تاریخ انتشار:1398/06/10 - 00:10 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 107429

سینماسینما، نیکان راست‌قلم

حمید نعمت‌الله ‌قهرمان‌هایش را از میان بازنده‌های جامعه انتخاب می‌کند. همان‌ها که می‌شود با ترحم از کنارشان رد شد و به فراموشی سپردشان. همان‌ها ‌که از پس سال‌ها زندگی، بزرگ شده‌اند، اما رشد نکرده‌اند. کودکانی که با کمبودهای عاطفی، بزرگ‌سال‌های‌ نابالغ و عقیم و شکل‌نگرفته‌ای شده‌اند که حتی در آستانه میان‌سالی هم می‌توانند پدر و مادرهایی باشند که خود نیاز به مراقبت، پرستاری و محبتی مادرانه دارند، گویی بند نافشان هرگز بریده نشده است.

«شعله‌ور» قصه سقوط و نزول یکی از این آدم‌هاست. قصه‌ فرید (امین حیایی) با عقده‌های وخیم روانی‌اش که انبار باروتی شده در آستانه شعله‌ور شدن. حسادت، حقارت، بدبینی، اعتیاد، کاهلی، خصایلی که بیش از هر چیز کرامت انسانی را نشانه می‌رود و از آدمی، موجود دو پای خطرناکی می‌سازد که می‌تواند خودش و جهان پیرامونش را مسموم و متعفن کند.

«شعله‌ور» فرید بازنده‌ای دارد که با همان نریشن ابتدایی فیلم روی تصویر دویدنش در بیابان، به تمامی خودش را بازگو می‌کند: «حالا دیگه هرچی تنم کنم، فرقی نداره، من یه بیچاره‌ام.» نعمت‌الله جزو معدود کارگردان‌هایی است که می‌تواند از نریشن به نفع فضاسازی و شخصیت‌پردازی‌های فیلمش بهره ببرد، بی‌آن‌که مخاطب به خاطر سطحی بودن این انتخاب آزار ببیند. گویی شخصیت‌هایش از فرط نادیده گرفته شدن و تحقیر در اجتماع، قهرمان تنهایی‌های خودشان شده‌اند و با خودشان حرف می‌زنند. انگار کلمه و زبان آخرین چیزی است که برایشان مانده است.

بی‌عرضگی و بی‌مسئولیتی و نابالغی و خشم بابت همه تباهی‌ها چنان یقه فرید را گرفته که هر نقش اجتماعی او را نقش بر آب کرده است. چه آن زمان که پسر یک خانواده بوده، چه زمانی که شوهر بوده و چه حالا که پدر یک نوجوان ۱۶، ۱۷ ساله به نام نوید است، چه در هر شغلی و چه در هر مکان و زمانی او یک مصرف‌کننده بدخاصیت است که انگار همه‌ مسیر زندگی را علی‌الله آمده است. حتی مکانی که فرید در آن‌جا کار با چوب می‌کند، با آن دالان تنگ و خفه با آن نور قرمز بیغوله‌ای شده شبیه خود فرید.

«شعله‌ور» پر از موقعیت‌ها و فضاسازی‌هایی است که شخصیت را با ظرافت معرفی می‌کنند. مثلا به یاد بیاوریم هواپیمای کنترلی که انگار در دستان فرید پریدن را از یاد برده و رو به انهدام است، یا در سکانسی که مادر پشت تلفن خبر ازدواج زن سابق فرید را به او می‌دهد، مرغ‌هایی که یا در حال جان کندن‌اند یا در حال بریان شدن، حال و روز خود فریدند در روزهای آفتاب‌سوخته سیستان. اما نعمت‌الله در پنهان‌ترین وجوه شخصیت‌پردازی حس ترحم‌برانگیزی را در مخاطبش زنده نگه می‌‌دارد که نتواند به‌راحتی عملکرد یک بازنده را قضاوت کند. فرید، شخصیت عقده‌مندی که انگار همه باخته‌هایش را از اجتماع و از آدم‌ها طلبکار است، بی‌شک خودش قربانی شرایط زیستی ناایمن بوده است. خلأ‌های عاطفی جدی و جبران‌ناپذیر او را پَست کرده است و ناخودآگاهِ او دارد رنجی عظیم را به دوش می‌کشد. مثلا در سکانس دیدار با زن سابقش آن‌جا که بحث بر سر نگه‌داری نوید است، فرید دیالوگی دارد با این مضمون: «تو این فلسفه بچه مادر نمی‌خواد؟» یا در جای دیگر، نریشنی دارد که می‌گوید: «باید از دیوونه‌ها مراقبت کرد، نه این‌که یه بچه‌م بندازین بهش.» یا انتهای فیلم نریشنی که می‌گوید: «باید چند تا پرواز خوب داشته باشم، به استراحت احتیاج دارم و مراقبت.» همه این‌ها بی‌پناهی شخصیت را به‌درستی نشان می‌دهد. فریدی که در طول زندگی‌اش هرگز اوج گرفتن را تجربه نکرده و معصومانه و مدام اعتراف می‌کند که یک کودک سرکوب‌شده است و مثل همان بزی که در جایی از قصه زیر بغل می‌زند، آغوشی گرم و مطمئن طلب می‌کند برای همه باختن‌ها، از دست دادن‌ها و پلیدی‌های فطری انسان.

نعمت‌الله با انتخاب‌های هوشمندانه فضا را با شخصیت فرید هم‌خوان کرده است. اتمسفری بدوی مثل سیستان برای نشان دادن طردشدگی و رانده‌شدگی فرید از اجتماع قابل تامل است. او به جایی می‌رود که هیچ رقابتی در کار نباشد تا تنهایی، قهرمان خودش باشد و به محض پیدا شدن سروکله غواص موفق و هم‌کلاسی سابق (مصطفی) حسادت و حقارت چنان در فرید قدرت می‌یابد که باز هم رویای داشتن آینده‌ای درخشان را ویران می‌کند.

انتخاب شغل غواصی هم به نوعی ارتباط معنایی با سرنوشت کاراکتر دارد. تصویر بیرون کشیدن جنازه از آب شبیه همان سر برآوردن لاشه‌ فرید از منجلاب عقده‌هایش است.

اما نکته‌ای که اصولا در کارهای نعمت‌الله به چشم می‌آید، خلأ توجه و جزئی‌نگری کافی روی شخصیت‌های مکمل است. در «شعله‌ور»، دختر متادون‌فروش، زن سابق فرید و سکانس مهمانی خانوادگی نیاز به پرداخت بیشتری برای مخاطبی که می‌خواهد با محیط و آدم‌های پیرامون فرید آشنا شود، دارد که به نظر می‌رسد نعمت‌الله آگاهانه و به نفع تمرکز روی پرتره‌ای تمام‌عیار از شخصیت اصلی از توجه به شخصیت‌های فرعی دست می‌کشد.

نعمت‌الله در «بوتیک»، «رگ خواب» و «شعله‌ور» نشان داده که می‌تواند مینیاتوریستی باشد که با نهایت سلیقه و وسواس و با همه جزئیات حتی عادات رفتاری شخصیتش را به‌درستی انتخاب می‌کند و با لحنی گزنده و بی‌رحمانه او را در دل شرایط نابه‌سامان روحی و روانی و اجتماعی به تباهی می‌کشاند، حتی اگر برخی مخاطبانش این میزان عریانی را تاب نیاورند.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها