خبر کوتاه بود: «ازدواج کردند!» خبری که بهسرعت در دنیای آدمهای سردرموبایل به خبری داغ تبدیل شد و دهانبهدهان چرخید و آدمهای پشت تلفن خبر را برای همدیگر تکرار کردند. آنها که خبر کمتری داشتند، در اینترنت گوگل کردند: «ازدواج این یکی با آن یکی». کاربران شبکههای اجتماعی جزئیات را سرچ کردند و هرچه بیشتر کاویدند، کمتر چیزی یافتند؛ خبر یک منبع بیشتر نداشت؛ منبعی که معلوم نبود کیست و هیچ خبر دیگری جز همان شایعه نصفه و نیمه بین علاقهمندان آن دو هنرمند، دستبهدست نمیشد.
به صفحاتشان که مراجعه میکنی، حجم انبوهی از گفتوگوهای کاربران شبکههای اجتماعی را پای واپسین عکسهای آنها میبینی. همه میخواهند از جزئیات این رابطه با خبر شوند و بسیاری از کاربران و مخاطبان، با سخیفترین جملهها نظرات خودشان را درباره «به هم آمدن این هنرمند با آن هنرمند»، «سعادتمندی این یکی به خاطر ازدواج با آن یکی» میگویند. تأکید میکنم: با سخیفترین جملهها!
گوشی میلرزد. پیامی آمده است با این مضمون: «انتشار نامههای خصوصی هنرمند نقاش برای محبوبش». نامه را باز میکنم. چند سطر اول را میخوانم. نامه اشاراتی است به خاصترین روابط آدمی با آدم دیگر. نامه را میبندم. حال تهوع دارم. این خصوصیترین بخش زندگی هر آدمی است و هر کسی بالقوه میتواند چنین رابطهای را با نزدیکترین انسان در زندگیاش داشته باشد. آنقدر این بخش خصوصی است که به هیچیک از ما مربوط نمیشود. اما آن نامه و نامههای دیگر آن هنرمند بین مردم دستبهدست میشود و در محافل و گعدهها دربارهاش صحبت میکنند.
ساعاتی بعدتر، در گشتزنیهای معمول در شبکههای اجتماعی میبینم کاربران، مخاطبان و دیگرانی که بیهوده وقتشان را در آن شبکهها دود میکنند، سر شوخیهای نامعمول، نامحترمانه و البته سخیف را با آن هنرمند معروف بازکردهاند و با شنیعترین شکلها رابطه خصوصیِ او را تمسخر میکنند.
بازیگر جوان تلویزیون که از قضا بازیگر شناختهشدهای هم نیست، بهاشتباه در اینستاگرامش عکسی از لباسی خصوصی را همخوان میکند. کارشناسان در شبکههای اجتماعی زوایای مختلف این اشتباه را میکاوند. در تحلیل ریشههای این اشتباه داستانسراییها میکنند و نهایتا با سخیفترین جملهها او را مورد طعنه و تحقیر قرار میدهند.
توی تاکسی نشستهام. صندلی عقب، نفر وسطیام. صندلی جلو زنی سالخورده و چاق نشسته است. زن از پادردش برای راننده میگوید. لهجه شمالی دارد. مستمریبگیر است و میخواهد راننده او را روبهروی بانک رفاه پیاده کند. زن برای راننده و ما از بدبختیهایش میگوید. ما سه نفر که عقب نشستهایم، هیچ نمیگوییم. تنها به حرفهای زن گوش میکنیم. پادرد امان زن را بریده. به سختی راه میرود. معترض است که چرا باید برای کارهای اداری از این سوی شهر به آن سو برود و توان مالی ندارد که دربست بگیرد. زن پرحرفی میکند. بیآنکه مسافران چیزی در پاسخ به او بگویند، یکسره حرف میزند. از سر به خیابان کشیدن مسافرهای سمت راستی و سمت چپی و بیحوصلگیشان معلوم است از حرف زدن زن کلافه شدهاند.
دقایقی بعد تاکسی جلوی بانک رفاه توقف میکند و پیرزن بهسختی از ماشین پیاده میشود. بهمحض اینکه ماشین راه میافتد و ادامه مسیر را طی میکند، مسافرهای توی ماشین شروع میکنند به غر زدن به جان پیرزنی که حالا دیگر توی تاکسی نیست. به او در غیابش اعتراض میکنند و وجه اعتراضشان هم این نیست که پیرزن چقدر حرف زده است بلکه چاقبودنش است. مسافران و راننده، تا وقتی به مقصد برسیم، گذشته زن را با سخیفترین جملهها میکاوند و درباره چاقی او به بدترین شکل حرف میزنند. به مقصد نرسیده، حال تهوع میگیرم. پیاده میشوم و کرایه را میاندازم روی صندلی. باقی مسیر را پیاده میروم.
دانستن حق مخاطب است، اما احصای مرزهای آنچه مخاطب باید بداند و آنچه به او مربوط نمیشود کار سختی است؛ نه در این ملک که در همهجای دنیا. این موضوع اما محل نوشتن یادداشتی که میخوانید نیست… در این یادداشت میخواهم بگویم چرا وقتی با سوال مواجه میشویم، یا چیزی مطلوب و مطابق نظر ما نیست، با ادبیاتی سخیف درباره آدمها و روابطشان حرف میزنیم؟ آیا اساسا روابط خصوصی آدمها، زندگیشان، چاقی و لاغریشان به ما مربوط است؟ اگر هست -که نیست!- چرا اینهمه زشتی را در شبکههای اجتماعی یا تاکسیها و خیابانها بین آدمهای دیگر پخش میکنیم؟
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
- فرهنگ و هنر زیر تیغ شهرداری تهران!
- ماجرای نافرجام یک کنسرت خیابانی/ شهرداری تهران آرزوی همایون را دفن کرد
- نغمهای نواخته نشد، اما طوفان معنا آفرید
- یک اتفاق تاریخی که نیفتاد؛ لغو کنسرت شجریان در میدان آزادی/ زاکانی از برگزاری در ورزشگاه آزادی خبر داد
- همایون یا شجریان؛ مسأله این است
- کنسرت رایگان همایون شجریان در میدان آزادی
- تغییر زمان کنسرتهای همایون شجریان/ کانادا ویزا نداد
- همایون شجریان برای سریال «میخواهم زنده بمانم» میخواند
- روزی روزگاری تئاتر/ گزارش تصویری از کنسرت-نمایش «سی»
- همایون شجریان خواننده تیتراژ پایانی «قاتل و وحشی» شد
- مراسم تشییع پیکر محمدرضا شجریان / گزارش تصویری
- مراسم تشییع پیکر محمدرضا شجریان برگزار شد/ بدرقه با زمزمه «مرغ سحر»
- توس، آخرین منزل محمدرضا شجریان / گزارش اختصاصی
- مراسم اقامه نماز بر پیکر محمدرضا شجریان / گزارش تصویری
- حال و هوای دوستداران استاد شجریان مقابل بیمارستان جم / گزارش تصویری
نظرات شما
پربازدیدترین ها
آخرین ها
- درباره اهمیت خواندن فیلمنامه اشغال بیضایی پس از جنگ ۱۲ روزه /بیگانه آزادی نمی آورد
- بهرام بیضایی درگذشت
- «موبهمو»؛ خط به خط، نفس به نفس، چهره به چهره
- در بیست و چهارمین دوره جشنواره؛ ۱۴ اثر از سینماگران ایرانی در داکا نمایش داده میشود
- از ۱۰ دیماه؛ «مرد خاموش» به سینماها میآید
- «بامداد خمار»؛ در منزلت فرودستی
- در ستایش سینمای بیچیز؛ همه چیز داشتن در عین بی چیزی
- آیین پایانی یازدهمین دوره انتخاب آثار برتر ادبیات نمایشی / گزارش تصویری
- شیرین یزدانبخش درگذشت
- افسانهای در حبس؛ سرنوشت «چریکه تارا»
- اقتباس بهمثابه ابزار فهم جامعه/ از روایت تراژیک تا روایت عاشقانه
- «دیدار بلوط»؛ بازگشتی به شکوه یک خاطره
- اشغال بهرام بیضایی وزمانه پس از جنگ ۱۲ روزه/به بهانه ۵ دی سالروز تولد بهرام بیضایی
- «سامی»؛ روایتی انسانی از جنگ بیپایان
- سینمای مستقل ایران را به رسمیت بشناسید
- گیشه سینما در دست کمدیها/ دو فیلم جدید اکران شدند
- اعلام بودجه فرهنگ و هنر در سال ۱۴۰۵
- مصوبهای برای حذف وزارت فرهنگ؛ مصوبه «سیاستهای صوت و تصویر فراگیر»؛ تعارض با جمهوریت
- «بابا پیکاسو»؛ در چنبره عواطف، حرمان و جداافتادگی
- «شمعی در باد»؛ جسورانهترین فیلم نیمه اول دهه هشتاد
- مهتاب ثروتی و مرجان اتفاقیان به «خاکستر خیال» پیوستند
- «جزیره آزاد»؛ خداوندگار خودخوانده جزیره آزاد
- جیمز کامرون: از سلطه هوش مصنوعی میگریزم/ «آوارتار۳» و شروع افتخارآمیز اکران
- بازیگر آمریکایی خودکشی کرد
- «قمرتاج»؛ از ثبتِ واقعیت تا سازماندهی روایت
- «یک تصادف ساده»، فیلم مورد علاقه باراک اوباما
- مدیران تلویزیون به جای اینکه نقدها را بپذیرند به انتقاد از منتقدان می پردازند
- آخرین قاب یک کارگردان در «سینماحقیقت۱۹»/ احسان صدیقی درگذشت
- «شهر خاموش»؛ طلسم فاوست بر فراز شهر
- واکنش روزنامه هفت صبح به مصاحبه اخیر مهران مدیری : از برج عاج خود پایین نیامد






آفرین!