تاریخ انتشار:1395/04/13 - 10:14 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 19448

محمدحسین مهدویان«ایستاده در غبار» نخستین تجربه محمدحسین مهدویان در حوزه سینماست. این فیلمساز بعد از تجربه کارگردانی چند فیلم مستند، نخستین کار جدی خود را با کارگردانی مجموعه «آخرین روزهای زمستان» آغاز کرد. این مستند ۱۰ قسمتی که از شبکه اول سیما پخش شد، توجه بسیاری از منتقدان و اهالی سینما را به خود جلب کرد. مهدویان در این فیلم با نوآوری و استفاده از شیوه داکیودرام، توانست فصل مشترکی میان سینمای مستند و داستانی ایجاد کند.
او همین شیوه را برای ساخت نخستین اثر سینمایی خود انتخاب کرد و با همکاری تیم تحقیق و پژوهش خود، توانست زندگی احمد متوسلیان را روی پرده سینما به تصویر بکشد. مهدویان در این فیلم با بازسازی بخشی از تاریخ و همچنین استفاده از صدا و روایت تعدادی از سرداران هشت سال جنگ تحمیلی، نمایشی نزدیک به واقعیت از شخصیت متوسلیان را به مخاطب ارایه کرد.
قرار گفت‌وگوی ما با این فیلمساز جوان تازه‌نفس، در سازمان رسانه‌ای اوج بود. سازمانی که به عنوان تهیه‌کننده فیلم، پشت مهدویان ایستاد و به گفته او موانع سر راه فیلمنامه را یکی پس از دیگری برداشت. اوج که به تازگی فعالیت خود را در حوزه فرهنگ و رسانه آغاز کرده است، سال ۹۴، تهیه‌کنندگی فیلم «بادیگارد» به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا را هم عهده‌دار بود. این سازمان با اهداف مشخصی ایجاد شده و قرار است بخشی از بودجه خود را به ساخت فیلم سینمایی اختصاص دهد.
گفت‌وگو با مهدویان از نسبت او با سازمان اوج آغاز شد. او تلاش کرد پاسخ روشنی به سوال‌ها بدهد و وجود هرگونه رابطه و داشتن رانت برای حضور در سینمای ایران را رد کرد. او معتقد است تا به اینجای کار نان خلاقیت و پشتکار خود را در سینما می‌خورد.
آقای مهدویان شما با سازمان اوج چه نسبتی دارید؟ اینجا کارمند هستید؟
خیر. من برای اوج در یک سال اخیر یک فیلم ساختم و یک ویدیوکلیپ.
همکاری با سازمان اوج پیشنهاد خودتان بود؟
ایده فیلم ساختن درباره فرماندهان را سه سال پیش سازمان اوج به من داد. آن موقع خیلی تمایل نداشتم چنین فیلمی بسازم.
چرا تمایل نداشتید؟
چون فکر می‌کردم فیلم‌هایی با این موضوع تکرار تجربه مجموعه «آخرین روزهای زمستان» است. به خاطر همین فیلمنامه دیگری نوشتم اما شورای پروانه ساخت مجوز نداد.
موضوع فیلمنامه چه بود؟
این فیلمنامه با عنوان «ژنرال» درباره یک تیمسار زمان شاه بود که درگیر ماجرای انقلاب می‌شود. به نظر خودم داستان جذابی بود و نگاه متفاوتی به انقلاب داشت.
مشکل‌شان با فیلمنامه چه بود؟
مشکلات متنوعی درباره فضای فیلم داشتند اما در ‌‌نهایت با قهرمان فیلم مشکل داشتند. می‌گفتند یک تیمسار ستاد شاهنشاهی نمی‌تواند قهرمان یک فیلم باشد و قهرمان‌تان را عوض کنید.
چه کسی این حرف را به شما زد؟
نماینده شورای پروانه ساخت.
چه سالی؟
اگر اشتباه نکنم سال ۹۲ یا ۹۳ بود. دوستان تازه در شورای پروانه نمایش مستقر شده بودند و می‌گفتند نه برای ما خوب است و نه برای خودت که بعد از «آخرین روزهای زمستان» چنین فیلمی بسازی.
پس از ساخت «ژنرال» که ناامید شدید، سراغ «ایستاده در غبار» رفتید؟
در طول این مدت در مورد موضوعاتی که پیشنهاد شده بود پژوهش‌هایی داشتم. از طرفی آن فیلمنامه هم به نتیجه نرسیده بود. یک مقدار که پژوهش جلو رفت به نظرم آمد از میان آدم‌هایی که سازمان اوج پیشنهاد داده بود، احمد متوسلیان شخصیت متفاوتی است.
سازمان اوج با توجه به موفقیت شما در مجموعه «آخرین روزهای زمستان» به شما پیشنهاد فیلمسازی داد؟
اصلا همه‌چیز از «آخرین روزهای زمستان» شروع شد.
آخرین روزهای زمستان را چه کسی سرمایه‌گذاری و تهیه کرد؟
شبکه یک. از این مجموعه یک مستند سینمایی هم درآمد و در جشنواره‌ها روی پرده رفت.
«آخرین روزهای زمستان» پیشنهاد تلویزیون بود؟
من مجموعه‌ای از رفقا و دوستان را کنار خود دارم که حبیب‌الله والی‌نژاد (تهیه‌کننده) «ایستاده در غبار» جزو این مجموعه است. در‌‌ همان مجموعه آقای والی‌نژاد پیشنهاد داد در خصوص فرماندهان زمان جنگ مستندی بسازیم. من گفتم اگر قرار باشد کاری در این راستا بکنیم، باید جدی و با تولیدات تلویزیون فرق داشته باشد. او هم قبول کرد و «آخرین روزهای زمستان» ساخته شد.
بودجه خیلی خوبی هم داشت، در کل برای شما پولساز بود!
من بابت این فیلم کلی جایزه گرفتم. اگر منظورتان پول خوب است، به جایزه‌ها مربوط می‌شود. پول‌هایی که من از جایزه‌های آن فیلم گرفتم خیلی بیشتر از دستمزد خودم بود. ما آن فیلم را نسبت به خودش با هزینه کمی ساختیم و هزینه ساخت آن کم‌کم به دست‌مان رسید.
چقدر برای این مجموعه ۱۰ قسمتی هزینه شد؟
نزدیک به ۶۵۰ میلیون تومان.
به نسبت کارهای مستند بودجه گرانی داشت!
بله. برای همین می‌گویم بودجه‌اش را کم‌کم جمع کردیم. با یک بودجه خوب برای ساخت یک مجموعه مستند کار را شروع کردیم اما بعد دیدیم این بودجه کم است. برای هر قسمت نزدیک به ۶۶ میلیون تومان هزینه شد. آن سال‌ها مستندهای ۴۰، ۵۰ دقیقه‌ای با ۱۰، ۱۵ میلیون تومان ساخته می‌شد.
برگردیم به «ایستاده در غبار». زمانی که اوج به شما پیشنهاد همکاری داد نگرانی نداشتید این پیشنهاد از سوی سازمانی است که سیاست‌های خاص خودش را دارد؟
چرا، طبیعتا نگران بودم و وقتی فیلمنامه را می‌نوشتم، فکر می‌کردم این فیلمنامه را سازمان اوج نمی‌پذیرد. یک چیزی درون من از متوسلیان شکل گرفته بود که باید آن را می‌ساختم و خودم را آماده کرده بودم که سازمان اوج آن را نپذیرد. راستش بدم نمی‌آمد یکی به من بگوید این کار را نباید بکنی. چون فیلم پردردسری بود. به همین دلیل در نوشتن فیلمنامه هیچ ملاحظه‌ای نکردم اما ماجرا جور دیگری پیش رفت.
اگر با فیلمنامه مخالفت می‌کردند، دنبال تهیه‌کننده دیگری نمی‌رفتید؟
نه، برای اینکه عملا تنها جایی که می‌توانست از ساخت این فیلمنامه حمایت کند، سازمان اوج بود.
منظورتان تامین بودجه فیلم است؟
نه فقط این نیست. طبیعی است که فیلم جنگی نیاز به پول و تامین توپ و تانک دارد. اما من مساله دیگری هم در نظر داشتم. اگر این فیلمنامه جای دیگر ساخته می‌شد قطعا حملات زیادی به آن می‌شد و مثلا از طرف سپاه پذیرفته نمی‌شد. به سازمان اوج اعتماد وجود دارد و به قول معروف خودی است. ساختن چنین فیلمی در این سازمان برای ما امنیت بیشتری ایجاد می‌کرد.
زاویه دیدتان به سازمان اوج خیلی جالب است!
حلقه مفقوده زندگی ما، مرز‌ها و خطوطی است که بین خودمان و دیگران می‌کشیم. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که چند پاره و چند دسته شده‌ایم و دور از هم افتاده‌ایم و قضاوت‌هایی درباره هم داریم. ما خیلی زود برچسب می‌زنیم و آدم‌ها را دسته‌بندی می‌کنیم. در سینما هم وضعیت به همین شکل است. می‌گوییم سازمان اوج و بعد فکر می‌کنیم که این سازمان کجاست؟ هر مجموعه‌ای را آدم‌هایی اداره می‌کنند که می‌توانیم با آنها گفت‌وگو کنیم. وقتی من فیلمنامه «ایستاده در غبار» را به اوج آوردم آقایان احسان حسنی و حبیب‌الله والی‌نژاد آن را خواندند و از من حمایت کردند. آقای حسنی «مدیرعامل سازمان اوج» فیلمنامه را خوب فهمید و درباره آن با من حرف زد. او گفت این احمد متوسلیان به روایت شماست. ما فیلمنامه را جاهای دیگری هم بردیم اما هیچ کس مثل آقای والی‌نژاد و آقای حسنی کنار ما نایستاد. این فیلمنامه یک مرحله خیلی سخت را از اردیبهشت ۹۳ تا اواسط مردادماه گذراند. بیشترین فشار را این دو نفر تحمل کردند تا فیلمنامه را به سلامت از دالان تطهیر عبور دهند.
به هر حال سازمان اوج به محمدحسین مهدویان، کارگردان «آخرین روزهای زمستان» پیشنهاد می‌دهد که فیلم «ایستاده در غبار» را بسازد. همان طور که با ابراهیم حاتمی کیا کار می‌کند. منظورم این است که گفتمانی که شما از آن حرف می‌زنید نمی‌تواند با فیلمسازان و هنرمندان دیگر ایجاد شود.
شما توقع دارید مثلا کانون پرورش کودکان و نوجوانان به آقای حاتمی‌کیا سفارش کار بدهد؟ آنجا استراتژی‌هایش مشخص است و برای کودکان فیلم می‌سازد. اینجا با موضوع جنگ و انقلاب و سبک ایرانی اسلامی فیلم می‌سازند. برای موضوعات تلخ اجتماعی برنامه‌ای ندارد.
منظور من این نبود، شما از برقراری ارتباط راحت حرف زدید و…
اوج می‌توانست سفارش ساخت فیلم احمد متوسلیان را به خیلی‌ها بدهد، اما این اتفاق نیفتاد. سبک فیلمسازی من مشخص و معلوم است به کدام نسل تعلق دارم. خیلی از فیلمسازان نسل گذشته، سال‌ها متولی سینمای جنگ بودند و درباره فرماندهان فیلم ساختند. اتفاقا اینکه سازمان اوج به من و آقای حاتمی‌کیا در یک دوره پیشنهاد فیلمسازی می‌دهد، به نظرم اتفاق خوبی است. چرا در تمام این سال‌ها انجمن سینمای دفاع مقدس و حوزه هنری این کار را نکرده است؟ نمی‌توانید توقع داشته باشید اوج به رخشان بنی‌اعتماد پیشنهاد ساخت فیلم بدهد.
قطعا این توقع را ندارم!
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم به خانم بنی‌اعتماد پیشنهاد فیلمسازی نمی‌دهد. هیچ مجموعه و سازمان تولید‌کننده فیلمی به جز فارابی که وظیفه‌اش حمایت از سینمای ایران است، این کار را نمی‌کند. ما در ساز و کاری زندگی می‌کنیم که فرهنگ در آن دولتی است. تقریبا همه فیلم‌ها حتی فیلمسازان اپوزوسیون دولتی هستند. در این شرایط سازمان‌های دولتی هم برای ساخت فیلم‌ها به وجود می‌آید. مثلا سپاه می‌خواهد بخشی از درآمدهای خود را صرف تولید فیلم کند. اگر قرار باشد فیلم جنگی ساخته شود بهتر است یکی مثل حاتمی کیا بسازد.
این حرف به منزله این است که اگر قرار باشد به عنوان فیلمساز به فعالیت در سینما ادامه دهید، حتما باید سازمانی مثل اوج برای حمایت وجود داشته باشد؟
من یکی دو سالی است که درگیر ساخته شدن «ایستاده در غبار» هستم و به سینما نزدیک شدم و می‌توانم به جرات بگویم کمتر از دو الی سه درصد این سینما خصوصی است. حتی تهیه‌کننده‌هایی که ژست خصوصی‌سازی می‌گیرند از پول دولتی استفاده می‌کنند. تمام پولی که در سینمای ایران، صرف فیلمسازی می‌شود از حاکمیت است. بعضی از آنها که پول را خرد خرد از نهادهای دولتی می‌گیرند و در آخر هم فیلم را به اسم خودشان تمام می‌کنند. این کثیف‌ترین شکل فیلمسازی دولتی است. شما صاحب کالایی می‌شوی که خودت پولش را نداده‌ای.
البته این کار را هنر می‌دانند. هنر جذب سرمایه!
خیلی چیز‌ها در این مملکت هنر است. (می‌خندد) یک مدل دیگر اینکه تهیه‌کننده‌ها بخشی از فیلم را شریک می‌شوند. مثلا ۷۰ درصد را از دولت می‌گیرند و قرار است ۳۰ درصد را خودشان هزینه کنند، اما فیلم را با‌‌ همان پول دولت جمع می‌کنند. در واقع صاحب ۳۰ درصد فیلم می‌شوند بدون اینکه پولی خرج کرده باشند. یک شیوه دیگر هم وجود دارد و آن اینکه تهیه‌کننده کل پولش را از جای دیگر می‌گیرد. در سیستمی که همه‌چیز دولتی است، این صادقانه‌ترین شیوه فیلمسازی است. من زمان دانشجویی طرفدار سینمای آزاد و هالیوود بودم اما زمانی که دیدم تا زیر چانه‌مان در اقتصاد دولتی فرو رفته‌ایم فهمیدم چیزی خارج از دولت وجود ندارد. در همه حوزه‌ها همین روال را داریم. مثلا رسانه‌های ما هم دولتی هستند. ما خبرگزاری آزاد نداریم. در این کشور پایه و اساس همه‌چیز بعد از انقلاب، دولتی ریخته شده و در این میان تهیه‌کننده‌ها با هم دعوای زرگری دارند. او می‌گوید تو پولت را از اینجا گرفتی و آن یکی می‌گوید تو از فلان نهاد گرفته‌ای.
یعنی برای‌تان مهم نیست کدام نهاد و سازمان به فیلمی که می‌خواهید بسازید بودجه می‌دهد؟
در این شرایط من به عنوان فیلمساز به اینکه پول یک فیلمی از کجا می‌آید فکر نمی‌کنم. من وظیفه دارم سرمایه فیلمم را تامین کنم. هر فیلمسازی وقتی فیلمنامه‌ای در دست دارد فکر می‌کند اگر الان این فیلم را نسازد چیزی از تاریخ بشریت کم خواهد شد. در نتیجه ساخت فیلم برایش اهمیت دارد. او دیگر نه به فروش فکر می‌کند و نه مخاطب. من برای ساخت «ایستاده در غبار» همه تلاشم را کردم که یک اتفاق بیفتد و یک اتفاقی هم در سینما نیفتاد. یک اثری که باید تولید می‌شد تولید شد و جلوی اثری که نباید تولید می‌شد هم گرفتم. در اقتصاد آزاد تو موظفی اثری که باید تولید شود، تولید کنی اما ما در سینمای ایران وظیفه داریم بودجه‌هایی که خرج فیلمسازی می‌شود، صرف ساخت فیلم خوب کنیم.  حاکمیت در طول یک سال، مبلغی نزدیک ۶۰ میلیارد تومان را به طرق مختلف وارد سینما می‌کند این پول باید دست فیلمساز خوب برسد. این پول به هر حال خرج می‌شود و اگر عده‌ای با این پیش فرض که ما این پول‌ها را استفاده نمی‌کنیم، سمت این بودجه‌ها نروند، ما شاهد ساخت فیلم‌های ضعیف خواهیم بود.
البته این مساله به تمایل حاکمیت برای تولید فیلم‌های خوب هم بستگی دارد.
حاکمیت هم اگر این صلاحیت و تشخیص را نداشته باشد، فیلمساز می‌تواند این کار را بکند.
شما چه کاری کردید به فیلمسازان دیگر هم یاد بدهید!
به نظر می‌آید بخشی از حاکمیت به بخشی از فیلمسازان بی‌اعتماد شده است. ما برخی از ژست‌ها را باید کنار بگذاریم. تجربه من در سازمان اوج نشان می‌دهد خیلی از فیلمسازان با تعامل درست در سازمان اوج می‌توانند تجربه فیلمسازی را داشته باشند و عکس این مطلب هم صادق است. ما وقتی با هم دیالوگ برقرار می‌کنیم، می‌فهمیم اشتراکات‌مان زیاد است. مشکل اینجاست که ما تنها روی موارد اختلاف پافشاری می‌کنیم. البته من فکر می‌کنم این گفتمان در حال شکل‌گیری است. در نسل ما این اتفاق در حال افتادن است. ما نسلی هستیم که نه کسی از هم کشته‌ایم و نه از دو حزب سیاسی مختلف بوده‌ایم. زمانه ما، صف‌بندی‌های سیاسی وجود نداشت. در نتیجه راحت‌تر با هم کنار می‌آییم. دوره خوبی شروع شده و می‌تواند ادامه‌دار هم باشد.
شما نان خوش فکری‌تان را می‌خورید که الان در سینما هستید یا اینکه با رانت توانستید «ایستاده در غبار» را بسازید؟
من وابستگی به جایی ندارم و سوابقم مشخص است. اتفاقی که در «آخرین روزهای زمستان» افتاد از ارتباط من و آقای والی‌نژاد شکل گرفت. او تهیه‌کننده نخستین مستندی بود که تولید کردم.
خوب در نخستین فیلم‌تان چطور با آقای والی‌نژاد آشنا شدید؟
من یک فیلم مستند به نام «استخوان‌های لای زخم» به تهیه‌کنندگی ایشان ساختم و اتفاقا نخستین‌بار که من را دید گفت اگر می‌خواهی در سینما فعالیت کنی، باید سنگ به شکمت ببندی. دستمزد من سر آن فیلم ۵۰۰ هزار تومان بود.
به لحاظ اعتقادی و تفکری به آقای والی‌نژاد نزدیک بودید؟
هم نزدیک و هم علاقه‌مند به موضوعات جنگ و تاریخ معاصر بودم. اما این دلیل همکاری ما نبود. من دوستی در دانشگاه داشتم به نام اردلان عاشوری. او رفت و آمدی در روایت فتح داشت. مسوول دفتر مستند و تجربه در آنجا شد. اردلان فیلم پایان نامه‌ام را دید و خیلی خوشش آمد و گفت بیا فیلم مستند برای روایت فتح بساز. من را به والی‌نژاد معرفی کرد. نخستین فیلمی که ساختم مورد توجه قرار گرفت. آن موقع حسین معززی نیا در اکران خصوصی فیلم را دید و گفت این فیلم خیلی فوق‌العاده و پر از نبوغ و خلاقیت است. البته آن فیلم هیچ‌وقت از تلویزیون پخش نشد و به خاطر لحنی که داشت توقیف شد. اما این تعریف‌ها باعث شد من اعتماد به نفس پیدا کنم و همکاری با آقای والی‌نژاد را ادامه دادم. تا اینکه سال ۸۷ آقای والی‌نژاد به من پیشنهاد داد یک فیلم درباره حسن باقری که قبل از آن هم درباره‌اش حرف می‌زدیم، بسازم. آن موقع فیلمی را برای پایان نامه کار‌شناسی ارشد با روش داکیودرام آماده می‌کردم. از‌‌ همان موقع یک جاه‌طلبی‌ای با من همراه بود. همین الان هم می‌خواهم یک افق دیگر را فتح کنم. به آقای والی‌نژاد گفتم بیا یک داکیو درام کار کنیم. گفت یعنی چه؟ توضیحاتی دادم. آن زمان تجربیاتی در حوزه تلویزیون شده بود اما کار دو ژانری خیلی جدی گرفته نمی‌شد. والی‌نژاد به من اعتماد پیدا کرد. البته او کلا به جوان‌ها اعتماد می‌کند. بعضی وقت‌ها نتیجه می‌دهد و بعضی وقت‌ها هم نه. من چهار سال زندگی‌ام را درگیر «آخرین روزهای زمستان» بودم.
زمانی که می‌خواستید از داکیو درام در «ایستاده در غبار» استفاده کنید، نگران نبودید که خودتان را تکرار می‌کنید و اینکه ممکن است این شیوه در سینمای ایران مخاطب جذب نکند؟
یکی از دلایلی که ابتدا نمی‌خواستم «ایستاده در غبار» را بسازم، افتادن به ورطه تکرار بود. اما دو تفاوت در این کار دیدم. یکی اینکه احمد متوسلیان با حسن باقری خیلی فرق دارد. باقری شمایل یک آدم با هوش را دارد و کهن الگوهای قهرمانی در سینماست. اما متوسلیان هیجانی و عصبی است و گاهی تصمیمات اشتباه می‌گیرد. می‌توانستم از متوسلیان کلیشه‌زدایی کنم و چهره‌ واقعی‌اش را نشان بدهم. در روایت شیوه داستان‌پردازی «آخرین روزهای زمستان» را گرفتم و بیشتر شبیه زندگی‌اش کردم. فرم ساختاری را وارد فرم روایی کردم. به همین دلیل نریشن را حذف کردم.
فیلمنامه اولیه این فیلم چقدر دستکاری شد و تغییر کرد؟
یکی از واقعیت‌هایی که در «ژنرال» با آن مواجه شدم این بود که باید میزان سرسختی‌ات را با فیلمنامه پیدا کنی. اینها واقعیت است. باید بفهمی ماهیت و جوهره فیلمنامه‌ات چه چیزی است و بعد باید بتوانی تعامل کنی. در ارشاد هم وضعیت همین است. باید تعامل کنی و یک چیزهایی را ملاحظه کنی. اما باید مراقب باشی که فیلمنامه جوهرش را از دست ندهد.
اما در مورد «ایستاده در غبار» شما با چند سازمان و نهاد رو به رو بودید، ارشاد، سازمان اوج، نهادهای متولی سینمای جنگ و از همه مهم‌تر خانواده احمد متوسلیان.
این بخش سخت ماجرا بود. سازمان اوج که برای من همیشه در دفتر آقای والی‌نژاد و آقای حسنی خلاصه می‌شود و اصلا نمی‌دانم این سازمان چه کار می‌کند و کارهای دیگرش چیست. این دو نفر با من همراه بودند. منصفانه نیست نگویم اگر این دو نفر نبودند این فیلم ساخته نمی‌شد. ما مشکلاتی داشتیم که این دو نفر حل می‌کردند.
فیلمنامه را دست‌شان می‌گرفتند و رضایت سازمان‌ها و نهادهای متولی جنگ تحمیلی را می‌گرفتند؟!
دقیقا چیزی شبیه این بود. فیلم ساختن درباره جنگ خیلی سخت است چون صاحب و متولی زیاد دارد. یک زمانی شما مراجعه می‌کنی به ارشاد و به شما می‌گویند یا این فیلم را می‌توانی بسازی یا نمی‌توانی. اما زمانی می‌شود که پول فیلمی را یکی می‌دهد، تاییدش را جای دیگر می‌کند و صدور پروانه ساخت و نمایشش هم برعهده سازمان دیگری است. اما این وسط یکی پیدا می‌شود و می‌گوید من کجای این فیلم هستم؟ حالا اینجا که خیلی هم مدعی است رسانه و تشکیلات خودش را دارد و احترام و سوابق. اصلا تشخیص اینکه فیلمنامه یک فیلم را باید به کدام سازمان‌ها بدهیم، بر عهده این دوستان بود.
در واقع سازمان اوج را سپر بلای خودتان کردید؟
اوج سپر بلای ما شد.
نیت قبلی که نداشتید؟!
نه اینها واقعیات است. قبلا وقتی شما می‌خواستی یک فیلم جنگی بسازی باید می‌رفتی با سپاه و سردار روبه‌رو می‌شدی. من فیلمساز اگر بخواهم با یک سردار حرف بزنم از‌‌ همان ابتدا بازنده‌ام. وقتی در یک سازمانی از‌‌ همان جلوی در، کمربند و موبایل من را می‌گیرند من بازنده‌ام چون آنها من را دنبال خودشان می‌برند. شکل برگزاری این جلسات هم خیلی خوب نیست. یک زمانی آقای ملاقلی‌پور و حاتمی کیا طرف مقابل این افراد هستند، این کارگردان‌ها هم سوابق نظامی دارند و در جبهه بودند. حالا اگر به این فیلمسازان بگویند از کجا آمدی، می‌توانند به طرف مقابل بگویند از‌‌ همان جایی آمدم که تو آمدی! اما برای من کار سخت است. سازمان‌هایی مثل اوج، ماهیت کارشان فرهنگی است و با مکان نظامی فرق دارند. مواجه بودن با این سازمان‌ها خیلی بهتر از مواجه شدن با سازمان‌های نظامی است. موسساتی چون انجمن دفاع مقدس اصلا برای همین به وجود آمدند. برای اینکه فیلمساز با سازمان‌های نظامی مواجه نشود اما در ادامه به جای خدمت‌رسانی به سینماگران، خودشان از صد‌ها نهاد نظارتی بد‌تر شدند. سازمان اوج من را از مواجه با کسانی که ممکن بود من را عصبانی کند، نجات داد. یک بار در یکی از این جلسات شرکت کردم و واقعا عصبانی شدم چون زبان این افراد را نمی‌دانستم.
خانواده متوسلیان را هم سازمان اوج راضی کرد؟
در این باره چون مسائل خانوادگی است نمی‌توانم همه جزییات را بگویم. یک بخش کوچکی از خانواده درباره بخش‌هایی از فیلم نقطه نظراتی داشتند و ما هم با آنها وارد تعامل شدیم و به نتیجه رسیدیم.
فیلمنامه را در اختیار خانواده متوسلیان قرار دادید؟
اگر به من بود، فیلمنامه را نمی‌دادم به کسی بخواند. این کار دلیلی ندارد فیلمی را می‌سازم روایت من از ماجراست. من باید یک پژوهش خوب داشته باشم و در پژوهش هم از خانواده استفاده کنم که این کار را کردم.
از کدام اعضای خانواده استفاده کردید؟
برادر بزرگ خانواده و دو تا از خواهر‌ها.
چرا از همه افراد خانواده استفاده نکردید؟
با دو تا از برادرهای دیگر هم تماس گرفتیم اما تمایلی به همکاری نداشتند. ما دوست داشتیم همه اعضای خانواده باشند. یکی دو نفر از اعضای خانواده هم به نظر می‌آمد نمی‌توانند کمکی کنند. کلا فیلم ساختن درباره آدم‌هایی که اطرافیان‌شان زنده‌اند خیلی کار سختی است. هر کدام روایت خودشان را از شخصیت دارند.
خصوصا درباره احمد متوسلیان که هر از گاهی خبرهای ضد و نقیضی مبنی بر زنده ماندن او در رسانه‌ها منتشر می‌شود.
خدا را شکر آقای والی‌نژاد این فیلم را از دالان‌های مختلف عبور داد. مانند ترکش تیر و سنگر ایستاد تا ما فیلم‌مان را بسازیم. این فیلم را ۱۵ سال پیش در ایران نمی‌شد ساخت. تغییرات پیش آمده عجیب و غریب نیست اما یک قدم به جلوست. یک زمانی ما با شلوار جین و پیراهن آستین کوتاه در موسسه «روایت فتح» رفت و آمد داشتیم و برای خیلی‌ها عجیب بود. اصلا این چیز‌ها در مملکت‌مان مساله بود. اما بعد از گذشت مدت زمانی عادی شد. الان برای کمتر کسی این مسائل مهم است.
اما سوال آخرم در مورد ابراهیم حاتمی‌کیاست. به او ارادت خاصی دارید؟
این چه سوالی است از من می‌پرسید؟ (می‌خندد)
اسمش را زیاد می‌آورید و در اختتامیه هم بعد از گرفتن سیمرغ از او یاد کردید.
من این را به آقای حاتمی‌کیا هم گفتم. نخستین فیلمی که از او در سینما دیدم «از کرخه تا راین» بود. آرزوی ما که سینما را دوست داشتیم و آن دوران فیلم‌های او را دنبال می‌کردیم این بود که روزی ابراهیم حاتمی‌کیا شویم. آن موقع دوران اوج این کارگردان بود. ما با سودای حاتمی‌کیا شدن وارد سینما شدیم. من خیلی به ایشان ارادت دارم و تحت تاثیر «دید‌بان» او هستم. البته به فیلمسازانی چون داریوش مهرجویی و مسعود کیمیایی هم ارادت ویژه‌ای دارم.
مشخصا کدام فیلم‌های‌شان را دوست دارید؟
«لیلا»ی مهرجویی که در نوجوانی آن را دیدم. کیمیایی را هم با فیلم «ضیافت» و «مرسدس» شناختم و خیلی دوست داشتم. البته نخستین فیلمی که از کیمیایی در سینما دیدم «تجارت» بود.
پس چرا فقط از آقای حاتمی‌کیا در اختتامیه جشنواره فجر نام بردید؟
چون مشخصا ایشان فیلم داشتند. اگر مهرجویی و کیمیایی هم فیلم داشتند، اسم آنها را هم می‌آوردم. هر فیلمسازی دوست دارد یک روز در جشنواره فیلم فجر سیمرغ بگیرد. فکر می‌کردم روزی که من سیمرغ می‌گیرم همه فیلمسازان از حاتمی‌کیا تا مهرجویی و کیمیایی و خانم بنی‌اعتماد هستند. اما در اختتامیه هیچ کدام از این افراد حضور نداشتند. این نمایش تکراری در جشنواره و گرفتن جایزه برای من مهم نبود. حضور این آدم‌ها برایم اهمیت داشت. خوب معلوم بود چرا آقای حاتمی‌کیا در اختتامیه جشنواره نبود.
گلایه شما به حاتمی کیا بود؟
بخشی از این گلایه این بود اما بخش دیگری از گلایه‌ام به ساز و کار اختتامیه جشنواره فیلم فجر بود. در این اختتامیه فقط آنهایی که می‌خواهند جایزه بگیرند حضور دارند. روند دعوت در جشنواره فجر این‌طور است که من سال بعد اگر فیلمی نداشته باشم به جشنواره دعوت نمی‌شوم. این جشنواره باید یک مناسکی داشته باشد و اگر نداشته باشد جشنواره نیست. یک لیست ۵۰ نفره از سینماگران باید هر سال با تشریفات و احترام و با خانواده‌های‌شان دعوت شوند. مهرجویی و کیمیایی هر سال باید با تشریفات به جشنواره بیایند. همه سینمای ایران و آنچه ما به آن می‌بالیم همین افراد هستند. اعتبار سیمرغ بلورین به این است که یک روزی آن را بنی‌اعتماد، کیمیایی و مهرجویی گرفته است. کسانی که سینمای ایران را با تصویر آنها به یاد می‌آوریم باید در این مراسم باشند. من دنبال مقصر نیستم. اما جشنواره فجر باید به گونه‌ای اداره شود که آقایان پوراحمد، تبریزی، موتمن، میرکریمی و… که حداقل در جشنواره فیلم داشتند، در اختتامیه حضور داشته باشند. ما نمی‌توانیم بگوییم این عدم حضور هم تقصیر تبریزی است و هم حاتمی‌کیا. مقصر شیوه اداره جشنواره فجر است.
از بین کارگردان‌هایی که نام بردید آقای حاتمی‌کیا دست به دلخور شدن‌شان خیلی خوب است!
هر کدام از این افراد یک خصوصیت خلقی دارند. به هر حال تدبیر مدیر جشنواره باید این باشد که که این افراد را با توجه به خصوصیات‌شان دعوت کند. در جشنواره فجر باید کسانی مثل عباس کیارستمی هم باشند. مگر می‌شود کسی که این همه جایزه بین‌المللی و نخل طلای کن گرفته در مهم‌ترین رویداد سینمایی کشور حضور نداشته باشد؟

منبع: روزنامه اعتماد

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظرات شما

  1. زهرا
    ۲۵, تیر, ۱۳۹۵ ۸:۰۰ ب٫ظ

    ما ملت سوء تفاهم هستیم . ملت عدم درک. عجیب نیست که نه یک پزشک که صدها پزشک نتوانند خشم پشت واژه ها را, اندوه و تاسف جاری در کلمات را نفهمند. آری عجیب نیست که نفهمند وقتی احساس غالب می شود واژه ها ته می کشند. ضربان قلب مهرجویی آنقدر تند بود که به هر واژه ای چنگ زد اما همه مفهوم و حس نهفته در جملاتش را پیامش را فهمیدیم. ساده است که آدم خودش را به آن راه بزند و نفمد. ساده است که دست پیش را بگیرد که پس نیفتد مثل دکتر ارسیا تقوا.

نظر شما


آخرین ها