تاریخ انتشار:1404/09/18 - 19:36 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 214177

سینماسینما، سپیده ابرآویز؛

«بی سروصدا» فیلم جمع و جوری است. جمع و جور در جغرافیای کوچکی که هویتش معلوم نیست اما شاید جایی باشد در حومه ی تهران. کاری به کار آدم‌ها و قصه‌های دیگر ندارد و هر چه که روایت می‌کند مربوط است به همین پنج شش نفری که دور هم در این ناکجاآباد زندگی می‌کنند. این آدم‌های به ظاهر معمولی که در سرخوردگی‌ها و ناکامی هایشان دست و پا می‌زنند و خریدن یک پراید را موفقیت بزرگ و سرکوفتی قابل تامل برای یک زن به شوهرش می‌دانند.

«بی سروصدا» قصه ی یک اجتماع کوچک است که مشابه ش در جامعه ی بزرگ و درندشت امروز بسیار است. آدم‌هایی که به انسانیت پشت می‌کنند و کسی یا کسانی را،صرفا برای منفعت شخصی،ابزار می‌کنند بی آنکه ذره ای احساس گناه داشته باشند. نماد این آدم‌های ابزار شده در بی سرو صدا سیامک ( با بازی پیمان معادی است). مردی که از همان سکانس آغازین بازنده است و از زنش گرفته تا بقیه هیچکس او را نمی بیند چون معتقدند او آن قدر ساده و ساکت و به یک معنی احمق و ناتوان است که اصلا لیاقت دیده شدن ندارد.

«بی سروصدا» قرار است قصه ی سیامک باشد و زخم‌هایی که از نزدیکانش می‌خورد اما همزمان می‌شود قصه ی سمیر پسر سیامک و ماجرای عشقی او در نوجوانی. اینکه فیلم روایت‌های فرعی و اصطلاحا خرده داستان باشد هیچ بد نیست اما اینکه گاهی وزن داستان اصلی و روایت فرعی را نشود تشخیص داد و جای این دو گاهی با هم عوض شود یا حتی گم شود نکته مهمی است. در «بی سروصدا» مخاطب به درستی نمی داند که داستان اصلی سیامک را دنبال کند یا بپذیرد که سمیر و عشقش به لیلا قصه ی اصلی فیلم است و نگران آنها باشد.

ماجرای سمیر در ذات جذاب است. القای حس عدم تعادل(بین عشق و خانواده) در شخصیت سمیر از همان سکانس‌های ابتدایی با راه رفتن روی لبه ی پشت بام، ارتباط دادن آن با موضوع سیرک و بندبازی و حس‌های به تصویر کشیده شده ی یک نوجوان در آستانه ی بلوغ، مفهومی است که در فیلم‌های زیادی از آن استفاده شده است. آنچه اینجا این کشش را پررنگ می‌کند استفاده از المان سیرک است. المانی که شاید سال هاست کسی در فیلم هایش به عنوان یک عنصر مهم و تعیین کننده سراغش نرفته است. پیش از این هر چه درباره سیرک و ماجراهایش دیده ایم بیشتر به سینمای هالیوود برمی گردد. به دورانی که سیرک واقعا بخش مهمی از زندگی مردم یک شهر بود و هیجانات و اتفاقاتش بسیار تاثیرگذار. مصطفوی دست می‌گذارد روی این فضا و انگار آن را از دل آنها می‌گذرد. فیلم‌هایی مثل بندبازان(کارول رید ۱۹۵۶)، بزرگترین نمایش روی زمین (سیسیل بی دمیل ۱۹۵۲)، سیرک (چارلی چاپلین ۱۹۲۸)، ماهی بزرگ (تیم برتون۲۰۰۳) آب برای فیل‌ها (فرانسیس لورنس۲۰۱۱) و فیلم‌های مشابه دیگر با حال و هوای مرتبط که سیرک در «بی سروصدا» صحنه‌هایی و داستانک‌هایی از آنها را تداعی می‌کند.

