تاریخ انتشار:1395/09/01 - 00:30 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 32604

یزدان سلحشورسینماسینما، یزدان سلحشور- گاهی مشکل است که درباره‌ یک فیلم بگوییم خوب است، بد است، متوسط است یا هر چه؛ نه فقط به‌خاطر موضوع انتخاب‌شده برای آن فیلم، به‌خاطر خاطره‌انگیز شدنش که امری جدا از کیفیت آن در تاریخ سینماست؛ همه‌ ما از این دست فیلم‌ها را چندتایی در حافظه داریم، فیلم‌هایی که گاه کادرهای درستی هم ندارند، فیلمنامه‌های شتاب‌زده یا حتی اشتباهی دارند، اما حافظه‌ یک نسل را با خود همراه کرده‌اند. در سینمای ایران هم از این‌گونه فیلم‌ها داریم؛ چه در دهه‌ ۳۰، چه در دهه‌ ۴۰ و چه در روزگار اوج سینمای موج نو؛ در سینمای دهه‌ ۶۰ هم از این فیلم‌ها داریم. مخصوصا در سینمایی که اولش آیینی بود، بعد دفاع مقدسی شد، بعد هر دو. «هیهات» آشکارا متعلق به چنین رویکردی ا‌ست. البته نمی‌توان به قطعیت گفت که نسل جدید را با خود همراه می‌کند، چون به گمانم نه روایتش روایت نسل جدید است، نه از زندگی آن‌ها می‌گوید. اما روایت نسل قدیم‌تر هست، یعنی برای نسل ما درک انگیزه‌ شخصیت‌ها در رسیدن به نقطه‌ «تصمیم نهایی»شان آسان‌تر است تا برای نسل اخیر کافی‌شاپی، تلگرامی و اغلب با تکیه‌کلامی شبیه به این: «خب که چی؟!»

از این‌ها که بگذریم، اشاره به یک نکته ضروری ا‌ست: «هیهات»، فیلم تهیه‌کننده است، یعنی ساخته‌ محمدرضا شفیعی ا‌ست. این حرف به آن معنا نیست که چهار کارگردان فیلم، از تخصص خودشان در آن استفاده نکرده‌اند، بلکه به این مفهوم است که «امضای شخصی» غایب است در فیلم. چهار اپیزود فیلم [اگر بی‌خیال نمابندی‌های زیباتر اپیزود سوم شویم، آن هم در صحنه‌های بلم‌رانی روی شط] انگار ساخته‌ یک نفر است و از این نظر، یادآور نوعی سازوکار حرفه‌ای ا‌ست که در مجموعه‌های تلویزیونی شاهدش هستیم. اگر بخواهم از سریال‌های دهه‌ ۱۹۵۰مثال بزنم، مثلا امضای کارگردان‌های اسم و رسم‌دار در سریال «دود اسلحه» غایب است، یا در سریال‌های متاخر، گاه کارگردانی هر قسمت را یک کارگردان بر عهده گرفته، اما سبک بصری مجموعه، تغییری نکرده. تنها تفاوت در این میان، این است که در آثار تلویزیونی، کار توسط فیلمنامه‌نویسان و تهیه‌کننده به نتیجه نهایی می‌رسد، اما در «هیهات»، کارگردان‌های هر اپیزود، نویسنده‌ قسمت خود هم هستند. اما باز از امضایشان در کار خبری نیست.

 

روایت اول: غزلی در نتوانستن

ایده‌ هادی ناییجی برای روایت اول، سرخوردگی یک پسر است که نتوانسته آرزوی مادرش را برای رفتن به کربلا برآورده کند و مادر دارد می‌میرد و ضریح جدید حرم امام حسین(ع) هم به نزدیک دهشان رسیده و همین ایده، کارگردان را به سمت ساختن فیلمی جاده‌ای سوق می‌دهد؛ یعنی پسر با بازی حامد بهداد (که به شکلی گذرا، شاهد عبورش از خطوط قرمز قانون هم هستیم، در آن سکانسی که کتک خورده و پولش را هم نداده‌اند) ماشین حامل ضریح را برمی‌دارد و به سمت دهشان می‌رود تا مادرش در آخرین لحظات، آرزویش را برآورده‌شده ببیند. سکانس تعقیب ماشینِ حامل ضریح توسط پلیس در جاده، می‌توانست بدل به یکی از به‌یادماندنی‌ترین سکانس‌های تاریخ سینمای ما شود اگر ناییجی در نوشتن فیلمنامه، این‌قدر شتاب‌زده و سهل‌گیر نبود و بیشتر، به قواعد ژانر وفادار می‌ماند. با این همه، باز هم باید در این مجموعه به متن او نمره‌ بهتری داد، لااقل به دلیل روشنی روایت و انسجام کلاسیکش.

 

روایت دوم: ساعت را به عقب برگردان

دانش اقباشاوی، در شکل‌گیری روایت دوم، کمتر متکی‌ است به متنی کلاسیک؛ اگرچه به دلیل ارجاعات فرامتنی به «کهن‌الگوها» و ورود «نشانه‌های بینامتنی روایت عاشورا» به کار، به گمان من بهتر بود به سمت روایت کلاسیک میل می‌کرد. با این همه، او هم از شتاب‌زدگی در شکل‌گیری کل فیلم، به بخش روایتش بسنده کرده، گرچه نسبت به باقی همکاران خود، در رسیدن به اثری تاثیرگذار (از نظر جمع کردن بصری کار) موفق‌تر است.

حمید فرخ‌نژاد، جانبازی ا‌ست که می‌خواهد به زیارت کربلا برود، اما در منطقه‌ مرزی‌ای که او زندگی می‌کند، مردم مشکل آب دارند و راه نهر هم باز نمی‌شود، چون در مسیر، میدان مین است. او به کربلا نمی‌رود و با ماشین سنگین لایروبی به میدان مین می‌زند و درنهایت، پس از انفجارهای مکرر، آب او را در ماشین لایروبی در بر می‌گیرد. سکانس نهایی، زیباترین سکانس کل فیلم است: پای مصنوعی او در آب نهر شناور است و مثل عقربه‌ ساعتی که معکوس می‌چرخد، به مخاطب یادآور می‌شود که «ماشین زمان»، همیشه یک تخیل نبوده و گاهی، این‌گونه به واقعیت بدل می‌شود.

 

روایت سوم: نئورئالیسم در عراق

روح‌الله حجازی، در میان این چهار کارگردان، چهره‌ پرکارتر و آشناتری ا‌ست. با این همه، نه فیلمنامه‌اش از خصوصیات آثاری که از او دیده‌ایم چندان بهره‌ای برده و نه سبک بصری خاصی را از او در این کار شاهدیم؛ حتی روایت او از یک پایان‌بندی قاطع و ضربه‌دار هم بی‌بهره است، هم‌چنان‌که از بازیگران حرفه‌ای آشنا (که در آثار شاخص او، به شکل‌گیری نهایی کار بسیار کمک کرده‌اند). روایت او دو امتیاز دارد: اول نمابندی‌های زیباتر، آن هم در صحنه‌های شط و دوم پرداختن به وجوه کمتربیان‌شده‌ تبعات اجتماعی جنگ در عراق. شتاب‌زدگی در جمع کردن کار، در اپیزود حجازی، نمایان‌تر از دو اپیزود پیشین است.

 

روایت چهارم: جنگ با داعش

اپیزود هادی مقدم‌دوست، آشکارا فیلمی تلویزیونی ا‌ست، آن هم از نوع «B» یعنی با بودجه‌ ساخت کم. نه در نوشتن فیلمنامه، روایت مجال پختگی یافته و نه شکل‌گیری بصری کار، حاکی از صبر و حوصله‌ کارگردان است. با این همه به دلیل استفاده مقدم‌دوست از تلگرام و اینستاگرام و فیلم‌های موبایلی، شمایل مدرن‌تری به کار بخشیده شده و به‌عنوان نویسنده هم، بالاخره توانسته قصه را ببندد(با ارجاع به حرف آن شاعر عراقی در اواسط اپیزود، که بهتر است خطبه‌ معروف حضرت زینب(س) توسط یک زن خوانده شود). بهترین سکانس این روایت، سکانسی‌ است که بابک حمیدیان بالای منار می‌رود و به پایین نگاه می‌کند که یک جنگ‌جوی سیاه‌پوش داعش، در پلکان پایینی دارد بلندگو می‌گذارد(یعنی همان کاری که او می‌خواهد انجام دهد) و با گلوله، داعشی را می‌زند؛ سکانسی زیبا و تاثیرگذار از لحاظ بصری. شاید بهتر بود این اپیزود، با همین سکانس شروع می‌شد و کل کار با فلاش‌بک پیش می‌رفت؛ لااقل ارزانی کار این‌قدر به چشم نمی‌آمد. به یاد داشته باشیم که مهم نیست یک اثر، چقدر کم‌هزینه ساخته شده باشد، اما مخاطب نباید این را حدس بزند! این بخشی از جادوی سینماست!

ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها