من و برادرم، بهرام عاشق تجربه کردن هستیم و دوست داریم چیزی تازه در فیلم هایمان داشته باشیم. ما چون دوقلو هستیم، یک جور فکر می کنیم و حتی یک جور عمل می کنیم. خیلی شبیه هم فکر می کنیم و سلایق مان هم خیلی به هم نزدیک است. مثلا هر دوی ما فیلم هایی که خیلی محتاطانه باشد را دوست نداریم. البته خوشبختانه در فیلم پوست محمدرضا مصباح، تهیه کننده هم با ما همراه بود و زمانی که برایش طرح فیلم را تعریف کردیم، خیلی خوشش آمد و پای آن ایستاد تا آن را ساختیم.
تجربیات شخصی زندگی خودمان، نقاشی های محمد سیه قلم و همچنین افسانه های محلی. از ابتدا قرارمان بر این بود که فیلم مان تا حدی به فیلم های مستند هم شبیه باشد. به همین دلیل از بازیگران چهره در فیلم استفاده نکردیم. خیلی به فکر قاب بندی های شیک و زیبا نبودیم و به نوعی دوست داشتیم در لحن مان به زیبایی برسیم. همچنین با به کارگیری ادبیات عامیانه و فولکلور می خواستیم جزئی از فرهنگ مردم آذربایجان قدیم را به تصویر بکشیم.
دقیقا، هر چند که در بعضی مواقع لازم است اما از این کار متنفرم. کلا در فیلمسازی هر آنچه نگاه مخاطب را بیش از اندازه به خود معطوف کند را دوست ندارم. دوست دارم فیلمم را صاف و ساده و بی ریا به تصویر بکشم و بازیگران از اسم و رسم شان گرفته تا گریم هایشان خیلی جلوی دوربین ندرخشند. برای پوست هم از آنجا که می خواستیم حالتی مستند هم به خود بگیرد از چند بازیگر از تئاتر تبریز دعوت کردیم و البته چند بازیگر هم با این فیلم برای اولین بار وارد عرصه بازیگری شدند. به همین دلیل مشکلاتی که فیلمسازان اول با بازیگران چهره دارند شامل حال ما نشد. بالانس خوبی هم بین بازیگران و ما شکل گرفت. به نوعی با هم زیست کردیم، تمرین های زیادی داشتیم و حتی قبل از ساخت دکورها با بازیگران به دیدن لوکیشن می رفتیم. در کل بازیگرها خلقیات متفاوتی دارند و با توجه به همین خلقیات خاص به خودشان باید از آنها با شیوه های مختلف بازی گرفت. تجربیات من هم در این زمینه بسیار متفاوت است. بازیگرانی بودند که به راحتی با هم کنار آمدیم و به نتیجه دلخواه رسیدیم اما کسانی هم بودند که در ابتدا بحث و دلخوری داشتیم اما در نهایت به نتیجه مثبت رسیدیم.
اصلا دوست ندارم تماشاگر را گیج کنم. در کارهایم میزانسن را طوری نمی چینم که مخاطب متوجه چیزی که من می خواهم، نشود. نمی دانم شاید به این دلیل باشد که همیشه دوست دارم منظورم را صریح به طرف مقابلم بگویم.
کاملا مشخص است در این فیلم به مولفه «محلی» بودن تاکید داشته اید. زبان آذربایجانی در فیلم برای وقایع داستان مسلط است و مختصات اقلیمی آن منطقه هم به کمک تان آمده تا وحشتی را به تصویر بکشید که ریشه در باورهای ایرانی دارد. البته به اعتقاد من، ماجرایی که روایت کردید چندان وابسته به قومیت نیست، یعنی مشکلی ایجاد نمی شد اگر فیلم را در جغرافیای دیگری غیر از آذربایجان به تصویر می کشیدید!
نه، ما از یکی از پیرترین عاشیق های آذربایجان به نام «عاشیق ولی عبدی» دعوت کردیم که در این فیلم نقش راوی را بر عهده بگیرد. اوست که روایت داستان پسری به نام آراز را می کند که با مادرش زندگی می کند. پسر، عاشق دختری به نام مارال می شود اما مادر آراز دختر را با جادو و دعا طلسم می کند و باقی ماجراها. عاشیق ها از بارزترین نمادهای آذربایجان هستند و اگر می خواستیم جغرافیای فیلم را به مکان دیگری ببریم باید عاشیق را از فیلم حذف می کردیم که نمی خواستیم. می خواستیم روایتی که در دل فیلم می گذاریم، از دل فرم بیرون آمده باشد و صدایی از بیرون نباشد. فرم قصه گویی برایمان مهم بود. سنت پرده خوانی و عاشیق هایی که داستان را روایت می کنند در ایران وجود دارند و ما می خواستیم به صورتی از آنها استفاده کنیم که از دل قصه جدا نباشند و یکی از شخصیت های فیلم باشند. آن چیزی که در نمایش های ایرانی هم دیده می شود، این است که فردی می آید و از نمایش فاصله می گیرد و بعد با ورود به نمایش یکی از شخصیت ها می شود. درواقع همان فاصله گذاری در عین این که خود فرد جزو شخصیت هاست. ما می خواستیم در «پوست» این فرم را تجربه کنیم. ضمن این که سینما محدود به تهران نیست و در گوشه گوشه ایران استعدادهایی وجود دارند که باید به آنها توجه داشت.
آراز وقتی متوجه می شود که نرسیدنش به مارال به واسطه دعایی بوده که مادرش در یک پوست نوشته، تصمیم می گیرد این دعا و دیگر طلسم های واردشده به زندگی اش را نابود کند. درواقع طلسم ها روی پوست شیر نوشته شده بود و همچنین در طول فیلم شاهد پوست اندازی و تحول خود شخصیت آراز هم هستیم.
گاهی نمایش اسطوره ها به قدری مسخره و بد است که آدم حس بدی به آنها پیدا می کند. بعضی اوقات هم نه، فیلم آنچنان اصولی و درست، اسطوره ها را در اختیار مخاطب قرار می دهد که مخاطب از دیدن آنها لذت می برد. این فیلم با هزاران روش و مدل دیگر می توانست ساخته شود و شاید خیلی بهتر از این می شد، شاید هم نه. ما هم ده ها مدل نوشتیم و در آخر به این نتیجه رسیدیم.
با وجود نگاه منفی که جامعه امروز ایران نسبت به مسائلی مانند جادو و طلسم دارد اما متاسفانه همچنان بعضی افراد باورهای خرافی دارند. ما در این فیلم سعی بر تقبیح این مسائل داشتیم و این که کارما (عملکرد فرد در زندگی) به خودش برمی گردد. عشق بر هر چیزی پیروز می شود. اگر از شر طلب عشق کنی آن را به شکلی شرورانه دریافت می کنی و اگر از خیر عشق بخواهی، سختی می کشی اما درنهایت پاک و طاهر آن را می گیری.
در کل اعتقادی ندارم که ژانرهای سینمای جهان را باید در ایران تجربه کرد. ما در سینمای ایران به فضاهای جدید نیاز داریم نه تکرار ژانرهای تجربه شده در سینمای جهان در داخل ایران. اگر فیلمسازان به این نتیجه برسند که از ساخت فیلم هایی با موضوع ملودرام های اجتماعی خسته شده اند و مخاطب به انواع و اقسام ژانرها نیاز دارد، اتفاق مثبتی در راستای ساخت فیلم های گوناگون رخ خواهد داد.
بله، مشغول نگارش فیلمنامه ای هستیم که تا اینجا اسم آن «توبه شاه طهماسب» و درباره تاریخ نقاشی ایرانی در دوران شاه طهماسب صفوی است. کلا به فیلم های تاریخی علاقه مند هستم.
ساخت موسیقی ای برای فیلمی از جنس پوست کار هر آهنگسازی نیست. فیلمسازان هم خودشان این را بهتر از من و شما می دانند و به همین واسطه، به آهنگسازانی چون بامداد افشار که تجربه گرایی در رگ و خون مدل آهنگسازی اش جریان دارد این شکل سفارش ها داده می شود. او در کارنامه اش موسیقی فیلم هایی چون مغزهای کوچک زنگ زده، اعترافات ذهن خطرناک من و سینما شهرقصه را دارد که هرکدام شان تجربه ای است مجزا. او در هرکدام از آثار متاخرش کمترین روند تکراری را طی نکرده و در عین حال صاحب سبک خودش است. افشار از آن دست آهنگسازانی است که سالیان سال برای تئاتر موسیقی ساخته بود، طراحی صدا انجام می داد و ورودش به سینما با ورود صداهای جدید به این رسانه همراه شد. پیش از او بسیار آهنگسازانی بودند که نوآورانه موسیقی هایشان را روی تصاویر فیلم ها می آفریدند و بعد از مدتی دست از این کار کشیدند. نمی دانم چشمه جوشان خلاقیت بامداد افشار تا کی فعالیت می کند اما امیدوارم این نگاه کودکانه همچنان برای او باقی بماند.
افشار در پوست که خودش به غایت فیلم متفاوتی است در سینمای ایران- با تمام تعاریفی که می توان از کلمه تفاوت داشت- موسیقی ای ساخته هم قواره خود فیلم. موسیقی، آواهای جهانی دیگر را دارد و در عین حال آنها را به صداهای محلی آمیخته است. موسیقی در پوست یک جریان صوتی سیال است؛ جریانی که از ابتدا تا انتهای فیلم گوش های مخاطبش را تنها نمی گذارد. فیلمی از جنس پوست که ژانری ماورائی و حتی وحشتناک دارد، موسیقی ای افکتیو می طلبد که در لحظات حساس از طریق حس شنوایی بتواند تاثیرگذاری صحنه های فیلم را افزایش دهد. این کار را می شود به طرق مختلف انجام داد. از گنجاندن آواهایی که کارشان ایجاد وحشت است تا استفاده از اصوات محیطی و سازهای الکترونیک. افشار به فراخور زبان اصلی فیلم که زبان آذری است سراغ موسیقی ای از جنس موسیقی و آواهای مغولی رفته تا این فضای دور و بدوی که در فیلم جریان دارد و به ماوراءالطبیعه متصل است، متجلی شود. در این راه سکانس هایی که در مه و دود گرفته شده و داستان به شکلی ابهام آمیز دنبال می شود، با موسیقی او و این آواها رنگ آمیزی شده اند. در عین حال موسیقی پوست، موسیقی بسیار پرزحمتی است؛ چرا که ترکیبی بوده است از موسیقی های محلی آذری و آشیقی، آوایی، فولکلور سرزمین های دیگر و الکترونیک و تلفیقی. به اینها اضافه کنید حجم بالای موسیقی در این فیلم که باند صوتی پوست را بسیار قوی کرده است. اتفاقی که شایسته فیلمی در این ژانر است.
یکی از سکانس هایی که در آن از موسیقی مغولی استفاده خوبی شده، جن گیری است. او در این سکانس از آواهای جمعی مردانه برای بازنمایی فضا استفاده کرده است. همچنین ترکیب شعرخوانی و موسیقی به آهنگساز فضاهای بیشتری برای نمایش موسیقی داده. یکی دیگر از سکانس های به یادماندنی صحنه ای است که شخصیت در لباس شیر در برف در حال راه رفتن و گفتن ورد است. در این صحنه نیز فضای غریب موسیقی توانسته به میزان تاثیرگذاری صحنه پردازی کمک کند. موسیقی علاوه بر موسیقی ترکی، در کنار وفور سازهای کوبه ای، از موسیقی فیوژن بهره برده و همین به گوشنواز شدن آن کمک کرده است. موسیقی پوست در نهایت تبدیل شده به پیکره ای واحد که با متریال های مختلف ساخته شده است، همچون یک نقاشی مولتی مدیا. خوشحالم که سال گذشته سیمرغ بهترین موسیقی فیلم برای پوست روی شانه های آهنگسازی جوان و خلاق نشست تا دلگرمی ای باشد برای نسل نوی آهنگسازان سینمای ایران.