تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۶/۰۸ - ۱۶:۴۲ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 160584

سینماسینما، ساسان گلفر

«مهم‌ترین چیزی که در تاریخ ١٠هزار ساله از این کشور بیرون آمده… قفس خروس بوده. خروس‌ها می‌توانند بوی خون را تشخیص بدهند. می‌دانند خودشان بعدی هستند که قربانی می‌شوند. اما سعی نمی‌کنند از قفس بیرون بیایند.» بالرام، قهرمان فیلم «ببر سفید» به زبانی ساده و عامیانه تلاش می‌کند مفهومی را توضیح بدهد که فردریش نیچه یک‌قرن و نیم پیش در دستگاه فلسفی خودش تئوریزه کرده است: اخلاق بردگان و اخلاق سروران. «چه زندگی مصیبت‌باریه که آدم باید دینش را مخفی کنه تا بتونه شغل نوکری رو به دست بیاره.» در واقع این شخصیت سیر تحول نمادین از اخلاق بردگان به اخلاق سروران در جریان یک شورش شخصی را به نمایش می‌گذارد و مهم‌ترین نماد داستان که علاوه بر عنوان فیلم به شکل‌های گوناگون در طول فیلم خودنمایی می‌کند، اساساً معرف همین شخصیت شورشی است؛ نمادی که به گفته خود او «در هر قرن یک بار دیده می‌شود.»

سال ٢٠١٠ است و یک کارآفرین هندی به نام بالرام حلوایی در ایمیلی به نخست‌وزیر وقت چین، ون جیابائو، برای او توضیح می‌دهد که چگونه از طبقات پایین ساکن روستایی در شمال هند توانسته راه ترقی را بپیماید. از کودکی خود می‌گوید که با نشان دادن هوشمندی و حضور ذهن خود و تعریف مفهوم «ببر سفید» توانسته بود بورس تحصیلی برای رفتن به مدرسه‌ای در دهلی را به دست بیاورد، اما یک سال بعد که پدرش فوت کرد، مادربزرگش او را به کار در روستا واداشته و بالرام فرصت پیشرفت را از دست داده تا زمانی که چشمش به یک زمین‌دار بزرگ و پسرهایش افتاده و توانسته به عمارت آن‌ها راه پیدا کند و خود را اثبات کند تا بتواند در نقش نوکر و راننده جا بیفتد؛ اما رانندگی برای پسر و عروس آن خانواده برای آدم فرصت‌طلبی مانند بالرام افق‌های تازه‌ای را باز می‌کند که هم امیدبخش است و هم خطرناک…

آراویند آدیگا (متولد ١٩٧۴، مدرس هندوستان) نویسنده رمان «ببر سفید» با این اولین رمانش که در سال ٢٠٠٨  منتشر و برنده جایزه من‌بوکر شده، در واقع پا در جای پای پاتریشیا های‌اسمیت نویسنده «بیگانگان در قطار» و «آقای ریپلی بااستعداد» گذاشته؛ اما در عین حال لحن شوخ‌ و پر از طعنه و کنایه‌ای را به مضامین او افزوده و مسائل دنیای معاصر و مخصوصاً دیدگاه مردمان شرقی امروز به مناسبات جهانی را که قطب‌بندی‌هایش دستخوش تغییر شده، به دنیای های‌اسمیت -که پر از ابهام اخلاقی بود اما هنوز تا این اندازه پیچیده و پر از انواع بی‌اعتمادی در تمام سطوح نبود- وارد کرده است. آقای آدیگا این کتاب را به دوست قدیمی ایرانی‌تبار دوران تحصیل خود در دانشگاه کلمبیا، رامین بحرانی (متولد ١٩٧۵، کارولینای شمالی) تقدیم کرد و این دوست قدیمی نیز که در فاصله ٢٠٠٨ تا ٢٠١٨ فیلم‌های بلند «خداحافظ سولو»، «به هر قیمت»، «٩٩ خانه» و «فارنهایت ۴۵١» را کارگردانی کرده و به روی پرده فرستاده و پای ثابت جشنواره‌های جهانی و مخصوصاً ونیز، تلوراید و تورنتو بوده، در سال ٢٠١٩ تولید نسخه سینمایی کتابی را که پیش از انتشار خوانده بود، در دست گرفت. رامین بحرانی انتخاب اول نویسنده برای کارگردانی این کتاب بود و با توصیه آدیگا به موکول دورا، تهیه‌کننده هندی، به این پروژه وارد شد و علاوه بر کارگردانی و تهیه‌کنندگی، نگارش فیلمنامه را نیز بر عهده گرفت که نامزدی اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی سال ٢٠٢١ را نیز برایش به ارمغان آورد.

بحرانی هم در بخش فیلمنامه و هم در کارگردانی بسیار موفق عمل کرده است. در فیلمنامه مخصوصاً با دادن (یا ندادن) اطلاعات به موقع از طریق راوی اول شخص، داستان را خیلی خوب و بی‌مشکل پیش می‌برد و به‌ویژه در ایجاد لحن کمدی سبک شخصیت‌محور (نیمه اول فیلم) و کمدی سیاه (نیمه دوم) از طریق جمله‌های دوپهلوی راوی، عالی عمل می‌کند. راوی این داستان –که بسیاری از اسامی نمادین آن به دنیای حیوانات و در واقع جنگل اشاره دارند، مانند ببر، آشوک (به معنی بره)، مانگوس و لک‌لک- مدام جمله‌هایی را (اغلب به شکل گفتار افزوده بر تصویر و گاهی نیز با تکنیک فاصله‌گذاری خطاب به دوربین) می‌گوید که تماشاگر را با چالش -و در اواخر داستان با بحران اخلاقی-  روبرو می‌کند: «قدیم‌ها که هندی‌ها ثروتمندترین مردم دنیا بودند، هزار طبقه و هزاجور سرنوشت وجود داشت. این روزها فقط دو طبقه وجود داره: شکم‌گنده‌ها و شکم‌کوچک‌ها. و فقط دو جور سرنوشت وجود داره: یا بخور یا خورده شو.» یا «مردانی که در روشنایی به دنیا می‌آیند، مانند ارباب من، امکان این را دارند که خوب بودن را انتخاب کنند. مردانی که مانند من در قفس به دنیا می‌آیند، امکان انتخابی ندارند.» یا «اما برای فقیر بیچاره‌ها فقط دو راه وجود داره که خودشان را به آن بالا برسانند، یا جنایت یا سیاست. کشور شما هم همین‌طوریه؟» و البته بحرانی کارگردان، فیلمنامه خودش را با میزانسن‌های خوب و سنجیده و انتخاب پالت رنگ درست (با کمک پائولو کارنرا، مدیر فیلمبرداری) ارتقا داده؛ اما برگ برنده‌اش انتخابی مناسب و تأثیرگذار از نسل تازه‌ای از بازیگران بین‌المللی سینمای هند است، بازیگرانی مانند آدارش گوراو در نقش بالرام که در اغلب نامزدی‌ها و جوایز جشنواره‌ای این فیلم نام او هم دیده می‌شود، راجکومار رائو در نقش آشوک و  پریانکا چوپرا در نقش پینکی.

در بازی اغلب این بازیگران نکته ظریفی جلب توجه می‌کند؛ انگار کارگردان از آن‌ها خواسته باشد از حرکات شاخص سر و گردن رایج در فرهنگ عامه هندی‌ها پرهیز کنند تا داستان از حوزه محلی و ملی فراتر برود و وجه عام‌تر و جهانشمول‌تری پیدا کند. آن‌چه بالرام در این فیلم اقتباس‌شده از یک «رمان تربیتی» (بیلدونگسرومن، رمانی که قهرمان آن در شرایط دشواری به بلوغ روحی می‌رسد) از سر می‌گذراند، جهش «ببر سفید» از اخلاق بردگان به اخلاق سروران و البته از خشن‌ترین و نیچه‌ای‌ترین نوع آن است. «اقبال [لاهوری]، شاعر مسلمان، درست نوشته است: “لحظه‌ای که بتوانی تشخیص بدهی چه چیزی در این دنیا زیباست، از برده بودن دست برمی‌داری”.» (احتمالاً این دو بیت مورد نظر بوده: آدم از بی بصری بندگی آدم کرد/ گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد/ یعنی از خوی غلامی ز سگان خوارتر است/ من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد) این پیامی جهانی است که فراتر از یک مسئله محلی می‌رود: باید از قفس خروس بیرون آمد و «ببر سفید» شد.

منبع: مجله نماوا

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها