سینماسینما، زهرا مشتاق
در کودکی شش سال تمام، به دلیلی که داستان و توضیحش طولانی است، همراه با مادرم در خانه کوچکی زندگی می کردیم که برق و آب نداشت. همین خانه بود که تصویر را در ذهن من قدرت بخشید.
در سمت چپ خانه ما، منزلی بود که یک آقای پاسبان (آن وقت ها به پلیس پاسبان می گفتند.) به نام عباس آقا، با همسرش اکرم خانم که خیاط بود و بچه هایشان مهدی و مهرداد و نرگس و نسرین در آنجا زندگی می کردند.
ما برق نداشتیم و من تلویزیون را شنیداری می شنیدم. از کجا؟ از خانه همین عباس آقای پاسبان. در خانه خیلی کوچک ما، حیاط کوچک تری بود که یک باغچه داشت که واقعا به اندازه دو کف دست بود. باغچه ای که درخت موی لاغری در آن زندگی می کرد و هر سال دو سه خوشه انگور می داد و من تمام مدت، از بهار تا تابستان که در و پنجره خانه ها به تدریج گشوده می شد، در کنار همین درخت انگور به صداها گوش می کردم و آنها را در ذهنم جان می بخشیدم.
مادر عباس آقا، منصوره خانم، پیرزنی بود که با آنها زندگی می کرد و چون گوش هایش به اصطلاح آن وقت ها، سنگین بود، مدام به نسرین و مهرداد می گفت که صدای تلویزیون را بلند کنند. و این از بخت و اقبال من بود که منصوره خانم گوش هایش خوب نمی شنید. در عوض امواج با صدایی بیشتر، مرا فرا می گرفت. من تمام سریال مفصل عزالدین قسام را که گویا یک سریال عربی بود، همین طور کز کرده کنار دیوار می دیدم. می گویم دیده ام، چون در همان هفت هشت سالگی، تک تک شخصیت ها را تجسم می کردم که مثلا چه شکلی هستند یا چه لباسی پوشیده اند.
آن سال ها، تلویزیون مجری داشت و آنها بودند که زمان پخش برنامه ها را اعلام می کردند. برنامه هایی را که دوست داشتم، روی کاغذ می نوشتم. اما این طور نبود که بشود همه برنامه ها را شنید. وقت هایی که منصوره خانم، خانه دخترش ناهید خانم می رفت، صدای تلویزیون کم می شد. یا وقت هایی که اکرم خانم خیاطی می کرد، باید تصاویر را همراه با قرقر صدای چرخ خیاطی می شنیدم.
من عاشق روزهای جمعه بودم. فکر می کنم نسرین هم که هم سن و سال من بود، جمعه ها را دوست می داشت. درست راس ساعت دو بعدازظهر، آهنگ مخصوص برنامه کودک شروع می شد. آهنگی که برای من تکرار این ریتم بود، بیغ بیغ بیغ بیغ بیغ….
مجری ها مهربان بودند. الهه رضایی و گیتی خامنه. حرف های قشنگ می گفتند و می شد از آنها، چیزهای زیادی که برای بچه ها، حرف های مهمی بود، یاد گرفت. من کارتون های بسیاری را همین طوری دیده ام.
اما کارتون هایی بود که به آنها عشق می ورزیدم. «مهاجران» و «خانواده دکتر ارنست». ریتم صدای گویندگانی که به جای شخصیت ها صحبت می کردند، مرا با همه کودکی ام شگفت زده می کرد. تصویری مقابل من نبود. اما از تن صداها، می توانستم با اندوه، خشم، ترس، شادی، نگرانی یا دلسوزی آدم ها همراه شوم.
ما رادیو ضبطی نقره ای رنگ داشتیم و با همان، قدیمی ترین و اصیل ترین تصانیف موسیقایی را می شنیدیم. مرضیه، دلکش، پوران، شجریان. مادرم هم صدای زیبایی داشت و به خصوص تمام آوازهای مرضیه را از بر بود و گاهی هم ترانه هایی از خوانندگان عرب می خواند. حلیم حافظ، فرید اطرش، ام کلثوم.
صدا در زندگی ما نقشی عجیب داشت. گویا همین تکه های صدا بود که ما را در خانه ای که زندگی در آن سخت و پر رنج بود، به حیات و روزمره جاری آدم های دیگر گره می زد.
مهم ترین خریدمان، باتری های سایز بزرگ بود. باتری هایی که به خانه ما صدا هدیه می کردند. دوره جنگ که خیلی چیزها نایاب یا گران بود، مادرم باتری ها را در ظرف آب جوشی که بر روی علاالدین، خانه را گرم می کرد، می انداخت تا باتری ها دوباره جان بگیرند و شارژ شوند.
جمعه ها ساعت نه شب، برنامه «فرهنگ مردم» با صدای گرم آقای انجوی شیرازی یا خانمی که شاید شمسی فضل اللهی بوده باشد، و من با همه کودکی دیوانه اش بودم و هر شب ساعت ده شب، برنامه فوق العاده «قصه شب». با اجرای کم نظیر رضا معینی. از نوع اجرایش احساس می کردیم که مردی محترم و با شخصیت است. گاهی مسابقه هایی برگزار می شد. قصه هایی با پایان باز که شنوندگان می توانستند قصه را به سلیقه خود تمام کنند و به آدرس رادیو در میدان ارگ بفرستند. همان سال ها بود که من شروع به نوشتن کردم. مادرم تقریبا هیچ سوادی نداشت، اما تخیل فوق العاده ای داشت. در ذهنش داستان های بسیار خلق می کرد و از من می خواست آنها را بنویسم. درباره پایان نمایشنامه های نیمه تمام حرف می زدیم و مسئولیت نوشتن با من بچه دبستانی بود که خیلی زود و با علاقه ای عجیب، خواندن و نوشتن را شروع کرده بودم.
کتاب محبوبم «بابا لنگ دراز» را در نه سالگی و شاید بیشتر از بیست دفعه خواندم.
مادرم برای اداره زندگی، از صبح تا شب کار می کرد و شاید همین تنهایی بسیار بود که انس مرا با کلمه، صدا و تصویر فزونی و قوت بخشید.
اما همه این ها را گفتم که به عجیب ترین قسمت ماجرا برسم. مرگ هوشنگ لطیف پور.
من دیوانه کارتون «باغ گل ها» بودم. شاید چون عاشق حیوانات و طبیعت بودم. آرزو می کردم وقت پخش باغ گل ها، منصوره خانم همیشه خانه باشد و صدای تلویزیون را تا آخر بلند کند.
کسی که نمی شناختمش و بهترین قصه گوی دنیا بود و قشنگ ترین، تاکید می کنم قشنگ ترین صدای دنیا را داشت. او قصه باغ گل ها را تعریف می کرد. نسیم و شبنم و باغبان باشی، همراه با گل پری ها و پرنده ها و پروانه ها، در باغ گل زندگی می کردند.
صدا این طور تعریف می کرد که یک روز صبح گربه چاق و سیاه و سفیدی، با اسباب منزلش وارد باغ گل ها می شود و می گوید عجب باغ زیبایی و تصمیم می گیرد آنجا زندگی کند. باغبان باشی می پرسد شما دیگر کی هستی؟ و خپل خودش را معرفی می کند و می گوید چون از آن باغ خوشش آمده می خواهد آنجا زندگی کند.
تمام کارتون را همان صدا روایت می کرد و من آرزو داشتم خپل و باغ گل ها را از نزدیک ببینم.
روزی پرنده ها و پروانه ها و گل ها نزد باغبان باشی از خپل شکایت کردند که او زیادی سر به سر آنها می گذارد. در حضور گل پری ها و بقیه کسانی که در باغ زندگی می کردند، جلسه ای گذاشته می شود تا به شکایت ها رسیدگی شود. در آخر خپل قیافه اش را مظلوم می کند و در حالیکه قول می دهد که دیگر دنبال پروانه ها و پرنده ها نکند؛ درست در همین وقت پروانه ای بال زنان از کنار خپل می گذرد. خپل با چشم هایش پروانه را دنبال می کند و ناگهان می دود دنبال پروانه. و آن صدای قشنگ اضافه می کند که البته خپل قول می دهد از فردا دیگر دنبال پرنده ها و پروانه ها نکند.
روزی خیلی اتفاقی در مغازه ای بودیم که یک تلویزیون کوچک در آن روشن بود. حوالی ساعت پنج بود و موقع پخش برنامه کودک. ناگهان آن تیتراژ استثنائی شروع شد. و تصاویری که همیشه آنها را فقط شنیده بودم، اکنون درست رو به رویم بود. باور نکردنی بود. داشتم گربه سیاه و سفید چاقی را می دیدم که در باغ زیبای گل ها خانه داشت. باغبان باشی با موهای سفید و لباس بلند. شبنم و نسیم. و آن صدای دوست داشتنی گوش نواز که می توانست کلمات را تبدیل به تصویری واضح و شفاف کند؛ صدای نازنین هوشنگ لطیف پور.
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- یادداشتی بر نمایش «رابین هود»؛ بشارت پیروزی
- نرگس آبیار خدای زدن به دل ماجراست
- «تابستانی که برف آمد» در سینما اندیشه بررسی میشود
- «تابستانی که برف آمد»؛ قصهای خانوادگی و عاشقانه با نشانههای هنری
- یادداشتی بر «صبحانه با زرافهها»/ باز تعریف دگرگونهی یک داستان اجتماعی محض
- «مفیستوفلس»؛ روایت ترسناک فاشیست تکثیرشده
- نمایش «هم این، هم آن»؛ در مسیر تعامل، همدلی و تفاهم متقابل
- «پیرپسر»؛ دیکتاتورهایی با مغزهای کوچک زنگزده
- دوازده روز جنگ
- «بیصدا حلزون»؛ تلخی میان تصمیم و تسلیم
- یادداشتی برای «ژولیت و شاه»؛ قصهای آمیخته از تخیل و واقعیت
- یادداشتی برای فیلم «رها»/ جامعه ناکارآمد و پدرهای بیخاصیت
- حتی نام ایران او را به گریه میانداخت/ داور زنده زنده دق کرد
- به بهانه برنامه «جعبه سیاه»؛ کفن و آگهی فوت لیاقت چه کسانی است؟
- چشیدن طعم نابرابری/ نگاهی به فیلم «عامهپسند»
پربازدیدترین ها
- آیا رونالدو وارد دنیای «سریع و خشمگین» میشود؟/ دیزل: ما برای او نقشی نوشتیم
- داستان پرسر و صدای «بیسر و صدا»
- مقایسه فیلمنامه «کوچک جنگلی» تقوایی با سریال افخمی/ از پژوهشِ روایتمحور تا روایتِ موردپسند صداوسیما
- نقش و جایگاه چهرهپردازی در سینمای ایران
- تاریخچه سریالهای ماه رمضان از ابتدا تاکنون/ در دهه هشتاد ۴۰ سریال روی آنتن رفت
آخرین ها
- از «بادکنک سفید» تا «طعم گیلاس» در نیویورک
- پرویز شهبازی و سینمای مولف
- معرفی برگزیدگان بیست و چهارمین جشن حافظ؛ «پیر پسر» چهار جایزه گرفت/ سه جایزه برای «تاسیان»
- نقش هوش مصنوعی در باز طراحی کسب و کارها در ۲۰۲۶
- نمایش مناسبات داخل زندانها در سریالهای نمایش خانگی چگونه است؟
- «کفایت مذاکرات»؛ شوخیهای نخنما
- چهلوسومین جشنواره جهانی فیلم فجر؛ آزمونی جدی و نگاهی رو به آینده
- نمایش «بانو»ی داریوش مهرجویی در بنیاد حریری
- مستند «جستجو در تنگنا»؛ چیزی که شور زندگی خلق میکند
- «افسانه فیل»؛ سوار فیلی بزرگ و سفید، که انگار همهی راه را بلد بود
- سینمای ما چه سرسبز بود!/به بهانه نمایش نسخه بازسازی شده سارا مهرجویی در موزه سینما
- «کج پیله» وقتی زنها از پوست خودشان، خارج میشوند
- «راه دیگهای نیست»؛ خشونت مرهم زخم
- تحلیلی بر افت ژانر وحشت با تمرکز بر چهارگانه «احضار»/ این فیلم، ترسناک نیست
- «فریاد زیر آب» و موجی که فروکش نکرد
- پیشبینیهای جدید نشریه واریتی برای اسکار ۲۰۲۶
- «سرِ انقلاب»؛ خنده در اتاق بازجویی، نمایش فروپاشی قدرت
- جزئیاتی درباره فیلم جدید ایناریتو/ «دیگر» با بازی تام کروز یک سال دیگر اکران میشود
- نمایش تمام موزیکال «رابین هود»
- «الکترون» نامزد بهترین فیلم جشنواره انگلیسی شد
- تحلیل روانکاوانه فیلم «دوستداشتنی»؛ این رابطه دوست داشتنی نیست
- نمایش «برادران کارامازوف»؛ وفادار به روح اثر نه کالبد
- درباره کامران فانی و ترجمهای ناب/ مرغ دریاییِ فانی
- فیلم کوتاه «شامیر» نامزد بهترین فیلمبرداری جشنواره امریکایی شد
- درمان از نگاهی دیگر؛ وقتی سرطان، بازیگر صحنه زندگی میشود
- گاو خشمگین ۴۵ ساله شد
- «زیر درخت لور»؛ تصویری از انزوا و شکاف عاطفی
- «جستوجو در تنگنا»؛ انگار این همه چیزی باشد که از شهر و دیوارهایش به میراث بردهایم
- حمید طالقانی درگذشت
- فیلمـکنسرت «برندگان اسکار موسیقی» روی صحنه میرود





