ناصر صفاریان- مستندساز در همشهری نوشت :
مسئله فقط علاقه و کنجکاوی و حتی سماجت من نبود. مسئله فراتر و خیلی فراتر از خواست و اراده آدمی در حد و اندازه من بود که دلش میخواست درباره فروغ فیلمی بسازد یا تحقیقی کند برای پیداکردن منابع بیشتر. طوری که حتی اگر فیلمساز مهم و نویسنده بزرگ و چهره سرشناسی هم میبودی، نمیشد وارد موضوعی شوی که همه درها به رویش بسته بود و با اصرار بسته مانده بود. تحقیقاتی که اصلا به قصد فیلم ساختن شروع نشده بود، در نهایت پس از سالها و بهویژه پس از دستیابی به اسنادی که وجه تصویریاش پررنگ بود، رسید به تصمیم ساخت فیلم؛ مثلا پیداکردن نخستین تصویر متحرک از فروغ. خب در شرایطی که تنها چند عکس از فروغ دیده شده بود، در معرض تماشا قرار گرفتن تکهفیلمهایی که هنوز هم تنها فیلمهای موجود از فروغ هستند، بیش از هر چیز ترغیبم کرد به ساختن فیلم.
دهه۷۰
فضا کمی متفاوت شده بود و در دوره پس از دوم خرداد۷۶، حالا میشد فکر کرد به اینکه شاید بشود. رفتم سراغ محمدعلی زم که پیشینهاش در مدیریت حوزه هنری و سلاموعلیکی که بهدلیل فعالیت نوشتاریام از سالها قبل میانمان برقرار بود، کمی به این احتمال رنگ میداد. بهخصوص که حالا نویسنده هفتهنامه «مهر» هم بودم که او مدیرمسئولش بود. به جای هر پاسخی لبخند زد فقط؛ خنده به جای جمله. به جوانی و نادانی من میخندید که فکر میکردم بعد از دوم خرداد خیلی چیزها شدنی است؛ نشد ولی. نمیشد. در نهایت پس از اصرار من در آخرین دیدار گفت «فقط شعرش، فقط دو کتاب آخرش… تازه آن هم شاید… باید مشورت کنم.» کار به مشورت نکشید البته. من موافق چنین نگاهی نبودم و دلم نمیخواست فقط یک تکه از یک آدم بشود موضوع فیلمام. برای من که چند سال بود نوشتههایم در روزنامه «سلام» هم منتشر میشد، نگاه مخالف فروغ تازگی نداشت و همچنان یادم بود وقتی در سال۷۵ بهدلیل شکایت ابوالقاسم طالبی پروندهای در دادگاه ویژه روحانیت برایم گشوده شد، بخشی از پرونده، حمله نشریه «سینماویدئو» به فروغ بود و نوشتههای من در دفاع از او.
نگاه شخص موسوی خویینیها در مقام مدیرمسئول را هم بهخاطر داشتم که روزی در کنار یکی از مطالبم پانویس کرده بود: ««اگر سن شما اجازه نمیدهد، من خوب بهخاطر دارم زمان درگذشت فروغ فرخزاد و حرفهایی که پیرامونش زده میشد، «گنه کردم گناهی پر ز لذت» او هم
سر زبانها بود.» همانطور که بهخاطر داشتم در همان زمان، چنین مورد خطاب قرار گرفته بودم: «با توجه به اینکه فروغ فرخزاد، یکی از جرثومههای نظام ستمشاهی بوده…» شاید از همان موقع، از همان اول، باید میفهمیدم نمیشود. ولی خب تصورم این بود که با تغییر فضا، حالا شاید بشود. حتی با استفاده از روابط درون روزنامه سلام و معرفی از سوی دوستان در روزنامه رفتم سراغ شورای شهر تهران تا آنها را راضی کنم به ساخت فیلمی درباره فروغ. شورای شهر اول و ترکیب یکدست اصلاحطلبان و جلسه با خانم وسمقی هم هیچ نتیجهای نداشت. نشد. نمیشد.
در نهایت، خودم شروع کردم. با پول خودم. نه اینکه حساب بانکیام را خالی کنم و قلکم را بشکنم و… نه؛ با قرض و لنگلنگان و گاهبهگاه. روز چهارم فیلمبرداری هم، موقعی که داشتیم در یکی از فرعیهای خیابان توانیر یکی از صحنههای خارجی را میگرفتیم، ناگهان عدهای ریختند سرمان و زدند و گرفتند و کشیدند و بردند و بیش از همه هم بایرام فضلی، دوست عزیز فیلمبردارم کتک خورد که تا آخرین لحظه سعی داشت دوربین را حفظ کند و کاست را ندهد.
بدشانسی هم این بود که تمام کاستهای روزهای قبل همراهمان بود و همه را گرفتند و بردند. آن شب، شب چهارشنبهسوری بود و مردم در پسزمینه کارمان مشغول جشن و سرور بودند. تصور اولیهمان این بود که کسی با ما کاری نداشته و اینها به مردم حمله کردهاند. ولی وقتی زیر کتک اسم فروغ را از زبان آنها شنیدیم، فهمیدیم ماجرا جدیتر از چهارشنبهسوری است. آن موقع نفهمیدیم که بودند و چه بودند، ولی بعدا چرا. آن زمان در هیأتمدیره انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران بودم و مرحوم علی معلم هم رئیس هیأتمدیره بود. چند روز بعد که جلسه داشتیم، وقتی ماجرا را فهمید، پیشنهاد داد با مرحوم ابراهیم بحرالعلومی تماس بگیرم، چون او احتمالا آشناهایی دارد و میتواند کمک کند. چند روز بعد و در هفته دوم سال جدید، به همراه مرحوم بحرالعلومی به جاهای مختلفی رفتیم که امکان تنهاییرفتن برای من نبود. آخر سر هم رد فیلمهای ما و رد آن حملهکنندگان پیدا شد. ولی ماجرا پیچیدهتر از این حرفها بود و نمیشد به نتیجهای رسید. نشد خلاصه. نمیشد.
حراست معاونت سینمایی وزارت ارشاد هم با وجود اینکه پای پرونده ایستاد و پیگیر بود، نتوانست کاری کند. نشد باز. نمیشد. همهجا هم میگفتند: «خب حالا چرا فروغ؟» مدتی که در خستگی از حس بدنشدن و نتوانستن گذشت، چندماه بعد، دوباره شروع کردم. در نهایت شد سه فیلم مستند با تقسیمبندی موضوعی: سرد سبز(زندگی)، جام جان(شاعری) و اوج موج(سینما و تئاتر). زمان ساخت هم تمام فکر و ذهنم را از تمامنشدنهای قبل و نشدنهای احتمالی بعد خالی کردم تا هرآنچه دوست دارم بسازم و هرآنچه دوست دارم بگویم.
فیلم خودم را ساختم، با تمام وجود و با تمام علاقه. برای ساختنش از کسی اجازه نگرفتم و حاضر نشدم به ممیزی پیش از ساخت تن بدهم، ولی به قصد نمایش بهتر و دیدهشدن بیشتر، فیلمها را پس از آمادهشدن به وزارت ارشاد دادم تا پروانه نمایش بگیرم. کوتاهآمدن تا جایی که به کلیت فیلم لطمه نخورد چرا، ولی تکهپارهکردن اثر نه. همین شد که «سرد سبز» شد و «اوج موج» شد و… «جام جان» نشد. دو تای اول با حذف و تغییر در یک صحنه و دوسه عکس مجوز گرفت و سومی نه. ماند که ماند. حاضر نبودم با حذف و حتی تعدیل در بخشهای مهم به تحریف برسم و فروغ را فدای مجوز کنم.
نشد. نمیشد.
دهه ۸۰
«جام جان» بهار۸۱ به ارشاد داده شد و ماند و ماند و ماند. درنهایت پس از سالها و وقتی فیلم در جشنوارههای خارجی نمایشهای متعددش را پشت سر گذاشت و دیویدیاش توسط شرکت معتبر «فَسِتس» عرضه جهانی شد و خلاصه خوب دیده شد، به نسخه جدیدی برای نمایش در ایران رسیدیم و به جای تکهپارهکردن فیلم، دو بخش از «جام جان» را بهکلی کنار گذاشتیم و تدوین جدیدی انجام دادیم. ترجیح دادم که در این نسخه، درباره دو موضوع اصلا حرفی مطرح نشود تا اینکه یکچیزهایی گفته شود و یک چیزهایی نه. اینگونه شد که فیلم نزدیک ۱۰سال بعد مجوز گرفت؛ با حذف یکچهارمِ اثر. یک جورهایی تاریخی شد خودش. فیلم شصتدقیقهای در نسخهای ۴۴دقیقهای مجوز گرفت. نشد دیگر. بهتر از این نشد. نمیشد. طوری که مثلا وقتی در سال۸۱ بعد از دریافت مجوز برای فیلم «سرد سبز» با درج آگهی در نشریات شروع کردیم به پیشفروش نسخه ویاچاس و ویسیدی، از اداره پست آمدند سراغم و بدون اینکه به مجوز ارشاد اهمیتی بدهند اصرار داشتند فیلم را بازبینی کنند و مدام هم میپرسیدند: «خب حالا چرا فروغ؟» زمان گذشت و یکچیزهایی به هر حال بهتر شد و فروغ هم کمی از پستو بیرون آورده شد و بخشی از شعرها اجازه چاپ گرفت و کتاب درباره فروغ چاپ شد و… اما معنیاش گشایش تمام و کمال نبود و نه همه شعرهای فروغ به مرحله انتشار رسید و نه هر حرفی درباره فروغ اجازه انتشار پیدا کرد. در این شرایط، متن کامل گفتوگوها که بسیار بیشتر از بخشهای استفاده شده در این سه فیلم است، به همراه مطالبی دیگر در کتابی با عنوان «آیههای آه» چاپ شد. ممیزی داشت و چیزهایی کوتاه شد و عکسهای فروغ حساسیتبرانگیز شد و…. خلاصه مجوز دادند و منتشر شد. اصلاحیهها هم بنیان کتاب را به هم نزده بود و بیش از هر چیز بر حذف عکسهای فروغ متمرکز بود. اما برگه ترخیص از چاپخانه را ندادند و کتاب در صحافی دوباره ممیزی شد: جملهای از فروغ در ابتدای کتاب و عکسهایی از فروغ در انتهای کتاب. ناشر باید انتخاب میکرد: یا خمیرشدن ۳هزار نسخه کتاب یا بریدن صفحههای مورد نظر. انتخاب ناشر و انتخاب من، دومی بود. چند کارگر تیغ بهدست نشستند در صحافی و بریدند و بریدند. چون این صفحات قبل و بعد متن اصلی و صفحات شمارهدار بود، بعدا کسی دقت نکرد که چه تعداد از صفحههای کتاب بریده شده. چاپ اول اینگونه آمد و سال بعد هم چاپ دوم. ۲سال بعد، چاپ سوم همین نسخه دوباره در ارشاد گیر کرد. دوره جدیدی آغاز شده بود و زمان آقای رئیسجمهور از سال۸۴ به بعد اصلا حاضر نبودند کتاب را بخوانند. ماند و ماند. نشد. نمیشد. فروغ نشدنیتر از قبل شده بود.
دهه ۹۰
سال۹۵ خیلی جلوتر آمده بودیم؛ از نظر زمان. فضا هم البته چنین نشان میداد. پس از تعطیلی انتشارات «روزنگار»، ناشر قبلی کتاب، «آیههای آه» توسط ناشر جدیدش، «نشر نو»، به ارشاد فرستاده شد تا مجوز بگیرد. ۱۳سال بعد از چاپ قبلی و پس از سالها معطلی، بالاخره مجوز دادند. اما با ۵۴مورد اصلاحیه. فروغ بود دیگر.
همچنان باید به دید نشدنی نگاهش میکردی. نمیشد. ناشر تلاش خاصی برای رایزنی نکرد و خودم رفتم اداره کتاب. به لطف دوستی در آنجا موفق شدم به دیدار مدیرکل. همانجا و با یک تورق چند دقیقهای، نزدیک به نیمی از اصلاحیهها خط خورد و ماند چانهزنی بر سر بقیه موارد. کمی کوتاه آمدم و کمی کوتاه آمدند و بیآنکه کتاب قربانی شود رفت برای انتشار در دوره جدید. حالا ولی وضع تفاوت دیگری کرده بود. دو سخن از بالاترین مقام کشور منتشر شده بود در اشاره به فروغ و عاقبت بهخیریاش. این خودش راهگشا شده بود برای نگاه بسته مدیریتی که به قصد حفظ میز اساسا عادت ندارد به موارد حساسیتبرانگیز حتی نزدیک شود. اگر پیش از این فقط میشد به اسم سریال «تولدی دیگر»(داریوش فرهنگ) در تلویزیون دل خوش کرد و یا بعدها به نام فروغ بر شخصیت اصلی فیلم «بانوی اردیبهشت»(رخشان بنیاعتماد)، حالا اتفاقهای دیگری پیشرو قرار گرفته بود:
ادعای افخمی مبنی بر تأثیرپذیری مرتضی آوینی از فروغ فرخزاد در نگارش متنهایش، مثبت سخنگفتن شخصی در جایگاه سعید حدادیان از فروغ فرخزاد، پخش برنامهای با غلبه نگاه مثبت بهصورت زنده از تلویزیون درباره فروغ فرخزاد… و از همه مهمتر، امکان راحتتر سخن گفتن از فروغ در هنر و ادب مملکت. اما مهم، این قیاس نسبت به قبل است و اینکه اوضاع از گذشته بهتر است، وگرنه همچنان بسیاری از شعرهای اولیه فروغ اجازه انتشار ندارند و همچنان در خیلی جاها اجازه برگزاری مراسمی برای فروغ نیست و همچنان کتابهایی با موضوع فروغ در ارشاد متوقف مانده و… هنوز بساط نشدنیها برقرار است خلاصه. نکته مهم این گشایش نسبی هم این است که به لطف درایت گهگاهی و موردی برخی مدیران، با درک میزان مخاطب و بازخورد فیلم مستند و کتاب در جامعه میتوان به چیزهایی مجوز داد و خیلی هم نگران حساسیتزایی و سروصدا به پا شدن نبود. این نگاه درک میکند که تعداد محدود مخاطبان یک کتاب در شرایطی که متوسط شمارگان به چندصدتا رسیده و تعداد بینندگان یک فیلم بیرون از سالن سینما درحالیکه فروش فیلمهای تجاری در سالنها هم اغلب شکست است، کوچکترین خطری برای کسی ندارد. وگرنه مثلا در زمینه فیلم بلند داستانی و سینمای اکران، تاکنون سابقه نداشته اجازهای به کسی داده شود تا در مورد زندگی آدمی در جایگاه فروغ فرخزاد، روایت تمام و کمالی ارائه دهد. بروز چنین نمونهای شاید بتواند نشاندهنده این باشد که چقدر آزادی واقعی برای ساخت یک اثر راستین مهیاست و چقدر پای سفارش و یک فیلم بیهویت در میان است. محدودیت نمایش برای فیلمهای مستند و آثاری غیر از سینمای پرسالن اکران در این سالها، بهگونهای است که خودبهخود، راه بر هر مخاطب احتمالی دیگر بسته میشود و حتی مخاطب هدف هم اغلب از وجود چنین اثری بیخبر میماند. طوری که این اجازه نمایش، در واقع، نوعی عدماجازه نمایش است؛ بهعنوان مثال، در پروانه نمایش فیلمی از بنده نوشته شده: «نمایش این فیلم برابر با ضوابط و مقررات مربوطه صرفا در مراکز فرهنگی خاص دارای مجوز در داخل کشور و جشنوارهها و مؤسسات مجاز عرضه ویاودی، از نظر این معاونت بلامانع است. لازم به ذکر است براساس این مجوز فیلم یادشده مجاز به اکران عمومی در سینماهای کشور نخواهد بود. بهمدت ۲سال از تاریخ صدور آن اعتبار دارد. این گواهی به منزله تکثیر و توزیع در حوزه نمایش خانگی نیست. ضمنا بهدلیل عدمدارابودن پروانه ساخت، مجوز نمایش این فیلم، سابقه تهیهکنندگی محسوب نمیشود.» تازه اینها نمونههایی عادی از محدودیتهای درنظرگرفته شده برای موضوعهای کمطرفدارتر و دور از حساسیتی مانند موضوعِ ذاتا حساسیتبرانگیز و پرطرفدار فروغ فرخزاد است. با توجه به آنچه تجربه شده و بر فروغ و آثار و هرآنچه مربوط به فروغ گذشته است، حتی پس از گشایش نسبی و حتی در اوضاع ساکت ماندن اغلب مخالفان فروغ در چند سال اخیر، باز بعید است بشود روایتی «راست» و «سرراست» از زندگی فروغ فرخزاد «به شکل مستقیم» ارائه داد و او را با تمام وجودش روی پرده سینما آورد. وقتی تجربه فیلم مستند و کتاب درباره فروغ پشت سرت باشد و دیده باشی چه حساسیتهای خاص و چه محدودیتهای خاصی برای صدور مجوز حتی در چارچوب مخاطب خاص وجود دارد و با گشایش نسبی هم خیلی دچار تغییر نمیشود، سخت است تصور ساختهشدن فیلمی داستانی در چارچوب اکران و گستره سالنهای پرشمار سینما و مجوز گرفتن اثری «راست» و «درست» برای قرارگرفتن پیش چشم همگان. تا به حال که نشده است و نمیشده است. یعنی حالا میشود؟