سینماسینما، زهرا مشتاق
من او را چنین به یاد می آورم. در تحریریه روزنامه زن. با ردیفی قطور از کاغذهای A4 سفید و پاکیزه و روان نویس یا خودکاری آبی رنگ در حال ترجمه. او این طور بود. منضبط، دقیق، کاری. قدری خوش اخلاق و قدر بیشتر جدی. من شلوغ ترین فرد روزنامه بودم. کلا یک بلندگوی بزرگ قورت داده بودم و مدام در تلاش برای آزاد کردن خط تلفن و تهیه خبر و مصاحبه بودم. همیشه یک عالمه مهمان سینمایی داشتیم و خلاصه فکر کنم خیلی ها از من عاصی بودند. به خصوص مهسا ملک مرزبان که اگر درست یادم باشد، آن وقت ها در گروه بین الملل بود و مدام تذکر می داد مشتاق یواش تر صحبت کن. اما من همیشه وسط تحریریه در حال بدو بدو. من و زهرا حاجی محمدی که حالا یکی از سردبیران خبرگزاری ایلنا است، خبرنگار گروه فرهنگی بودیم و از سینما، تاتر، تلویزیون تا داستان و دیگر زیر مجموعه های هنری می نوشتیم و گزارش تهیه می کردیم. در همین روزنامه بود که من برای اولین بار اسدالله امرایی را دیدم و صندلی ام درست کنار ایشان قرار داشت. یک آدم شلوغ مثل من، کنار یک مترجم دقیق و آرام مثل ایشان. یعنی اعضای گروه ما این طوری بود. آرش خوشخو که دبیر سرویس فرهنگی بود. مهکامه پروانه که عکس می گرفت. حسین سناپور داستان نویس معروف که بخش ادبیات به عهده ایشان بود. من و زهرا حاجی محمدی که هر دویمان را زری صدا می کردند و مثل دوقلوهای افسانه ای جدا نشدنی و به قول بچه های تحریریه سنجاق قفلی هم بودیم و جناب اسد خان امرایی. آقای امرایی را همه ما دوست داشتیم. پر حوصله بود و یک کتابخوان حرفه ای. می شد درباره کتاب زمانی طولانی با ایشان گپ زد و از حرف هایش یک عالمه چیزهای تازه یاد گرفت. وقت هایی بود دور هم در آشپزخانه روزنامه ناهار می خوردیم و بعد بدو بدو می رفتیم پی کارهایمان. بعدتر این دوستی ها بزرگ تر شد. عمیق تر. ما خانواده ای بزرگ بودیم که هر کدام جایی کار می کردیم. روزنامه زن توقیف شده بود. و عصر طلایی مطبوعات با تعطیلی فله ای نشریات و روزنامه ها رو به افول. و به قول سپیده زرین پناه ما کوله به دوشانی بودیم که از این روزنامه به روزنامه ای دیگر کوچ می کردیم.
اما اسد خان امرایی همیشه بود. بخصوص ایام نمایشگاه کتاب که یکی از بهترین روزهای زندگی خیلی از ما خبرنگاران بود. حوزه ای که دوست می داشتیم. ما از صبح، چشم که باز می کردیم تا خود شب، نمایشگاه کتاب بودیم و اسد امرایی پای ثابت تمام نشست ها. مهم ترین گفت و گوها را او ترتیب می داد. او بود که با ناشران و مترجمان دیگر راجع به تازه های این حوزه، سیاست ها و برنامه های کلان به نقد و گفتگو می نشست. همیشه در راهروهای شلوغ و پر ازدحام همدیگر را می دیدیم. یا وقت های استراحت کوچک. خوردن ناهارهای عجله ای ساعت سه و چهار عصر. آقای امرایی همیشه اسم و فامیلم را با هم صدا می کرد: چطوری زهرا مشتاق؟ کجایی زهرا مشتاق؟ خوبی زهرا مشتاق؟ آقای امرایی جدا از این که برای ما یک استاد مسلم بود؛ مثل داداش بزرگه ما بود. دوستش داشتیم. کاری داشتیم، مشورت می گرفتیم، راهنمایی مان می کرد. بعدتر در کتاب هفته با برادرشان عزیز الله امرایی نیز همکار شدیم. عزیز مهربان بود و داداش کوچکه. و یک آچار فرانسه واقعی. کارهای اجرایی انجام می داد و ما کلا با وجود امرایی ها احساس بهتری داشتیم. امیلی هنوز کوچک بود. اما خیلی وقت ها با آقای امرایی به روزنامه می آمد و ما آن موقع ها فکر نمی کردیم امیلی روزی آنقدر بزرگ شود که او هم بخواهد مسیر پدر را پی گیرد. جوان بودیم و پر انرژی و عاشق حوزه کتاب. من، زری، مریم طاهری مجد، فرنوش پور اسکندر، خواهران نصیری ها، نرگس بازخانه و خیلی های دیگر و اسد امرایی برای ما معلم و دوستی عزیز. آن وقت ها من هنوز با مادرم زندگی می کردم. وقت های زیادی بود که مادرم تلفن می کرد و با آقای امرایی حرف می زد. اگر اذیتش کرده بودم یا به حرف هایش خوب گوش نداده بودم، گوشی را بر می داشت و مستقیم زنگ می زد به آقای امرایی و همیشه هم می گفت من این یک بچه ام را سپرده ام دست شما، مراقبش باشید، برایش برادری کنید. آقای امرایی یک روز عصر آمدند خانه ما که آن وقت ها در خیابان معلم، چهارراه قصر بود. خانه ای پر از حیوانات مختلف، که هر یک آسیبی دیده و نیازمند کمک و حمایت بودند. مثلا گربه ای که بر اثر تصادف فلج شده بود. یا گربه ای که بچه های کوچه با سنگ به چشمش زده بودند و نابینا شده بود. آن روزها ما یک کلاغ و یک شاهین هم داشتیم. کلاغ با تفنگ ساچمه ای بالش را از دست داده بود و شاهین نیز قصه دردناک مشابهی داشت. اسم هایشان را حالا بعد از این همه سال یادم نیست. ولی هر دو عاشق مادرم بودند و هر کدامشان روی یک شانه مادرم می نشستند و خیلی هم حسود بودند و مادرم را فقط برای خود می خواستند. آقای امرایی که وارد شدند مادرم به کلاغ و شاهین گفت به عمو جان سلام کنید. من یک لحظه نگران شدم نکند آقای امرایی ناراحت شوند. اما آقای امرایی بیشتر از من، صمیمیت و مهربانی مادرم را درک می کردند. حالا سال ها از آن روزهای خوب می گذرد. آقای امرایی بیش از هر زمان دیگری شناخته شده هستند و وزنه مهم و معتبر در حوزه نشر و ترجمهاند. امیلی امرایی بزرگ شده، مادر شده و او نیز در مسیر پدر گام نهاده. حالا هر کدام از ما جایی هستیم. دیر به دیر هم دیگر را می بینیم. اما میان ما رشته الفتی است که هرگز گسسته نمی شود و هنوز وقتی همدیگر را جایی می بینیم یا تلفنی صحبت می کنیم اسم و فامیل کامل مرا می گوید و می پرسد چطوری زهرا مشتاق. تولدتان مبارک آقای مترجم.
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- «ارکستر اقلیتها» رونمایی شد/ اسد امرایی: در این ترجمهها دنبال خود گمشدهمان میگردیم
- احمد دامود درگذشت
- گفتوگوی تصویری اختصاصی سینماسینما با علی دهباشی
- عبدالله تربیت، مترجم حوزه سینما، درگذشت
- بهرام توکلی سریال «مترجم» را میسازد
- بخشهایی از مصاحبه با محمد تهامینژاد/ برگرفته از تاریخ شفاهی موزه سینما + ویدئو
- شجاعت؛ روزنامهنگار در بند روزنامهنگار بیرون بند
- بدون بزرگتر، در محاصره قلم به مزدهای بیسواد/ اندر احوالات خبرنگاران به مناسبت روز خبرنگار
- به بهانه نمایش «مترجم» در جشنواره جهانی فیلم فجر/ درد را نمیتوان ترجمه کرد
نظر شما
پربازدیدترین ها
- وقتی زن تبدیل به «ناموس» میشود/ نگاهی به فیلم «خورشید آن ماه»
- چهره تلخ عشق یک سویه/ نگاهی به فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟»
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
آخرین ها
- درباره «قهوه پدری»؛ قهوه بیمزه پدری
- «کارون – اهواز» در راه مصر
- اختتامیه جشنواره «دیدار» ۱۷ دی برگزار خواهد شد
- اختصاص سینماسینما/ سه فیلم ایرانی در جشنواره فیلمهای برتر سال ۲۰۲۴ مجله تله راما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «مجمع کاردینالها»؛ موفقیت غیرمنتظره در گیشه و جذب مخاطبان مسنتر
- مدیر شبکه نسیم توضیح داد؛ مهران مدیری، جنابخان، فرزاد حسنی و چند برنامه دیگر
- تاکید بر سمزدایی از سینما و جشنواره فجر/ علیرضا شجاع نوری: ادغام جشنوارهی ملی و جهانی فجر سیاسیکاری بود
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ جادوی «شرور»؛ داستانی از دوستی، تفاوتها و مبارزه با تبعیض
- برای پخش در سال ۲۰۲۵؛ پسر شاهرخ خان برای نتفلیکس سریال میسازد
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ «گلادیاتور ۲»؛ بازگشتی باشکوه به کُلُسیوم و سنت حماسههای سینمایی
- اعلام نامزدهای چهلمین دوره جوایز انجمن بینالمللی مستند/ محصول مشترک ایران و انگلیس در شاخه بهترین مستند کوتاه
- اصغر افضلی و انیمیشن «رابینهود» در تازهترین قسمت «صداهای ابریشمی»
- جایزه جشنواره آمریکایی به پگاه آهنگرانی رسید
- چهل و سومین جشنواره فیلم فجر؛ از فرصت ثبت نام فیلمها تا داوری عوامل بخش نگاه نو
- نمایش بچه / گزارش تصویری
- اهمیت «باغ کیانوش» در سینمای کمدی زدهی این روزها
- برای بازی در فیلم «ماریا»؛ نخل صحرای پالم اسپرینگز به آنجلینا جولی اهدا میشود
- اکران فیلم علی زرنگار از اواخر آذر؛ «علت مرگ: نامعلوم» رفع توقیف شد
- مانور آمادگی همراه اول برای رویارویی با بحران؛ تمرینی برای پایداری ارتباطات
- بررسی هزینه و درآمد تولیدات ۳ سال اخیر؛ حساب کتاب فارابی جور است؟
- در اولین روزهای اکران بینالمللی؛ «گلادیاتور۲»، ۸۷ میلیون دلار فروخت
- اعضای شورای سیاستگذاری جشنواره فیلم فجر معرفی شدند
- نامزدی ۲ جایزه آمریکایی برای «دوربین فرانسوی»
- «شهر خاموش» بهترین فیلم جشنواره نوستالژیا شد
- فروغ قجابگلی بهترین بازیگر جشنواره ریچموند شد
- «تگزاس ۳»؛ کمدی از نفس افتاده یا موفقیت تکراری؟
- روایتی از سه نمایشنامه از محمد مساوات روی صحنه میرود
- «کارون – اهواز» در مراکش
- رونمایی از پوستر انیمیشن «شنگول و منگول» در آستانه اکران
- درباره «اتاق بغلی» اثر پدرو آلمودووار/ مرز باریک دوستی و مرگ زیر جهانی از زندگی و رنگ