی آقای سلیمی بود که اولین روابط عمومی مرکز تشکیل شد و آقای ناصربخت مدیر روابط عمومی بود و من در همکاری با ایشان به طور خاص مدیر ستاد خبر مرکز هنرهای نمایشی شدم. یعنی همان زمانی که دوره‌ی طلایی روزنامه‌های کثیرالانتشار بود. به پدرم گفتم من قرار است در فلان جا مشغول به کار شوم، گفت، «یعنی می‌خواهی کارمند شوی؟» گفتم، نه ولی به هر حال قرار است به مرکز بروم.  و از آنجا که او تصوراتی از کارمندی داشت، به من گفت،« میل خودت است. داری می‌روی که کارمند شوی ولی اگر کارمند شدی حداقل پشت میز نشین.» و من هیچوقت این حرفش را فراموش نکردم. در تمام این سال‌ها پشت میز به آن مفهوم رایجی که از فضای اداری می‌شناسیم، ننشستم.»

باید برای این نسل کاری کرد

وی با اشاره به اینکه الان خیلی شرایط مدیریتی سخت‌تر شده است، اضافه می‌کند: «گاهی با دوستان که صحبت می‌کنیم می‌گویم اگر واقعا قرار باشد، شرایط این قدر سخت باشد کمتر کسی به خود این اجازه را می‌دهد که مدیریت در حوزه‌ی فرهنگ و هنر را بپذیرد. فقط کافی است نگاه کنید که در حوزه‌ی نفت، پتروشیمی و صنایع  از تجربه‌های مدیریتی پیشین استفاده می‌شود و پس از  هشت یا ۱۰ سال که از دوره‌ی انتقال مدیریتی می‌گذرد طرف با رغبت بر می‌گردد و کار می‌کند، اما امکان ندارد در حوزه‌ی مدیریتی فرهنگی کسی که یک تجربه‌ی خوشایندی را داشته، سراغش بروید و دوباره برگردد. حتی الان که به ظاهر شرایط مناسب‌تر از مثلا ۱۰ سال قبل است، بنابراین پارامترهای زیادی در این وسط برای کار دخیل است، از نسلی که آمده بگیرید تا شرایطی که اتفاق افتاده یا توقعاتی که به وجود آمده است. این‌ها همه کار را سخت می‌کند به همین دلیل درست است. گاهی آدم خسته می‌شود و با خودت فکر می‌کنی شاید نباشم بهتر باشد. امیدوارم همه‌ی ما به این درک مشترک برسیم که شرایط خیلی تغییر کرده است و نگاه‌مان نسبت به محیط تئاتر یا سینما ضروری است که به روزتر باشد تا کمی به این نسلی که الان در جامعه حضور دارد نزدیکتر باشیم؛ این نکته‌ای است که گاهی فراموش می کنیم. آن زمانی که من درس می‌خواندم سی چهل نفر آدم فعال در این حوزه بودند و الان سالانه دانشگاه‌های کشور خروجی زیادی دارند و این‌ها کجا می‌خواهند، فعالیت کنند. همه‌ی این‌ها مسائلی است که ذهن تو را به عنوان کسی که این طرف مسئولیت دارد، درگیر می‌کند چون خود را مسئول می‌دانی همانطور که دیگرانی، برای تو کار کرده‌اند تو هم باید بتوانی برای این نسل کاری کنی.»

منبع: ایسنا

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها