تاریخ انتشار:1399/06/13 - 03:30 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 141603
سینماسینما: دهم شهریور ماه، مسعود مهرابی مدیر مسئول ماهنامه فیلم درگذشت. به همین مناسبت همکاران، مدیران سینمایی، سینماگران و دوستان مهرابی یاد او را با انتشار نوشته‌ها و پیام‌هایی در اینستاگرام و توئیتر، گرامی داشتند. روز گذشته بخشی از این نوشته‌ها در سینماسینما منتشر شد. بخشی دیگر از این نوشته‌ها را در زیر می‌خوانید:

رضا کیانیان 
مسعود مهرابی دوست با سواد و سخت کوش مان هم رفت. او از خودش یادگارهای فراوان به جای گذاشت. پژوهش ها، کتاب ها، مقالات، کاریکاتور ها و ….. مجله فیلم. چندی پیش از دوستی پرسیدم چرا این قدر دور و برمان و در میان دوستانمان مرگ و میر زیاد شده؟ به سادگی گفت به سن و سال خودت نگاه کن! ما هم تو نوبتیم. راست میگه. هر چند مرگ خبر نمی کنه. ولی قاعده اینست که پس از سال های مرسوم به قول قدیمی تر ها باید غزل خداحافظی رو بخوانیم. البته در مورد خیلی ها صدق نمی کنه. چون هنوز کلی کار نکرده دارند. مثل کتاب ها و مقالات ننوشته، مثل پژوهش های انجام نشده و مثل کاریکاتور های نکشیده شده. مسعود کلی کار داشت. این آدم ها جوان‌مرگ می شوند. مسعود هم جوان‌مرگ شد. روحش شاد. در هر شماره مجله فیلم که ازین پس در بیاید جای اسم او خالی ست. ولی یاد او باقی ست.
مهرزاد دانش
مسعود مهرابی، موقر و باشخصیت، با یادمانی پربهره از فرهنگ، سینما، نشریه، کاریکاتور، نقد، کتاب، خاطره، تاریخ و سند، آن سوی مرز هستی رفت و ما آدم‌های فرورفته در روزمرگی‌ها، همچون آن آدم‌های مفلوک طرح‌هایش با قوزِ پشت و کله پخ و انگشتان بزرگ، دنبال روزنه‌ای به گرد خود می‌چرخیم.
از علاقه‌های نوجوانی‌ام در مطالعه دوره‌های نخست انتشار ماهنامه فیلم، سیر در کاریکاتورهای مسعود مهرابی بود که کنار مطالب یا صفحه پایانی چاپ می‌شد؛ همان کله‌پخ‌ها که با موتیف پرتکرار درخت و قلم و دوربین ماجرا داشتند و قبل‌ترها برخی‌شان در وسط برنامه سیمای اقتصاد ما پخش می‌شدند.
او عمده کاریکاتورهای را در کتاب‌های نردبان‌های بی‌بام (۱۳۵۵ــ تجدید چاپ با افزودن طرح‌هایی که سانسور شده بود با عنوان کاریکاتورهای سیاه، ۱۳۵۸)، دندان (۱۳۵۹)، کاریکاتورهای سینمایی (۱۳۶۵) و میان سایه‌روشن (با مقدمه میروسلاو بارتک، ۱۳۷۱) منتشر کرد.
امشب مسعود مهرابی عزیز، در تنهایی آرامستان خفته است. او حق بسیار بزرگی در پرورش بینش، دانش و لذت هنری و سینمایی و ادبی بسیاری از ما داشت؛ و برای بسیاری از ما که در یادمان ارجمندش، ماهنامه فیلم، مشغول بودیم، حضوری بس پربهره. خداوندا! آرامش و خرسندی ابدی به روح نازنینش ارزانی فرما.
شاهرخ دولکو
هروقت به مجله فیلم می‌رفتم اول به اتاق مسعود مهرابی سری می‌زدم. به قصد احترام. به مردی که سراسر دانش و فرهنگ بود. بی‌حاشیه. به جز کاریکاتورها و یادداشت‌های درجه‌یکش، اهل تحقیق بود.با پشتکاری عجیب که جانش را بر سرش گذاشت. لبخند باشکوهت را فراموش نمی‌کنم.۶۶ سالگی زود بود برای رفتن.
مسعود مهرابی را آن‌چنان به یاد می‌آورم که بود: مردی میانسال، نشسته پشت میز تحریری ساده. بی هیچ حرکتی. چنان که انگار به صندلی‌اش چسبانده باشندش. سال‌های سال مسعود مهرابی برای من همین تصویر بود.
 در تمام بارهایی که به ماهنامه‌ی سینمایی فیلم سر زدم و پیش از هر کاری خودم را جلوی دفترش دیدم. دفتری که درش همیشه – همیشه- باز بود. مهرابی، چسبیده به میز و صندلی‌اش لبخندی می زد، با همان لبخند دعوتت می‌کرد، کارهای ناتمامش را مدتی تعطیل می‌کرد و با تو حرف می‌زد. از همه چیز.
حال و بارت، کارهایت، اوضاع و احوالت، و بعد در نهایت درخواست همیشگی‌اش: نوشتن مطلبی برای مجله. انگار این آدم هیچ کار ِدیگری، مطلقا هیچ کاری جز این نداشت. بعید می‌دانم در این سی و هشت سال حتی مریض شده باشد یا کسی از دوستان و آشنایانش مرده باشد یا زلزله‌ای چیزی آمده باشد. تا او را از آن میز و صندلی لعنتی جدا کرده باشد. حتی برای لحظه‌ای. اما مسعود مهرابی واقعا همین بود؟ یا ما به اشتباه درباره‌اش این تصور را داشتیم؟
مسعود مهرابی نمونه‌ی کامل روشنفکری بود که من همیشه در خیال داشتم. از آن‌هایی که نمونه‌اش را کم دیدم.
تمام زندگی این مرد تلاش برای درک متعالی‌تری از فرهنگ و دانایی بود. لحظه‌ای را تلف نمی‌کرد. برای به دست آوردنش از جان مایه می‌گذاشت و با هر حرکتی که رو به جلو می‌رفت، عطشش برای حرکت بعدی بیشتر می‌شد. این تلاش، هر روز شکلی به خود می‌گرفت: روزنامه‌نگاری، مقاله نویسی، گردآوری، پژوهش طراحی، فیش‌برداری، تحقیق، خاطره‌نویسی و هر آن چیزی که می‌توانست او را یک اپسیلون به آن‌چه که دوستش داشت نزدیک‌تر کند: دانستگی.
مسعود مهرابی زیاد اهل معاشرت نبود. البته که دوستان زیادی داشت. دوستان نزدیکی هم داشت. خیلی‌ها طعم دوستی با او را چشیده بودند.
اما همیشه فاصله ای با آدم‌ها داشت که این فاصله اغلب پر نمی‌شد. بعضی این فاصله را بداخلاقی می نامند. بعضی عبوسی. بعضی جدی‌بودن. بعضی نخوت. و هزار و یک تعبیر دیگر. اما او فقط آدم باپرنسیب و محترمی بود که دلش می‌خواست این پرنسیب و احترام را در دوستان و اطرافیانش هم ببیند.
زیاد اهل گرم گرفتن و شوخی کردن و رفتارهای غلوشده‌ی احساسی نبود. اما تا دلتان بخواهد مهربان و یاور و همراه و چشم‌ودل سیر و غمخوار بود.
بله مسعود مهرابی در آن سی و هشت سالِ کذایی از پشت آن میز بلند نشد. حتم دارم پیش از این سی و هشت سال هم هیچ‌گاه از پشت هیچ میزی بلند نشده است.
او تا آخرین لحظه پشت میز کارش نشست و تا آخرین لحظه کار کرد و تلاش کرد و یاد گرفت و یاد داد و کوتاه نیامد. ساکت و آرام و صبور و سر به زیر و بی‌حاشیه و وفادار و پرتلاش و امیدوار و پیوسته و بی‌هیاهو و بی‌عقده و بی‌غل‌وغش و بی‌کینه. همانجا پشت میزش نشست و تا آخرین لحظه کارِ مفید کرد. تا تمام شد.
و البته که چنین شخصی تمام نمی‌شود. کافی‌ست نگاهی به گوشه‌ی کتابخانه‌تان بیندازید تا او را ببینید که با همان لبخند ِباشکوه نشسته و منتظر است تا دانسته‌هایش را بی‌چشمداشتی در اختیارتان بگذارد. مسعود مهرابی تمام نمی‌شود.
ارسیا تقوا

آقای متین رفت! چند ساعت است ناباورانه دارم صفحه‌های خبری را ورق می‌زنم که شاید دروغ باشد، مگر می‌شود آقای متین‌ مجله فیلم به راحتی رفته باشد؟ خیال می‌کنیم ذهنمان در این روزها به خبرهای بد عادت کرده اما طاقت این مصیبت در مصیبت سخت است. مگر می‌شود طبقه پنجم مجله فیلم رفت و دیگر آن اتاق بسته باشد!
عادت نداشت زیاد ابراز احساسات کند حتی آن لبخند قشنگش هم اندازه بود. اهل حاشیه‌رفتن نبود. جملات را در خلاصه‌ترین و به‌اندازه‌ترین شکل ممکن ادا‌می‌کرد. حتی در نوشته‌هایش سراغ اصل مطلب می‌رفت. سینه‌اش انبان خاطرات بود ولی دوست نداشت تعریف کند و با اشاره‌ای از کنار موضوع رد می‌شد چندی پیش نامه‌‌ی تذکری را که درباره روی جلد شماره ویژه دوبله که از طرف ارشاد آمده بود را در اینستا منتشر کرد با تعجب و تحسین برایش پیام دادم که شاید بیشتر این گنجینه‌ی اسرارِ پنجاه‌ساله را آشکار کند.
اهل ناله و گله نبود سمبل صبر و مهارت‌ حلِ ‌مشکل بود. در محدود تعریف کردن‌هایش گفت که سال‌ها برای چاپ هر تک شماره مجله فیلم باید با دوندگی مجوز می‌گرفته؛ و این را در حالتی نمی‌گفت که ببین ما چه سختی‌ها کشیدیم!
وقتی تو را به اتاقش دعوت می‌کرد اول می‌خواست تو حرف بزنی، اهل شو و نمایش نبود به زمین و زمان زدم که در برنامه‌ای علمی شرکت کند اما پرده‌نشینی و محافظه‌کاری ذاتی این سال‌ها باعث می‌شد که کمتر در جایی که نمی‌شناسد شرکت کند.
به قول دکتر حسن نمک‌دوست باید بپذیریم ما داریم وارد سنینی می‌شویم که به مراسم ختم دوستانمان می‌رویم؛ اما انگار برای مسعود مهرابیِ موقرِ باحوصله که حواسش به همه‌چیز بود، شنیدن این خبر که زمام کالبدش را از دست‌داده، زود بود؛ به همین دلیل اگرچه بخشی از وجودم به خانواده و دوستان و همکاران ایشان در مجله فیلم تسلیت می‌گوید اما همچنان بی‌قرار و ناباورانه صفحه‌ها را می‌گردم که شاید یکی بگوید خبر راست نیست!

علی اعطا

سینمای ایران روز تلخی را پشت سر گذاشت. مسعود مهرابی یکی از سه گرداننده مجله فیلم از بین ما رفت؛ مجله ای که در زمانه آنالوگ، یگانه منبع درک ما از سینما و جهان آن بود. یادگارهای مهرابی اما با ماست: تاریخ سینمای ایران، ماهنامه فیلم و البته کارتون های شگفت انگیزش. یادش گرامى!

محمدرضا مقدسیان

مجله فیلم سهم بزرگی در ایجاد بساط عاشقیت با سینما  برای بسیاری از ما داشته.حالا مسعودخان مهرابی پیشرو رفته اما مجله فیلم به عنوان میراثش‌ پابرجاست و بهترین ادای دین به او حفظ این میراث به شکلی در خور است و‌‌ پرهیز از غلتیدنش به سمت بهترین نبودن و درجا زدن.

بهزاد خورشیدی

مسعود مهرابی در بٌهت ناباورانه ما از خبر مرگ زودهنگام‌اش هم رفت. او صاحب امتیاز و مدیر مسوول ماهنامه سینمایی فیلم بود، نوستالژیک‌ترین مجله سینمایی بعد از انقلاب . البته من به دلیل علاقه وافری که به طراحی و کاریکاتور داشتم، مهرابی را از دوران نوجوانی با کاریکاتورهای متفاوت و روشنفکرانه‌اش می شناختم. بعدها خیلی سال پیشتر از این روزگار با او در دفتر مجله فیلم دیداری داشتم. به مرور زمان دوستی مان قوام گرفت. مسعود مهرابی همه عمر گرانبارش را به پژوهش و تحقیق در سینمای ایران سپری کرد. به گمان من یکی از مهمترین کارهایش، تهیه و گردآوری پوسترهای سینمای ایران در کتابی ارزشمند با نام «صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران» است. ضمن شرح مبسوط و خواندنی که بر مقدمه کتاب نوشته بود. از همه رنج و پیگیری که بابت گردآوری پوسترها، بر او گذشته بود برایم تعریف کرد. به دلیل وسواس و دقتی که در کار داشت گاهی هم برای شرح و تاریخ پوسترهای کتاب با هم تعامل داشتیم. اصولا مهرابی از حاشیه و جنجال به دور بود. هرگز ندیدم از روزگار شکوه و شکایتی داشته باشد. کارنامه حرفه‌ای اش بسیار پٌر بار و درخشان است. در روزگاری که به عنوان کاریکاتوریست شهرت داشت، چندین جایزه و افتخار جهانی را کسب کرد. در تحقیق و پژوهش در حوزه سینما هم بسیار دقیق و سختکوش بود. از همه اینها که برشمردم نکته مهم در حسن اخلاق و سلوک او بود، مسعود مهرابی به واقع انسانی نیک و قابل احترام بود.

یادش گرامی باد/ پوستر: بهزاد خورشیدی

حمیدرضا صدر

مسعود هم رفت… بادم نمی آید از هم خداحافظی کرده باشیم. یادم نمی آید طی دو‌ سال اخیر بیش از سه چهار پیام بین ما رد و بدل شده باشد…در آخرین پیامش نزدیک دو سال پیش نوشته بود «حمید دست بردار، کی برمی گردی؟» همیشه فکر می کردم بین همه ما آخرین فردی است که کشتی را ترک خواهد کرد. همه می آمدند و‌ می رفتند جز او که همیشه در آخرین اتاق بالاترین طبقه مجله فیلم نشسته بود. آرام و‌ آراسته. با نظمی تغییر ناپذیر. همیشه در دسترس بود و احتمالا بین همه ما سالم ترین زندگی را داشت.

بدرود مسعود مهرابی، یاد دهه شصت بخیر. آن روزها از آینده حرف می زدیم و اگر آن آینده، امروز است ای کاش در همان گذشته باقی می ماندیم….

محمد تقی‌زاده

مرگ مسعود مهرابی  مرگ یک فرد نبود. مرگ بخشی از تاریخ سینمای ایران و مجله نگاری معاصربود. شرافت، متانت و اصالت مهرابی هیچگاه اجازه نداد که از روزنامه نگاری پله ای برای شهرت بسازد و از همین روست که هنوز بسیاری از اهالی سینما و مطبوعات مرحوم مهرابی نمی‌شناسند!

هادی حیدری

یاد مسعود مهرابی (مدیرمسئول مجله فیلم ، مورخ و منتقد سینما و کاریکاتوریست) که دیروز ناباورانه در اثر سکته قلبی درگذشت

طرح از هادی حیدری

نیروان غنی پور

مردی با اتاقی بدون در. خبر شوک آور بود. سوزاننده. بهت آور. گویی با صورت محکم به زمین خورده باشم. گیج و منگ. خبر رفتن مسعود مهرابی یا به قول تمام این سال ها که صدایش کردم، آقای مهرابی. با آن چهره جدی و محکم در نگاه اول حس همدلی و برقراری رابطه ای گرم و صمیمی ایجاد نمی کرد بلکه تا حدودی دافعه و حتی مانع پیش می آورد اما کافی بود تا با او همکلام شد تا با طنز و شوخی ظریف و لبخند اندازه و آرامش بیشتر آشنا شد. نکته ای که مدتی زمان بُرد تا به آن پِی بردم. هیچگاه درِ اتاقش را بسته ندیدم مگر این که در مجله نبود. برای دیدار و گپ و گفت با او نه نیازی به هماهنگی با منشی بود نه به در کوبیدن و اجازه ورود. همواره پشت میزش مشغول کار بود و می شد با طیب خاطر به ملاقاتش رفت. وقتی به دفتر مجله می رفتم صدای بعضی از بچه ها در می آمد که چطور نزدیک نود دقیقه به اتاق مهرابی می روی و این همه گپ و گفت و خنده دارید؟ در کل کار ما با ایشان به زیر یک دقیقه هم نمی رسد. بله رابطه ام با آقای مهرابی چیزی فراتر از کارمندی و جایگاه رئیس یا مدیرمسئول بود. در حکم مربی یا آموزگار. از ایده های نوشتاری و نقد فضای روشنفکری و فرهنگ و هنر و مطبوعات می گفتیم. خاطراتش از سفر به جشنواره های خارجی بدون محافظه کاری در گزارش ها و کتابش در این باره بود. وقتی به جشنواره مانهایم-هایدلبرگ رفتم، تک تک واژه ها و جملاتش را که بیست و اندی سال پیش از من به آنجا رفته بود، در ذهن مرور کرده و در گزارشم به او ادای دین کردم. یا وقتی تماس می گرفت که بیا و این فیلم های مستند و مجلات آلمانی و چند تا کتاب را بگیر و ببر، بی دریغ و چشم داشت همه را تحویلم می داد. نخستین کسی بود که پرده از چشمانم برداشت و نسبتم را با نوشتن درباره سینما یافتم. از عکس گرفتن گریزان بود و هربار در برابر پیشنهادم جهت ثبت تصویری دونفره مقاومت می کرد و حسرتش را تا ابد بر دلم گذاشت. حالا آن اتاق با در گشوده که انگار دری نداشت در طبقه پنجم در دفتر مجله فیلم خالی تر از همیشه است. چگونه به آنجا روم وقتی او نیست؟ مردی آرام اما جدی با این همه دستاورد مهم نوشتاری و کتاب های سینمایی.

این روزها مرگ از در و دیوار شهر می بارد و گویی پایانی بر این بارش نیست. و حالا بر مسعود مهرابی عزیز بارید. یادت مانا و گرامی.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها