تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۳ - ۰۴:۲۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 41396

سیناییخسرو سینایی کارگردان مطرح سینما به بهانه سالروز تولدش گفت وگویی با روزنامه جهان صنعت کرده ودر بخشهایی از آن حرفهای جالبی زده است .
به گزارش سینماسینما ،بخشهایی ازاین مصاحبه به شرح زیر است :

/مشکل سینایی با سینمای ایران وجهان چیست ؟/

به این نتیجه رسیدم که در سینما می‌توانم تمام هنرها را تلفیق کنم. اتفاقا مشکل من نه‌تنها با سینمای ایران، که با سینمای جهان این است که تصور می‌کنند سینما یک قصه خوب می‌خواهد و چند بازیگر مطرح. اگر نقدهای سینمایی را ببینید، متوجه می‌شوید از تنها چیزی که نام برده می‌شود این است که بازی‌ها خوب یا بد بود، قصه ضعیف بود یا نبود؛ همین. برای من سینما مجموعه‌ای بود از هنرهای تجسمی و دراماتیک. چیزی که علاقه‌مندان به سینما درگیر آن نیستند. آنها فقط می‌خواهند یک آرتیست باشد و قصه‌ای جذاب. البته من هم فیلم‌هایی ساختم تا بگویم این کار را هم می‌توان انجام داد اما این تمام ابعاد سینما نیست. مثلا برخی از کارهای من مانند زنده‌باد، هیولای درون یا عروس آتش. سینما ابعاد متفاوتی دارد که اگر به عنوان یک ابزار آن را به کار می‌گیرید، باید از همه ابعاد بهره بگیرید.

/اصولا طرفدار تیپ ضدقهرمانم/

من اصولا طرفدار تیپ ضدقهرمانم. برایم قهرمان وجود ندارد. اگر قهرمانی هم وجود دارد به خاطر احترام به دستاوردهای یک آدم است با دیدن ضعف‌هایش. یعنی وقتی یک انسان را می‌بینم ضعف و قدرتش را کنار هم می‌بینم و می‌گویم دستاوردش این است. به این دلیل وقتی به داوری دعوت می‌شوم به صاحب اثر کاری ندارم، تنها فیلم را می‌بینم.

/تحت تاثیر سینمای دهه ۶۰ اروپا بودم/

همیشه سعی کردم نسبت به اشخاص بی‌طرف باشم و تنها اثر را ببینم. در واقع تحت تاثیر یک شخص خاص نبودم اما باید بگویم تحت تاثیر سینمای دهه ۶۰ اروپا بودم. آثار بزرگانی مثل برگمان، فیلینی و آنتونیونی یا سینمای آن دوران اروپای شرقی. البته هرگز به دنبال تقلید از آنها نبودم. این فیلم‌ها مرا مجذوب سینما کرد، فیلم‌هایی در سطح آثار فاخر ادبیات جهان اما این نوع سینما همیشه از نظر تجاری موفق نبود و این مساله‌ای است که هنوز هم دچارش هستم. دوستان در پاریس می‌گفتند اگر یک فیلم «وسترن اسپاگتی» را در سینما نمایش دهید همه برای دیدنش صف می‌کشند اما اگر فیلمی از «ژان لوک گدار» باشد پرنده هم پر نمی‌زند. من تقریبا حدود ۱۱۵تا ۱۲۰ فیلم ساخته‌ام اما اگر از من بپرسند کدام، فیلم دلت است، می‌گویم همین فیلم‌های کوچک که برای خودم ساخته‌ام. پنج یا شش تا.

/با فیلم‌هایی مثل عروس آتش آن‌قدر شکنجه می‌شوم و روحا تحت فشار قرار می‌گیرم/

بعضی به من می‌گویند چطور بعد از فیلم عروس آتش، فیلمی یک ربعی می‌سازی، می‌گویم با فیلم‌هایی مثل عروس آتش آن‌قدر شکنجه می‌شوم و روحا تحت فشار قرار می‌گیرم که اگر بخواهم این فشار را تحمل کنم باید فیلمی برای دلم بسازم. بعضی وقت‌ها حتی به جوان‌ترهایی که علاقه‌مند هستند، می‌گویم بیایید فیلمی بسازیم. این فیلم‌ها خیلی به من کمک می‌کنند. در سینمایی که هم از نظر سیاسی دچار مشکل است و هم از نظر تجاری و زدو بندهای پشت پرده ساختن فیلم با جوانان این را به یاد من می‌آورد که چرا فیلم می‌سازم. بعد از عمل جراحی کمرم گفتم یا فیلمی نمی‌سازم که این امکان‌پذیر نیست یا فیلمی که دلم بخواهد می‌سازم البته متاسفانه معمولا بودجه فراهم نمی‌شود، در نتیجه به سراغ فیلم‌های کوتاه که دلم می‌خواهد می‌روم.

/آیت الله هاشمی نامه زدند و گفتند دادگاه تلویزیونی باید حتما ساخته شود/
در طول ۵۰سال فیلمسازی ،دائم درحال چالش بودم. روزی به یکی از دوستان مطبوعاتی‌ام گفتم، با سینما خوشبخت زندگی کرده‌ام. اما نکته‌ای وجود دارد. در لحظه خداحافظی می‌خواهم از تمام کسانی که آگاهانه نگذاشتند، تجربیات سال‌های دراز را در کارهای بلندتر پیاده کنم و ناچار بودم همیشه با بودجه کم و دست بسته کارهای جمع و جور انجام دهم و بپرسم به نفع چه کسی بود. از این چوب لای چرخ گذاشتن‌ها، سرکار گذاشتن‌ها و سردواندن‌ها چه نفعی بردید. جز اینکه سینمای ما از آثاری خالی ماند که می‌توانست خوب و ماندگار باشد. خداوند آقای‌هاشمی را بیامرزد، فیلمنامه «دادگاه تلویزیونی» زمان رییس‌جمهوری ایشان قرار بود ساخته شود. از دفتر ایشان نامه نوشته بودند این فیلم حتما باید ساخته شود.آنقدر آمدیم و رفتیم، سال‌ها گذشت اما باز هم نشد.

/برای فیلم زنده باد ،۲ دانشجو را تهدید کردند که با چاقو شمارا می کشیم/

فیلم زنده باد در فستیوال کارلووی‌‌واری سال ۱۹۸۰ یعنی، ۳۶ سال پیش برای سینمای پس از انقلاب جایزه گرفت. در کنار فیلم کاگه موشا از کوروساوا و بچه زیبا ساخته لویی مال به عنوان یکی از سه فیلم مورد سفارش منتقدان برای دیدن قرار گرفت این فیلم در بحبوحه جریانات سیاسی اروپا در دانشگاه وین نمایش داده شد، گروه‌های مختلف بودند، همه هم مخالف و من از ترس داشتم می‌مردم. اگر بپرسید بهترین تجربه شما چه بوده، می‌گویم زنده‌باد. فیلمی ساختم که از چپ چپ تا راست راست، در آن فضا فیلم را دیدند و در انتها تشویق کردند. همین فیلم به ایران آمد، انجمن سینماداران گفت مسوولانی که از خیابان رد شده‌اند، گفته‌اند سردر سینما صور قبیحه است. سردرها را جمع کنید. سردر چند سایه مشت بود با یک دست خونی. گفتم ربطی ندارد، گفتند همین که ما می‌گوییم. قراردادی که با من بسته شد برای هفت سینما، اگر سه ردیفش خالی می‌ماند به آن مبلغ نمی‌رسیدم. پس سر یک هفته باید برمی‌داشتم. خبردار شدم در یکی از سینماهای نزدیک راه‌آهن فیلم را نمایش می‌دهند اما در شرایطی که حلقه دوم را به حلقه پنجم وصل کرده‌اند، حلقه اول را به حلقه سوم و … در این شرایط نمایش می‌دهند. از دو دانشجو خواهش کردم به سینما بروند و ببینند مردم به آن سینما می‌روند یا خیر. آن زمان روزی ۱۰۰ تومان هم به آنها دادم. بعد از سه روز آمدند گفتند ما دیگر نمی‌رویم. گفتم چرا، گفتند ما را تهدید کردند اگر بیایید با چاقو شما را می‌کشیم. این پشت پرده سینمای ایران است.

/چیزی حدود ۱۰ سناریو آماده دارم/

چیزی حدود ۱۰ سناریو آماده دارم، اما با این مشکلات ساختن آنها تا امروز امکان‌پذیر نبوده است. دلم می‌خواهد به همه کسانی که با لبخند ظاهری، در پشت صحنه کارشکنی کردند، بگویم به نفع چه کسی بود. من که با کسی کاری نداشتم. می‌خواستم فیلمی را بسازم که تاریخ و فرهنگ این مملکت باشد.
آخرین فیلمنامه‌ام قطار زمستانی است. با آقای انتظامی به لهستان رفتیم تا هنرپیشه مقابلش را انتخاب کند. اما نشد. شش سال گذشته اما هنوز اتفاقی نیفتاده است.

/سینما برای من مثل معشوقه جفاکاری است که دائما به آدم خیانت می‌کند/

پس از قطار زمستانی به دلیل اینکه گفتند بودجه نداریم، فیلم ارزان بساز، جزیره رنگین را ساختم. اولین عکس‌العمل در جشنواره‌ها این بود که چطور می‌شود به ایران رفت. بی‌خبر بودم، فیلم به جشنواره غیررقابتی ونکوور رفته بود. در این جشنواره فیلم از نظر مخاطبان نمره بالایی گرفته بود. در کاتالوگ جشنواره نوشته شده بود با دیدن این فیلم اولین خواست ما این است که مشکلات حل شود تا بتوانیم جزیره هرمز ایران را ببینیم. با مقامات مختلف در بالاترین سطح ملاقات کردم. حتی با مسعود سلطانی‌فر رییس وقت سازمان میراث فرهنگی جلسه‌ای داشتم.
گفتم ما در این فیلم حفاظت محیط‌زیست را داریم، همکاری زنان در اقتصاد خانواده را داریم، زیبایی‌های یک جزیره ایرانی را داریم و تبلیغی است برای گردشگری کشور. کمک کنید این فیلم ورشکسته نشود اما امکان نداشت از این ورشکسته‌تر شود! می‌دانم چه کسانی هستند و در دوران قبل از انقلاب هم بودند، همیشه با لبخند استاد استاد می‌گویند اما وقت برنامه‌ریزی برای اکران فیلم تصمیم‌گیریشان طوری می‌شود که برای مبلغی که باید به عواملمم بپردازم، شرمنده‌شان می‌شوم. این مسایل همیشه در سینما بوده است. همیشه در مورد خودم این جمله را گفته‌ام: سینما برای من مثل معشوقه جفاکاری است که دائما به آدم خیانت می‌کند اما آدم نمی‌تواند از آن دل بکند.

/پروژه‌ای ناتمام سینایی برای ساخت فیلمی درباره معماری مناطق مختلف ایران/

{پروژه‌ای هم برای ساخت فیلمی درباره معماری مناطق مختلف ایران داشتید، چه اتفاقی برای آن افتاد؟}حدود هفت سال پیش به ۲۰ شهر ایران سفر کردم. برای نشان دادن شرایط اقلیمی در معماری فاخر ایران ۵۸ خانه تاریخی را در این ۲۰ شهر پیدا کردم. برای پرهیز از اینکه بحث خیلی تخصصی نشود در هر ساختمان قصه کوچکی که در آن اتفاق افتاده بود نیز اضافه کردم. در نهایت ۱۵ ساختمان را انتخاب کردم که برای هر کدام داستانی شش دقیقه‌ای تعریف کنم و به فیلمی ۹۰ تا ۱۱۰ دقیقه‌ای برسم. این پروژه حدود ۸۰۰ میلیون تومان هزینه داشت که آقایان گفتند این بودجه را نداریم. چهار ماه نگذشت که فیلمی را شروع کردند در مورد خانمی که قهرمان اتومبیلرانی بود که به گفته‌ای هفت میلیارد و به گفته‌ای ۱۶ میلیارد تومان هزینه‌اش بود، این فیلم نیمه‌تمام ماند و هیچ‌وقت هم معلوم نشد سرنوشتش چه شد. آیا این برای جامعه ما مهم است یا آشنایی با تاریخ و فرهنگ این مملکت؟ درد دلی ندارم و از هیچ‌کس طلبکار نیستم تنها یک سوال دارم که این کارها به نفع چه کسی است؟ اتفاقی که می‌افتد این است که بهترین فیلمساز‌های ما برای مطرح شدن باید در خارج از ایران فیلم بسازند.

/گاهی فکر می‌کنم که کاش من هم مثل کیارستمی پایگاهم در ایران را حفظ می‌کردم و خارج از ایران فیلم می‌ساختم/

خدا عباس کیارستمی را بیامرزد، به او و کارهایش علاقه زیادی داشتم. در خاطرم هست، زمانی که فیلم «خانه دوست کجاست؟» در لوکارنو جایزه گرفت، من داور جشنواره فجر بودم. وارد سالن انتظار شدم دیدم چند نفر از همین آقایانی که همیشه پشت پرده هستند نشسته‌اند و می‌گویند این فیلم کیارستمی چیزی ندارد ما نمی‌دانیم چرا این خارجی‌ها اینقدر بزرگش می‌کنند. این شروع برخورد با فیلم کیارستمی بود. اما کیارستمی پایمردی کرد و فیلمساز و آدم موفقی شد. اما شروع برخورد با این شخص چیزی بود که گفتم. چرا ما اینچنینیم؟ گاهی فکر می‌کنم که کاش من هم مثل کیارستمی پایگاهم در ایران را حفظ می‌کردم و خارج از ایران فیلم می‌ساختم اما این کار را نکردم. برای آقای عیاری و کارهایشان هم احترام زیادی قائل هستم اما نمی‌دانم نساختن این فیلم‌ها به نفع چه کسانی است.
/از سرکار گذاشته شدن حوصله‌ام سر رفته است/

از سرکار گذاشته شدن حوصله‌ام سر رفته است. ایراداتی که به فیلمنامه‌ها می‌گیرند شوخی است. مثلا تمام آنچه در فیلمنامه صورتگران عصر خون وجود دارد در تاریخ اتفاق افتاده و منابع آن موجود است. فقط یک نکته وجود دارد که سند تاریخی برای آن وجود ندارد و من برای بار دراماتیک آن را به قصه اضافه کرده‌ام دوستی بین صفی میرزا و رضا عباسی. اما جوابی که به من می‌دهند این است که چون سند تاریخی وجود ندارد فیلمنامه قابل ساخت نیست. من که مورخ نیستم. من از یک واقعه تاریخی برداشت می‌کنم برای ساختن یک ماجرای دراماتیک، کاری که همه هنرمندان جهان می‌کنند. ایراد دومشان هم این بود که در جایی از فیلمنامه رضا عباسی در قهوه‌خانه طوفان نشسته است و مردم را طراحی می‌کند، صفی میرزا نیز آنجاست از او می‌پرسد: رضا چه چیزی باعث می‌شود پدری پسرش را بکشد؟ رضا عباسی جواب می‌دهد: حب جاه. صفی میرزا می‌پرسد: چه چیزی باعث می‌شود که پسری پدرش را بکشد؟ رضاعباسی جواب می‌دهد: حب جاه. صفی میرزا می‌پرسد: چه چیزی باعث می‌شود که تو از صبح تا غروب مشغول نقاشی هستی؟ رضا عباسی جواب می‌دهد: حب جاه. آقای فیلسوفی که هیچ ربطی به سینما ندارد به عنوان تصمیم گیرنده می‌گوید حب جاه نمی‌شود! می‌پرسم چرا؟ می‌گوید حب جاه در طبقه هفتم عرفان … شروع می‌کند آسمان ریسمان بافتن! من نمی‌فهمم اینها چه ربطی به سینما دارد؟ من سینماگرم، اصلا این موضوع چه ربطی به سینما دارد؟ به همه این دلایل فیلم را دوباره بازنویسی کردم اما باز هم نشد. من افسوسی در زندگی خودم ندارم. اما من افسوس می‌خورم که این فیلم‌ها ساخته نشده‌اند.

/هیولای درون به خاطر لباس یکی از خانم‌های بازیگر اکران نشد/

قدیم‌ترها، فیلم «هیولای درون» که در دومین جشنواره فجر جایزه بهترین کارگردانی را گرفت به خاطر لباس یکی از خانم‌های بازیگر اکران نشد. به من می‌گفتند لباس آن خانم را عوض کن. گفتم این فیلم ۳۵ میلیمتری است چطور لباس آن خانم را عوض کنم؟ جواب می‌دهند تو استادی اگر بخواهی می‌توانی! این استاد گفتن از صد تا فحش بدتر است! در کل همیشه نوعی رفتار پشت پرده وجود داشته است برای اینکه کسانی که می‌خواستند مستقل باشند فرسوده و از دور خارج شوند. اما چیزی که نمی‌دانند این است که ما نه برای مقامش، نه برای شغلش، نه برای محبوبیتش برای هیچ‌کدام به دنبال سینما نرفته‌ایم. من سینما را انتخاب کرده‌ام و تا لحظه آخر عمر برایش تلاش می‌کنم.

/من به فردین بسیار احترام می‌گذارم/
زندگی هر کسی راه خود را می‌رود و هرکس انتخاب می‌کند کدام راه را برود و هرکس مطابق انتخابش نتیجه‌ای می‌گیرد. به این ترتیب من به همه احترام می‌گذارم. حتی کسانی که فیلم‌های تجاری می‌سازند. برای مثال من به فردین بسیار احترام می‌گذارم، چون او در فرهنگ زمانه نشان داد که کارش برجسته است. وقتی کشتی می‌گرفت نفر دوم جهان می‌شد، وقتی هم هنرپیشه شد پرفروش‌ترین هنرپیشه زمان خودش بود. در آن زمان بازار سینما او را می‌پسندید. پس هر کسی در جایگاه خودش قابل احترام است.

/به نفع چه کسی بود این همه طرح‌های سینمایی من ساخته نشد/

من با سینما، خوب زندگی کردم با همه پستی و بلندی‌اش اما تنها حرفی که دارم این است، به نفع چه کسی بود این همه طرح‌های سینمایی من ساخته نشد، فیلم‌هایی که نه از سیاسی و نه از نظر اعتقادی هیچ مساله‌ای نداشتند. چرا؟ فقط این سینایی نباید از یک حدی جلوتر می‌رفت و این حق را دارم بعد از ۵۰ سال، حاصل تجربه‌هایم را در یک فیلم جمع کنم اما حاضر نیستم برای ساختن آن التماس کنم.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها