تصور نمی کنم یک رسانه تخصصی سینما بستر مناسبی برای جدل های تاریخی و سیاسی و ایدئولوژیکی از جنس آنچه برخی در واکنش به یادداشت رمانتیسم خونبار کمونیستی نشان دادند، باشد. به گمانم آنچه باعث تشکیک و برخورندگی برخی شد، تغییر عنوان یادداشت از آسیب شناسی سینمای سیاسی به رمانتیسم خونبار کمونیستی توسط سایت سینماسینما بود. و شاید همان اندازه ساده انگاری برخی مخاطبین که انگار قرار بوده گوزن ها بهانه و دستمایه نقد جنبش مسلحانه در ایران باشد. کتمان نمی کنم که نقد مشی مسلحانه و مهمتر نفس انقلاب از دغدغه های حقیر و همچنان که بسیاری از مخالفان سرسخت پیشین رژیم گذشته بوده و هست. اما مجال این مهم در آن فضا و مختصر نیست. دغدغه مندهای واقعی این مهم را به هزاران مقاله و دهها کتاب در این خصوص ارجاع می دهم.
آنچه اما باعث واکنش انتقادی و بعضا اهانت آمیز انگشت شماری شد ناظر بر دو ادعا بود. اولی در خصوص متقاعد شدن بیژن جزنی در بحث های سیاسی و تئوریکی با حسن پاکروان که بر اساس برخی روایت ها، جزنی را حداقل در راهکار مسلحانه دچار تردید می کند. شاید منبع این ادعا (در دامگه حادثه) برای برخی فاقد استناد و مشروعیت باشد، از این منظر می توان احتمال درستی و نادرستی این ادعا را یکسان مفروض داشت. با علم به این که همچنان پس از قریب شش دهه از تولد اولین تشکیلات چریکی نیروهای چپ و مذهبی، حقایق بسیاری در سایه محافظه کاری و ملاحظه کاری ناشی از رمانتیسم انقلابی که همچنان در ذهنیت بخشی از آن نسل به نوستالژی تبدیل شده، همچنان مغفول و پنهان مانده. دلیل این امر بیش از هر چیز به تالمات و تعلقات عاطفی به آن نسل پاکباخته بر می گردد. و ترس ناخواسته از رویارویی با حقیقت که ترجیح آن خواسته یا ناخواسته به خودانتقادی تعین کننده منجر می شود.
بخش دیگر این خودسانسوری به نوعیت مناسبات درونی و همزمان در تنظیم رابطه سران و بدنه تشکیلاتی با دستگاه امنیتی رژیم گذشته بر می گردد. روایت هایی تماما یک جانبه که اغلب به جای روایت حقایق میل به اسطوره سازی دارند. در مقایسه با اسناد بجا مانده از رژیم گذشته که با شیوه برهم گذاری و مقایسه روایت ها، می شود حقایق بسیاری را از دل آن استخراج کرد. همین رویکرد یکسونگرانه اتفاقا در تحلیل آن نسل رادیکال باقی مانده، در مقایسه با بخش اعظم آن که امروز واقع بینانه گذشته را نقد و متواضعانه بر اشتباهات و هم تحریف های تاریخی اذعان می دارند. انشعاب های متعدد درونی این سازمان ها چه با ماهیت چپ و چه مذهبی های چپ زده در قبل و بعد از انقلاب، ناظر بر همین اشتباهات استراتژیکی و تاکتیکی است که از نظر برخی تا اذعان به اشتباه بودن راه حل های رادیکال و مسلحانه و ترجیح راهکارهای سیاسی و اصلاح گرایانه تاکید دارد.
آنچه در درون این مناسبات و به دلیل اختلاف نظرها و انشعاب ها اتفاق افتاده و ایضا هزینه هایی که این مبارزات در حین انجام عملیات مسلحانه بر ماموران دون پایه و معمولی پلیس و بدتر از آن مردم عادی کوچه و بازار تحمیل شده، بخش اعظم این هزینه ها در فضای رادیکال و همان اندازه رویکرد اسطوره سازی مغفول ماندند. این ها را در مقایسه با هزینه های کلانی که مشی رادیکالیزم مسلح و با هدف تحقق یک انقلاب عمیق اجتماعی، سیاسی و … بر مردم تحمیل کردند شاید بتوان در درجه دوم اهمیت ارزیابی کرد. آنچه در یادداشت حقیر از نگاه برخی عامدانه یا ناخواسته مغفول ماند، ناظر بر همین هزینه های تحمیل شده و غیر قابل جبران بود، که سهم عمده آن را متوجه همان جوانان آرمانگرای رادیکال اما فاقد درک و دانش تاریخی و سیاسی و در یک کلام بینش آینده نگرانه نسبت به اهداف ایدئولوژیکی می دانم. این نه یک ادعای شخصی که معطوف و مسبوق به قریب سه دهه خود انتقادی تتمه بجامانده از همان جوانان شوریده و آرمانگرای دهه های سی و چهل است که علی القاعده امروز به عقلانیت رسیده اند. کسانی که به اشتباه بودن مشی رادیکالیزم و مسلحانه اذعان می کنند، هر چند با محوریت قرار دادن ضرورت های زمانی و تاثیرات ناخواسته سعی در کوچک کردن سهم خود دارند. بعلاوه این حقیقت را نیز نمی شود نادیده گرفت که بسیاری مخالفان مبارزات رادیکال و مسلحانه از ترس انگ خوردن یا ناچار به سکوت و انزوا و انفعال از فعالیت های سیاسی بودند. از این زاویه به گمانم درست و غلط بودن ادعای عقب نشینی جزنی از مواضعش چندان اهمیتی ندارد. مگر این که به جزنی و صرفا از جنبه اسطوره سازی و اسطوره پروری عِرق و تعلق خاطر داشته باشیم.
حقیقت چیزی به مراتب فراتر از تعلقات عاطفی ما نسبت به کسانی است که با انگیزه های هر چند انسانی و ترقی خواهانه جان های عزیزشان را بر سر آرمان و پیمان هایشان ودیعه گذاشتند. حقیقت این است گروهی جوان با میانگین سنی ۲۵ سال و با اندک دانش اجتماعی و سیاسی و محدود به خواندن تعدادی منابع مارکسیستی و ایضا دینی در مقام جامعه شناس و تئوریسین پای در مسیری گذاشتند که مهمترین دستاورد آن گذار جامعه از مبارزات خشونت آمیز به جنبش های مدنی و مسالمت آمیز است. اگر این حقیقت برای کسانی هنوز برخورنده و غیر قابل هضم و تحمل باشد، معنی اش این است که همچنان بر طبلی می کوبند که پژواک بزرگترین تجربه تاریخی حاصل از غلبه احساس بر عقل و دوراندیشی و دانش اجتماعی و تاریخی به گوش جان شان نرسیده است. در حالی برای بسیاری آن پژواک سال هایی است در واقعیت تاریخی و هر چند تلخ اما صریح و صادقانه، اذعان به ندانم کاری شده است.
مورد دیگر اشاره به رابطه مرید و مرادی کیمیایی و نواب صفوی بود که اسباب دلخوری یکی از علاقمندان به فیلمساز شده بود. این ادعا را به مجموعه مقالات گردآوری شده زاون قوکاسیان درباره کیمیایی ارجاع می دهم. به همان نسبت سمپاتی فیلمساز به مبارزه مسلحانه.
کلام آخر این که گوزن ها برای من بهانه ای بود برای آسیب شناسی سینمای سیاسی. به این معنی که سینمای سیاسی همان اندازه که می تواند نقش آگاهی بخشی و به ارتقای دانش اجتماعی و سیاسی جامعه منجر شود، می تواند به نوعی به ابزاری در راستای اهداف خاص و همان اندازه متوهمانه تبدیل شود. حرف من تاثیرگذاری احساسی گوزن ها بر نسلی بود که پیش از آن که واقع بین باشد، هم آرمانگرا و هم فاقد کمترین دانش اجتماعی و سیاسی بود. به همان نسبتی که انقلابیون مسلح آن کمترین دوراندیشی و واقع بینی نسبت به گذشته و حالیت جامعه و مهمتر چشم انداز آن داشتند.