تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۱۰ - ۱۸:۲۰ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 149379

سینماسینما، امین نصیری

نام: Alphaville
کارگردان: Jean Luc Godard
سال: ۱۹۶۵

آلفاویل فیلمی دیستوپیایی است که فاصله ای زیاد با واقعیت دارد و شهری تماما افسانه ای را تصویر می کند اما با واقعیتی که همگان می‌شناسیم و با آن سر و کار داریم نیز مرتبط است. شهری به نام آلفاویل که تماما در تسلط ماشین آلات است و مردمش در پوچی و گم‌گشتگی مطلق سرگردان اند. بروز احساسات عاطفی، شعر، اشک ریختن، عشق و… همگی قدغن هستند و شخصی که مرتکب این اعمال شود مجازات خواهد شد. لمی کوشن که ماموری مخفی است با نام و شغلی مستعار عازم این شهر بی هویت و عبوس می شود تا با کشتن دکتر فون براون و از بین بردن کامپیوتری به نام آلفا ۶۰ که اختراعش کرده و با آن بر مردم حکومت می کند ماموریت خود را به اتمام برساند. لمی در این راه به سراغ تنها رفیقش که در هتل درب و داغونی سکونت دارد می رود اما او را به شکلی ناامید و از دست رفته می‌یابد و پی می برد که به طرز فلاکت باری زندگی می کند و بعد از لحظاتی هم که جان می‌دهد. ناتاشا در این شهر راهنمای او می شود و ما همراه لمی و ناتاشا به محیط های آلوده آلفاویل سرک می کشیم و پی به حکومت شدیدا خودکامه و خاموشی وجدان آدمی می بریم. مردم شهر به طور کاملا نامحسوسی تحت مراقبت های شدید سیستم اند. به مرور و به کمک لمی بینش ناتاشا در مسیر تحول و اصلاح شدن قرار می گیرد و در شهری که عشق ممنوع است، عاشق می شوند، برای هم شعر می خوانند، همدیگر را نوازش می کنند و کلمات ممنوعه ای مانند وجدان و روشنایی را به زبان می آورند. در آلفاویل بازهم همچنان شاهد موقعیت های هستیم که گدار از تدوینی خطی و تداومی دوری می کند(توالی زمان را درهم می شکند) و با جامپ های تند و ناگهانی اش حالت ناامنی و تشویش را تشدید می کند و در نهایت اثرش را در قالب جهانی سرکوب گرانه عرضه می کند. قطع های ناگهانی که گدار از ساختمان های بزرگ دولتی(با مهندسی خاص شان) و همچنین شی های الکترونیکی می گیرد بار مضمونی اثرش را یعنی عدم تشخص و عقب راندن انسانیت را به مرور در ذهن تماشاگر می کارد. ناتاشا شخصیتی است که نماینده ی میل احساسات و عواطف واپس رانده شده ای است که نتیجه زیستن طولانی مدت در آلفاویل بوده (این تمهید نقبی هم دارد به تعمیم پذیر بودن شخصیت ناتاشا به دیگر مردم). کوشن قهرمانی اسطوره ای، تا حدودی خشن و نه چندان متجددی است(نمی تواند به هیچگونه همزیستی با شرایط برسد و انگار متعلق به دوره زمانی و مکانی دیگری ست، کسی که یادآور فیلم های کلاسیک و نوآر است اما در جهانی مدرن تر و پیچیده به کار گرفته می شود) که گدار وجود چنین شخصیتی را برای دگرگونی فضای کنونی ضروری می داند و در انتها هم طی یک حرکت شورشی و طغیانگرانه دست به نابودی این سیستم فاسد می زند و با به وجود آوردن یک وضعیت متشنج در آلفاویل و نجات دادن ناتاشا آنجا را به مقصد شهری دیگر(شهر خوشبختی) ترک می کند و ماجرا را به خوشی( خوشی عوام پسندی که نیاز شاکله ی وجودی اثر آن‌ را در پایان بندی به درستی اقتضا می کند)فیصله می دهد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها