تاریخ انتشار:1404/06/12 - 13:05 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 210964

آزاده باقری: سینمای اجتماعی ایران، سال‌هاست که به‌ عنوان ستون فقرات سینمای جدی کشور شناخته می‌شود؛ سینمایی که با دغدغه‌های واقعی مردم سر و کار دارد، از لایه‌های پنهان جامعه می‌گوید و برای وجدان عمومی، آینه‌ای بی‌تعارف می‌سازد. اما پرسش امروز این است آیا این سینما هنوز در حال پیش‌ روی است یا در چرخه‌ای از تکرار مضمونی و فرمی گرفتار شده که مخاطب را خسته کرده و سینماگر را بی‌انگیزه؟
در نیمه دوم سال ۱۴۰۳ و ماه‌های ابتدایی ۱۴۰۴، موجی از فیلم‌های اجتماعی بر پرده سینماها ظاهر شدند که عمدتا حول موضوعاتی چون اعتیاد، کودک‌ آزاری، خشونت خانگی، فقر ساختاری و مهاجرت معکوس می‌چرخیدند. در ظاهر، این موضوعات همچنان مهم‌اند. اما وقتی فرم روایت‌ها، جنس شخصیت‌ پردازی و حتی نوع پایان‌ بندی‌ها با اندکی تفاوت، مشابه آثار دهه قبل است، پرسش از نوآوری و کارکرد اجتماعی این آثار جدی‌تر می‌شود.
فرم‌های نخ ‌نما، مضامین تکراری
سینمای اجتماعی ایران در حال حاضر با یک تناقض بزرگ رو به‌ روست؛ از یک ‌سو، مضامین اجتماعی فراوانی برای روایت وجود دارد، اما از سوی دیگر، فرم‌های روایی این سینما به‌ شدت محافظه‌ کار و تکراری شده‌اند. گویی بسیاری از فیلم ‌سازان، بیش از آنکه در پی کشف لحن و زبان شخصی باشند، در حال بازتولید نسخه‌های موفق قبلی‌اند.
اغلب فیلم‌ها با همان ساختار کلاسیک آغاز می‌شوند و معرفی یک شخصیت گرفتار در بحران، ورود عاملی برای تشدید تنش و در نهایت یک گره‌ گشایی تلخ، که گاه نه تاثیرگذار، بلکه صرفا ناامیدکننده است. به باور کارشناسان، اگر سینمای اجتماعی قرار باشد تنها رنج را بازتاب دهد، بدون آنکه تفسیری تازه یا پیشنهادی برای نگاه دوباره ارائه کند، تبدیل به تکرار درد خواهد شد، نه تلاشی برای درمان.
عدم تنوع در شخصیت ‌پردازی
یکی دیگر از آسیب‌های جدی این جریان، یکنواختی شخصیت‌هاست. «پدر معتاد»، «مادر خاموش»، «فرزند قربانی»، «کارمند ناامید» یا «زن تنها» به کلیشه‌هایی رایج تبدیل شده‌اند که در بسیاری از فیلم‌ها با اندکی جا به ‌جایی، تکرار می‌شوند. شخصیت‌ها اغلب بدون تحول درونی باقی می‌مانند و تنها در نقش حامل پیام‌های اجتماعی به کار گرفته می‌شوند. این نگاه ابزاری به شخصیت، نه‌ تنها از قدرت دراماتیک اثر می‌کاهد، بلکه مخاطب را نیز درگیر نمی‌کند.
فاصله از واقعیت معاصر
جالب آنکه بسیاری از فیلم‌های اجتماعی مدعی نشان دادن «واقعیت جامعه» هستند، اما در روایت‌هایشان از پویایی‌های امروزین جامعه ایران فاصله دارند. موضوعاتی مثل بحران‌های روانی، فضای مجازی، شکاف نسلی نو، افول سرمایه اجتماعی یا تقابل‌های جدید طبقاتی، کمتر در متن آثار اجتماعی دیده می‌شوند. به عبارتی، بخشی از سینمای اجتماعی ما، هنوز در دهه ۸۰ و ۹۰ جا مانده است؛ در حالی که جامعه ایران، پرشتاب‌تر از هر زمان دیگر، در حال تغییر است.
استثناهایی که معنا دارند
در این میان، برخی فیلم‌ها با وجود تلخی مفرط، توانسته‌اند گیشه سینمای اجتماعی را تکان دهند. «پیرپسر» یکی از نمونه‌های شاخص ماه‌های اخیر بود که با زبان روایی متفاوت، شخصیت‌ پردازی غیرکلیشه‌ای و پرداخت دقیق به تنهایی انسان معاصر، مخاطبان زیادی را جذب کرد. این فیلم نشان داد مخاطب از تلخی گریزان نیست؛ آنچه آزارش می‌دهد، سطحی بودن و تکرار بی‌هدف است. تلخی زمانی اثرگذار است که ریشه‌ دار، صادقانه و دارای عمق باشد؛ فرآیندی که در «پیرپسر» بسیاری آن را تجربه کردند.
رابطه با مخاطب؛ سرد و کم‌اثر یا صادقانه و همدل؟
ضعف ساختاری در بخش بزرگی از سینمای اجتماعی موجب شده رابطه‌اش با مخاطب سرد شود. اما نمونه‌هایی مثل «پیرپسر» نشان می‌دهند اگر فیلمی از دل مسئله آمده باشد، اگر فرمی نو برای گفتن حرفی کهنه انتخاب شود، همچنان می‌تواند مخاطب را متاثر کند، حتی در شرایط سخت اقتصادی، حتی با بلیت گران و تبلیغ محدود.
آیا راهی برای نجات هست؟
قطعا بله. سینمای اجتماعی ایران اگر بخواهد دوباره به جایگاه موثر خود بازگردد، نیازمند بازاندیشی در روایت، زبان سینمایی و نسبت خود با جامعه است. بهره ‌گیری از فرم‌های نو، ورود به موضوعات کمتر دیده‌ شده، استفاده از نگاه بینارشته‌ای (روانشناسی، جامعه ‌شناسی، مطالعات فرهنگی) و همچنین اعتماد به نسل‌های تازه فیلمساز، می‌تواند راهی برای برون ‌رفت از این وضعیت باشد.
به‌جای تکرار فرم‌ها و قصه‌ها، شاید وقت آن رسیده سینمای اجتماعی ایران، خودش را بازنگری کند؛ از مرز بازتاب درد عبور کرده و به سطح تحلیل درد و حتی گفت‌وگو با درد برسد.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها