
ناصرملک مطیعی رفت، در هشتاد و هشت سالگی، در پنجم خرداد ۱۳۹۶، با تحمل چهار دهه خانه نشینی … اما شاید کسی نداند که این ستاره تاریخ سینمای ایران، روزگاری که در اوج فعالیت های سینمایی اش بسر می برد گاه و بیگاه برای مجله کیهان ورزشی دست به قلم می برد!
به گزارش تابناک ورزشی، این سوپراستار پرده نقره ای، نثری شیرین داشت که شیفتگی اش به ورزش را به رخ می کشید. او مطلب زیر را پس از قهرمانی ایران در جام آسیایی ۱۳۴۷ که تیم ملی ایران در ورزشگاه امجدیه (شیرودی فعلی) ۱-۲ اسرائیل غاصب را دیدار حساس نهایی شکست داد، نوشت. “… بعضی اوقات به تو حسادت می کنم که وسیله و حربه ای در دست داری که می توانی فریاد بزنی و جمعی را به دور خودت جمع کنی… اما من برای عنوان کردن و نمایش عقایدم وسیله ای ندارم… سینما نمی تواند گویای حقیقت باشد. سینمای حقیقی {مستند} تماشاچی ندارد، مردم طالب سرگرمی و تفریح هستند. آنها مرا می رقصانند که لذت ببرند، پول می دهند که ما برای شان ادا دربیاوریم… محیط می خواهد که این طور باشد اما من می دانم هیچ بازیگری ادا درنمی آورد و هیچ بازیگری مردم را گول نزده… مردم خودشان می خواهند گول بخورند. روزنامه نگاری هم کم و بیش شبیه کار ما است. مقداری دروغ های بزرگ و کوچک و حروف های ریز و درشت و گاهی هم حقیقتی تلخ و دردناک… چه بسیار خوانده ایم حقیقتی… و چه بسیار شنیده ایم فریادی. اسمی نخواهد برد. همه آنها را به خاطر دارم. ستایش می کنم… و شما را هم به خاطر حقایقی که عنوان می کنید و صداقتی که در میان می گذارید و به همین دلیل است که در را می بندم تا نشکند صحبت اهل طریق را… سخن دراز شد. مرا ببخش که با تو درددل زیاد دارم. نمی دانم برایت گفته ام من هنوز راهی به عالم ورزش دارم. زندگی خصوصی و حقیقی من همان موقعی است که میان بچه های کوچک دبستان “یک، دو، سه، چهار” می گویم یا در دبیرستان با بزرگ ترها فوتبال بازی می کنم. من از دنیای قدیمم دور نشده ام. همیشه در اجتماعات ورزشی یک تماشاچی پابرجا بوده ام. برای مردم هم تعجب آور نیست، چرا که من “مرد سینماگر” را بیرون امجدیه رها می کنم… این خودم هستم که بیست سال تمام روی پله های بغل جایگاه می نشینم و فریاد شادی می کشم… نامه آخر تو مربوط به مسابقات آسیایی بود و من هم مثل چهل هزار تماشاگر دیگر ساعت ها غرق اضطراب و دلهره و شادی بودم. در این ده روز همه چیز برای مردم فرموش شده بود در این ده روز مهر ملی و حق شناسی خودی نشان داده بود. صدای وطن، صداب ایران، کشور سربلند من به آسمان می رسید… من و پسرم تماشاگر شادی آفرینان بودیم و بر سر فوتبال بحث ها داشتیم. در آخرین بازی های هفت ساعت تمام با زنم و پسرم در امجدیه انتظار کشیدیم، با آن که می توانستیم وسیله ای پیدا کنیم و در جای بزرگترها راهی یابم، ولی زنم را راضی کردم مرا از روش همیشگی ام منحرف نکند و زیر بار منت دیگران نگذارد. به او حالی کردم این پله ها را دوست دارم. هفت ساعت انتظار کشیدیم و در آن ساعات طولانی گاهی با پسرم بر سر قهرمان های جوان را که خوب می شناخت و گاهی که من هم قدیمی ها را روی پله ها، نشانش می دادم، گوشش بدهکار نبود و باور نمی کرد این سپیدموها که این طور آرام روی پله ها نشسته اند سال های گذشته چه شوری به پا می کردند…
همان طور که فکر می کردم و به گذشته ها می رفتم به یاد سی سال پیش افتادم. هفت یا هشت سال داشتم و سروان بیاتی مربی فعلی تیم ملی با من هم محله بود. ما پشت امجدیه می نشستیم. هر روز به امجدیه که تازه ساخته بودند می آمدیم و دنبال توپ های “اوت” می دویدیم. از یاد این خاطرات شیرین و این که رفیق قدیمی ام به مقام بزرگ ملی فوتبال دست یافته غرق غرور و افتخار شدم. دلم خواست هر طور شده پسرم را با او آشنا کنم که… ناگهان پسرم گفت “بابا یادت باشه بازی تموم شد، بیاتی کاپیتان سابق تیم تاج رو نشونت بدم. مربی جدید تیم ملی روزگاری سانتر فوروارد بازی می کرد”. هاج و واج شدم و در عین خوشحالی توام با حق شناسی در من به وجود آمد و دیدم کوچک ها، بزرگ ترها را فراموش نکرده اند. مردم نسبت به هم ابراز شادمانی می کنند. همه با هم دوست و رفیقند. همه با هم آشنایی و سابقه محبت دارند. هیچ کس غریبه و ناشناس نیست. شادی می کردم از صفا و دوستی مردم لذت می بردم… امجدیه رنگ و جلای دیگری داشت. چمن، سبز بود و سفیدی خطوط زمین در اثر ریزش باران کمرنگ شده بود. خط کش های همیشگی امجدیه با عجله رنگ ها و خط ها را پررنگ می کردند و مردی آراسته و موقر و کم مو و چهار شانه و استوار، محکم بالا و پایین می رفت و گاهی دستورهایی راجع به خط های زمین می داد. موهای اطراف سرش به رنگ خطوط زمین سفید شده بودند، ولی صورتش هنوز سبزی چمن و طراوت جوانی داشت. قدم هایش هنوز محکم و استوار بودند. او پیر بود. پیری که هنوز شوق جوانی در سرداشت و بی پیرایه، بی اعتنا، بی خجالت. بدون تکبر، برای جوان ها خط می کشید. خط می کشید تا سرمشق جوان ها باشد درس می داد تا جوان ها یاد بگیرند. چهل هزار تماشاگر به دنبال تازه ها و نوها فریاد می کشیدند، ولی پیراستاد بی سر و صدا چمن را برای جوان ها آماده می کرد… او حسین صدقیانی یکی از پایه گذاران فوتبال بود. به گردن همه جوان ها و پیرمردها حق داشت. بزرگان همه شاگردانش بوده اند… او را نگاه می کردم… و کم کم به عالم دیگری رفتم و دلم از ناسازگاری های طبیعت گرفت و از دنیا و مردم بی وفایش آزرده شدم و از همه قهرم گرفت. دلم می خواست او را بالای دست می گرفتم و در جای بزرگان جایش می دادم… زمین آماده شد. بازی آغاز گشت. دلهره و اضطراب پایان گرفت. تیم ایران جام پیروزی را بالای دست گرفته به دور امجدیه می دوید. مردم شاد و فریادها به آسمان. پسرم روی شانه های من نشسته بود و فریاد می زد “بچه ها متشکریم”. او روی کولم بود و من در زیر پاهای کوچک او اشک می ریختم. دلم می خواست یک بار همه قهرمانان شادی آفرین و سرداران پیروز، صدقیانی را دور زمین می گردانیدند… می دانم میسر نبود همه بزرگان را نمی توان روی دست گرفت… اما می شود از آنها یاد کرد. حق شناسی کرد و ستایش کرد… برای همین بود امروز از خانه بیرون نرفتم تا حق شناسی خودم را نسبت به تو که یادآور شادی ها بودی ثابت کنم…”.
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- یادداشت شیرین ملک مطیعی بر جشن روز سینما؛ دیر آمدی ای نگار سرمست
- بخشهایی از مراسم اختتامیه جشنواره که در پخش زنده تلویزیون به نمایش در نیامد + عکس
- عکسی که لاله اسکندری از ناصر ملک مطیعی و پوری بنایی منتشر کرد
- حالا ما به همه گفتیم زدیم شمام بگید زده خوبیت نداره/ درباره بهمن مفید
- تاملی بر بازیگران سنتی و مدرن در سینمای ایران/ بخش دوم
- سالهاست که مردهایم
- مستند زندگی ناصر ملک مطیعی ساخته میشود
- روایت سایت مشرق از نظر فردین، بهروز وثوقی و پوری بنایی درباره مینیژوب
- جوانمرد؛ یادی از درگذشتگان سینما در سالی که گذشت
- «تنهایی یک دونده سینما»/ زمانه بهروز وثوقی بودن
- درباره فرخ ساجدی که بیست روز است از میانمان رفته است/ دلی را که بردی به طوفان سپردی!
- به یاد عزت سینمای ایران / گزارش تصویری
- مراسم گرامیداشت ناصر ملک مطیعی / گزارش تصویری
- واکنش بهروز وثوقی و ناصر ملک مطیعی به پرداخت سود سهام عدالت به اموات/طنز
- امیرعلی ملک مطیعی با مرور خاطراتی از پدرش خبر داد:کتاب خاطرات ناصر ملک مطیعی در آستانه انتشار
نظر شما
پربازدیدترین ها
- آیا رونالدو وارد دنیای «سریع و خشمگین» میشود؟/ دیزل: ما برای او نقشی نوشتیم
- داستان پرسر و صدای «بیسر و صدا»
- نقش و جایگاه چهرهپردازی در سینمای ایران
- «سرِ انقلاب»؛ خنده در اتاق بازجویی، نمایش فروپاشی قدرت
- مقایسه فیلمنامه «کوچک جنگلی» تقوایی با سریال افخمی/ از پژوهشِ روایتمحور تا روایتِ موردپسند صداوسیما
آخرین ها
- مهتاب ثروتی و مرجان اتفاقیان به «خاکستر خیال» پیوستند
- «جزیره آزاد»؛ خداوندگار خودخوانده جزیره آزاد
- جیمز کامرون: از سلطه هوش مصنوعی میگریزم/ «آوارتار۳» و شروع افتخارآمیز اکران
- بازیگر آمریکایی خودکشی کرد
- «قمرتاج»؛ از ثبتِ واقعیت تا سازماندهی روایت
- «یک تصادف ساده»، فیلم مورد علاقه باراک اوباما
- مدیران تلویزیون به جای اینکه نقدها را بپذیرند به انتقاد از منتقدان می پردازند
- آخرین قاب یک کارگردان در «سینماحقیقت۱۹»/ احسان صدیقی درگذشت
- «شهر خاموش»؛ طلسم فاوست بر فراز شهر
- واکنش روزنامه هفت صبح به مصاحبه اخیر مهران مدیری : از برج عاج خود پایین نیامد
- استوری سحر دولتشاهی از پشت صحنه «هزار و یک شب»
- از «بادکنک سفید» تا «طعم گیلاس» در نیویورک
- پرویز شهبازی و سینمای مولف
- معرفی برگزیدگان بیست و چهارمین جشن حافظ؛ «پیر پسر» چهار جایزه گرفت/ سه جایزه برای «تاسیان»
- نقش هوش مصنوعی در باز طراحی کسب و کارها در ۲۰۲۶
- نمایش مناسبات داخل زندانها در سریالهای نمایش خانگی چگونه است؟
- «کفایت مذاکرات»؛ شوخیهای نخنما
- چهلوسومین جشنواره جهانی فیلم فجر؛ آزمونی جدی و نگاهی رو به آینده
- نمایش «بانو»ی داریوش مهرجویی در بنیاد حریری
- مستند «جستجو در تنگنا»؛ چیزی که شور زندگی خلق میکند
- «افسانه فیل»؛ سوار فیلی بزرگ و سفید، که انگار همهی راه را بلد بود
- سینمای ما چه سرسبز بود!/به بهانه نمایش نسخه بازسازی شده سارا مهرجویی در موزه سینما
- «کج پیله» وقتی زنها از پوست خودشان، خارج میشوند
- «راه دیگهای نیست»؛ خشونت مرهم زخم
- تحلیلی بر افت ژانر وحشت با تمرکز بر چهارگانه «احضار»/ این فیلم، ترسناک نیست
- «فریاد زیر آب» و موجی که فروکش نکرد
- پیشبینیهای جدید نشریه واریتی برای اسکار ۲۰۲۶
- «سرِ انقلاب»؛ خنده در اتاق بازجویی، نمایش فروپاشی قدرت
- جزئیاتی درباره فیلم جدید ایناریتو/ «دیگر» با بازی تام کروز یک سال دیگر اکران میشود
- نمایش تمام موزیکال «رابین هود»





