سینماسینما، حبیب باوی ساجد
هفده ساله ام. خیز برداشته ام تا نخستین فیلم کوتاه داستانی ام را بسازم. اسمش «از رویأ تا واقعیت» است. جمله ی آخرِ فیلم که روی تصویرِ سیاه می آمد را رسول حق جو نوشته بود: رویأ خواب نیست، کابوس نیست، و زیاد هم از واقعیت دور نیست.
ماجد نیسی ساعت پنج ونیمِ صبحی که همه شبش را خانه یکی از پسرعموهای میداودیِ فوتبالیست بودیم نوشت که می خواهد در این فیلم بازی کند و شد بازیگر اصلی.
بعد با ماجد رفتیم خانه فرخنده زاهدی که یکی از معروف ترین بازیگران اهوازی بود؛ با کلی جایزه بازیگری تئاتر.
گفتم: خجالت می کشم پیشنهاد بازیگری به شما بدهم.
گفت: سرت رابالا بگیر. من آماده ام. کی بیام جلوی دوربین؟
با رسول حق جو و ماجد همه مراحلِ پیش تولید را دوندگی کردیم.
رسول حتی جلوی دوربین هرجا لازم بود، ظاهر می شد: به عنوان بازیگرِ فرعی، سیاهی لشکر و حتی کارتن خواب.
مُخِ یکی ازهمکاران برادرم در قسمتِ موتوری اداره شان که عشقِ فیلم بود را زدیم تا خارج از تایم اداری وانت اش را بیاورد سرصحنه. علی ماهی فروش را هم که از زمانِ دستفروشی ام دربازار می شناختم، گفتم نقشِ مامورِشهرداری را بازی کند. فکر کنم نیم ساعت بساطِ ماهی فروشی اش را رها کرد آمد نقش اش را جلوی دوربین بازی کرد و رفت.
دنبال خانه گشتیم برای فیلم برداری. صاف و بی هماهنگی قبلی رفتیم خانه ناصر میاحی در لشکرآباد؛ چند خیابان آن طرف ترِ خانه عدنان عفراویان («باشوغریبه کوچک»). ناصر یکهو آمد و دید کلی آدم و دوربین و نور و بندوبساطِ فیلم برداری توی خانه شان هست (درست مثلِ اکثرِ روزهای سال که با وماجد و رسول ظهرِ گرما یله می شدیم خانه شان و مادرِ نازنینِ پرمهروسخاوتِ ناصر که می گفت هله یُمّا .. هله بیکم .. و خوش آمد گویان میزبان مان می شد به ناهار و بعد می رفتیم زیر کولرِ ۱۸ هزارِ اُجنرالِ پنجره ای شان دراز می کشیدیم و با رویأهای مان می خوابیدیم، و بعد ناصر می آمد می دید ما خانه شان ولو شده ایم.)
نمی دانسیتم طراحی صحنه چیست، اما می دانستیم آدمِ اصلی فیلم مان عشقِ فیلم است. مجلاتِ سینمایی و پوسترهای فیلم هایی که داشتم را چسباندم به دیوارِاتاق. طراحی لباس نمی دانسیتم چیست. هربازیگری، با هرلباسی که پوشیده بود می آمد جلوی دوربین. ولی همه آن ها آن قدر باهوش بودند که بدانند چه لباسی مناسبِ فیلم مان است.
پل پنجم را تازه روی کارون ساخته بودند که ما شبِ بارانی سیل آسا را زیرِباران فیلم برداری کردیم. آن شب ماجد آن قدرخیس شد که تب ولرزگرفت.
فیلم ماجرای پسربچه دستفروشی بود که عاشق سینماست. هرچه کارمی کند خرج سینما رفتنش می شود. یک روز شهرداری همه بساطش را از او می گیرد. پدر، پسر را در یک شبِ بارانی به باِدِ کُتک می گیرد و از خانه بیرون می اندازد. پسر پناه می برد به سینما، ولی نگهبان سینما او را پیدا می کند و پرتش می کند بیرون، و بعد پسرمی ماند و خیابان های خیس وسرفه هایش در دل شب بارانی.
وقتی که آن فیلم را می ساختیم، تجربه ی عملی سینما نداشتیم. بدون شناخت ازدوربین رفته بودیم فیلم بسازیم. سال ها باید می گذشت تا ساتیاجیت رای را بفهمیم، و با عباس کیارستمی دمخور شویم، و دگما ۹۵ لارنس فون تریه را بشناسیم، و با تجربه زیسته شده شخصی مان به سینمای بی چیز برسیم.
فیلم بردارمان (روح اش قرین رحمت) دوربین ۹هزارِ وی اچ اسش را برداشت و فیلم را ناتمام گذاشت وراش ها را به مانداد. دوباره از اول رفتیم فیلم را ساختیم، و این بار علی توفیقی خواه شد فیلم بردار، و ماجد دوستش (وحید) را به ما معرفی کرد که خرجِ صحنه مان را بدهد.
اصلا نمی دانسیتم تهیه کننده یعنی چی. هرکدام مان، هرکاری ازدستش برمی آمد انجام می داد. مجوز فیلم برداری را هم که نمی دانستیم چیست. بدون مجوزِ فیلم برداری شال وکلاه کرده بودیم فیلم بسازیم. برای سکانسِ سینما، رفتیم مُخِ مدیر سینما هلال را زدیم که تازه افتتاح شده بود.
یک شب تا خودِ صبح را آن جا فیلم برداری کردیم. صحنه ای بود که یک آکاردئون نوازِ نابینا باید در شبی بارانی و بیرون از سینما برای ماجد موسیقی می نواخت. این صحنه از فیلمِ «سُربِ» مسعود کیمیایی می آمد که درهفت سالگی و دزدانه برادرم عبدالحسین در جنگ بردم سینما و فیلم را دیدم: جایی که نوری حسابی کتک می خورد، و بعد به بچه ها پول می دهد تا بروند به عشق شان برسند؛ بروند سینما.
رسول و بچه ها برای این که حال وهوای باران را درست کنند، تمامِ آبِ حوضِ محوطه ی سینما هلال را با سطل خالی کردند و ریختند کفِ هر دو طرفِ خیابان و روی دارودرخت.
نمی دانستیم برای این که باران دیده شود، لازم بود نورپردازی کنیم. مثلأ نور بیفتد روی دارودرخت و برگ های خیس که دیده شوند. ما چیزی نمی دانستیم، جز این که فکر می کردیم هرآن چه به چشم مان می آید، حتمأ تماشاگر هم می بیند. می دانسیتم اما حسِ باران باید باشد.
حالا فیلم را که می بینید، صدای ماشین ها را انگار در خیابانِ خیس از باران می شنوید. نمی دانسیتم صدابردار چیست، و صدا را با دوربین می گرفتیم. گریم نداشتیم (و راستش این آخری را تا همین الان هم نمی خواهم داشته باشم.) برای کُتک خوردنِ ماجد فقط به یک کبودیِ زیرِ چشم نیاز داشتیم که سامان سعدی با بنکک کاشت زیرِ چشمِ ماجد، که همان شد مصیبت مان: جایی از فیلم ماجد باید صورت به پرده سفیدِ سینما می چسباند. پرده لکِ کبودیِ گریمِ ماجد را گرفت، و ما تا صبح با هزارترفند توانسیتم آن لکه را از پرده سفیدِ سینمای تازه افتتاح شده اهواز پاک کنیم. برای صحنه آکاردئون نواز، فقط باید سراغِ مهدی ساکی می رفتیم. مهدی آکاردئون داشت. شبانه و زیرِباران با جلیل خیطان (اعجوبه ای که باید بعدها مفصل درباره اش برای تان بنویسم. کسی که شاید پنجاه جایزه متنوع از بازیگری تا گریم و طراحی صحنه را از جشنواره های مهم تئاتر؛ از فجر گرفته تا خیلی های دیگر گرفته، دروغ نگویم دستِ کم دویستا فیلم و تئاتر و سریال و کلیپ در کارنامه اش دارد، و همه هنرش هم غریزی است) وهمکار موتوری برادرم رفتیم خانه مهدی ساکی که با سازش بیاوریمش سرصحنه. همه عوامل در سینما مانده بودند ودوندگی های تولید با من که یعنی کارگردان بودم!
نیسان شبانه در منطقه خشایار خاموش شد. کاپوت را در تاریکی و باران بالا زدیم. کسی چیزی نمی دید. تا زانو در آب بودیم و بالای سرمان هم باران یک نفس می بارید. خیابان ها خالی وچراغ های زردِ تیرِ برق های چوبی یکی درمیان خاموش و روشن بودند. جلیل یک تکه لباسش که قبل تر درآورده بود تا خشک شود را آتش زد که راننده ببیند!
بعدها که فیلم برداری مان تمام شد، فکرنمی کردیم تدوین وجود دارد. تدوین را با دوربین انجام می دادیم: مدام قطع می کردیم و زاویه را تغییرمی دادیم.
بعد که فهمیدیم تدوین یعنی چه، کاوه سجادی حسینی با دو دستگاه ویدئو فیلم را تدوین کرد. من و ماجد با اتوبوس تی بی تی از راهواز بدون این که به خانواده های مان مفصل بگوییم قضیه چیست، رفته بودیم تهران فیلم را نشان مسعودکیمیایی بدهیم که خوردیم به کیانوش عیاری درمیدان هفت تیر.
عیاری را سال ۱۳۷۴ در نخستین جشنواره فیلم استانی که همه سینماگران مطرح به اهواز آمده بودند و من ۱۵ سال داشتم دیده بودم. حالا در تهران و در میدان هفت تیر و همین طور که راه می رفتم به ماجد گفتم: اون هم کیانوش عیاری.
ماجد گفت: خب بریم پیشش.
گفتم: ول کن بابا، ما اومدیم دنبالِ کیمیایی (این خاطره را که حالا چند باری برای آقای عیاری تعریف کردیم کلی خندید.)
خلاصه به اصرارِ ماجد رفتیم سمتِ عیاری. اما یکهو عیاری سوارِ تاکسی شد و رفت. من و ماجد هم به راه مان ادامه دادیم. یکهو همان تاکسی چیزی نرفته بود که ترمز کرد وعیاری پیاده شد.
ماجد گفت: تا نرفته بریم بهش برسیم.
عیاری که فهمید همشهری اش هستیم، گفت: این جا چه کار می کنید؟
گفتیم: اومدیم آقای کیمیایی را ببینیم.
عیاری گفت: کیمیایی را از کجا می شناسید؟
گفتیم: نمی شناسیم. فیلم هاش رو دوست داریم.
عیاری گفت: دو دقیقه فیلم بسازید ببینم چی دارید برای گفتن.
من بی درنگ وسطِ میدانِ هفت تیر مثل شش لول، تنها نسخه ای را که از فیلمم داشتم، و یک کاستِ ویدئویی سه ساعته بود ازکیف بیرون آوردم و دادم به عیاری.
روی کاست نوشته شده بود: «طعم گیلاس»، عباس کیارستمی.
عیاری گفت: این که طعم گیلاسه!
گفتم: اولش فیلم خودمان است، بعد «طعم گیلاس» که از روی پرده در خارج ضبط شده!
عیاری گفت پس به خاطرِ «طعم گیلاس» فیلم شما را می بینم!
آدرسِ دفترش را داد و شماره تلفن هم نوشت و گفت فردا ساعت یک برای ناهار دفترش باشیم.
شب خانه روانشاد محمد مشاک می خوابیدیم. خانه اش که پله می خورد پایین می رفت خالی بود و کلیدش دست مان بود. مشاک تازه در فیلم «سرزمین خورشید» بازی کرده و نامزد سیمرغِ بلورین بهترین بازیگرِ مکمل شده بود و حالا آمده بود که برای همیشه در تهران بماند.
تا نصفه شب حرف می زدیم. ماجد می گفت بازیگر عیاری می شود (چون ماجد اول بازیگر بود وچه بازیگر خوبی) و من که کارگردانی را دوست داشتم می گفتم دستیارِ عیاری می شوم. بعد هردوی مان می گقتیم: برمی گردیم حسابِ آن اهوازهایی که اذیت مان کردند را می گذاریم کفِ دست شان!
فردای آن روز نیم ساعت زودتر از موعد رفتیم دفترِ عیاری.
منشی اش گفت: شما؟
گفتیم: باوی و نیسی هستیم، آقای عیاری گفت بیاییم این جا.
منشی گفت: بله آقای عیاری وزارت ارشاد برای فیلم «بودن یا نبودن» جلسه دارند. تلفن کردند گفتند دیرمی آیند. گفتند به شما بگویم بمانید.
بعد گفت که برای مان چای بیاورند. ما خیره شده بودیم به یک چیدمانِ بزرگ از عکس های صحنه و پشت صحنه و پوسترها و نقدها و نوشته های فارسی و خارجی درباره کیانوش عیاری و فیلم هایش که کولاژ شده بود، و یکهو عیاری سراسیمه وارد شد و با ما دست داد و دعوت مان کرد توی اتاقِ کارش.
لباسِ گرمی تنش بود که سال هاست در تنِ عیاری دیده ایم (سال ها بعد بهش گفتم آقای عیاری فقط این لباس تنِ شماست!؟ گفت نه دوتا دارم که از آمریکا خریدم.) لباس را از تن در آورد، و از توی جیبِ لباسش کاستِ فیلمی را که داده بودیم بهش، بهمان داد.
بعد چیزهایی گفت که طبیعی است همه را پس از نردیک به سه دهه در حافظه دارم، اما نخواهم گفت. همین قدر بگویم که اگر عیاری را در میدانِ هفت تیر نمی دیدیم و فیلم مان را نمی دادیم تا ببینید، این همه سال افتان و خیزان به راهِ فیلم سازی مان ادامه نمی دادیم.
آن فیلم هیچ جا نمایش داده نشد، جزاین که پرت مان کرد جایی که باید باشیم. ما چیزی از سینما و دوربین نمی دانستیم، جز این که از خودمان می گفتیم. مثل باران اهوازکه حالا نیست، اما آن قدر شلاقی ودُمِ اسبی باریدنش رادیده ایم که انگارهنوز خیس از بارانیم.
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- یادداشتی بر فیلم سینمایی «سامی»؛ مکان به مثابه شخصیت
- واقعگرایی در فیلم «سامی» مثل «تفنگ چخوف»
- «سامی»؛ بقای عشق واقعی پس از فقدان
- راهیابی فیلم کوتاه «البنات» به جشنواره مصری
- بررسی فیلم «سامی» از منظر نویسنده عرب/ وفاداری به انسان
- بزرگداشت کیانوش عیاری با نمایش «شبح کژدم»
- «سامی»؛ هرمنوتیک رنج و کنشگری ضدهژمونیک پیرامون
- یادداشت امیر نادری درباره «سامی»/ روح جنوب در فیلم موج میزند
- «سامی»؛ ایستادگی پُردرد و رنجِ فراموششدگان
- چه را حبیب از حمید آموخت!؟
- «سامی» ادای دین به فرهنگ و سینمای خوزستان
- یادداشت «کیانوش عیاری» در سوگ ناصر تقوایی
- ناصر تقوایی؛ فیلمسازی که حسرتِ نوشتن داشت/ داغِ سینما بر دلِ ادبیات
- درنگی بر سینما و ادبیات؛ چشمِ سوم
- نسخه اصلی «خانه پدری» آنلاین اکران شد
پربازدیدترین ها
- فوت خواننده پیشکسوت موسیقی نواحی گیلان/ ناصر مسعودی درگذشت
- نگاهی به فیلم «بیسر و صدا»؛ ایده خلاقانه، مسیر اشتباه
- حقایقی درباره بازمانده ساخته سیف الله داد/ماجرای توقیف فیلم بازمانده به دلیل حجاب!
- بیانیه انجمن بازیگران سینما در واکنش به وقایع اخیر و هتک حرمت هنرمندان/ پژمان بازغی استعفا داد
- «رابین هود»؛ افسانهی شیرین مرد شریف قانون شکن!
آخرین ها
- معرفی برندگان هیئت ملی نقد آمریکا ۲۰۲۵/ «یک تصادف ساده»؛ بهترین فیلم بینالمللی/ «نبردی پس از دیگری» ۵ جایزه گرفت
- ۱۵ اثری که برای فهرست اولیه اسکار فیلم بینالمللی شانس بالاتری دارند
- تأملی بر حضور نوری بیلگه جیلان در جشنواره جهانی فیلم فجر؛ داور غایب
- بیانیه کانون کارگردانان سینما درباره بازداشت سینماگران در مهمانی خصوصی
- واکنش رضا کیانیان به گزارش تاریخ سه هزار ساله زیر چرخ لودرها
- اعلام مستندهای دو بخش از نوزدهمین جشنواره «سینماحقیقت»
- واکنش کانون کارگردانان سینمای ایران به حکم جعفر پناهی
- شروودِ تالار وحدت؛ جایی که ماهان حیدری قهرمانان آینده را پیدا میکند
- تورج اصلانی داور جشنواره ترکیهای شد
- سروش صحت و علی مصفا «بیآتشی» را روایت کردند
- سام درخشانی هم استعفا داد
- نمایش موزیکال «رابین هود» / گزارش تصویری
- حلقه منتقدان فیلم نیویورک منتخبان ۲۰۲۵ خود را اعلام کرد/ «نبردی پس از دیگری»، بهترین فیلم شد؛ پناهی، بهترین کارگردان
- جشنواره جهانی فیلم فجر۴۳؛ در ایستگاه پایانی «درس آموختهها» بهترین فیلم شد/ جایزه ویژه داوران به کارگردان ژاپنی رسید
- «خرگوش سیاه، خرگوش سفید» به چین میرود
- گاتهام ۳ جایزه به «یک تصادف ساده» داد/ «نبردی پس از دیگری» بهترین فیلم جوایز مستقل نیویورک شد
- بیانیه انجمن بازیگران سینما در واکنش به وقایع اخیر و هتک حرمت هنرمندان/ پژمان بازغی استعفا داد
- مصائب افزایش سن ، از جولیا رابرتز تا نیکول کیدمن
- تام استاپارد؛ نویسندهای که جهان را از نو صحنهپردازی کرد
- نگاهی به فیلم «پارتنوپه»؛ زیبایی از دست رفته
- توقیف سکوی پخش «بازمانده» پس از انتشار ویدیوی بدون مجوز
- «سمفونی باران» کلید خورد
- «ناتوردشت» به باکو میرود
- از جدال اندیشه تا لبخند روی ردکارپت
- گفت وگو با کارگردان مستند «مُک» به بهانه حضور آن در جشنواره سینما حقیقت
- «زوتوپیا ۲» رکورددار فروش جهانی سینما شد
- صدای بخش خصوصی را بشنوید؛ هوای آلوده با تعطیلی تئاتر تمیز میشود؟
- «رها» بهترین فیلم اول جشنواره گوا شد
- سنگرم اندازه همان کافه ام بود
- نگاهی به تازهترین قسمت برنامه «اکنون»؛ سیر و سلوک بازیگری





