تاریخ انتشار:1402/01/28 - 16:47 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 186107

سینماسینما، ابراهیم عمران

نوع روایت مجموعه ” رهایم کن” به شکلی است که مخاطب، داستان و قصه آن را می‌تواند در هر برهه ای فرض کند. اینکه داستان در میانه های دهه پنجاه قوام می یابد؛ شاید بابت برخی بازتر بودن دست نویسنده و کارگردان باشد در بیان منویات قصه و غیر. این یادداشت قصد دارد به دو سکانسی بپردازد که حاتم و هاتف در آن نقش داشتند. دلدادگی هاتف به مارال و دلدادن قبلی حاتم به او؛ می‌تواند نیاز و خواسته دو برادری باشد که حاضرند برای هم جان دهند. تو جان بخواه ولی مارال را از من نخواه؛ بن مایه فکری حاتم است. حاتمی که در چنبره گیر و دار معدن و خرده روایت های آن گرفتار است. مارال را ماوا و آرامش نداشته خویش می‌داند. مردی است باورمند به مردانگی آن دهه. دلبرانگی بلد نیست. زمختی چهره اش با ادا و اطوار لوس منشانه تناسبی ندارد. تو گویی حاتم شمایی کلی از مرد روزگاران گذشته است. حتی میمیک و چهره اش نیز دست نخورده باقی می ماند. آرایش مو و سبیلش نشان از نرینگی خاص دارد. مارال اما در این میان تکیه گاهش حاتم است. آنگونه که تا اینجای داستان مشاهده می‌شود؛ او نیز حاتم را پناه خود می یابد. با این تفاوت که ستبری و مردانگی حاتم برای او ماوایی بزرگ ایجاد می کند. و زنانگی پنهان مارال برای حاتم این ویژگی را برجسته تر می‌کند. حاتم همه غم های پیرامون را در خلوتی با مارال فراموش می‌کند. هر چند سیر داستان و پلان های مربوط بدان چیزی نشان ندهد. مخاطب می‌داند ملجای حاتم مارال است. رها شدگی برای طرفین معنا ندارد. چشمان پرسشگر حاتم وقتی که می‌فهمد، برادرش دلبسته مارال شده؛ گویای همه چیز است. شادابی هاتف برای گفتن اینکه مارال را انتخاب کرده هم چنین است. گویی مارال همزمان می‌تواند این آرامش بخشی را برای دو برادر داشته باشد. مارال اما نمی‌داند در پس این دوست داشتن ها چه می‌گذرد. قابلیت دوست داشتن حاتم امری است جدا از مشتاقی هاتف. هاتفی که سر خورده و گریزان از پدر و خانه پدری بود؛ به ناگاه اسیر مرام و مسلک مارال می‌شود. یاور همیشه مومن‌اش اما این اجازه را بدو نخواهد داد. مگر می‌توان در عشق تعارف داشت. عشق به دست آوردن است. آن سان که به شاهین نصیحت می‌کند. عشق گریه و درد نیست. خراب کردن است گاهی. سکانس پرهیز  و در حقیقت انذار حاتم به هاتف و بهت برادر با بازی درخور هوتن شکیبا؛ گویای تقابل دو برادر در آینده است. تقابلی که شاید بده و بستان های دیگری در داستان پدید آورد. شاید نقش بهرام هم برجسته تر شود. چه که او یارگیر ماهری در این گونه قضایا است! چرخش دوربین و بعد تنهایی حاتم در بهت آنچه شنیده است؛ زاویه ای خاص ایجاد می‌کند. اینکه به برادر می‌گوید از آغوشش جدا نشود؛ یعنی می‌خواهد به خوبی هضم کند آنچه شنید را. مردانگی اش اما اجازه نمی‌دهد در لحظه نهی کند. خانزاده ای که به نوعی امور خانواده را می چرخاند؛ این بار درگیر برادرش است. شاید به خود نهیب زند که چرا او را برگردانده است. پرسش های ذهنی بسیاری ایجاد می‌شود. شاید این دو سکانس کل داستان را دست خوش تغییر قرار دهد. عشقی از دست داده از قبل و به دست آوردن عشق و دلی جدید. به باورم حاتم و هاتف و بهرام؛ هر یک عشق را به نحوی معنا می‌کنند. که شاید و به حتم در اینجا خالص تر آن سهم حاتم باشد و بس. هاتف از سر جوانی و پرشوری فردی را پیدا می‌کند. و عاشقانه های پنهان با او دارد. بهرام در پی بالا رفتن از نردبان قدرت به واسطه عشقی یکطرفه است. اینجا اما این حاتم است که بی پیرایه تر و از روی دلی بی غش به سوی مارال می‌رود. دزدیدن عشقش را تاب نخواهد آورد. نشان داد که مرد پاسخ گواست. چه برای پاسداست آبرو و کیان خانواده چه برای زندگی شخصی‌اش. منتظر قسمت های بعدی این اثر می مانیم. داستانی که چندین دهه به طرق مختلف در سپهر سیاسی و اجتماعی مان تکرار می‌شود. همیشه پای زنی وسط است. باور کنیم رها شدگی پایانی ندارد.

لینک کوتاه

 

آخرین ها