تاریخ انتشار:1396/05/28 - 11:30 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 63262

سینماسینما، حمیدرضا گرشاسبی:

پیکان. این راهبری که یار غار ایرانیان بوده از ۵۰ سال قبل و اکنون نیز در پاره‌ای از مناطق یا قشرهایی اجتماعی هم‌چنان به آن نقشِ اساسی خود ادامه می‌دهد و به آن‌ها یاری می‌رساند. اگرچه به دلیل کهولت عمر رو به نابودی است و گزافه نیست که بگوییم ممکن است طوری از دیده‌ها برود که دیگر روز و سال، از ذهن‌ها و دل‌ها نیز رفته باشد. و دلیلش به رفتنِ آن کسانی نیز برمی‌گردد که از آن پیکان استفاده برده‌اند و همراهش بوده‌اند. آن نسل نیز خود رو به زوال است و عمرش دارد که به آخر می‌رسد.

نامِ هر فیلمی شناسنامه آن فیلم است. می‌شود به واسطه آن به فیلم ورود کرد. چیزی در نام آشکار است که می‌تواند راه باز کند به جهان و درون فیلم. و یک نیروی کمکی است که گاه باعث می‌شود پیش از آن که فیلمی را به تماشا بنشینیم، برایمان معلوم کند که قرار است چه چیزی ببینیم. از این منظر فیلم «این پیکان» دارای چنین خصوصیتی است. برای بیننده واضح است که قرار است فیلمی ببیند درباره پیکان. این نام که مدخلی است برای دیدن فیلم، دست بیننده را برای دیدن فیلم باز می‌گذارد. البته همین ساده بودن انتخابِ فیلم برای تماشا، در مرحله دوم کنجکاوی را نیز سبب می‌شود. حالا که می‌دانیم قرار است چه چیزی را ببینیم، کنجکاویم که ببینیم قرار است از پیکان چه چیزی نصیبمان شود و سازندگان اثر برای ما و در تعریف از این شیء ترکیب‌شده با هر ایرانی چه تدارک دیده‌اند. نام فیلم از سویی دیگر هوشمندانه انتخاب شده است. با گذاشتن ضمیر اشاره «این» قبل از نامِ پیکان، می‌توان از دیدگاه‌های مختلف باعث تعریف آن شد و هر کس با عقاید شخصی به ترکیبات مختلف دست یابد. یکی می‌تواند بگوید این پیکانِ سالار، آن یکی بگوید این پیکانِ آشغال. یک نفر بگوید این پیکانِ دوست‌داشتنی، آن یکی بگوید این پیکانِ لعنتی. به‌طور عملی در فیلم نیز همین اتفاق می‌افتد. تعاریف از پیکان نزد آدم‌ها یکی نیست و هر کس با تعلق به پایگاه‌های اجتماعی و اقتصادی مختلف، پیکان را شرح می‌دهد و از نقش آن در زندگی‌اش می‌گوید و به ذکر خاطراتی می‌پردازد که شیرین یا تلخ است. اما همگان بر یک چیز اتفاق رأی دارند؛ این‌که پیکان موجودی چسبیده به خانواده‌های ایرانی بوده است و از جایگاهی اساسی در زندگی مردم این سرزمین برخوردار است. اگرچه حالا از تعداد پیکان‌های زنده کم شده و هر روز شاهدی بر مرگ یکی از آن‌ها هستیم. اگر روزی در تهران چشم می‌گرداندی، شماری و قطاری از پیکان‌ها را می‌دیدی که خیابان‌ها را پر کرده بودند، اکنون برای دیدنش باید چشم تیز و برای پیدا کردنش در گوشه‌ای از این شهر دقتِ نگاه داشته باشی. اما این پیکان آن‌چنان اهمیتی دارد که می‌توان برایش فیلمی ساخت که نمونه این اهمیت، فیلم حاضر است. هم‌چنان این راه می‌تواند ادامه داشته باشد و از زاویه‌های مختلف می‌شود پیکان را نگریست و بر آن، نورهای متعدد انداخت تا گوشه و کنارش آشکار شود.

پیکان ضمیر ناخودآگاه جمعی ایرانیان است. پیکان فقط یک شیء نیست. صرفا چند تکه فلز و چرم و پلاستیک نیست. روحی دارد که با عاشقان خود همراهیِ شگفت‌انگیزی دارد. برای همین است که سینه‌چاک زیاد دارد و عشق به پیکان اعتیادآور است. به گمانم بهترین شکلِ همراهی پیکان با صاحبش را می‌توان در صحبت‌های مکانیک فیلم پیدا کرد. آن‌جا که می‌گوید اگر تسمه پیکان پاره می‌شد، می‌توانستی با یک جوراب زنانه، ماشین را تا ۵۰ کیلومتر حرکت دهی. به همین سادگی و راحتی. همراهی پیکان است که دلیل باور خیلی‌ها به اوست.

چه نیک و بد، پیکان بخشی از تاریخ ایران است؛ حقیقتی که همگان بر آن صحه می‌گذارند. درواقع تاریخ صنعتی شدن در ایران اگرچه پیش از پیکان آغاز شده بود، اما پیکان اصلی‌ترین محصول این دوره است. کارخانه‌ای عظیم درست می‌شود که از قِبل آن، شکل زندگی خیلی‌ها تغییر می‌کند. چه آن‌ها که در ایران ناسیونال کار می‌کنند، چه آن‌ها که با محصول آن کار می‌کنند. هرچند که سازندگان اثر سعی کرده‌اند در فیلم، اختلاف نظرها درباره پیکان را تصویر کنند، اما خود گویی که احساسی سمپاتیک نسبت به آن داشته‌اند. ممکن است از همین رو باشد که حجم تعریف و ستایش از پیکان بیشتر است تا برجسته کردن نواقص پیکان. به همین خاطر نفرت و کینه آن گرافیست از پیکان توی ذوق می‌زند ـ گیرم برای نگارنده ـ و وصله ناجوری در فیلم جلوه می‌کند. اگرچه وجودش الزامی است. با توجه به این‌که در تیتراژ پایانی، سازندگان از بقیه می‌خواهند پیکان‌ها را بازسازی کنند، نگاه غمخوار سازندگان فیلم نسبت به پیکان خودش را عیان‌تر می‌سازد. آن‌ها از پیکان به‌عنوان نان‌آوری برای خانواده‌های ایرانی یاد می‌کنند و عکاس داخل فیلم، عزت آن را هم‌تراز با عزت پدر خانواده ارزیابی می‌کند. به واسطه همین نگاه است که در لحظات پایانی آن‌چه در ذهنمان باقی می‌ماند، نان است و پیکان. راننده پیکان که تصویر خودش و پیکانش همچون ترجیع‌بندی در فیلم عمل می‌کند، نان سنگک را از روی صندلی مسافر برمی‌دارد، شیشه‌های پیکان را بالا می‌کشد، درها را قفل می‌کند و با نانی در دست راهی خانه می‌شود. نانِ آن روز هم مهیا شده. پیکان یک روز دیگر هم خانواده‌ای را ناامید نکرده است. از توری که او باشد، صیاد، ماهی گرفته. فردا پیکان باز هم نان می‌شود.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها