تاریخ انتشار:1403/11/27 - 10:19 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 206169

سینماسینما، محمدرضا امیر احمدی

تاکسیدرمی

یک فاجعه‌ی به تمام معنا. آن‌قدر بد و مبتذل، که حتی فیلم‌های گیشه‌ای روی اکران به چنین چیزی شرف دارد. با نگاهی به فیلم‌های امسال متوجه می‌شویم که یا خیلی خوبند یا آثاری در نهایت ناامیدی کامل. انگار حد وسطی این میان وجود ندارد. با فیلمی مواجهیم که توهین به تماشاچی است. با بازی‌های بد و مصنوعی‌اش. کاری بدون انسجام با کارگردانی ضعیفش.

داستان فیلم را ببینید، تا متوجه شوید، سینمای ابتذال به چه سوژه‌ها و چه چیزهایی چنگ می‌اندازد، تا اقبالی پیش تماشاگر پیدا کند. فیلم درباره برادر ناتنی محمدرضا پهلوی و علاقه‌مندی اش به شکار گوزن است. او در بحبوحه پیروزی انقلاب مجبور می‌شود برای پیدا کردن گوزن زرد به جنگل‌های شمال برود.

این بهانه‌ای می‌شود برای تعدادی از اعصاب‌خردکن‌ترین شوخی‌هایی که به عمرتان تجربه کرده‌اید. معلوم نیست تماشاگر بخت ‌برگشته چه گناهی کرده باید چنین مهملاتی را ببینید. آن‌ هم در قالب فیلم جشنواره‌ای. البته فیلمنامه‌نویس محترم تنها نام برادر ناتنی شاه سابق ایران را گرفته، باقی بر اساس تخیلاتش مثلاً سر و سامان داده شده. زوج کمدی معجونی و کاظمی، قرار است مثلاً بامزه باشند که نیستند. جلوه‌های ویژه کامپوتری هم که در حد ابتدایی است.

محمد پایدار از خروجی‌های باشگاه فیلم سوره است. زمانی حوزه هنری در محصولاتش به فیلمنامه بها می‌داد اما اکنون، در فیلم مبتذل ساختن، دست بقیه‌ی تهیه‌کنندگان خصوصی را از پشت بسته. اگر قرار است مراکز پرورش فیلمساز، هنرجویان‌شان را برای چنین آثاری تولید کنند، نیازی به این همه کلاس و آموزش نبود. اگر فیلمسازی این اندازه آسان است درها را برای همه باز کنند، شاید این میان کسی پیدا شود خط میانه‌ای میان سینمای جدی و بازاری پیدا کند.

شوهر ستاره

سومین ساخته ابراهیم ایرج‌زاد، داستان مردی (حامد بهداد) است که زن و بچه‌اش را در زلزله از دست داده. او سال‌ها بعد راننده‌ی اسنپ است و با زنی آشنا می‌شود، و یک شب با او صیغه عقد موقت می‌خواند، و بعد به ترکیه می‌رود، و دو سال و ۹ ماه بعد در ویدئویی که دوستش برایش می‌فرستد، می‌فهمد از زن دختری دوساله دارد، و به ایران برمی‌گردد تا در کنار دختر و احتمالاً زنی که ترکش کرده، باشد.

سال‌ها پیش، ملودرام‌ها خط و ربطی داشتند. حداقل آنکه از کلیشه‌های رایج پیروی می‌کردند، و مخاطب می‌دانست مسیر داستان کجا قرار است برود. حال با آثاری شبه ‌ملودرام روبروییم، که هیچ قاعده‌‌ای را رعایت نمی‌کنند. داستان به هر سو که بخواهد می‌رود. منطق داستانی، در همان حوزه‌ی ملودرام، دیگر چیزی فراموش شده است. جالب آنکه چند موضوع مثلاً داغ هم به هم چسبانده می‌شود، موضوعاتی مثل صیغه و دختر حاصل از آن که بی پدر مانده و، مردی که زن و فرزندش را در زلزله از دست داده و همین طور تا انتها سوژه و مضمون است که در فیلم ریخته شده است.

فیلمساز حتی حاضر نیست تصور کند، این همه مضمون خام پرداخت نشده اصلاً ربطی به هم دارند یا نه؟ لابد با خود فکر می‌کنند از درهم‌آمیزی آنها حتما چیزی بیرون کشیده می‌شود، که بشود اسمش را داستان گذاشت. «شوهر ستاره»، چنین فیلم بی‌سر و تهی است. نهایت به انتها رسیدن این گونه‌ی سینمایی، که به هر جا سرک می‌کشد تا جانی به داستان نیم‌بندش بدهد، اما مقصدی برای به فرجام رساندن پیدا نمی‌کند. اینجاست که متوجه می شویم سینمای بدنه ارتباطش را نه فقط با تماشگر عام، که با واقعیت‌های جامعه‌ از دست داده. به چیزی دلخوش کرده که واقعیت می‌پندارد، و بر مبنای آن خط داستانی نداشته‌اش را گسترش می‌دهد.

حامد بهداد، یکی از ضعیف‌ترین بازی‌های تمام زندگی‌اش را در این فیلم ارائه داده. فیلمی که در نهایت تعجب، جایزه‌ی بازیگری برای شخصیت زنش را هم می‌برد. این آخری از قصه‌ی درهم‌ریخته‌ی فیلم هم غریب‌تر است. انگار این ماییم که اشتباه می‌کنیم و واقعیت را کسانی می‌دانند که چنین فیلم‌هایی را به عنوان ملودرام اجتماعی به خورد تماشگر بیچاره می‌دهند.

پیشمرگ

فیلم برشی از زندگی شهید سعید قهاری سعید پس از دوران جنگ  را روایت می‌کند. عده‌ای  از کردهای کومله، هلی‌کوپتری را با دو خلبانش ربوده و به سلیمانیه عراق می‌برند. گروهی از اعضای سپاه به عراق رفته و در درگیری با کردهای کومله، هلی‌کوپتر را به کشور بازمی‌گردانند. این خط داستانی، بهانه‌ای شده برای صحنه‌های زد و خورد، و قهرمان‌پردازی صرف.

فیلم سرشار است از سهل‌انگاری در داستان، و ضعف در سر وسامان دادن به صحنه‌های پُرزد و خورد. پیرنگ داستان، آن‌قدر ضعیف است، و شخصیت‌ها چنان سیاه و سفیدند که جایی برای عمق دادن به کاراکترهای داستان نمانده.

موسیقی سنگین و پر سرو صدای فیلم، بر معظلات کار افزوده. به نظر می‌رسد سازنده‌ی موسیقی متن هیچ درکی از پرسپکتیو صدا، و رنگ‌آمیزی سازها، مطابق حوادث فیلم ندارد. کاش فیلمی کمی سکوت داشت، کمی تأمل در صحنه‌هایی که این اندازه نامنسجم‌اند و دور از واقع. کپی‌برداری از فیلم‌های هالیوودی، مثل نقل و نبات در فیلم جاری می‌شود. این همه باعث غلو‌ در پرداخت همه چیز شده. به طوری که مخاطب بعد مدتی دیگر هیچ چیز را باور نمی‌کند.

علی غفاری، کارگردان فیلم، با ساخت فیلم حادثه‌ای «شاهرگ» کارش را در سینما شروع کرد، اما در ادامه با ساخت فیلم «استرداد» توانست موقعیت خودش را در سینما تثبیت کند. «پیشمرگ» از الگوهای فیلمسازی خود سازنده‌اش فرسنگ‌ها فاصله دارد. علاقه‌ی غفاری به سینمای حادثه‌ای در این فیلم به نازل‌ترین شکلی نمود یافته.

غفاری در مصاحبه‌ی مطبوعاتی می‌گوید مهم‌ترین هدف ما خلق قهرمان در صحنه بود. هلیکوپتری که بر پرده می‌بینید نمادی از عزت، شرف و شجاعت است. این نشان می‌دهد فیلم چه اندازه سردرگم است. قهرمان‌پردازی در سینما، با نمادسازی شعاری دو چیز متفاوتند. فیلسماز تکلیفش با خودش معلوم نیست؛ اینکه می‌خواهد مخاطبش را سرگرم کند، یا دست به حماسه‌سرایی زده و پاسداشت دوره‌‌ای را سینمایی کند. این دو با هم نمی‌خواند و نتیجه‌اش آشفتگی است که در فیلم می‌بینیم.

 

لینک کوتاه

 

آخرین ها