تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۰۵ - ۱۶:۴۹ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 107173

سینماسینما، سپیده ابرآویز:

«ماهورا» شروع بسیار خوبی دارد. قلاب را درست می‌اندازد و تماشاگر را راغب می‌کند تا بقیه فیلم را ببیند. همان ابتدا تکلیف را معلوم می‌کند. ماهور زن زیبا و خوش‌صدا را به‌زور به یک شیخ عرب داده‌اند. امین که سال‌هاست عاشق اوست، او را می‌دزدد، اما در میانه راه ماهور از جای نامعلومی تیر می‌خورد و می‌میرد. همه چیز مهیاست برای روایتی از عشق و انتقام. شاید قرار است امین از عشق ماهور مجنون شود. نه، نمی‌شود. شاید قرار است برود سراغ شیخ و یک‌تنه با او در بیفتد. نمی‌افتد. شاید قرار است برای فراموش کردن ماهور تن به رابطه دیگری بدهد. نمی‌دهد. فیلم‌ساز تصمیم ندارد درونیات امیر را واکاوی کند. به همین خاطر امیر یک شخصیت عمیق نمی‌شود. او یک تیپ عاشق است که کمابیش خوب ساخته شده است. عشق امیر در کلماتی که می‌گوید، بیشتر نمود دارد تا عمل او.

امیر که یک مرد ایرانی- عرب است، یک قاچاقچی است و به نوعی باید شکست‌ناپذیرتر از این‌ها باشد که تصمیم به خودکشی بگیرد. اما بدون هیچ تصویرسازی تاثیرگذار، ناگهان اقدام به غرق کردن خود می‌کند و این اولین نقطه‌ای است که کارگردان رفتار شتاب‌زده و نه‌چندان منطقی برای شخصیت‌هایش تعریف می‌کند. نظیر این عملکرد باورناپذیر از جانب شخصیت‌های دیگر، در سکانس‌های دیگر نیز به چشم می‌خورد. مثل سکانس برخورد امین با برادرش در آستانه عروسی، یا سکانس بلم‌رانی میترا حجار. در همه این لحظات انگار جای یک پیش‌نیاز برای زمینه‌سازی کافی و هم‌ذات‌پنداری وجود دارد.

یکی از دلایل مهم این شتاب‌زدگی تعدد شخصیت‌ها و تعدد خرده‌داستان‌هایی است که در فیلم آمده است. در همان دقایق ابتدایی فیلم، زمانی که امین می‌رود تا از عشق ناکام ماهور، زیر آب به زندگی‌اش پایان دهد، ژانر فیلم که به نظر عاشقانه می‌آید، عوض می‌شود. امین پیکر نیمه‌جان یک خلبان ایرانی را زیر آب پیدا می‌کند. خلبانی جنگی که هواپیمایش هدف دشمن قرار گرفته است، آن هم در آغازین روزهای جنگ در یک جزیره جنوبی. از این لحظه ماجرای ماهور و عشق و شیخ و انتقام و تمام حدس‌های دیگر مخاطب تقریبا اشتباه درمی‌آید و فراموش می‌شود و فیلم آهسته آهسته می‌رود تا به یک اثر جنگی تمام‌عیار تبدیل شود، که می‌شود.

امین خلبان را به خانه می‌برد و شروع به تیمار و مراقبت می‌کند. هم‌زمان جنگ به جزیره نزدیک می‌شود و خلبان می‌شود غنیمتی که دشمن دربه‌در دنبال اوست. امین اما به این آسانی‌ها حاضر به تسلیم یا تحویل خلبان نیست. او حتی در برخورد با نیروهای خودی خطر نمی‌کند و خلبان را با خودش نمی‌برد. خلبان و سرنوشتش چنان برای او مهم شده که انگار آمده و نشسته جای عشق ازدست‌رفته‌اش ماهور. او خلبان را درست همان‌جایی پیدا کرده که ماهور را از دست داده، حالا خلبان که نمادی از جنگ و خشم و مبارزه است، امین را به وادی تازه‌ای می‌کشاند؛ به جایی که عشق زمینی ماهور جایش را با عشق جنگیدن برای خاک عوض می‌کند.

در این بین کارگردان سکانس درخشانی می‌آفریند از هجوم نیروهای عراقی. تصاویری منحصربه‌فرد از این به اسارت گرفتن‌ها، کشتارها و سوگواری بی‌نظیر زنان جنوبی. با قاب‌بندی و دکوپاژ بسیار حرفه‌ای. با استناد به همین سکانس می‌توان ادعا کرد حمید زرگرنژاد به لحاظ فنی سینما را به‌درستی می‌شناسد.

آن‌چه ممکن است «ماهورا» را برای مخاطب خسته‌کننده کند، تکیه زیاد بر وجه جنگی و نشان دادن درگیری‌هایی است که هیچ اتفاق بدیع و تازه‌ای ندارند و صرفا درافتادن خیر و شر و خوب و بد است. تلاش نکردن برای ارائه کامل و درست یک یا دو شخصیت و عدم تمرکز روی قصه همین یکی دو نفر باعث شده «ماهورا» فیلمی باشد با گروهی از تیپ‌های تکراری.

حتی اگر فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده باشد و شرافت و حرمت داشته باشد، باز هم به دلیل شیوه روایی‌اش، فیلمی شده است جنگی با موسیقی دل‌نشین ستار اورکی، تصاویر زیبا و فکرشده زرگرنژاد، بازی متوسط بازیگران و فیلمنامه‌ای که جای تجدید نظر دارد.

«ماهورا» با آن‌چه الان هست، کمتر شانس جذب مخاطب جوان را دارد و بیشتر به درد تماشاگران مثبت چهل سال می‌خورد تا با دیدن آن یادی کنند از آن‌چه هشت سال در فراز و فرودش دست‌وپا زده‌اند. تا احترامی بگذارند به جنگ و قهرمانانش که هنوز هم در دل داستان‌های واقعی نفس می‌کشند


منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها