تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۲۰ - ۲۱:۱۱ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 69107

سینماسینما، فریبا اشوئی – فاصله گذاری در سینمای غیرکلاسیک قواعد را می‌شکند و نوعی رابطه دیالکتیک بین فیلمساز و مخاطب برقرار می کند.

پدر نگار در یک معامله اقتصادی شکست خورده و به دلیل عدم تحمل، فشار اقتصادی ناشی از این شکست اقدام به خودکشی می‌کند. نگار این تحلیل پلیس را درباره مرگ پدر نمی پذیرد و تصمیم می گیرد که شخصا در موردمرگ اوتحقیق کند. او با این نیت مبادرت به کنکاش درزندگی روزمره وجریانات پیش آمده در روزهای پایانی زندگی پدر می کندتا شایدبه اصل ماجرا  وعلت مرگ پدرپی ببرد.

دایاگرام کلی  فیلم نگار، چند بعدی است. تنوع ژانر در فیلم (اکشن، معمایی ،سورئال،عاشقانه) و آشنایی زدایی از نکات ویژه این فیلم است که می توان آن را هم مثبت و هم منفی ارزیابی کرد. فیلمنامه در سینمای کلاسیک بر پیرنگ اصلی و یک یا چند پیرنگ فرعی استوار است. پیرنگ بواقع نقل روایت است ،اما این نقل مشتمل بر یک رابطهٔ علت ومعلولی بین عناصر اصلی داستان است.پدرنگار خودکشی کرده اما نگاراین را باور ندارد.داستان نگاردر حقیقت همین یک خط است. امااین که پدرنگار خودکشی کردو نگار بدلیل عدم پذیرش وباور این مرگ وارد جریاناتی می شود وبعدخودش جریان سازقصه می شود؛ پیرنگ اصلی فیلمنامه نگار است.تا این مقطع منطق حاکم بر فیلمنامه منطق آثارکلاسیک است ،اما عبور از تقدم و تأخر ها ،رابطهٔ علل ومعلولی غیر معروف در رخدادها،فیلم نگار را از مرزهای منطق عبور داده ووارد فضای تخیل وسورئال می کند.ارسطو فیلسوف یونانی (کتاب فن شعر)معتقد به توالی رخدادهاست. آغاز، میانه، و پایان عامل یکپارچگی وکامل بودن هر نوشتار کلاسیک بشمار می رود. این سه بخش در فیلم نگار، علی رغم کلیت کلاسیک اثر،نه تنها پیرو نظم خاصی نیست(بدین معنا که هر رخدادی، معلول رخداد دیگری باشد)، بلکه درعین این بی نظمی بدلیل تعمد کارگردان در فضاسازی های فیلم از واقعیت وتخیل تاپلیسی ومعمایی و عاشقانه ، فیلم را تبدیل به ملغمه ای مفرح نموده که ازتعریف وقاعده معمول کلاسیک پیروی نمی کند.فورسترنویسنده بریتانیایی، در کتابش با عنوان “اصول رمان” داستان را تنهاروایت رخدادهایی می‌داند که توالی زمانی داشته باشندو این همان چیزی است که در فیلم نگار ،کارگردان از آن می گذرد تا تجربه جدید ومتفاوتی را در تصویر سازی وروایت درام رقم بزند.فیلم نگار با عبور از منطق محتوایی به تجربه متفاوتی درفرم می رسد.فضای متفاوت فیلم نیازمند فاصله گذاری است .این فاصله گذاری ، میان مخاطب و اثر فاصله ایجاد می کند و به این شیوه  ، تماشاگر را  از فضای متفاوت غیر واقعی اثر جدا میسازد. سینمای پست مدرن ،با این شیوه تکنیکی، ساختار  ذهن مخاطب  را درگیر و به او یاد آورمی شودکه ایجاد موقعیت ها ی خاص تخیلی؛متافیزیکی و رمز آلودو…. در فیلم ،صرفا به معنای این است که مخاطب متوجه باشد که تنها بیننده یک فیلم سینمایی است و نه بیشتر.نمونه این فاصله گذاری ها را می توان در فیلم های مَرد مُرده اثرجیم جارموش (  تیری به قلب جانی دپ می خورد اماباز او زنده می ماند)،پالپ فیکشن کوئنتین تارانتینو (تیرها به جان تراولتا و ساموئل ال جکسون برخورد نمی کنند) ویا بیل را بکش( اوما تورمن سوار هواپیما می شودو شمشیرش را در جای مخصوص شمشیرها قرار می دهد)مشاهده کرد. کارگردان با این روش بهتر می تواند به اهداف فیلم سازیش دست یابد.فاصله گذاری در سینمای غیر کلاسیک، مخاطب را از  تله همذات پنداری وغرق شدن صرف در داستان وبرانگیخته شدن احساسات بمنظور پالایش و تزکیه بیشتر،دور نگه می دارد.قواعد را می شکند ونوعی رابطه دیالکتیک بین فیلمساز و مخاطب برقرار می کند.بعنوان مثال پرتاب نگار با ضربه مشت و بلند شدن بلافاصله و آمادگی اش برای ادامه مبارزه ،نمونه ایی ازاین تکنیک فاصله گذاری است که کارگردان از آن بهره می برد تا تماشاگر فیلم را ببیند و فاصله خیال و واقعیت را بشناسد. نگار مسافر دو جهانی است. جهان اولش حقیقت و چک موجود در دستانش؛ مابه ازای عینی همین حقیقت است. زمان فیلم رفت و برگشتی میان اکنون و چه وقت است. سینمای گدار مثال خوبی درباره فاصله گذاری های سینمایی است. .گدار کلاژ می ساخت. رامبد جوان هم از شروع جستجو و مکاشفه نگار ، شروع به ساخت همین کلاژهای  پست مدرنی ‌اش می‌کند. کلاژهایی ازجنس فرم، تکنیک، محتوا، موضوع و… که به شیوه یک بازی سرگرم کننده تنها مخاطب را سرگرم فیلم می کند.فیلم نگار فیلم هنری نیست، بلکه هنر دیدن وشناختن زبان وتکنیک های اجرایی ومحتوایی سینما را یاد آوری می کند.هنری که دیری است بدلیل گرایش فراوان فیلم سازان وطنی به سینمای اجتماعی  وموضوعات رئال، مهجور مانده ورمز ورازش برمخاطب سینمای داخلی چندان مکشوف وآشنا نیست وهمین سختی وریسک تولید نگار را بالا تر برده است.

شکلوفسکی ،نویسنده ومنتقد واز چهره های شاخص فرمالیسم روسی معتقد است: “عادت کردن، خیلی از چیزها، از جمله کار، لباس، مبلمان، همسر انسان و حتی ترس از جنگ را هم می‌بلعد. اگر زندگی پیچیده انسان‌ها به طرزی ناآگاهانه طی شود، انگار آنها اصلاً زندگی نکرده‌اند. هنر به این دلیل به وجود آمده است تا انسان بتواند زندگی را دوباره به دست آورد. هنر به وجود آمده است تا انسان اشیا و چیزها را حس، و سنگ را سنگی کند”.سینمایی که را مبدجوان با فیلم نگار تجربه کرده دقیقا فاصله گرفتن ازهمین عادت های رایج در سوژه وشیوه فیلمسازی است.

شیوه بازی در نگار(بویژه بازی بازی گار جواهریان در نقش نگار)تجربه واتود ابداعی تازه ای است که بر تمایز و فاصله بین بازیگر و کاراکتر (شخصیت) تأکید دارد.برتولت برشت این فاصله را باعث وقوف تماشاگر به تصنعی بودن شخصیت و رویدادها می داند.نگار،در حقیقت رباطی است که اتفاقا خاصیت متافیزکی هم داردو با روشهایی سوررئال و متافیزیک به مکاشفه می پردازد.چهره نگار اما برخلاف ظاهر مدرنش  وتاکید فلمنامه هم دراین باره،کاملا کلاسیک است ودر تناقض با خط شکنی های فیلم است . موسیقی خوب کریستف رضاعی، ریتم تند، تعلیق و هیجان، فیلمبرداری متفاوت، وتدوین مینی مالی بهرام دهقان از شاخص‌های مهم این فیلم بشمار می روند.

 

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها