تاریخ انتشار:1399/10/03 - 19:42 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 147341

سینماسینما، یزدان سلحشور

«گزارش یک قتل» هم از نظر زمانی و هم از نظر خط روایی، خاص بود

زمانی که «گزارش یک قتل» در اواسط دهه‌ ۶۰ اکران شد، تصور جمعی مخاطبانِ خاص این بود که نجفی با نگاهی به رمان «گزارش یک مرگ» مارکز[که یک ترجمه دیگر هم داشت با نام گزارش یک قتل از پیش اعلام شده] این فیلم را ساخته؛ می‌گویم «مخاطبان خاص» به این دلیل که فیلم، اغلب مخاطب خاص داشت، یعنی حتما تماشاگر، لااقل ماهنامه فیلم می‌خواند که می‌رفت این فیلم را ببیند. مگر البته کسانی که برای خوابیدن روی صندلی سینما یا وقت تلف کردن، پیش از ظهر و به شکل تصادفی وارد سینما می‌شدند و آن هم در اواسط فیلم و سه، چهار ساعتی هم می‌خوابیدند که باید صدای خروپفشان را روی صدای فیلم تحمل می‌کردیم که درواقع مکملِ آن فضایی بود که نجفی از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به تصویر می‌کشید[و حضور کلاه‌مخملی‌ها و به قول چپ‌ها، لمپن‌پرولتاریا بود]. 

فیلم، کلا خاص بود؛ هم از نظر دوره‌ زمانی‌ای که سراغش رفته بود، چه از لحاظ شکستن خط روایی[تنها وجهی که آن را به رمان مارکز مرتبط می‌کرد] و چه از لحاظ نگرش سیاسی که پس از دستگیری اعضای حزب توده و اعلام ممنوعیت این حزب، سیمایی انسانی [و حتی تا حد زیادی، از لحاظ اخلاقی «برحق»] از اعضای این حزب به نمایش می‌گذاشت. [با یک «برگردانِ نتیجه بازی» که درنهایت، اعضای فریب‌خورده‌ حزب، تغییر جهت داده و به جریان «انقلاب اسلامی» می‌پیوستند که هنگام ساختِ فیلم «طبیعی» می‌نمود، چون یک «ایرادِ شمایلی» برای سینمای آن دهه بود و اختصاص به فیلم خاصی نداشت، اما حالا دیگر از فیلم بیرون می‌زند. با این همه از جهات دیگر، ازجمله «کاملا تجربی بودن»، حتی از «فیلم‌های هنری» دهه‌ ۶۰ فاصله می‌گرفت، چه رسد به سینمای بدنه‌ آن دوره که به شکل ناامیدکننده‌ای غیرقابل تحمل بود و حتی قابلیت تفنن مخاطبان «فیلم‌فارسی» با آن، یا همراهی سنفونی شکستن تخمه آفتاب‌گردان در سالن را هم نداشت!]

«من اساسا عاشق دهه‌های ۲۰ و ۳۰ تاریخ ایران هستم که جریان جدید روشن‌فکری شکل می‌گیرد… باورش سخت است که شما آن جریانات اجتماعی و سندیکایی و ارتباطات فرهنگی را داشته باشید و ناگهان دچار شرایط سال ۳۳، ۳۴، ۳۵ شوید که حیرت‌آور است. این علاقه یکی از عواملی بود که من را تحریک کرد به ساختن «گزارش یک قتل». عامل دیگر علاقه به تجربه فرمی تازه در فیلم‌سازی بود. این‌که ما چگونه می‌توانیم وارد فرم‌های تازه شویم، مثلا در معماری deconstructive  (شالوده‌شکنی) و بعد پست‌مدرن را تجربه کرده بودم، این‌که حالا در سینما این را چطور تجربه کنیم، مسئله من بود. «گزارش یک قتل» گذشته از موضوع، ساختارش برای من مسئله است که همه را گیج کرده بود، چون برای اولین بار فیلمی با چنین ساختاری در سینمای ایران دیده بودند »[محمدعلی نجفی/در گفت‌وگو با امید ایران‌مهر]

فیلم درباره‌ یک افسر توده‌ای ا‌ست که با موج آزادی‌ها- در دو قدمی انقلاب ۵۷ – از زندان آزاد می‌شود و به سراغ یکی دیگر از اعضای قدیمی حزب توده می‌رود که به جای این‌که فاصله‌ سال‌های ۳۲ تا ۵۷ رادر زندان بگذراند، پُست گرفته و حالا در ذوب‌آهن اصفهان از روسای شاخه‌ حزب رستاخیز آن است تا تسویه ‌حساب کند. نجفی به‌راحتی می‌توانست این جریانِ انتقام‌گیری را طوری روایت کند که در یک روایت خطی، هم به سازوکار شکل‌گیری «تعلیقی کلاسیک» برای مخاطب بینجامد، هم برای مخاطب عام، جذاب شود. اما بنا را بر این گذاشت که اهمیت قضیه، خودِ این ترور نیست، بلکه وقایع پیشین است و راستش را بخواهید، «متن» و «فرامتن» فیلم به ما می‌گوید که این انتخاب، چندان یک انتخاب هنری نبود! 

نجفی، پیش از آن‌که یک هنرمند باشد، یک فعال سیاسی بود که با چهره‌های شاخص دوره‌هایی که از آن سخن گفته، همراهی و دوستی و فعالیت داشته. مشهورترین اثرش یعنی سریال «سربداران» هم دقیقا به دلیل انگیزه‌های سیاسی و ایدئولوژیک شکل گرفته، نه به دلیل رویکردهای هنری یا حتی حرفه‌ای در سینما؛ درواقع، نجفی از آن چهره‌هایی ا‌ست که توالی غیرقابل پیش‌بینی وقایع پس از انقلاب ۵۷، او را در موقعیتی قرار داد که به‌هیچ‌وجه در ظرف زمانی و موقعیتی دیگری نصیبش نمی‌شد. با این همه نباید از این نکته غافل بود که او در خیل «نوآمدگانِ عرصه‌های هنری» که «خاستگاه سیاسی» داشتند نه «خاستگاه قوی‌پنجه‌ هنری»، نتایج واقعا خوبی گرفت؛ این‌که اگر «سربداران» را بیضایی می‌ساخت، چه می‌شد، ما نمی‌دانیم، اما در شکل فعلی خود هم، اثری ا‌ست با کمترین اثر از غبار زمانه؛ یعنی می‌توان به این نتیجه رسید که نجفی، پیش از آن‌که «فیلم‌سازانِ نوآمده‌ و سیاسی حوزه هنری» سیاه‌مشق‌های خود را راهی اکران یا صفحه‌ نقره‌ای کنند، سیاه‌مشق ننوشت و  مستقیما وارد  دنیای حرفه‌ای شد.[حتی در مورد «جُنگ اطهر» هم، شخصا آن را اثری برای بازنگری می‌بینم، گرچه اثری شاخص نیست، اما سیاه‌مشق هم نیست.] با این همه در همین فیلم، آن رویکرد و زیربنای فکری سیاسی-و نه هنری- مخصوصا در سکانس‌های حضور کلاه‌مخملی‌ها-پس از وقوع کودتا در خیابان- پیش از آن‌که به زیباشناسی بصری منجر شود، بدل به «بیانیه‌ سیاسی» می‌شود با ریتمی که به قول نجفی[که در همان زمان در مصاحبه‌ای گفته بود] با حافظه‌ خود او از کودتا انطباق داشته، که با توجه به این‌که متولد ۱۳۲۴ است، خاطرات یک کودک هشت ساله است و به همان اندازه اغراق‌شده و فاقد هماهنگی بصری با باقیِ سکانس‌هایی که زمینه‌ساز روایت فیلم، پیش از کودتاست.

بازی‌های فیلم، بازی‌های شسته‌رفته و حتی برتر از اغلب آثار آن دهه است. بازی‌های اکبر زنجان‌پور، هما روستا و قطب‌الدین صادقی به وجه «متفاوت بودن فیلم» کمک کرده، هم‌چنان‌که فیلمنامه‌ای که حاصل کار علی‌رضا رئیسیان، حسن هدایت و خودِ نجفی‌ است. [رئیسیان غیر از مشارکت در نوشتن فیلمنامه، دستیار نجفی در کارگردانی نیز هست.] فیلم بازتاب‌های متفاوتی در آن دوره داشت، اما اغلب به‌عنوان یک فیلم سیاسی در جهت اهداف حاکمیتی مدنظر قرار گرفت که وجه دوم آن، اکنون چندان منصفانه به نظر نمی‌رسد. اما نجفی اغلب از این فیلم به‌عنوان «فیلمی خانوادگی» یاد کرده که این هم بیشتر نوعی مطایبه با منتقدان به نظر می‌رسد تا ارائه‌ گزارشی صادقانه به تاریخ!

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها