تاریخ انتشار:1404/06/29 - 13:32 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 211574

سینماسینما، سمیه کاظمی حسنوند

فیلم سینمایی «پیرپسر» به نویسندگی و کارگردانی اکتای براهنی، روایت‌گر زندگی مردی به نام غلام باستانی و دو پسرش؛ علی و رضا است. پیرمردی که در دود و عیاشی و رفیق بازی‌های آنچنانی غرق است و پسرانش را قربانی زندگی بی‌ثمری کرده که همچون کلاف سردرگمی در هم پیچیده  است و  آنها را به ورطه نابودی و ناکامی می‌کشاند.

فیلم از چند سو حائز اهمیت است. اول از باب نگاه دقیق و روانشناختی که به جامعه ایرانی دارد. جامعه‌ای که فرو پاشیده و ناامید است و دائما قربانی می‌دهد. گویی سرخوردگی، یاس، خشونت و… تمامی ندارد و این چرخه منحوس دایما تا ابدالدهر می‌چرخد.

نکته مهم دیگر، سنت پدرخدایی که در جوامع شرقی ریشه تاریخی دارد. در تاریخ شرق دائماً می‌خوانیم که پدری تاجدار به چشمان پسر جوانش، میل داغ کشیده است. چرا که یا دچار توهم توطئه بوده یا از جانب فرزندانش احساس خطر می‌کرده است. در تاریخ ما کم نیستند شاهزادگانی با چشمانی نابینا که سال‌های عمرشان را در حصر خانگی یا زندان گذرانده‌اند. در شرق پسرکشی برای حفظ قدرت و اقتدار پدر رخ داده است. در واقع هرچه که غربی‌ها پدر کشی کرده‌اند شرقی‌ها؛ ید طولایی در پسرکشی داشته و دارند. به عبارت دیگر در غرب پدرکشی در قالب اساطیر، تراژدی و توطئه‌های سیاسی ثبت شده است. برای نمونه در اساطیر یونانی کرونوس، پدرش اورانوس ( خدای آسمان) را با داس اخته کرد و در نهایت سرنگون شد. بعدها خود او هم توسط پسرش زئوس سرنگون شد. چرخه خشنی که بین نسل‌ها تکرار می‌شود. غلام باستانی با پدرش رفتار ناشایستی داشته است. آن‌چنان که با دوستش از بوی بد جنازه پدر مرده‌اش ابراز انزجار می‌کند و حالا خودش هم منفور پسرانش است.

این سنت پدرکشی و پسرکشی همزمان با هم در فیلم بروز داده شده است.

داستان فیلم به شدت قصه‌گو است. در واقع نویسنده به خوبی توانسته است عناصر داستان را در هم چفت و بست کند و ماحصل آن انسجام درونی قصه و ساختار به شدت قوی و کاربردی است که مخاطب را از همان سکانس اول روی صندلی‌های سینما میخکوب می‌کند.

سنت قصه‌گویی ما به شدت تحت تاثیر سنت قصه‌گویی هزار و یک شب است. در هزار و یک شب عمدتاً قصه‌ها به صورت تو در تو و دالانی روایت می‌شود چون آنجا شهرزاد می‌خواهد شهریار خونریز را مجاب کند تا یک شب دیگر به قصه او گوش کند و او را نکشد.  در واقع از این قصه به آن قصه متوسل می‌شود تا شاید فرجی شود و شهریار از کشتنش منصرف شود. در فیلم پیر پسر هم از این فرم روایت هزار و یک شبی استفاده شده است. در فیلم، داستان غلام و زن اولش، غلام و خانواده زن اولش و ماجرای غصب خانه آنها، داستان غلام و زن دومش، داستان رعنا و خانواده‌اش، داستان رعنا و همسر سابقش، داستان علی و رعنا و … روایت می‌شود.

نکته دیگر شکاف بین نسلی است که در فیلم به خوبی به آن پرداخته شده است. نسلی که تا قبل از انقلاب کتاب و روزنامه می‌خوانده و بعد از انقلاب به تمامی آن داشته‌ها پشت پا می‌زند. جایی در فیلم آمده است و غلام باستانی  پدر  خانواده می‌گوید: من هم اهل کتاب و روزنامه بودم. منتها بعد از انقلاب همه چیز را کنار گذاشتم!

در این فیلم، صدای زنان شنیده نمی‌شود. تنها جسارت رعنا به چشم می‌آید آن‌هم مثل یک آتش که لحظاتی اوج می‌گیرد و بعد به سرعت خاموش می‌شود. جهان داستانی زنان در این فیلم، جهانی توام با سرکوب، خفقان و اجبار است. حق او از بین رفته و او به ناچار تبدیل به موجود نامریی شده که هست اما نیست. همه جا حضور دارد، عطرش، ردش و تاثیرش! اما گویی چیزی از او متنفر است و اجازه بروز به او نمی‌دهد. رژ لب، عطر، لباس زنانه و هر چیزی که می‌تواند از آن یک زن باشد وجود دارد اما همه چیز علیه او است. نگاه خشنی که جامعه به زن و زنانگی دارد به خوبی قابل لمس است و در فیلم به چالش کشیده می‌شود.

ظهور ناگهانی مدرنیته آن هم در کشوری که تا مغز استخوانش را مذهب و سنت و خانواده فرا گرفته بود، باعث به وجود آمدن نسلی از پدرمادرها شد که به فراخور منافع؛ مذهبی، سنتی، مدرن و … می‌شوند و باعث سردرگمی و حیرت فرزندانشان می‌شوند. در واقع باید گفت هجوم مدرنیته به چنین کشوری که ظاهری مدرن اما درونی به شدت سنتی و مذهبی داشته باعث به وجود آمدن نسلی شده که به شدت خود رای متحکم، تخریبگر، سرکوبگر و غیرقابل پیش‌بینی است. نماد و نمود چنین پدیده‌ای در جامعه فراوان است و در واقع مواجهه ناگهانی این نسل با پدیده مدرنیته به آنها شوک وارد کرده و آنها مسخ شده‌اند. اکثراً هم تبدیل به پدر مادرهایی ناکافی برای فرزندانشان شدند و هرگونه استقلال و اعتماد به نفس فرزندانشان را مجال نمی‌دهند. ایرانی جماعت به مدد هزاران سال زندگی سخت در فلات ایران به تجربه، برخی پدیده‌ها را برای خود حل کرده است. زیست در فلات ایران، زیستی توام با پیچیدگی، سختی و رنج بوده است و اینجا تقابل سنت و مدرنیته باعث پس رفتن سنت شده اما این پسروی، محور توسعه پایدار هم نشده است. چرا چون ما فکر کرده‌ایم که تمام مظاهر سنت بد است. برونداد آن چه بوده؟ به وجود آمدن نسلی که نه سنتی است و نه مدرنیته! موجود شتر گاوپلنگی که نمونه‌اش در فیلم «پیرپسر» به خوبی نشان داده شده است. در یک سکانس تکان دهنده رعنا، غلام و پسرانش را برای شام دعوت می‌کند. وقتی غلام می‌بیند که رعنا به علی پسرش ابراز تمایل می‌کند، شروع به تخریب کامل اول علی و بعد پسر دیگرش رضا می‌کند و این عمق فاجعه خانوادگی  را نشان می‌دهد.

نکته دیگر اقتباسی است که از رمان «برادران کارامازوف» شده است. در این رمان هم، پدر و پسرها بر سر زنی به جدال می‌پردازند. رمان «برادران کارامازوف» آخرین اثر داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی است. در این رمان داستان حول محور خانواده مردی عیاش و بی‌رحم است. مردی عاری از شفقت انسانی به نام فیودور پاولوویچ کارامازوف که دائماً رابطه‌ای پر از تنش با پسرانش دارد. پسران او دیمیتری، ایوان، آلیوشا و اسمردیاکوف (پسر نامشروع فیودور که تبدیل به خدمتکار خانواده شده است) هستند.

دیمیتری پسر بزرگ خانواده و پدرش فیودور پاولوویچ بر سر ارث و زنی به نام گروشنکا با هم به رقابت می‌پردازند. دیمیتری پول زیادی خرج می‌کند تا برای گروشنکا جشن بگیرد اما او نمی‌آید. وقتی دیمیتری می‌فهمد گروشنکا نزد پدرش رفته؛ دیوانه‌وار به سمت خانه پدرش می‌رود و…

درست است که داستان فیلم عینا با اندک تفاوتی از رمان «برادران کارامازوف» نوشته شده، اما هنر بزرگ نویسنده و کارگردان در ایرانیزه کردن آن است. نویسنده، جامعه ایرانی را می‌شناسد و به خوبی و با تسلط کامل آن را پرداخت می‌کند. آن‌چنان که مخاطب با آن همذات‌پنداری می‌کند و حتی اشک هم می‌ریزد.

نمادگرایی در فیلم «پیرپسر» بسیار حایز اهمیت است. روی میزها پر از قاب عکس‌ها، پاکت مچاله شده سیگار بهمن، قرص‌های آرام‌بخش و… است. چیزهایی که مخاطب را شوکه می‌کند. روی دیوار جایی در فیلم نوشته شده است:

شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد!

شعری از رضا براهنی که مانند یک صاعقه توجه مخاطب را به خودش جلب می‌کند. «پیرپسر» روایت انسانی است که چون گرگ زوزه کشیده و در شکم روزگار خودش دویده، شبانه‌روز را دریده که آفتاب بیاید، اما آفتاب نیامد.

لینک کوتاه

 

آخرین ها