تاریخ انتشار:1396/03/26 - 12:14 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 58218

بهمن کیارستمیبهمن کیارستمی فرزند فیلمساز سرشناس عباس کیارستمی در آستانه سالگرد وداع با پدر خود٬ متنی را منتشر کرد که در آن از ماجرای دو حسرت سخن می‌گوید.

به گزارش سینماسینما٬ عباس کیارستمی ۱۴ تیرماه سال ۱۳۹۵ بعد از چهار ماه و نیم درگیری با بیماری از دنیا رفت٬‌ اما حواشی پزشکی ایجاد شده در جریان درمان این هنرمند٬ هنوز یکی از داغ‌ترین موضوعات در فضای جامعه پزشکی و سینمایی است.

بهمن کیارستمی با انتشار متنی بخشی از فضای مبهم موجود در جریان درمان عباس کیارستمی را روشن کرده است.

در ادامه متنی که بهمن کیارستمی در فضای مجازی منتشر کرده می‌آید:

دو موضوع هست که روی دوشم سنگینی میکنه و فکر میکنم دو مقطع مهمی بودن که بنده باید مسئولانه تر عمل میکردم و نکردم. یکی تصمیم به جراحی در بیمارستان جم به جای آراد بود و یکی هم فرستادنش به فرانسه. اولی رو بگم چی شد تا بعد برسیم به ماجرای پاریس رفتن…

ابوی ما سابقه کم کاری تیروئید داشت و اصلا ایده فیلم طعم گیلاس بعد از یک دوره درمان در اوایل دهه هفتاد به ذهنش رسیده بود… تا شد بهمن ۹۴ که داشت میرفت کوبا و قبل از سفرش رفتم یک سری بهش بزنم و خدافظی کنم. وقتی داشتم از خونه میامدم بیرون و اون پاشد تا مصافحه کنیم سرش گیج رفت و نشست روی صندلی.  یادم افتاد اون سالها هم گاهی اینطوری میشد و پرسیدم آخرین بار کی آزمایش تیروئید داده و گفت خیلی وقته که نداده. زنگ زدم به دوست پزشک غددی که در بیمارستان آراد کار میکنه، براش آزمایشهای مفصلی نوشت و همون روز قبل از سفرش رفتیم آزمایشگاه سرکوچه. کوبا که بود نتیجه آزمایش رو گرفتم؛ کم خونی شدید. بعد که برگشت به توصیه پزشک غدد در یک روز سرد زمستانی صبح اول وقت رفتیم آراد برای کولونسکپی  و به توصیه همان دوست، دادمش دست دکتر “ش”، پزشکی خوش تیپ و سن و سال دار و بد خلق و خودم نشستم پشت در. یکی دو ساعت بعد دکتر “ش” آمد بیرون و با توپ پر گفت: “بابات چرا تمیز نیست؟ وقتی میگن سه روز چیزی نخوره یعنی سه روز چیزی نخوره” و در رو کوبید به هم و رفت. بعد که ابوى از اتاق اومد بیرون کارد میزدی خونش در نمی اومد؛ انگار دکتر خوش تیپ همین رو جلوی همه بهش گفته بود و ابوی رو که ذاتا هم آدم خجالتیئی بود حسابی شرمنده کرده بود… در راه برگشت از بیمارستان تقریبا هیچ حرفی نزد و فقط یک بار زیر لب گفت “بچه که نیستم، سه روز چیزی نخوردم دیگه من از کجا بدونم اون تو چه خبره…”

کولونسکپى برای بار دوم رو راضی نمی شد انجام بدیم و مثل بچه ها که موقع آمپول زدن یهویی حالشون خوب میشه هی میگفت خوب شدم دیگه و دلیل و بهانه میاورد که نریم آراد. بالاخره همون پزشک غدد آشنا رو واسطه کردم که بهش بگه این کار واجبه و باز بحث به خلق دکتر “ش” رسید. دوست ما به ابوی گفت دکتر “ش” پزشک ارتش بوده و گرچه اخلاقش ارتشیه اما پزشک خوبیه و ابوی هم با اکراه راضی شد باز بریم آراد . اما کسانی که از نزدیک میشناسنش میدونن وقتی کیارستمی با سؤظن میرفت سراغ کسی و دگمه رادیوگرافی خودش رو روشن میکرد عیبی نبود که در طرف مقابل نبینه. خلاصه در این جلسه دوم دکتر “ش” ابوی ما رو کولونسکپی کرده بود و ابوی ما دکتر “ش” رو. در راه برگشت توی ماشین هم برعکس دفعه پیش که لام تا کام حرف نمی زد این بار از هر نگاه و حرکت چهره و اندام دکتر “ش” داستان داشت که تعریف کنه.

از بد حادثه همون هفته تولد امید… بود و شب می ره پارتی خونه ایشون و داستانها تعریف میکنه از رفتار دکتر “ش” در بیمارستان آراد. امید هم روز بعدش به من زنگ زد که وقتی بیمارستان جم هست و ما هستیم چرا آراد. منم طبعا به پزشک غدد آشنای بیمارستان آراد زنگ زدم تا صلاح مصلحت کنم و جواب آمد که “اصلا صلاح نیست، post opp (مراقبتهای بعد از عمل) بیمارستان جم افتضاحه و نکنین این کار رو”. همین رو به ابوی گفتم اما امید… هم دست دیگرش رو از اون طرف میکشید و زور ما داشت کم میومد. پزشک غدد اما کوتاه نمی اومد و بالاخره یک شب کفایت مذاکرات چند ساعته با این جمله اعلام شد: “حاضر نیستم تنم رو دست دکتری بدم که وقتی داره با من حرف میزنه توی چشمم نگاه نمیکنه.” ما هم دیگه اصرار نکردیم و دادیمش دست امید خان روحانی و مابقی ماجرا هم که عیان است…

توی این مدت همش فکر میکنم ما میدون رو زود خالی کردیم و کفایت مذاکرات رو پیش از موعد اعلام کردیم؛ کاش نمی کردیم و بیشتر اصرار میکردیم.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها