تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۴ - ۱۷:۵۳ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 115391

سینماسینما، نیکان راست قلم

«راز ماندگاری» مستندی است که میکوشد زیباییهای خیرهکننده شهر اصفهان را به مثابه یک اثر مانای هنری، بار دیگر به ما بشناساند. اما اینبار در دل سفری رویاگونه که دختری در دوبلین (مرکز ایرلند جنوبی) آغاز میکند. پرسه زدنهای دختر جوان را در شهر پیشرفته و مدرن دوبلین میبینیم که با نریشن از دلتنگیهایش نسبت به شهر و زادگاه میگوید. از اینکه شهر هر چه باشد، گذشتهاش را بازگو نمیکند. او با ورود به موزه فرهنگ و ادیان در چستر بیتی ایرلند و رفتن به بخش ادیان و تمدنها و تماشای نقاشیهای ایرانی و جستوجوی تصاویر شگفتانگیز از بناهای شهر اصفهان در کتابهای موجود، دلباخته این شهر تاریخی زیبا میشود. آنقدر که تصمیم میگیرد به جای دیدن عکسهایی پر از مَجاز، حقیقت این زیبایی را در خود اصفهان کشف کند و بگذارد گذشته شهر با میراثی که از خود به جا گذاشته، در ذهن و خاطرش برای همیشه نقش ببندد. سفر او آغاز میشود و مواجهه مخاطب هم با شکوهِ هنر و معماری ایرانی اینگونه شکل میگیرد. جهانی از رنگ و نور و خلاقیت به روی مخاطب گشوده میشود. تماشای تصاویری که از معماری و زیباییهای شهر اصفهان در فیلم ثبت شده، سیال و نرم و مطبوع است. این همان فرمی است که روایت اثر را از یک مستند با شاخصههای همیشگی دور میکند و ما انگار در خواب و رویا و سفری شهودی بار دیگر شهر را کشف میکنیم. تصاویر با موسیقی بهخوبی تلفیق میشود و سعی میشود مخاطب همپای دختر، درست خود را وسط حیاط مساجد میدان نقش جهان بیابد و سپس به تماشای بناها و گچبریها و نقوش و نقش و نگارها بنشیند. بازی با نوری که از پنجرههای مشبک به روی دیوارها میپاشد و بازی با سایهها و حرکات نرم و چرخشی دوربین همگی در راستای همان رویاگونه بودن اثر است. حتی زمانی که برای ثبت این شاهکارهای معماری در نظر گرفته شده، چشمنوازترین و دلانگیزترین زمانهای ممکن است، مثل گرگ و میش صبح، یا غروب، یا حتی لحظات عمیق روحانی مانند پخش صدای اذان موذنزاده در میدان نقش جهان که گویی روح مخاطب را نوازش میکند تا اعجاب این مکانها را برای مخاطب بازگو کند. مثل این نکته که در زمان طلوع آفتاب، خورشید روی آیات نور بر گنبد میافتد، یا غروب که روی آیات مربوط به تاریکی قرار میگیرد، یا توجه به جزئیاتی مثل صدای جیرجیرک بر روی نمای بیرونی مسجد شیخ لطفالله که زندگی را در فیلم جاری میسازد. اما مشکل از آنجایی آغاز میشود که اثر در حد همین تصاویر و موسیقیهای منتخب و شنیدنی کریستف رضاعی و لرزش نور در آب باقی میماند و مواجهه و آگاهیبخشی مخاطب با شکوه و پیشینه معماری ایرانی- اسلامی هم از حد نوشتن نام اماکن زیر هر تصویر فراتر نمیرود. مثل مسجد شیخ لطفالله، محراب الجایتو، کلیسای وانک یا عالیقاپو یا پل اللهوردی خان. شاید اگر مستندساز علاوه بر رویای دختر جوان دوربینش را با سخاوتمندی به دل روزمرگی و مردم شهر میبرد و سعی میکرد در بعضی لحظات با زبان و نگرش آنها درباره مکانهای تاریخی زادگاهشان تبادل اطلاعات کند، مخاطب هم در خلال ذهنیت آنها به نوعی آشناییزدایی و کشفی تازه میرسید. یا چه بسا اگر فیلمساز ما را بیش از اینها با ذهنیت دختر جوان پس از رویارویی و سفرش به اصفهان آشنا میکرد، به دستاوردی نو از این شهر میرسیدیم. اما متاسفانه مخاطب ایرانی پس از تماشای این مستند به جهانبینی تازه و بدیعی نسبت به شهر گنبدهای فیروزهای که همانند نگینی در جهان درخشان است، دست نمییابد و همه چیز برایش کارت پستالی و صرفا زیباست. به نظر میرسد چنین برخوردی با شهر بیشتر جنبه توریستی داشته باشد تا جنبه آرتیستیک. شاید اگر یک مخاطب خارجیزبان آن را ببیند، بیاندازه کیفور شود و هیچ بعید نیست او هم از پس همه مَجازها، بخواهد دل به دریای شهر بزند و به اصفهان سفر کند، اما دست آخر مثل دختر جوان، در یک بعد از ظهر، میان پرسهزنیها در شهر خودش زیر لب بگوید ما هیچگاه نمیتوانیم به حقیقت دست پیدا کنیم، چراکه این ذات هر زیبایی است. انگار که پس از رسیدن به حقیقت هر زیبایی، چیزی شبیه نابودی در انتظار آن است. شاید برای همین است که تصاویر و عکسها در بازتاب باشکوه حقیقت زیبایی همیشه دچار لکنتاند، آنقدر که دختر قصه ما را بیخوابوخور میکنند و به سفری دور و دراز و درونی میفرستند.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها