تاریخ انتشار:1395/08/22 - 00:04 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 32105

حسین کندری هومن سیدی رضا بهبودی اینجا کسی نمی‌میردسینماسینما، شادی حاجی مشهدی – «اینجا کسی نمی میرد» یک فیلم ملال آور با ریتمی کند نیست، بلکه نگاهی متفاوت با لنزی خاکستری است به جهان پر از توهم مرد جوانی که از بازنشناختن خویش می هراسد، در نکوهش مطلق گرایی و برای درک تنهایی و زخمهای پنهان و عمیقی که بر روح و روان آدمی بر جای میگذارد.
با مروری بر تجربه های ساخته شده در سینمای ایران و جهان که مشخصا به موضوع «فردیت» و «تنهایی» پرداختهاند و با مطالعه وجوه پیچیده شخصیت پردازانه شان، به نمونه های بسیاری برمیخوریم، که فیلمساز اغلب با استفاده از ظرفیتهای دراماتیک و روانشناسانه انسانی، به شخصیتهایش هویت میبخشد.
برای اغلب فیلمسازان، کاوش در مجموعه ادراک انسانی برای نمایش نقش هویت و فردیت انسانها در بروز رفتارهای بهنجار اجتماعی، در تقابل با چالشهای ارتباطی و اجتماعی با دیگر افراد جامعه، دغدغه ای دیرینه بوده است. با این پیشفرضِ آگاهانه از نسبی بودن هر چیز در جهانِ پیش رویمان، هر فرد – از هنگام تولد تا مرگ – به مجموعه ای از کنشهایی میرسد که او را به سمت و سوی زندگی طبیعی پیش میبرد. از دیگر سو، این احتمال دور از ذهن نیست که هر انسان به ظاهر سالم نیز ممکن است در موقعیتهای زمانی و مکانی متفاوت، یا در مواجهه با برخی محرکهای بیرونی، رفتاری نابهنجار و مخاطره آمیز داشته باشد.
فیلمسازانی همچون برگمان، کیشلوفسکی، روسلینی، آنتونیونی، تارکوفسکی و پولانسکی – پرچمداران این سینمای روانشکافانه و هویت جو – نیز در اغلب آثارشان «بحران تنهایی» و مواجهه با تلخکامی های ناشی از تاثیرات روانپریشانه آن را دستمایه قرار داده اند تا نسبی بودن چنین رفتارهای انسانی را در شرایطی خاص به چالش بکشند.
اگرچه فقدان نگاهی تحلیلگرایانه و نبود پژوهشهایی کاربردی و آسیب شناسانه در این عرصه، همواره هنرمندان و بهویژه فیلمسازان را دست بسته و یکسویه میسازد، اما تمایل به ساخت چنین مضامینی را باید به فال نیک گرفت.
حسین کندری، فیلمساز و تصویربردار تجربه گرای سینمای ایران، در نخستین فیلم بلند سینمایی خود، با انتخاب فیلمنامه ای روانکاوانه، کم نقش و کم لوکیشن، سنگی بزرگ برداشته است. او با اعتماد به بازی هومن سیدی و رضا بهبودی و با شناختی که از مدیوم سینما دارد، از ظرفیتهای دراماتیک متن، با تکیه بر سلیقه بصری و مینیمال گرای مستندسازی های پیشینش، به درستی در این فیلم استفاده کرده است.
بخش زیادی از ترکیب بندیهای تصاویر و میزانسنهای فیلم در قاب بندیهای تکنفره و برای تاکید بر تنهایی کاراکتر اصلی فیلم، که خودخواسته گرفتارش آمده، در موقعیتی پرت و دور از دسترس است. موقعیتهای متحرک و دو نفره فیلم نیز، اغلب گذرا، کم دیالوگ و برای ایجاد نوسان بین خیال و واقعیت، در ذهن بیننده است.
برای اشکان – سربازی که سابقه بیماری اسکیزوفرنی دارد – تنهایی، بسان محرکی میماند که موتور مخرب ذهنی او را که مدتها با دارو سرکوب شده بود، دیگربار به کار می اندازد.
او تنهاست و حتی امید به ظهور عشقهای کوتاه هم او را نجات نمیدهد و هراس از درک این تنهایی بیشتر او را متوهم و پارانویید میکند. او رفته رفته از اینکه دوباره گرفتار توهم های شنیداری و دیداری شده است، می هراسد و از اینکه مبادا روزی خود و جهان اطرافش را به درستی بازنشناسد، در رنج است. شناختی که قاسم – مافوق و دوست اشکان – از وضعیت مشابه همسرش با او دارد نیز جلوی وخامت اوضاع روحیاش را نمیگیرد.
بزرگترین ضعف فیلم، نقص در شخصیت پردازی این سرباز متوهم و تنهاست. اشارات دیداری و شنیداری در موقعیتهای دراماتیک، مثل سکانس رویارویی اشکان با زن جوان و همدستان غارتگرش، یا به یاد آوردن مرگ مادرش و سوابق بستری شدنش در بیمارستان روانی، که آگاهانه مخاطب را میان توهم و واقعیت تاب میدهد، نیز نمیتواند در ایجاد همذات پنداریِ ملموس و روانشناسانه، نقشی پررنگ ایفا کند. بازی بهار کاتوزی، به خصوص در حس بخشیدن به لحن بیان و حرکات بدن، بدون اثرگذاری سایکودراماتیک و توام با یک شتابزدگی درونی است.
با اینکه در تدوین فیلم، فواصل زمانی آشفته گویی ها و بیقراری های اشکان، با ضرباهنگ موسیقی زهی و نشان دادن او در مجاورت لوله های نفتی یا در اتاقک نگهبانی، کدگذاری شده، اما این ریتم به ظاهر کشدار و تکرارشونده، تا به آنجا پیش میرود که مخاطب سردرگمی میان خیال و واقعیت را به همدلی با شخصیت اصلی فیلم ترجیح میدهد و این الگو، بزرگترین ضربه را به درکی مشترک از تنهاییها و ترسهای یک بیمار روان نژند و نیازمند به کمک که مورد نظر فیلمساز است، وارد میکند.
بااینحال ، جنس بازی سیدی، در خلق این دوگانگی شخصیتی، به عنوان سرباز بیماری که موظف به محافظت از لوله های نفتی منطقه مرزی است، خوب عمل میکند. روانپریشی های او عمدا توالی زمانی خاطرات و منطق روایی را بر هم میریزد، درست مانند این است که تکه هایی از زمان گذشته و حال را با منطق خواب به یاد بیاوریم. در میان این خاطرات و توهم ها دو چیز را پررنگتر مییابیم؛ مادر و سودای عشق!
تنها پیوند او، بهعنوان یک شخصیت اسکیزوفرن، با دنیای عواطف واقعی و کنشهای بیرونی، برخوردهایی است که بین او و قاسم رخ میدهد. در این میان، برای قاسم، به دنیا آمدن یک فرزند از همسر روانپریشش، کورسویی است تا او را به بهبودی امیدوار کند و برای اشکان، شمردن چوبخط های روزهای سربازی و پایان تنهایی، کلید رهایی از زندان جنون و پریشانحالی های اوست.
پوستر متفاوت فیلم «اینجا کسی نمیمیرد» به همراه پایانبندی زیبای آن، از دیگر نکات مثبت فیلم است که حس وحال گرافیکی آن با مضمون فیلم همخوانی دارد و در این ژانر، بدعتی خلاقانه به شمار میرود.
برای مخاطبی که حوصله میکند و از سینما انتظاری غیر از سرگرم شدن و وقت گذرانی دارد، تنها ادعای سینمادوستی و پیروی از افکار و منش استادان و بزرگان سینمای ایران و جهان کافی نیست، بلکه باید رفته رفته توان تحلیل، تحمل و شرکت در تجربه های نو را آموخت.
راه رفتن بر مرز باریکی میان خیال و واقعیت، با تکیه بر چوبدست هراس و چشم بندی از جنس توهم، کاری جنون آمیز و پرمخاطره است که کندری و همکارانش، برای رساندن همدردانی بسته زبان و نیازمند به آن سوی مرزهای آرامش و شناخت، آن را به تجربه آزموده و ما را نیز به همراهی طلبیده اند.

ماهنامه هنر وتجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها