تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۱۵ - ۱۸:۱۴ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 62042

محمد شیروانیسینماسینما، ایلیا محمدی‌نیا:

چند سال پیش در جشنواره فیلم فجر تماشاگران بعد دیدن فیلم «آرایش غلیظ» آخرین ساخته حمید نعمت‌الله هم‌زمان با تیتراژ پایانی فیلم سالن سینما را ترک نکردند. شنیدن ترانه‌ای از همایون شجریان که زمزمه‌هایی مبنی بر اجرای ویژه‌اش در فیلم دیگر به گوش همه رسیده بود و البته حضورش به همراه سایر عوامل اصلی «آرایش غلیظ» در سالن نمایش فیلم در برج میلاد انگیزه‌ای جذاب بود تا مخاطبی که حال و حوصله دیدن تیتراژ پایانی را ندارد، تا لحظه آخر در سالن بماند. اما این همه ماجرای آن شب نبود. برای کسانی که پی‌گیر موسیقی اصیل ایرانی بودند، شنیدن این قطعه چیزی فراتر از موسیقی معنا داشت. همایون شجریان با اجرای ترانه‌ای براساس شعر مولانا با مطلع «با من صنما دل یک دله کن» که سال‌ها پیش از این استاد شجریان بر اساس موسیقی زیبای استاد علیزاده تصنیفی ماندگار در دستگاه ابوعطا خوانده بود، با تلفیق موسیقی اصیل ایرانی و موسیقی راک و با آهنگ‌سازی سهراب پورناظری قرائتی تازه از شعر مولانا ارائه داد که هیچ شباهتی به کار‌های پدرش نداشت. او در عین حال در بخشی از این ترانه آوازی در دستگاه همایون و گوشه بیداد را به زیبایی و تسلطی مثال‌زدنی اجرا کرد تا به مخاطبان آواز اصیل ایرانی پیام دهد که او به‌رغم توانایی‌های غیرقابل انکارش در حوزه موسیقی اصیل ترجیح می‌دهد مسیر خود را برود و در آثارش امضایی مستقل و قابل تشخیص از پدرش را داشته باشد. همایون شجریان که از او به‌عنوان میراث‌دار آواز پدرش نام برده می‌شد، با اجرای این قطعه عملا مسیر موسیقایی خود را از پدر نام‌دارش جدا کرد.

با این مقدمه نسبتا طولانی به سراغ مجموعه آثار به نمایش درآمده محمد شیروانی در گروه هنر و تجربه می‌روم و خواهم گفت که چه ارتباطی میان نگاه و نگرش همایون شجریان و محمد شیروانی وجود دارد. با نگاهی به این آثار که با سلیقه‌ای ارزشمند گزینش شده و در کنار هم قرار گرفته‌اند، مخاطب پی‌گیر و باسواد سینما با نگاهی موشکافانه و دقیق با سیر کاری کارگردانی مستعد در سینما آشنا می‌شود که می‌توانست نامی شناخته‌شده‌تر در سینمای ایران داشته باشد، اما ترجیح داد آثارش امضای محمد شیروانی را با خودش یدک بکشد تا این‌که او را پیرو یا شاگرد برجسته فلان کارگردان شاخص سینما بنمایاند.

شیروانی در سال ۱۳۷۷ و در سن ۲۴ سالگی فیلم ارزشمند و حرفه‌ای «دایره» را کارگردانی می‌کند. او سال بعد فیلم «کاندیدا» را می‌سازد که هر دوی این‌ها نشان از بلوغ شیروانی در عرصه فیلم‌سازی دارد و راه را برای حضور بی‌دغدغه در سینمای بدنه فراهم می‌سازد، اما شیروانی ترجیح می‌دهد آثارش مستقل از تمام کسانی که مقتدایان و اساتیدش در حوزه سینما بودند، دیده و تحلیل شوند و به عبارتی دنبال ثبت امضای خود می‌رود. همان‌گونه که همایون شجریان در حوزه موسیقی سال‌ها بعد رفت. البته این تغییر مسیر هم برای محمد شیروانی و هم همایون شجریان بی‌هزینه هم نبوده و البته نخواهد بود.

و اما بعد: در نوشته زیر تلاش می‌کنم نگاهی اجمالی به آثار به نمایش گذاشته‌شده محمد شیروانی در گروه هنر و تجربه داشته باشم.

«دایره» (۱۳۷۷)

این فیلم روایت‌گر داستان پیرمردی است که از زندگی تکراری خسته شده و برای خلاصی از این وضعیت یک روز پا را از این دایره ملال‌آور فراتر مى‌گذارد و به اقدام عجیبى دست می‌زند که از کودکی در آرزوی آن بوده است.

«دایره» با تصویری از چند پنجره یک مجتمع بزرگ آپارتمانی که صدای زمینه آن گریه‌های کودک خردسالی است و البته پنجره‌ای با پرده‌ای حصیری و گلدانی که پیرمردی به آن آب می‌دهد و هم او کاراکتر اصلی فیلم است، آغاز می‌شود. تفاوت این پیرمرد با سایرین با همین سکانس افتتاحیه به‌خوبی نشان داده می‌شود. او تنهاست و این را قاب عکسی از نزدیکانش که در کنار برج ایفل عکسی به یادگار گرفته‌اند، نشان می‌دهد. پیرمرد اما اهل تغییر است. اگر تا دیروز طبق عادت سالیان تنهایی‌اش رفتار می‌کرد، حال تصمیمی دیگر می‌گیرد و کارگردان با نگاهی مینیمالیستی تنها با تغییر منوی صبحانه پیرمرد از تخم‌مرغ آب‌پز به نیمرو این تغییر را نشان می‌دهد. فیلم سرشار از این تصاویر است تا آن‌جا که وقتی تصمیم می‌گیرد آرزوی دوران خردسالی‌اش را برآورده سازد، با واکنش منفی مخاطب همراه نمی‌شود. مخاطب به‌خوبی این تغییر را درک کرده و با پیرمرد همراه می‌شود.

فیلم قصه‌ای جذاب را در ۱۲ دقیقه روایت می‌کند. استفاده از عنصر صدا و تصویر در کنار فیلمنامه مینیمالیستی و جذاب و هم‌چنین ضرباهنگ و ریتم مناسب، فیلم «دایره» را تبدیل به اثری درخور و ارزشمند کرده است. اثری که می‌تواند برای نسل جوان و تازه‌کار در حوزه سینما کلاس درسی مفید و ارزشمند باشد. شیروانی در «دایره» روایتی کلاسیک از قصه‌ای سرراست را به‌خوبی روایت می‌کند.

«کاندیدا» (۱۳۷۸)

این فیلم روایت مادری است که عکس پسر جوانش را در میان دختران عمدتا دانشجو دست به دست می‌چرخاند و از آن‌ها یک خواستگاری غیابی و غیرمعمول می‌کند.

شیروانی یک سال بعد فیلم مستند داستانی «کاندیدا» را کارگردانی می‌کند. در این فیلم او دست به تجربه‌ای تازه در فعالیت خود می‌زند. تلفیق هنرمندانه روایت داستانی در کنار صحنه‌های مستند فیلم و غافل‌گیری پایانی «کاندیدا» را تبدیل به اثری دیدنی و ماندگار کرده است.

«کادو» (۱۳۷۹)

پدری به همراه پسرش که معلولیت ذهنی دارد، برای پیدا کردن کار به تهران آمده، اما وجود پسر مانع دست‌یابی به شغل و امرار معاش او می‌شود.

در این فیلم هم کارگردان تلاش دارد داستان خود را در بستری از مستند روایت کند؛ تلاشی که به واسطه پایانی که کارگردان از ابتدا مدنظرش بود، به زعم من منتج به نتیجه‌ای درخشان نمی‌شود. در این فیلم از آن نگاه مینیمالیستی به قصه همچون فیلم «دایره» و روایتی سرراست در «دایره» و «کاندیدا» خبری نیست. انگیزه‌های پدر در سپردن فرزندش به بهزیستی قابل درک است، اما تحول یک‌باره او و بازگشت مجدد عباس نزد پدر باورپذیر نیست.

«گیلاسهایی که کمپوت شدند» (۱۳۸۰)

زن جوانی همسرش را در جنگ از دست داده، اما حذف فیزیکی همسرش به حذف او از ذهنش منتج نشده است.

تجربه‌ای دیگر در کارنامه شیروانی جوان که مخاطب را تا پایان با خود همراه می‌سازد.

«کنسرو ایرانی» (۱۳۸۰)

این فیلم روایت دختر جوانی است که در یک آسانسور گیر افتاده و جریان فیلم از خلال مکالمات تلفنی او با مردى که براى نجاتش آمده، رقم می‌خورد، بدون آن‌که هر دو هم را ببینند.

شاید بتوان گفت متفاوت‌ترین اثر تجربی شیروانی تا این سال در «کنسرو ایرانی» رقم می‌خورد. او در این فیلم، چه در قاب‌بندی تصاویر و چه در بیان روایت، دست به نوآوری زده است. تصاویر ابتدایی با کادرهایی فشرده از دختری که در آسانسور گیر افتاده و مخاطب شناختی از او ندارد، با درک بهتر شرایط و شناخت از پونه توسط مخاطب رفته رفته باز و بازتر می‌شود، تا جایی که در پلان پایانی مخاطب قاب کاملی از دختر را می‌بیند.

«شهر آرام» (۱۳۸۴)

این فیلم یک ویدیوی تجربی است که دوربین‌های کنترل ترافیک شهری را همچون یک سازه تصویرگر به کار می‌گیرد که در یک وحدت زمانی، به حضور یک زن مضطرب در یک بزرگراه واکنش نشان می‌دهند. شیروانی هم‌چنان تجربه می‌کند.

«خیام» (۱۳۸۷)

این فیلم با نگاهی به اندیشه‌های عمرخیام، شاعر بزرگ ایرانی، ساخته شده است.

محمد شیروانی در دو فیلم «شهر آرام» و «خیام» رفته‌رفته تجربیاتی انتزاعی را پشت سر می‌گذارد. استفاده از صدا در این دو فیلم اهمیتی خاص می‌یابند در این دو اثر کارگردان هیچ تلاشی نمی‌کند مخاطب را به هدف و منظور غایی خود از اثرش رهنمود سازد. او دست مخاطب را باز می‌گذارد تا برداشت شخصی‌اش از اثر را داشته باشد. در «خیام» که با برداشتی از یکی از شعر‌های خیام به تصویر کشیده می‌شود، شاید بتوان گفت شعر زیر مدنظرش بوده است:

ابر آمده باز بر سر سبزه گریست

بی باده گلرنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست

شیروانی در خلق این آثار به فیلم‌سازان جوان یادآور می‌شود که می‌توان با هزینه‌ای اندک و ایده‌ای درخشان فیلم خود را ساخت و اساسا هزینه تولید مانعی بزرگ جهت فیلم‌سازی نیست.

«در پوست خود نمیگنجیم» (۱۳۹۳)

این فیلم درباره تعدادى ناشنواست که به شهر بازى مى‌روند تا پوست تنگى را که تنشان را احاطه کرده، بترکانند.

***

حال دیگر می‌توان درباره گروه هنر و تجربه و تاثیرات آن بر جریان سینمای ایران و به‌ویژه مخاطبان پی‌گیر آن حرف زد و نوشت و تحلیل کرد. برای تماشاگر تشنه سینما که سال‌هاست دغدغه دیدن فیلم‌های ارزشمند را دارد، دیدن آثاری همچون فیلم‌های محمد شیروانی روی پرده سینما و نه قاب کوچک تلویزیون و کامپیوتر، از آن دست اتفاقاتی است که تنها به مدد راه‌اندازی گروه هنر و تجربه میسر شده است. تجربه‌گرایی و اساسا فیلم تجربی مفهومی است که تعاریفی گسترده از آن به مخاطب ارائه می‌شود؛ حال آن‌که اگر تجربه‌گرایی با اندیشه همراه نباشد، دیگر نامش تجربه کردن نیست. ممکن است هر نام دیگری را با خود یدک بکشد، اما به یقین تجربه‌گرایی نیست. دیدن غالب فیلم‌های محمد شیروانی فرصتی مغتنم است که مخاطب دغدغه‌مند با جریان‌های اصیل تجربه‌گرایی در سینما آشنا شود.

موخره

از بدو راه‌اندازی گروه هنر و تجربه بسیاری از کارگردانان آثار خود را متاثر از نگاه و فلسفه فیلم‌سازی عباس کیارستمی ذکر کرده‌اند. در این میان فیلم‌سازانی چون محمد شیروانی و برخی دیگر، ازجمله کارگردانانی بودند که بدون آن‌که مستقیما تحت تعالیم کیارستمی قرار گرفته باشند، یا در ورک‌شاپ‌های او شرکت کرده باشند، سینما و نگاه خود به مفهوم فیلم و سینما را مرهون تاثیرپذیری از استادشان عباس کیارستمی می‌دانند. و عجیب این‌که هیچ‌کدام شبیه استادشان و شبیه به هم فیلم نمی‌سازند و این جادوی نگاه عباس کیارستمی به مقوله سینما و فیلم‌سازی است که هر فیلم‌سازی باید نگاه مستقل خود را به سینما داشته باشد.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها