تاریخ انتشار:1403/09/25 - 22:03 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 203396

 محسن خیمه دوز در اعتماد نوشت :

 

وسترن یک ژانر سینمایی است که هر چند از شمایل کابوهای اسب سوار ششلول بند برآمده، اما با جادوی سینما و هنرنمایی های چندوجهی اش تبدیل به نوعی روایت شده که از زمان ارسطو تا زمان پست مدرن بی سابقه مانده و در هیچ دسته بندی روایتی نمی گنجد، نه در ساختار روایتی ارسطویی، مدرن و پست مدرن، نه در فرم های چندگانه تجربه شده ای که این ساختارها تجربه کرده اند و این ویژگی سینمای وسترن است، سینمایی که اگر بخواهیم بهترین یا یکی از بهترین هایش را انتخاب کنیم بی شک به «ریوبراوو» (Rio bravo (1959 می رسیم. به یکی از ماندگارهای وسترن و از نگاه برخی، بهترین وسترن سینما. ساخته هوارد هاکس، با بازی: جان وین، دین مارتین، آنجی دیکنسون، ریکی نلسون، والتر برنان.

فیلمی سرشار از آیکون ها و نشانه هایی که بعید است دیگر اینچنین زیبا کنار یکدیگر قرار گیرند. از قهرمان تنهای سوار بر اسب تا غروب قهوه ای رنگ خورشید، از خیابان های خاکی پر گرد و غبار تا تفنگ های ریز و درشت، از شلوار پاچه گشاد کابوی تا پوتین چرمی اش با چرخ دنده کوچک پشت پوتین برای زدن زیر شکم اسب که تندتر بدوند، از کافه های پر دود و پر سر و صدا تا انبار علوفه و کاه و یونجه در گوشه ای از یک خیابان، از خانه های چوبی تا شیشه هایی که هنگام زد و خورد خیلی زود متلاشی می شوند، از صدای وزش باد که مقدمه توفان درگیری هاست تا صدای شلیک گلوله و انفجارهای دینامیت، همه از آیکون های به یادماندنی وسترن اند.

از دیگر ماندگارهای سینمای وسترن، یکی تیتراژهای جذاب آنهاست و دیگری موسیقی متن فیلم هاست که انگار فقط برای خود آنها ساخته شده و مثل خود وسترن بی همتاست. از موسیقی های جذاب انیوموریکونه (به ویژه برای سه گانه ای که سرجیو لئونه ساخت) تا موسیقی ترانه های کانتری که در لحظات فیلم های وسترن جاری است. ترکیب چنین اجزایی برای مخاطبان هر کشوری خاطره انگیز است به طوری که هر کشوری سعی کرد یک بار هم که شده شانس خودش را در این ژانر بیازماید. ایتالیا با سرجیو لئونه و سرجیو کوروبوچی و فیلم های موسوم به وسترن اسپاگتی، هند با فیلم شعله، ایران و ایتالیا با فیلم «مردانه بکش» با شرکت محمدعلی فردین، همه با الهام از وسترن امریکایی و در راس همه آنها، ریوبراوو ساخته شدند.

داستان ریوبراوو قصه درگیری کلانتر چنس (جان وین) است با گروهی خلافکار در یک شهر کوچ در تگزاس که نهایتا درگیری شان باید به نفع قانون تمام شود، اما مامور قانون امکاناتش محدود است، همراهانش یکی پیر است و لنگ (استامپی با بازی والتر برنان در یکی از بهترین بازی هایش)، یکی معتاد به الکل است و ناتوان در استفاده درست از اسلحه (با بازی دین مارتین در نقش دود، یکی از بهترین شخصیت های وسترن که تاکنون خلق شده) و دیگری جوان فرز و باهوشی است (با بازی ریکی نلسون در نقش کلورادو) در نقطه مقابل دود.

در کنار اینها خرده روایت عشق یک زن خلافکار (با بازی آنجی دیکنسون در نقش فدرز) به کلانتر وجود دارد که به نمک فیلم می افزاید و به آن طعمی از شکلات می دهد، به طوری که بار خشونت وسترن را کم می کند بی آنکه لطمه ای به شمایل وسترن وارد کند و این جدا از هنرنمایی دین مارتین و ریکی نلسون در خوانندگی و نوازندگی است که یک مورد آن را در سکانس درون کلانتری می بینیم. یک دلیل استقبال از ریوبراوو و ماندگاری اش در همین خرده روایت های تسهیل گر فیلم است. به این معنا، ریوبراوو سرگرم می کند و در بازار تجاری فیلم موفق است ولی به ابتذال نزدیک نمی شود، زیرا ردپای تکنیک در همه بخش هایش دیده می شود و نیز گاه اشاره هایی هوشمندانه به روانشناسی شخصیت ها دارد. روانشناسی کلانتر و زنی که عاشقش شده و جدال های عاشقانه مخفی و زیرپوستی آن دو، روانشناسی اعتماد به نفس و عدم اعتماد به نفس در کاراکتر دود، روانشناسی محافظه کار بودن مردم شهر و شجاعت جوان تجربه گرا (کلورادو با بازی ریکی نلسون) که تشنه تجربه کردن و آموختن است، روانشناسی کلانتر با سابقه و جدال او با جوان جویای تجربه و این همه بدون شعارهای گل درشت، زیرا مخاطب در نهایت برای دیدن سرگرمی و در نهایت برای لذت بردن از نوعی زیباشناسی سینمایی به سالن آمده است، آن هم سالنی با پرده عریض که تنها مکان مناسب برای دیدن وسترن است. پدیده ای که نسل امروز هیچ شناخت و تجربه ای از آن ندارد و نمی داند که وسترن بدون پرده عریض تقریبا بی معنی است و سینما هم بدون وسترن حتما چیزی کم دارد و شاید بشر امروز اگر فیلم می سازد و در آن از انواع خشونت بدون قهرمان، تاریکی بدون رنگ، بدبینی بدون هدف و سرو صدای بدون موسیقی ماندگار استفاده می کند انگار که گویی دنبال اصل خودش می گردد و نمی یابد، خویشتنی به نام وسترن. دنیای رنگ، موسیقی، طنز، شلیک، بدمن، قهرمان، عشق و لطافت در کنار هم مثل ریوبراوو.

قهرمان ریوبراوو، قهرمان پوشالی، کارتونی و سورئالیستی نیست، بلکه از جنس انسان معمولی است که ضعف دارد، کتک می خورد، زمین می افتد و در برابر زیبایی و کشش جنسی عاطفی جنس مخالف دچار تشویش و اضطراب می شود و باز همچنان قهرمان می ماند و بر مشکلات غلبه می کند. دو عامل در چنین معجون خوش ریختی دخالت تام دارد. اول هوارد هاکس است با فیلمنامه، کارگردانی و مدیریت دوربین او در دکوپاژ و میزانسن هایی که داده و دوم اسطوره تکرارنشدنی بازیگری سینمای وسترن، جان وین است. کسی که شمایل وسترن بدون او نه هویت دارد، نه عینیت. اسطوره جان وین آنقدر بر سینمای وسترن و بر سینمای هوارد هاکس (و جان فورد) و بر فیلم ریوبراوو سایه انداخته که نه تنها مردم دیگر کشورهای جهان که خود مردم غرب هم، وسترن را با شمایل جان وین می شناسند، نه جان وین را با وسترن. بنابراین وقتی ترکیب هوارد هاکس و جان وین در کنار کستینگ جذاب و با نمک دین مارتین، ریکی نلسون، آنجی دیکنسون و والتر برنان قرار می گیرد شاهکاری فراموش نشدنی به نام ریوبراوو خلق می شود که هم گیشه را فتح می کند، هم خاطره می سازد، هم از مرزهای زیباشناسی به نفع ابتذال عبور نمی کند، هم ادعاهای شعارگونه برای «خود را متفاوت نشان دادن» ندارد. راز اینکه چنین فیلمی از زمان ساختش فراتر می رود همین است. چنین فیلمی دو حیات متفاوت پیدا می کند. حیات زمان اکرانش برای کسانی که در زمان ساخت ریوبراوو می زیستند و اغلب دیگر نیستند و دوم حیات پس از اکرانش که تنها اندکی از انبوه فیلم های تاریخ سینما به آن می رسند. آن همزمانی که انبار راکد در انتظار فیلم های فراموش شدنی است که پس از حیات اول در انتظار آنهاست. ولی ریوبراوو انگار هرگز به انبار راکد فیلم های اکران شده نرفته و نمی رود، زیرا پس از گذشت نزدیک به یک قرن که از تولید این فیلم می گذرد، همچنان زنده و شاداب در حیات دوم اکران خود قرار دارد.

ریوبراوو برخلاف وسترهای شلوغ پر سرو صدا، وسترنی آرام است. ترکیب وسترن و آرامش، نه تنها ریتم فیلم را کند نمی کند و هیجانش را نمی گیرد، بلکه آن را دیدنی تر هم می کند. یک راز دیگر از ماندگاری ریوبراوو همین است. در این نکته عجیب پر از ریسک که فیلم با آرامش و بدون دیالوگ آغاز می شود. هم در تیتراژ فیلم که گروهی از کابوهای مسلح به آرامی در یک جاده تپه ای با اسب حرکت می کنند و موسیقی می نوازد، هم بعد از تیتراژ که انگار دردسرهای کلانتر یا همان قهرمان فیلم (با بازی جان وین) را بدون حضور خود قهرمان و در روایتی صامت و بدون کلمه و عبارت و فقط با تکیه با تصاویر سینمایی می بینیم و این همان تمایز اساسی وسترن با ادبیات و با دیگر ژانرهای سینمایی است که در ریوبراوو به زیبایی به تصویر درآمده است؛ در هنگام نگارش این متن متوجه شدم که از دوران نوجوانی که این فیلم را می دیدم دقیقا نمی دانم چندبار این فیلم را دیدم، همواره مجذوب سکانس آغازین فیلم بودم ولی از ماهیت این جذابیت اطلاعی نداشتم و هر بار که این سکانس بدون کلام افتتاحیه را می دیدم انگار قلابی از درون فیلم به سمت من پرتاب می شود و مرا تا پایان فیلم با خودش می برد. هوارد هاکس با این ترفند سینمایی نه تنها جذابیت متفاوتی در سینمای وسترن خلق کرده، بلکه راه شخصیت پردازی در سینمای تیپ محور وسترن متعارف را نیز هموار کرده و وسترن را به سینمای شخصیت پرداز ارتقا داده است. ریوبراوو به دلیل همین جادوی نامرئی است که تاریخ مصرف ندارد و همچنان دیدنی است. به ویژه روی پرده عریض.

و شاید جادوی ریوبراوو برای مخاطبان ایرانی بیشتر باشد وقتی که فیلم را با دوبله درخشان صداهای جادویی دوبله دهه چهل روی پرده عریض دیدند. ایرج دوستدار به جای جان وین (در نقش کلانتر چنس)، چنگیز جلیلوند به جای دین مارتین (در نقش دود، معاون کلانتر)، رفعت هاشم پور به جای آنجی دیکنسون (در نقش فدرز، زن خلافکاری که عاشق کلانتر چنس می شود)، عزت الله مقبلی به جای والتر برنان (استامپی غرغروی معاون کلانتر) و عزت الله انتظامی به جای هری کاری (در نقش هارولد رییس باند خلافکاران) خاطره جذاب و مضاعفی برای سینماگران ایرانی برجای گذاشتند.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها