«نفس» برای بیان ذهنیات یک دختربچه وجوه متنوعی را به کار گرفته.
سینماسینما، حسین سلطانمحمدی:
فیلم سینمایی «نفس» از چند منظر قابل بررسی است؛ دختربچه فیلم، زمان و مکان، متن و تصویر، و البته استنباطهایی که قابل دریافت است.
سازنده فیلم، پیش از ورود به عرصه سینما و تصویر، در عرصه داستان و ادبیات حضور داشته است و طبیعی است که بتواند حرکت در فضای تصورات و تخیلات و پیشبرد روایت را با اصول نوشتاری بهراحتی انجام دهد. اما این موضوع در برداشت سینمایی، باید به طریق دیگری بروز پیدا کند؛ موضوعی که در این اثر، نیازمند تامل است. همچنین از نظر نگاه به جامعه مطرح در روایت، نکاتی برای طرح وجود است.
موضوع حول محور دختربچهای به نام بهار پیش برده میشود که مادرش از دنیا رفته و او با یک خواهر و دو برادر با پدر و همچنین زنبابای پدرش که حکم مادربزرگ ناتنی برای این بچهها را دارد، زندگی میکند. داستان بازیهای بچگانه و سرخوشیهای کودکانه همراه با دقت و سختگیری مادربزرگی که باید در طول روز مواظب این چهار بچه پرانرژی باشد تا پدرشان بیاید و البته قانون انضباطی قدیمی خود را اعمال میکند و در مواردی، با سختگیری به تنبیه اینها میپردازد، در این اثر، بارها و بارها نشان داده میشود. اصلا آغاز روایت با یکی از این سرخوشیهای کودکانه و برسر هم کوفتن بالش و متکای خانه و تنبیه عادلانه یا ناعادلانه بچهها آغاز میشود. راوی داستان بهار است و با قضاوت و ذهنیت او، به جلو میرویم. او میگوید که مثلا برادر و خواهرش شیطنت کرده اند و او تنبیه شده یا فضولی و خبرچینی میکنند و او گرفتار میشود، یا اینکه به او چه میگویند درباره علاقههایش به کتاب خواندن یا انتخاب فراگرفتن قرآن نزد پدربزرگ یا خانمی که با سختگیری به او قرآن آموزش میدهد و امثال اینگونه موقعیتها. از دریچه ذهن او با حالوهوای داستان خواندن و اینکه هرکسی با داستان به جلو میرود، در فضای داستان غرق شده و از اوضاع پیرامونی خویش غافل میشود، با استفاده از انیمیشنهایی، رویارو میشویم. از این ابعاد، نویسنده داستان و کارگردان که هر دو یکی است، سعی وافری به خرج داده است. تصور و تخیل در فضای کودکانه و البته دخترانه، با توجه به اینکه کارگردان زن است، بسیار دیده میشود. ذهنیت نسبت به خندیدن دخترانه یا صحبت کردن دختران نزدیک به بلوغ با پسران در همان موقعیت، یا چادر سر کردن و مراقبت از بچه کوچک به او سپردن، از همین نگاه زنانه به دوران کودکی دختران بروز پیدا کرده است. پناه گرفتن دختربچه نزد پدر تا ننه آقا، یا علاقه داشتن به فراگیری قرآن از پدربزرگ تا خانم معلم قرآن، بازتاب دیگری از همین نگاه و ویژگی زنانه است. البته این بازتاب، مختص دوران معاصر است، وگرنه در آن دوران، برای خیلی از افراد این رفتارها و واکنشها، طبیعی و عادی بود و بعدها خود همین دختران در موقعیت مشابه، همین قضاوت و بازخورد را داشتهاند. اما نگاه امروزی به چنین رفتارهای سنتی، نسبت به آنها نقد دارد و برای همین در بیشتر موقعیتهای فیلم، دختر را در جایگاه معصومانه و افرادی چون ننه آقا یا خانم معلم قرآن را در جایگاه سختگیرانه میبینیم. البته همانند هر بچهای که در عین تنبیه شدن، باز نخستین پناهگاهش مادر و خانه است، در این فیلم هم، این موارد را بعضا شاهدیم. اما نگاه غالب داستان، نگاه منتقدانه به این رفتار است و حتی هنگامی که از افتادن در رودخانه یخزده توسط یک خانواده دیگر نجات داده میشود، در ذهنیت دختر بیان میشود که ای کاش بچه آنان بود، یا آنان پدر و مادرش بودند. برای همین در موقعیتی دیگر، بسیار بیربط، آن خانواده که وساطت میکنند، دختربچه بهسادگی حرف آنان را میپذیرد و از اتاقی که خودش را در آن محبوس کرده بود، بیرون میآید. بیربطی حضور آنان از این جهت بود که جغرافیای سکونت آن خانواده با این خانواده داستان «نفس»، بسیار فاصله داشت و در آن لحظه بهطور مشخص، علت حضور آنان در آن صحنه و موقعیت، مشخص نشد. مجموعه داستان، با نگاه امروزی به رویدادها و تصمیمهای قدیمی به پیش برده میشود، اما هر نکتهای در زمان و مکان خودش باید ارزیابی شود و نه اینکه با نگاه دیگر و برداشتها و نگرشهای متفاوت به قضاوت گذشته بپردازیم.
این روایت در خیلی مواقع، از توالی و اتصال زمانی و مکانی و همچنین تغییر چهره در گذر زمان، بیبهره است. داستان از سال ۵۶ تا سالهای ابتدایی جنگ و به قول سیناپس اعلامشده در تبلیغات فیلم، تا سال ۶۲، ادامه دارد. در گذر این چند سال، دختربچه فیلم فقط از نظر چادر و روسری، متمایز شده، همانطور که خواهر و برادرانش و نیز دایی طلبه(!) هم بیبهره از گذر زمان به جلو آورده شدهاند. تغییر زمان بر چهره پدر، فقط در کوتاه کردن موهای سر یا گذاردن موقتی ریش در دوران مجروحیت و سپس بیرون آمدن از همان چهره در نماهای آخر فیلم دیده میشود. گذر زمان در این فیلم، تنها در تغییر جغرافیا از حومه کرج به یزد، یا گاراژ خیابان شوش، نمود دارد. چند صحنه از غربتیها، که فقط نقل یک خاطره و پرکردن زمان است، با تظاهرات رفتن شاه و آزادی فامیل از زندان شاه با قیافه امثال چریکهای فدایی خلق و نه قیافه خانواده مذهبی و سپس بحث تکراری و بدون کارکرد زنعمو که پسر دارم و عمو رفته زن دیگر گرفته چون دختر میخواهد و نمایش فیلم هندی از آپارات، و سپس بدرقه کاروان کمکهای مردمی به جبههها، هم در فیلم وجود دارد که البته بیشتر کارکرد گذر زمان را دارد. اینها هم بهاجبار است تا برسیم به ماجرای مرگ دختربچه بر اثر بمباران. چرا بهاجبار است، چون در رویدادهای زمان گذشته و حال، مردم همان رفتارها را دارند که در زمان نظام جدید. همان رفتار انفرادی، همان پدربزرگ همیشه در حال قرآن خواندن، همان تلویزیون بدون هیچ تغییر برای دختر چون از گذشته تاکنون منتظر نمایش نقاشیاش است، همان دایی طلبه که در هر دو دوره در خانه کتاب میخواند و قسعلیهذا. حتی مبارزان زندان شاه مذهبی نیستند با آن چهره مشخص. به زعم این روایت، انقلاب هیچ تغییری ایجاد نکرده است. از گذشته ظالمانه هم که فقط داستان کتک خوردن شیرینیفروش بهخاطر ریختن آجیل در پاکت درستشده از عکس ولیعهد آن هم نه از سوی مأموران که توسط یک خریدار و دوستش را داشتیم که میتوانست توسط هر لات و لوط زمان گذشته رخ دهد. یا گفتار دایی که ساواک دنبال این کتابهاست و اطمینان میدهد که به خانه اینها نمیآید و نیامد. یا داستان کمک پدر به یک نفر برای توزیع اعلامیه علیه شاه که نتیجهاش خیلی در زندگی اینها اثرگذار نشد. بهجز اینها، چیز نامطلوب و ویژهای نداشتیم تا رسیدیم به داستان جنگ. حتی طی این چند سال، دایی طلبه تغییری در رفتارش ایجاد نشد و مثلا به حوزه علمیه برنگشت تا درس بخواند و تنها از خانه حومه کرج به روستای یزد برده شد با همان شمایل. او حتی پیشرفت در درس هم نداشته در این چند سال، تا بهظاهر یک لباس روحانیت بر تن کند. این عنصر به نظر میآید بیشتر برای مراعات ویژگی زمانه فعلی و اینکه تلخی نقد رفتار سنتی گرفته شود، در داستان است. وگرنه همانند فیلم «یک حبه قند» و فرهاد اصلانی، باید یک بار هم که شده، لباس روحانیت بر تن او میکردند. تلویزیون هم بدون تغییر دوره از رژیم گذشته به حال است، چون بعد از مرگ دختر در دوره جدید، نقاشی او را – که احتمالا همان نقاشی است که سالهاست از دوره گذشته تا امروز منتظر نمایشش از تلویزیون است – نشان میدهد و باعث میشود پدر برای رفتن دوباره به جبهه (احتمالا) برانگیخته شود. حتی در عزاداری شب اول محرم غربتیها و بیان عبارت این غذای امام حسین(ع) است، یعنی همان زمان هم این عزاداری بوده و محترم و چیز جدیدی در دوران جدید نیامده است.
به زعم روایت، مردم زندگی خودشان را داشتند و خیلی به انقلاب کاری نداشتهاند. انقلاب هم تغییری در رفتار مردم ایجاد نکرده و شاید تنها نفعی که به آنان رسانده، انتقال اینها از کرج به گاراژ میدان شوش، آن هم بعد از رفتن غربتیها به کشور خودشان است. انقلاب، گاهی هم آسیبزننده نمایان میشود، چون تنگی نفس پدر که درمان نشده، بروز جنگ را هم درپی داشته است و پدر را هم با آسیب جدیدتری از جنگ همراه کرده است. حتی قهرمان داستان، بهار، را به این ذهنیت میرساند که پسر شود بهتر است تا دختر بماند، چون در رفتار سنتی نسبت به خودش تغییری احساس نمیکند. درنهایت هم، برای رساندن دختر به این آرزویش که از دختر بودن خارج شود، در پلانهایی زیبا، او را در موقعیت تاببازی قرار داده و در نهایت با گشودن دستهای او به سوی آسمان، به عروج از دنیا و شاید خروج از دختر بودن و رفتن به سوی موقعیتی جدیدتر، او را به زمان مرگ در بمباران میرساند.
یک ویژگی دیگر این روایت، عدم رعایت گذر زمان و توالی روایت است. مثلا بچه نمیتواند تشخیص دهد که «دوزندگی» چگونه خوانده میشود، اما تشخیص میدهد داستانهایی که میخواند، چه مفهومی دارد و آنها را تعریف میکند! داستانهایی که بیشتر ابزار کارگردان برای تعریف زمانه رفتار ظالمانه است. داستانهایی که برای خالی نبودن عریضه، به «داستان راستان» شهید مطهری هم میرسد تا مشخص شود بعد انقلاب هستیم. داستانهایی که نمونه دینیاش در رژیم گذشته و در همان قم موجود بوده، اما دایی طلبه(!)، در میان آثار طلبگیاش، فقط این داستانهای خاص را داشته است. اگرچه مشخص نمیشود چرا دایی معترض کتاب خواندن دختر میشود. یا درحالیکه در زمان گذشته، هر روز دختر با پدر و همراه برادرانش به یک مدرسه میرود، چرا در روزی که چکمه هدیهگرفتهاش را به پا دارد، باید تنها در بیابان و در محاصره حیوانات درنده نشان داده شود؟ آیا فقط برای اینکه او را به آن خانواده برسانیم و آن آرزوی زندگی کردن با آنها را طرح کنیم؟ در رفتن از کرج به یزد، با هیچ تغییر فصولی رویارو نیستیم. یادمان هست که محرم سال ۵۷ در زمستان بود و مردم در تظاهرات، ولی در اینجا نشان میدهند که غربتیها در میدان شوش عزاداری عادی میکنند و در یزد، شبیهخوانی سنتی و البته همیشه هم فضای روستای یزد، سبز و خرم است. پدر گرفتار آسم، در چنین فضای پاکی، سلامت میماند یا روستای حومه کرج و کار با ماشین انتقال کفش بلّا به فروشگاههای شهر؟ اگرچه در گذشته اصلا حرف آلودگی هوا مطرح نبود. حرف آلودگی و فضای سالم برای سلامت، بیشتر حرف امروزی است که در داستان چیده شده است، وگرنه الان هر بیمار با تنگی نفس به روستا میرود تا اینکه در شهر بماند. این تمهید بیماری پدر فقط به کار تعریف آرزوی دختر برای دکتر شدن و مداوای پدر میآید؛ آرزویی که در نتیجه عدم تغییر رفتار سنتی با این دختر، او را به آرزوی دکتر شدن برای مردگان رساند! و کارگردان با استفاده از جنگ، او را به آنجا سوق داد.
«نفس» برای بیان ذهنیات یک دختربچه، وجوه متنوعی را به کار گرفته است، اما برای تلفیق آن با نگاه منتقدانه به امروز از جهت بعضی رفتارها، با نوعی عناصر روایت و تعاریف متفاوت زمان و مکان و ناهماهنگ، آمیخته شده و همین داستان را بدون تناسب کرده است. بازتابهای بروزکرده نسبت به این اثر، عمدتا جزئینگرانه بوده تا کلی. یکی از ضدجنگ نبودن آن میگوید و دیگری از بیان شاعرانه و نگاه معصومانه به دنیای کودکانه و دیگری از ساختارهایی اجتماعی در حوزه خانواده یا محیط زندگی داستان. اما هر چه هست، تخیل ادبی در انطباق با قواعد تصویر سینمایی، دچار ناهمگونی و پرسشهای بسیاری است. این اثر، بیشتر نوعی اعتراض زنانه امروزی – اگر نگوییم فمینیستی – به بعضی سنتها و قواعد در حوزه زنان است تا تقدیس جنگ و زیبایی تخیلات کودکانه.
ماهنامه هنر و تجربه
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- تهیهکننده سریال «بامداد خمار»: حاشیه همیشه هست/ هدف همه ما مخاطب است
- این هنر و تجربه آنتی ویروسی ست بر فیلم های به هرقیمت مسخره
- نرگس آبیار کارگردان «بامداد خمار» شد
- تحقق آرزوی چندساله فعالان انیمیشن در هنرو تجربه
- طریقهی ابلق شدن/ نگاهی به فیلم «ابلق»
- «ابلق» اکران آنلاین میشود
- ماجرای میراث فرهنگی و «سووشون» آبیار به کجا رسید؟
- گفتوگو با نرگس آبیار/ «ابلق» قصه سکوت یک «زن» در برابر مصلحتطلبیهای ظالمانه است
- مصلحت آرمانشهر گمشده/ نگاهی به فیلم «ابلق»
- نرگس آبیار داور یک جشنواره ایتالیایی شد
- نرگس آبیار داور جشنواره کازان شد/ نمایش ۹ فیلم ایرانی
- روند تازه پروژههای تصویری؛ تولید و نمایش توأمان نسخه سینمایی و سریال
- ساترا به سه سریال مجوز داد
- گریزی از نقایصِ ناگزیر هستی نیست!/ مرحوم وحید اسلامی و نرگس آبیار
- آبیار در واکنش به ویدئوی اعتراضی مهرجویی: خشم کارگردان بزرگمان تداعیکننده خشم شخصیتهای «هامون» و «پستچی» است
نظر شما
پربازدیدترین ها
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- با احکامی جداگانه از سوی رائد فریدزاده؛ حسینی و شفیعی معاون شدند/ ایلبیگی به موسسه سینماشهر رفت
آخرین ها
- «کارون – اهواز» در مراکش
- رونمایی از پوستر انیمیشن «شنگول و منگول» در آستانه اکران
- درباره «اتاق بغلی» اثر پدرو آلمودووار/ مرز باریک دوستی و مرگ زیر جهانی از زندگی و رنگ
- استادان و کارگاههای «سینماحقیقت۱۸» را بشناسید
- بر مبنای آمار سمفا؛ روند صعودی فروش سینماها در هفته گذشته نزولی شد
- محمد شکیبانیا رئیس سیزدهمین جشن مستقل سینمای مستند شد
- گفتوگو با محمد مقدم درباره سینمای مستند/ فیلم مستند، جهانی است ساختگی؟
- با احکامی جداگانه از سوی رائد فریدزاده؛ حسینی و شفیعی معاون شدند/ ایلبیگی به موسسه سینماشهر رفت
- کارگردان «سه جلد»: اقتصاد سینمای ایران را چند سکانس رقص میگرداند
- نمایش دو مستند از ناصر تقوایی در موزه سینما
- ترجمه اختصاصی سینماسینما/ کونان اوبراین، میزبان اسکار ۹۷ام خواهد بود
- «کارمند جماعت» رونمایی میشود
- یادداشتی بر فلسفه دوستی بر پایه «چشمانت را ببند»/ در جستوجوی دوست
- دنزل واشینگتن از دنیای بازیگری خداحافظی میکند
- تاد هینز رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم برلین شد
- پس از جنجال حرفهای مدیر جشنواره کمرایمیج؛ استیو مک کوئین رفت/ کیت بلانشت ماند
- ابوالفضل جلیلی مطرح کرد؛ حضور در کلاس بازیگری عامل موفقیت نیست
- نمایش بلندترین سکانس پلان سینمای مستند ایران در آمریکا
- کدام سینما واقعی تر است ؟
- پیدا شدن جسد یک بازیگر در خانهاش
- دیدار اصغر فرهادی با علاقهمندان فیلمهایش در استانبول
- فیلمی که اطلاعاتش مخفی نگه داشته شده؛ لوپیتا نیونگو به فیلم کریستوفر نولان پیوست
- «کتابخانه نیمهشب» روی صحنه میرود
- سه نمایش برای مستند «۹۹-۱۹» در یک هفته
- با موافقت شورای پروانه فیلمسازی؛ ۶ فیلمنامه پروانه ساخت سینمایی گرفتند
- درباره فیلم جدید رابرت زمکیس/ «اینجا»؛ یک قرن را طی می کند، اما بدون حرکت دوربین
- سوینا منتشر میکند؛ نسخه ویژه نابینایان «مورد عجیب بنجامین باتن» با صدای مهدی پاکدل
- «پینگو» بعد از ۱۸ سال بازمیگردد
- جوایز اصلی فستیوال فیلم هانوی به «بی سر و صدا» رسید
- درباره یک خبر بی نهایت وحشتناک و غم انگیز