تاریخ انتشار:1404/06/30 - 14:57 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 211513

سینماسینما، عدنان شاه طلایی

در آغاز شهر خیالی می‌بروک در فیلم «سلاح‌ها» به کارگردانی، نویسندگی و تهیه‌کنندگی زک کرگر، شهری خالی است که عمدتا زیر نور کم‌رمقی روشن است. خیابان‌های آن پهن، فراخ و خالی‌اند. شب‌هایش آرام وسرد. تا این سکوت در ساعت ۲:۱۷  بعد از نیمه شب شکسته می‌شود. دقیقا در همان لحظه‌ای که ماه شاید از پشت ابرها پدیدار شده باشد، اتفاقی بی‌سابقه رخ می‌دهد؛ هفده کودک دانش‌آموز بی‌هیچ سروصدایی، بی‌هیچ التماسی، درحالی که گویی هیچ نیرویی آن‌ها را به بیرون نکشانده،  ناپدید می‌شوند. تنها یک کودک (الکس لیلی) باز می‌ماند؛ انگار خودش نیز نمی‌داند چرا هنوز آن‌جاست.

رنج واقعی وقتی آغاز می‌شود که ما در می‌یابیم این ناپدیدشدن مرموز، نه به‌خاطر جنایتی عظیم، بلکه بیش از آن که از خون و وحشت صرف بهره ببرد، ترس را در سکوت قاب می‌گیرد. کارگردان با نوسان لحن ما را از سکانس‌های معمایی تاریک به مناظری سوا از واقعیت می‌کشاند؛ جایی که قضاوت و گناه میان معلمان، والدین، پلیس و شخص گمشده‌ای همچون الکس تقسیم می‌شود. روایت که مانند باد در گیاه می‌پیچد، از دیدگان شخصیت‌های متفاوتی بازتعریف می‌شود: از نگاه آرچر مورگان (الدن ارنرایج)، افسر پلیسی که شاید بیش از وظیفه‌اش درگیر ماجرای شخصی است و جاستین گندی (جولیا گارنر) معلمی که طعنه‌آمیزترین قربانی است. کسی که همه شک‌ها به سمت او نشانه می‌رود، او که شاید بیش از همه قربانی ناگفته‌ی این محفل وحشت و ترس است.

درخشش جولیا گارنر در این نقش، همچون روشنایی شمعی در تاریکی است. بسیاری از منتقدان او را در «سلاح‌ها» به عنوان معلمی که احساس گناه و درماندگی بر جانش، سنگینی می‌کند، تا پدری که باخشم، نقش او را جیمز برولین به‌عهده دارد. او با سوگ و اعتمادی درگیر است و ماموری میان خط باریک وظیفه و هویت شخصی‌اش، حرکت می‌کند. همگی در این معمای تلخ نقش دارند، معلم گندی تاثیری شگرف بر بیننده می‌گذارد، او ترکیبی ست از شکسته شدن،  وفادارای و تردید درونی؛ زنی که بیش، از هر کس دیگری با ناپدید شدن شاگردانش زخم خورده.  اما درعین حال در مظان اتهام نیز قرار دارد. مخاطب در میان همدلی و بی‌اعتمادی نسبت به او گرفتار می‌شود،  و این تجربه دوگانه، اساسا همان چیزی است که فیلم بر آن بنا شده است.

هتل افسرده داستان، که از طراحی ساده‌گرا عبور کرده و به فرم‌های غیرعادی رسیده، تبدیل به قفسی سرد و روانی برای مخاطب می‌شود، مکانی پر از درهای بسته به نظر می‌آیند، اما نمی‌توان رد یک راز را در آن ندید.

این طراحی که از ذهن تام هاک طراح صحنه فیلم جوشیده، به تماشاگران اجازه می‌دهد هر لحظه در آن درخشش معمولی، ردی از بی‌قراری حس کنند. «سلاح‌ها» نه تنها یک ماجرای اسرار‌آمیز ترسناک است، بلکه نمودی از فقدان ارتباط، ترس‌ از ناشناخته‌ها، و خالی شدن جامعه‌ از آرامش مدنی است. وقتی آن عمق ناپدید شدن رخ دهد،  پرسش‌ها نمی‌توانند تاوانی برای سکوت و فقدان باشند.   اگر پایان‌بندی «سلاح‌ها» کمی بلند پروازانه و مغرور به‌نظر می‌رسد، این امر بازتابی از خود ترس است،  ترس انباشته‌ای که با طنینی  شوک‌آور وعجیب گره خورده است؛ پایان بندی، اگر درست انتخاب شود قادر است تصویر التهاب را برجسته‌تر کند.

«سلاح‌ها» به‌مثابه سکوتی پرصدا در نیمه شب شهر خیالی می‌بروک، قصه‌ای است که هیولایی ندارد، بلکه فقدان و ناپدید بودن و اضطراب روانشناختی عرصه را برای مخاطب ترسناک‌تر می‌کند. زک کرگر کارگردان این اثر با ساختاری تکاپوآمیز و خلاقانه بازیگران توانمندی چون جولیا گارنر و جیمزبرولین را کنار هم قرار می‌دهد تا تصویری از ترس را در نسبت با انسان بسازد ترسی که تنها در سکوت نمایان می‌شود و در قلب مخاطبان می‌نشیند. عنوان «سلاح‌ها» به افرادی اشاره دارد که تحت تسلط شخصیت مرموز با کلاه‌گیس و گریم سنگین به نام گلدیس قرار می‌گیرند. راهروهای طویل و درهای اضافی طراحی شده، به طرز فجیعی فضایی، وهم‌آلود ایجاد می‌کند، در ظاهر همه چیز گاها پرفریب، اما تهدیدآمیز است…

لینک کوتاه

 

آخرین ها