سینماسینما، عدنان شاه طلایی
در آغاز شهر خیالی میبروک در فیلم «سلاحها» به کارگردانی، نویسندگی و تهیهکنندگی زک کرگر، شهری خالی است که عمدتا زیر نور کمرمقی روشن است. خیابانهای آن پهن، فراخ و خالیاند. شبهایش آرام وسرد. تا این سکوت در ساعت ۲:۱۷ بعد از نیمه شب شکسته میشود. دقیقا در همان لحظهای که ماه شاید از پشت ابرها پدیدار شده باشد، اتفاقی بیسابقه رخ میدهد؛ هفده کودک دانشآموز بیهیچ سروصدایی، بیهیچ التماسی، درحالی که گویی هیچ نیرویی آنها را به بیرون نکشانده، ناپدید میشوند. تنها یک کودک (الکس لیلی) باز میماند؛ انگار خودش نیز نمیداند چرا هنوز آنجاست.
رنج واقعی وقتی آغاز میشود که ما در مییابیم این ناپدیدشدن مرموز، نه بهخاطر جنایتی عظیم، بلکه بیش از آن که از خون و وحشت صرف بهره ببرد، ترس را در سکوت قاب میگیرد. کارگردان با نوسان لحن ما را از سکانسهای معمایی تاریک به مناظری سوا از واقعیت میکشاند؛ جایی که قضاوت و گناه میان معلمان، والدین، پلیس و شخص گمشدهای همچون الکس تقسیم میشود. روایت که مانند باد در گیاه میپیچد، از دیدگان شخصیتهای متفاوتی بازتعریف میشود: از نگاه آرچر مورگان (الدن ارنرایج)، افسر پلیسی که شاید بیش از وظیفهاش درگیر ماجرای شخصی است و جاستین گندی (جولیا گارنر) معلمی که طعنهآمیزترین قربانی است. کسی که همه شکها به سمت او نشانه میرود، او که شاید بیش از همه قربانی ناگفتهی این محفل وحشت و ترس است.
درخشش جولیا گارنر در این نقش، همچون روشنایی شمعی در تاریکی است. بسیاری از منتقدان او را در «سلاحها» به عنوان معلمی که احساس گناه و درماندگی بر جانش، سنگینی میکند، تا پدری که باخشم، نقش او را جیمز برولین بهعهده دارد. او با سوگ و اعتمادی درگیر است و ماموری میان خط باریک وظیفه و هویت شخصیاش، حرکت میکند. همگی در این معمای تلخ نقش دارند، معلم گندی تاثیری شگرف بر بیننده میگذارد، او ترکیبی ست از شکسته شدن، وفادارای و تردید درونی؛ زنی که بیش، از هر کس دیگری با ناپدید شدن شاگردانش زخم خورده. اما درعین حال در مظان اتهام نیز قرار دارد. مخاطب در میان همدلی و بیاعتمادی نسبت به او گرفتار میشود، و این تجربه دوگانه، اساسا همان چیزی است که فیلم بر آن بنا شده است.
هتل افسرده داستان، که از طراحی سادهگرا عبور کرده و به فرمهای غیرعادی رسیده، تبدیل به قفسی سرد و روانی برای مخاطب میشود، مکانی پر از درهای بسته به نظر میآیند، اما نمیتوان رد یک راز را در آن ندید.
این طراحی که از ذهن تام هاک طراح صحنه فیلم جوشیده، به تماشاگران اجازه میدهد هر لحظه در آن درخشش معمولی، ردی از بیقراری حس کنند. «سلاحها» نه تنها یک ماجرای اسرارآمیز ترسناک است، بلکه نمودی از فقدان ارتباط، ترس از ناشناختهها، و خالی شدن جامعه از آرامش مدنی است. وقتی آن عمق ناپدید شدن رخ دهد، پرسشها نمیتوانند تاوانی برای سکوت و فقدان باشند. اگر پایانبندی «سلاحها» کمی بلند پروازانه و مغرور بهنظر میرسد، این امر بازتابی از خود ترس است، ترس انباشتهای که با طنینی شوکآور وعجیب گره خورده است؛ پایان بندی، اگر درست انتخاب شود قادر است تصویر التهاب را برجستهتر کند.
«سلاحها» بهمثابه سکوتی پرصدا در نیمه شب شهر خیالی میبروک، قصهای است که هیولایی ندارد، بلکه فقدان و ناپدید بودن و اضطراب روانشناختی عرصه را برای مخاطب ترسناکتر میکند. زک کرگر کارگردان این اثر با ساختاری تکاپوآمیز و خلاقانه بازیگران توانمندی چون جولیا گارنر و جیمزبرولین را کنار هم قرار میدهد تا تصویری از ترس را در نسبت با انسان بسازد ترسی که تنها در سکوت نمایان میشود و در قلب مخاطبان مینشیند. عنوان «سلاحها» به افرادی اشاره دارد که تحت تسلط شخصیت مرموز با کلاهگیس و گریم سنگین به نام گلدیس قرار میگیرند. راهروهای طویل و درهای اضافی طراحی شده، به طرز فجیعی فضایی، وهمآلود ایجاد میکند، در ظاهر همه چیز گاها پرفریب، اما تهدیدآمیز است…
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- «کج پیله» وقتی زنها از پوست خودشان، خارج میشوند
- «اتاقک گلی»؛ تصویری از مقاومت خاموش در لبه تاریخ
- «دختری با سوزن»؛ تجربهای روانشناسانه از ترس و تعلیق
- «سوپرمن»؛ سقوط بزرگ ابرقهرمان/ ماجرای یک اسطورهی خسته از سی.جی.آی
- «ادینگتون»؛ تابلویی تلخ از بحران، قدرت و انسداد روانی
- «زن و بچه»؛ سفری در دل تلاطم زندگی یک زن
- «دست ناپیدا»؛ زنی برخاسته از خاک و تصویر با دوربین نه تفنگ
- «زیبا صدایم کن»؛ نجواى مردى از دل باران
- «علت مرگ نامعلوم»؛ سکوت کویر و صدای وجدان ناآرام
- «پیرپسر»؛ فیلمی درباره روان انسان و پیچیدگیهای قدرت و سلطه
- «اسفند»؛ روایت اتحاد و مقاومت در دل جنگ
- «بیسروصدا»؛ زمزمه تلخ زیر لایههای تاریک شهر
- تیرهتر از شب/ نگاهی به فیلم «مجبوریم»
پربازدیدترین ها
آخرین ها
- برای رفتن غریبانه شیرین یزدانبخش؛ وصیتی به مثابه گلایه
- «کفایت مذاکرات» و خندههایی که از دل موقعیت میآیند
- «پرهیجان: نبرد برای اوبر»؛ چطور میتوانیم آرزوی شکستِ نجاتبخشمان را داشته باشیم؟
- درباره بازیگران زن مولف سینمای ایران/ ترانه علیدوستی؛ آخرین بازیگر زن مولف
- درباره اهمیت خواندن فیلمنامه اشغال بیضایی پس از جنگ ۱۲ روزه /بیگانه آزادی نمی آورد
- بهرام بیضایی درگذشت
- «موبهمو»؛ خط به خط، نفس به نفس، چهره به چهره
- در بیست و چهارمین دوره جشنواره؛ ۱۴ اثر از سینماگران ایرانی در داکا نمایش داده میشود
- از ۱۰ دیماه؛ «مرد خاموش» به سینماها میآید
- «بامداد خمار»؛ در منزلت فرودستی
- در ستایش سینمای بیچیز؛ همه چیز داشتن در عین بی چیزی
- آیین پایانی یازدهمین دوره انتخاب آثار برتر ادبیات نمایشی / گزارش تصویری
- شیرین یزدانبخش درگذشت
- افسانهای در حبس؛ سرنوشت «چریکه تارا»
- اقتباس بهمثابه ابزار فهم جامعه/ از روایت تراژیک تا روایت عاشقانه
- «دیدار بلوط»؛ بازگشتی به شکوه یک خاطره
- اشغال بهرام بیضایی وزمانه پس از جنگ ۱۲ روزه/به بهانه ۵ دی سالروز تولد بهرام بیضایی
- «سامی»؛ روایتی انسانی از جنگ بیپایان
- سینمای مستقل ایران را به رسمیت بشناسید
- گیشه سینما در دست کمدیها/ دو فیلم جدید اکران شدند
- اعلام بودجه فرهنگ و هنر در سال ۱۴۰۵
- مصوبهای برای حذف وزارت فرهنگ؛ مصوبه «سیاستهای صوت و تصویر فراگیر»؛ تعارض با جمهوریت
- «بابا پیکاسو»؛ در چنبره عواطف، حرمان و جداافتادگی
- «شمعی در باد»؛ جسورانهترین فیلم نیمه اول دهه هشتاد
- مهتاب ثروتی و مرجان اتفاقیان به «خاکستر خیال» پیوستند
- «جزیره آزاد»؛ خداوندگار خودخوانده جزیره آزاد
- جیمز کامرون: از سلطه هوش مصنوعی میگریزم/ «آوارتار۳» و شروع افتخارآمیز اکران
- بازیگر آمریکایی خودکشی کرد
- «قمرتاج»؛ از ثبتِ واقعیت تا سازماندهی روایت
- «یک تصادف ساده»، فیلم مورد علاقه باراک اوباما





