تاریخ انتشار:1404/06/24 - 11:36 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 211416

سینماسینما، زهرا مشتاق

نمایش، می‌تواند صورتی از مطالبه‌گری اجتماعی را در مخاطب ایجاد و یا تقویت کند. نوشتن و یا انتخاب یک متن خاص برای اجرا، در هر دوره، می‌تواند همسو با بستر اجتماعی آن جامعه باشد. متن‌های نمایشی، فارغ از زادگاه خود، به لحاظ محتوا، می‌توانند کارکردی چند وجهی داشته باشند و در زمان‌ها و جوامع مختلف، قابل درک بوده و قابلیت تسری داشته باشند. نمایش «بررسی آناتومی و زوایای پیشرفت شغلی آقای بازیگر در شب کریسمس یا مفیستوفلس»، نوشته مشترک هاله مشتاقی‌نیا و مرتضی اسماعیل کاشی همین ویژگی را دارد. داستان زندگی یک هنرپیشه شناخته شده، قبل و پس از ظهور نازیسم در آلمان و در این مرور، نه تنها زندگی یک فرد، بلکه شکل و تغییرات زندگی بسیاری از کسان دیگر نیز در آزمایشگاه یک اجتماع واقعی، در راستای مشاهده‌گری قرار می‌گیرد. سیاست می‌تواند، نزدیک‌ترین دوستی و خویشی‌ها را به دشمنی بدل کند و فعالیت احزاب، به جای ایجاد گفت‌وگو در مسیر تعامل و تعادل، تبدیل به میدانی برای مصاف و رویارویی باشد و درست در همین شکاف ایجاد شده است که انسان‌ها، در پست‌ترین وجه بالقوه خود، افعال مختلفی، از جمله فعل جاسوسی را به منصه ظهور می‌رسانند و سینه‌های خود را برای دریافت مدال‌های خبرچینی جلو می‌دهند. دوره‌ای ترسناک که باید حتی از سایه‌ها نیز ترسید. زمستان است، هوا بس ناجوانمردانه سرد است و سرها در گریبان است.

پیش لرزه‌ها، قبل از ظهور هیتلر، در میان حزب‌های رنگارنگ با اسامی و رویکردهای پر طمطراق از سوسیالیست تا کمونیست بروز پیدا کرده است. تجمع احزاب کارگری برای دست‌یابی به حقوق پایمال شده خود تا انواع شعارهایی که فقط لعاب آب و نان و خوشبختی دارند و البته استیلای بی‌هنران بر هنرمندان راستین، در کنار هنرمندانی که روح خود را، ارزان و گران، درهم به معرض فروش می‌گذارند. مفیستو همه اینهاست. کسانی که صرفا به دلیل شغلی که دارند، هنرمند خوانده می‌شوند و برای بقای خود، دست به خودفروشی و دیگرفروشی می‌زنند و تبدیل به هنرمندانی حکومتی در بارگاه فاشیست و هیتلرهای زمانه خود می‌شوند.

«مفیستوفلس» در چنین خاستگاهی، در روایتی دشوار، پیچیده و لایه‌های در هم تنیده، روایت می‌شود. برای تماشاگری که پیشینه فاشیست و آلمان دوره نازی را می‌داند. از اسلحه‌هایی که مستقیم یا به روی شقیقه‌ها شلیک کردند. در خفا یا آشکارا و زبان‌هایی که پشت درهای بسته، سخن به جاسوسی گشودند و بدن‌های بسیاری به مرگ کشاندند. «مفیستوفلس» روایت ترسناک فاشیست تکثیرشده است. با تصاویری میخکوب‌کننده که هراس را به جان تماشاگر، در دردناک‌ترین شکل ممکن تزریق می‌کند.

سازه عظیم فلزی، بر سردی فضا می‌افزاید و طلق وسیع شیشه مانند، در کنار چیدمان نور، موسیقی و افکت، پشت در پشت، تماشاگر خود را در ورطه قصه‌ای هولناک سوق می‌دهد. با مرگ هر هنرمند، به مثابه اندیشه‌ای پویا، او نیز بخشی از وجودش را از دست می‌دهد. گویا دیگر هیچ فاصله‌ای نیست میان مخاطب و آنچه در صحنه می‌گذرد؛ و آنچه در مقابل چشم‌ها رخ می‌دهد، نه نمایشی ساخته شده از حضور بازیگران و جان بخشی به نقش‌ها، که گویا بازسازی تام یک رئال دردناک است؛ که تماشاگر و بازیگر را تبدیل به چنان پیکره واحدی می‌سازد، که مرگ آدم‌های نمایش، مرگ آدم‌های نشسته بر صندلی‌های سالن تاریکی می‌شود، که تاریخ و زمان و اجتماع و سیاست، آنها را دچار مرگی تدریجی ساخته است. از این منظر است که با پایان تعریف قصه و بسته شدن پرده نمایش، حتی تماشاگرانی که در حیرت دیدن چنین داستانی این اندازه واقعی، شروع به کف زدن می‌کنند، پرده باز نمی‌شود و هیچ بازیگری برای تشویق ظاهر نمی‌شود. چون همگان مرده‌اند. پایانی به شدت اندیشمندانه، برای آنکه بهت مخاطب از آنچه برایش به تصویر کشیده شده، بیشتر و عمیق‌تر در جان و روحش نفوذ یابد. همچون چترهای سیاه و سرگردانی که چون دیواره‌هایی متحرک، می‌تواند رنج و کین و حسد و اندوه و سرما را در خود نهان و تیرگی سایه‌ها را افزون سازد. روشنی بر سایه کارگر نمی‌افتد. از آسمان گلوله‌های درشت برف می‌بارد تا همه چیز را در خود مدفون سازد و گذشته‌های طلایی هنرمندان پرنبوغ را در زرورق اعتیاد‌آور سیاست نابود سازد. «مفیستوفلس»، روایت نابودی انسان‌ها، از اوج تا حضیض را اینگونه روایت می‌کند. از خاطرات دور کودکی تا شهرتی که گنداب فاشیست آن را چنین به افول و تباهی کشاند.

تازه‌ترین اثر مرتضی اسماعیل کاشی، پرطمطراق، عظیم، جسورانه و به شدت چالش‌برانگیز است. حضور ده‌ها هنرجو که به نظر می‌رسد، با تمرین‌هایی طولانی، موفق به ایفای چنین نقش‌های سختی شده‌اند؛ حاصل زحمات اوست. نتیجه‌ای که معنایش، تربیت نیروهای تئاتری است.

در نمایش او هیچ ستاره‌ای نیست که به آن واسطه، وجه تبلیغاتی کار رونق گیرد؛ از همین روست که به نظر می‌رسد برای او، نمایش مقوله‌ای جدی برای به چالش کشیدن اندیشه و میل به خردورزی است. کارگردانی که در سال ۱۴۰۲ نمایش موفق «انسان، اسب، پنجاه پنجاه» را در دو سالن مولوی و مجموعه شهرزاد به صحنه برد؛ اینک در سالن استاد ناظرزاده، نمایشی را به صحنه برده است که عظمت و شکوه خیره‌کننده‌اش، بازتابی است از نمایشنامه پرقدرتی که سخنی سترگ برای سهیم شدن با مخاطب خود دارد.

لینک کوتاه

 

آخرین ها