سیرک در «بی سروصدا» محلی است فراتر از یک پس زمینه ی بصری در گوشه ای از یک کاروان نیمه فراموش شده؛ اینجا سیرک به نوعی ساختار احساسی و معنایی فیلم را می‌سازد، صرفا یک لوکیشن نیست و شاید فضا و شخصیت سوم داستان است و کارکردی را دارد مثل که بسیاری از آثار کلاسیک. جایی است میان واقعیت تلخ زندگی و رویای ناممکن عشق. سیرک جایی است که آدم‌ها در لباس‌های پرزرق و برق دروغ‌های رویایی می‌گویند تا حقیقت‌های تلخ زندگی را پنهان کنند و تمام رابطه‌های عاشقانه در سیرک «بی سروصدا» میان زمین و هوا، در لغزش و خطر سقوط و پشت نقاب اتفاق می‌افتد. سیرک این فیلم جایی است برای آدم‌های گم شده و تنها. تنها و بی صدا. به امید یک نگاه. یک توجه و یک عشق.

عشق سمیر به لیلا بیشتر شبیه عشق‌های خاموش دنیای چاپلین است. عشقی که در حاشیه شکل می‌گیرد. کم حرف است و شاید هرگز به مقصد نرسد اما صادق است. صادق است چون عاشق‌های آن هنوز درگیر دنیای تلخ و دیوصفت بیرون نشده اند. دنیایی که امروز سیامک درآن دست و پا می‌زند. به همین دلایل است که سیرک و ماجراهایش در «بی سروصدا» به شدت دیده می‌شود و خطر این را دارد که مخاطب نداند قصه ی چه کسی مهم و اصلی است.

مصطفوی در انتخاب ایده‌های تازه جسور است و ریسک پذیر. در کنار سیرک از ماجرای پرورش الاغ استفاده می‌کند که بعید است در سینمای ایران تا به حال از آن استفاده شده باشد. اگر چه ممکن است استفاده از این موقعیت به عنوان یک استعاره و نمادی برای معیشت،فقر،بهره کشی و تلاش خاموش باشد اما در لایه ی رویی یک فکر ناب است که یک طرف جهان داستان را به درستی حمل می‌کند. سیامک در مواجهه با این شغل جدید پرورش الاغ است که وارد جهان استیصال تازه ای می‌شود و می‌فهمد که تمام آنچه سال‌ها به آن باور داشته یک دروغ محض در قالب رفاقت بوده و هست. اینجاست که چشم هایش باز می‌شود و تصمیم می‌گیرد بزند زیر همه ی آنچه به آن باور داشته و از قالب ساده و «بی سروصدا» و چلفتی و احمق و هر تعریف دیگری که تا به حال از او شده در بیاید و به قول دیالوگ معروف فیلم حسن کچل دیگر میش نباشد و دیو شود و تمام باورهایش را یک جا به آتش بکشد.

فیلم ساز در اشاره به استفاده از گوشت الاغ در رستوران‌ها که سال هاست شایعه آن در همه ی ایران پیچیده است هم با درایت عمل کرده و این را هم به سایر ریزبینی‌های فیلمش اضافه می‌کند. شاید این موضوع(آن هم به طور غیرمستقیم و نه در رابطه با گوشت الاغ)قبلا در فیلم ماهی و گربه(شهرام مکری ۱۳۹۲) آورده شده باشد اما در «بی سروصدا» الاغ‌ها و سرنوشت شان درست مثل سرنوشت شخصیت‌های فیلم مهم اند و در نهایت طعمه ی جایی می‌شوند که نباید.

«بی سروصدا» فیلم جزیی نگری است و از جزییات به کل می‌رسد و چینش درستی دارد اگر چه گاهی از چیزهایی مثل شخصیت پردازی برای هانیه توسلی(همسر سیامک) جا می‌ماند و به یک تیپ تکراری زن غرغرو بسنده می‌کند یا اصرار شفاهی زیادی برای القای ساده بودن سیامک می‌کند اما در نگاهی کلی اثری است که در سینمای اجتماعی می‌تواند حرف‌های تازه ای داشته باشد.

لینک کوتاه

 

آخرین ها