تاریخ انتشار:1404/07/20 - 18:45 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 212284

سینماسینما، ساسان گلفر

«آیا من عاشقم؟

بله، چون منتظرم. دیگری هرگز منتظر نمی‌ماند. گاهی می‌خواهم نقش کسی را بازی کنم که منتظر نمی‌ماند؛ سعی می‌کنم خودم را در جایی دیگر مشغول کنم تا دیر برسم؛ اما همیشه در این بازی می‌بازم. هر کاری می‌کنم، خودم را آنجا می‌بینم، در حالی که هیچ کاری ندارم بکنم، سر وقت، حتی زودتر از موعد. هویتی که برای عاشق مقدر شده دقیقاً همین است: من همان کسی هستم که منتظر می‌ماند.»  رولان بارت

تماشای نمایش «بیا برای هم یک اسم انتخاب کنیم» مرا به یاد کلمات رولان بارت می‌اندازد، واژگانی از کتاب مجموعه گزین‌گویه‌های او با عنوان «گفتمان یک عاشق: قطعه‌نویسی‌ها» (که در ایران با عنوان «سخن عاشق» ترجمه شده است، ترجمه پیام یزدانجو، نشر مرکز). در این نمایش هم به گفتار و گفتمانی مشابه آنچه مترجم ایرانی کتاب بارت درباره‌اش نوشته برمی‌خوریم: «سخن عاشق سخنی از فرط تنهایی است. این سخن شاید بر زبان هزاران تن جاری باشد، اما هیچ‌کس بقای آن را تضمین نکرده.»  اما نام بردن از یک نظریه‌پرداز نشانه‌شناس نباید به ما چنین تصوری را القا کند که این نمایش قرار است به حوزه‌ی فلسفه، نشانه‌شناسی یا نظریه‌پردازی ادبی محدود بماند. برعکس، مانند بارت که در کتاب «گفتمان یک عاشق» به حوزه‌ی اندیشه محدود نمانده و وارد ساحت احساس بشری شده است، این نمایش هم سعی کرده قلب تماشاگر را نشانه بگیرد و درست به هدف زده است.

خسرو ‌نقیبی نویسنده و کارگردان «بیا برای هم یک اسم انتخاب کنیم» در این روایت، خط داستانی نسبتاً ساده‌ای را دنبال کرده است. زوجی که مانند همه‌ی زوج‌های دیگر دنیا در مقطعی از زندگی با هم به مشکل برخورده‌اند، جایی باید تصمیم بگیرند که با هم می‌مانند یا راهشان را از هم جدا می‌کنند. خاص‌تر اگر بخواهیم تعریف کنیم دو انسان که در ابتدای آشنایی کسرا و بهار نام دارند و در سال‌های بعدی یکدیگر را بهمن و ماهی صدا می‌زنند، در بزنگاه‌های بیماری و معیشت و اختلاف نظر هنگام تصمیم گرفتن برای ادامه دادن به زندگی در همان شرایط یا ادامه ندادن و مهاجرت سعی می‌کنند چاره‌ای و راه حلی پیدا کنند.

گزین‌گویه‌ی دیگری از رولاند بارت در همان کتاب «گفتمان یک عاشق» در این‌جا نیز به زیبایی خودنمایی می‌کند: «می‌بینی، اولین چیزی که ما دوست داریم یک صحنه است. زیرا عشق در نگاه اول مستلزم آن است که ناگهانی و بی‌مقدمه، مانند یک تصادف، اتفاق بیفتد؛ و مهم‌تر از همه صحنه‌ای است که به نظر می‌رسد برای اولین بار بهتر دیده می‌شود: پرده‌ای کنار می‌رود و چشم آنچه را که تا این زمان ندیده بود، می‌بلعد: صحنه، ابژه‌ای را که قرار است دوست داشته باشم، تقدیس می‌کند. زمینه، مجموعه‌ای از عناصر است که به طور هماهنگ چیده شده‌اند و تجربه‌ی سوژه‌ی عاشق را در بر می‌گیرند… عشق در نگاه اول همیشه با زمان گذشته بیان می‌شود. صحنه کاملاً با این پدیده‌ی زمانی سازگار است: متمایز، ناگهانی، قاب‌بندی شده، صحنه‌ای که پیشاپیش یک خاطره است (عکس اساساً بازنمایی زمان حال نیست، بلکه یک یادمان است)… صحنه‌ی باشکوهِ اتفاقی غیرمترقبه است که عاشق به خود می‌گوید: نمی‌توانم از این بخت خوب و از رسیدن به آنچه با آرزویم مطابقت دارد، صرفنظر کنم.»

نقیبی نویسنده در مقام کارگردان هم رویکردی ظاهراً ساده و سرراست به کار گرفته است، استفاده از کمترین امکانات و تمهیدات صحنه‌ای، یک دکور نسبتاً ساده و بازی‌های واقعگرایانه بازیگران. اما او سه تمهید بسیار جذاب در نویسندگی و کارگردانی به کار گرفته که این نمایش را برای تماشاگر به اثری متمایز، جذاب و فراموش‌نشدنی بدل می‌کند و البته عمقی غیرمنتظره هم به این داستان نسبتاً ساده می‌بخشد.

اولین ترفند او در نوشتن نمایشنامه‌ی «بیا برای هم یک اسم انتخاب کنیم» و با همکاری نونا شهریاری در مقام دراماتورژ این است که گذشته و حال دو شخصیت را یک‌جا و در قالب چهار بازیگر که در کنار همدیگر ایفای نقش می‌کنند، به نمایش می‌گذارد. کمی طول می‌کشد تا تماشاگر با اتکا به نشانه‌های گفتاری دریابد که این دو زوج در واقع یک زوج در دو زمان مختلف هستند، اما زمانی که متوجه این نکته‌ی تکان‌دهنده می‌شود که در ضیافت ابتدای نمایش احتمالاً درنیافته بود، چند اتفاق در ساحت ادراک و درون او می‌افتد؛ رخدادهایی که شاید به وقوع آن‌ها آگاه نباشد و فقط در سطح ناخودآگاه او جریان داشته باشند، اما بسیار مهم هستند و علاوه بر ساحت تفکر، ساحت احساس او را هم تحت تأثیر قرار می‌دهند. نخست نوعی ترس‌ولرز اگزیستانسیالیستی است که او را دربر می‌گیرد: «آیا من هم این هویت چند تکه را دارم؟ آیا هویت من هم به متغیرهای بی‌شماری بستگی دارد که نام، یکی از آن‌هاست؟ آیا بر اثر گذشت زمان تغییر می‌کند؟ اصلاً هویت حقیقی من چیست و چه تعریفی دارد؟» بعد در یادآوری صحنه‌ی ضیافتی که نخست دیده، به نکته‌ای مهم‌تر پی می‌برد: «آیا تفاوت هویت من و دیگری، تفاوتی که همیشه به نظرم واقعی می‌آمده، واقعی است؟» و بعد که با سویه‌ی اجتماعی روایت بیشتر آشنا می‌شود و به مسائلی مانند مهاجرت، بحران معیشت و گرفتاری‌ها و ناچار شدن‌هایی که روال زندگی و عشق و دلبستگی را مختل می‌کند، سویه‌ی جمعی هویت انسان برای او برجسته می‌شود: «آیا هویت جمعی ما هم تکه‌تکه شده است؟ آیا ما به اختلال تجزیه‌ی هویت مبتلا شده‌ایم؟ آیا این مقدمه‌ی یک اسکیزوفرنی جمعی نیست؟»

دومین تمهید خسرو نقیبی در مقام نویسنده و کارگردان، رویکرد تعاملی او و مشارکت دادن تماشاگر در روند داستان و پیشبرد روایت است. شخصیت‌ها در مقاطعی سیر روایت را متوقف می‌کنند و نظر تماشاگران را درباره‌ی شخصیت‌ها و این‌که بهتر است چه تصمیمی بگیرند، می‌پرسند. این روش روایت‌گری که تا حدی برگرفته از تکنیک‌های برشت است، با ایجاد وقفه‌هایی در شیوه‌ی بازیگری واقع‌گرای متد استانیسلاوسکی، به نوعی اندیشه و احساس تماشاگر را به موازات هم پیش می‌برد. درآمیختگی احساس و اندیشه تماشاگر البته با سومین تصمیم کارگردان تقویت می‌شود.

تأثیرگذارترین ایده‌ی کارگردانی این اثر نمایشی در واقع انتخاب سالن مناسب است؛ سالن شیشه‌ای تماشاخانه‌ی هما که به شکل یک خانه‌ی کوچک و جمع‌وجور ساخته شده و صحنه‌ی چهارسویه و حذف کامل و ناگزیر دیوار چهارم است که تماشاگر را کاملاً درگیر رویدادهای صحنه می‌کند و مشارکت حداکثری او را می‌طلبد. بازی‌های تأثیرگذار و پر احساس سیدجواد ‌یحیوی، صدف ‌طلایی، سعید ‌زارعی/ مصطفی ‌پروین و آیه ‌کیان ‌پور در این فضای خانگی و خودمانی بارها و بارها تماشاگر را به عمق تراژیک زندگی عادی انسان‌های دور و بر خودمان می‌برد و نوعی کاتارسیس ایجاد می‌کند؛ طوری که بی‌پیرایگی دکور و صحنه حتی یک نقطه قوت به نظر مخاطب می‌آید و او نیازی به تکنیک‌های پیچیده اکسپرسیونیستی برای درک بیشتر مفاهیم احساس نمی‌کند.

نمایش «بیا برای هم یک اسم انتخاب کنیم» برای تماشاگر ایرانی امروزی با وجود همه‌ی گرفتاری‌ها و غم‌وغصه‌هایی که در زندگی روزمره با آن‌ها دست به گریبان است، در مجموع تجربه‌ای به‌یاد ماندنی و باارزش رقم می‌زند. تجربه‌ای که شاید بتوان با آن‌چه رولان بارت در کتاب‌اش به آن اشاره کرده مقایسه کرد: «به نظر می‌رسد ژست آغوش عاشقانه، برای مدتی، رویای سوژه برای اتحاد کامل با معشوق را برآورده می‌کند: آرزوی کمال با دیگری… در این لحظه، همه چیز به حالت تعلیق درآمده است: زمان، قانون، ممنوعیت: هیچ چیز تمام نشده است، هیچ چیز خواسته نشده است: همه‌ی آرزوها از میان رفته‌اند، زیرا به نظر می‌رسد که قطعاً برآورده شده‌اند… لحظه‌ای از تأیید؛ برای مدتی مشخص، هرچند محدود، یک وقفه‌ی آشفته، چیزی موفق بوده است: من تحقق پیدا کرده‌ام.»

لینک کوتاه

 

آخرین ها