تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۷ - ۱۶:۵۲ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 101750

سینماسینما، الناز راسخ:

 

 

 

بی شک روانشناسان و اهل فن خوب می دانند که اصطلاح نوازش های غیبی به چه معناست! اما برای آن دسته از مخاطبانی که با معنای این تعبیر آشنایی ندارند، همین بس که بگویم این اصطلاح به مجموعه نوازش هایی اطلاق می شود که شخص نوازش دهنده خود حضور ندارد اما بهره ما از مِهر وی از طریق نامه، یادداشت، ارسال هدیه و … است. نکته قابل اهمیت در تعریف این نوع رابطه احساسی، قدرت بالای تاثیر گذاری آن است. با استناد به همه آنچه که پیشتر به آن پرداخته شد، به فیلم «همه می دانند» اثر تازه اصغر فرهادی نگاهی دوباره می اندازیم.
روان آدمی در برابر رویدادهای متفاوت واکنش های متفاوتی از خود بروز می دهد. شادی حاصل از یک عشق تازه هیچ گاه با شور و شادمانی که پدر و مادری بعد از تولد اولین کودکشان درون خود حس می کنند، برابر نیست. مواجهه با غم و درد و جدایی نیز به همین شکل است. آن هنگام که عزیزی را به علت مرگ از دست می دهی، چندین ماه طول خواهد کشید که با این جدایی و غم از دست دادن کنار بیایی؛ اما جنس دیگری از جدایی وجود دارد که سوگ حاصل از آن تا مدت های مدیدی درون فرد باقی می ماند، هرچند که به ظاهر به روند عادی زندگی برگشته باشد.

واکنش احساسی میان لائورا “پنه لوپه کروز” و پاکو “خاویر باردم” نیز از همین جنس است. عشقی قدیمی در یک جامعه کوچک روستایی، که کمتر کسی است از آن خبر نداشته باشد و داستان ها و پچ پچه هایی که میان اهالی از این عشق در فضای روستا می پیچد، حکم آن نوازش های غیبی را دارد که معشوق خود حضور ندارد اما جان عاشق (پاکو) را مدام نوازش می دهد.

در غزلیات مولانا عشق با دو ویژگی عجین گشته، یکی قهر و دیگری لطف معشوق. قدرت و قهاریت معشوق و تسلیم و پایداری عاشق در برابر جفاهای معشوق، همه آن پارادوکسی است که یک رابطه عاشقانه را در بر می گیرد. اما عاشق، عاشقِ هر دو صفت این عشق می گردد چرا که قهر گرچه دشوار و تلخ است اما لطف وصال، امید رسیدن بعد از قهر را در نظر او گواراتر می سازد.

تو خیره در سبب قهر و گفت ممکن نیست / هزار لطف در آن بود اگرچه قهارم

بی شک آنچه عیان است، فروپاشی منِ عاشق در برابر عظمت عشق است، اگر عشق، عشقِ راستین باشد.

حفر قنات دیده اید؟

مقنی خود را به نزدیکترین نقطه تا مرکز زمین می رساند تا آب را بیابد. عشق هم، چون مقنی عمل می کند و خود را به نزدیکترین نقطه تا روح آدمی می رساند. آنجا که خلوص و پاکی عیان می گردد. اما حفر مشقت بار است. با خود رنج به همراه دارد. باید فرو ریخت و از نو ساخته شد.

پاکو در نبود معشوق و غیبت نا به هنگامش هر ساعت و لحظه به مقنی پیر اجازه دسترسی بیشتری به عمق جانش را داده و مقنی در جان او حفره هایی کَنده که به سادگی می توان به درونش راه جست. معشوق غایبِ حاضر است. نیست اما همیشه در وجود عاشق زندگی می کند. و این زندگی، درون آدمی را تکه تکه خواهد کرد.
پاکو از جنس چنین عشاقی است. رنج کشیده اما این رنج او را صاف تر و صادق تر کرده است. معشوق در برابر نگاه وی مستانه قدم بر می دارد و او تنها به نظاره نشسته است. با هر نگاه، مقنی پیشتر می رود و جان او را عریان تر می کند.

اما این بار که معشوق بازگشته، با خودخواهی دشنه ای بر می دارد و درون حفره ها را از خون عشق لبریز می کند. رازی سر به مُهر که جز عاشق بینوا همه از آن باخبرند، برملا می گردد. به راستی به قول آلخاندرو ریکاردو دارین زین پس چه بر سر زندگی پاکو خواهد آمد؟ این سوالی است که پس از اتمام فیلم در ذهن مخاطب جان می گیرد. نمی توان تصویر پاکو که غرق در سوالات و اندیشه ها و رنج هایش بر روی تخت دراز کشیده را از ذهن پاک کرد. به راستی چه بر سر او آمد؟ این فریادِ خفته را کجا سر می دهد؟ جامه در برابر کدام قاضی عادلی بدرد تا بتواند حفره هایی که در جانش همه این سال ها ایجاد شده را به نمایش بگذارد؟ آیا اصلاً رمقی برایش باقی مانده؟ توانِ برخاستن خواهد داشت؟ این حفره ها که درون جان پاکو جای گرفته، همچون چاهی دهشتناک با نیروهایی مخوف، مخاطب را به سوی خویش می کشد و هرچه بیشتر سعی می کنی تا از آن ها رها شوی، عمیق تر غرق رنج های پاکو می گردی.

«همه می دانند» فرهادی شاید در برابر «درباره الی» و «جدایی»، از نظر قدرت روایی چند پله ای عقب تر بایستد، اما از نظر قدرت بازیگری، به دلیل حضور خاویر باردمی که متلاشی شدن درون پاکو را بی محابا در معرض نگاه تماشاگر به نمایش می گذارد، چندین پله جلوتر از مابقی آثار اوست.

از نظر نگارنده هر اثر را با خود آن اثر باید به قیاس نشست. فرهادی کارگردان باهوشی است و در هر موضوعی که برای روایت انتخاب می کند، مهم ترین اصل روابط آدم ها و آن چیزی است که بر آنان می گذرد. با این تعبیر، فرهادی در هر اثر استادانه تر به درون شخصیت هایش قدم بر می دارد و پیروزمندانه بر قله هر اثرش می ایستد و رنج مخاطبانش در مواجهه با درون شخصیت هایش را به نظاره می نشیند. حسی شاید به ظاهر مالیخولیایی! اما هیچ احساسی از نظر نگارنده برای هنرمند بالاتر از این نیست که اثرش با پُتکی در دست تمام لایه های نهفته ذهن مخاطب را خُرد کند تا جوانه های تازه ای از میان آنها سر برآورد. چرا که مخاطب به راستی با این حقیقت رو در رو می شود که هر آدمی رنجش مختص به خود است و قضاوت امری بیهوده و سهل انگارانه است. و همانطور که پاکو مخاطب را با خود همراه می کند، لائورا و آلخاندرو هم با دستاویزهای ناامیدانه خود به رویدادها می توانند در ذهن تماشاگر جای گیرند.

«همه می دانند» فرهادی ویژگی دیگری هم دارد که به باورپذیری شخصیت ها و روایت داستان بسیار کمک کرده و آن محیط بکر و دست نخورده روستایی در اسپانیا است. این تبحر و استادی فرهادی را می رساند که توانسته به جان زندگی اسپانیایی نزدیک شود، آنگونه که تصور نکنی کارگردان اثر از فرهنگ و روح سرزمینی متفاوتی می آید.

با تمام تفاسیر این فیلم از نظر شخصیت پردازی و بازیگری اثر مهمی در کارنامه فرهادی است و همچون «درباره الی» و «جدایی» باید آن را بارها دید.

 

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها