تاریخ انتشار:1398/01/20 - 16:48 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 110141

سینماسینما، یاسمن خلیلی فرد

به عنوان کسی که تجربه زندگی در دهه ۶۰ را نداشته است، همواره دانستن درباره این دهه مرموز و آنطور که از آن یاد میشود، تلخ و قرون وسطایی- که پدیده هولناکی چون جنگ نیز در آن به وقوع پیوسته است- برایم جالب بوده است. آخرین ساخته پیمان معادی، برش واقعگرایانه اما متفاوتی را از آن برهه از تاریخ ایران به نمایش میگذارد.

آنچه تماشای «بمب» را لذتبخش میکند، بیش از هر چیز، لحن و پرداخت متفاوت آن به مقوله «جنگ» نسبت به دیگر فیلمهای مشابه است. معادی در «بمب» در کنار نمایش تلخیها، آسیبها و تلخکامیهای جنگ، به لایههای دیگری از رویدادهای آن زمان نیز نفوذ میکند و همین دیدگاه متفاوت است که به فیلم او در عین تلخیهایش، شیرینی مطبوعی بخشیده است.

ابتدا آنکه فیلم حس طنزی دارد که در سراسرش دیده میشود. از صحنه خریدن کلاه کاسکتهای موتورسواری گرفته تا فصلهای مربوط به مدرسه، همه و همه در عین ماهیت تلخ و جدیشان رگههایی از طنز و سرخوشی را با خود حمل میکنند. علاوه بر برخی شخصیتهای فیلم همچون مدیر مدرسه (سیامک انصاری)، دبیر تربیت بدنی، دبیر شمالی و… که کاملا وجوه کمیک دارند، بسیاری از موقعیتهای دراماتیک کار نیز بعضا لحنی طنزآلود به خود میگیرند؛ مثل سکانس نوشته شدن شعارها بر دیوارهای مدرسه، یا برخورد مسئولان مدرسه با شاگردان در بخشهای مختلف فیلم که در عین بازآفرینی فضای واقعی مدارس در آن زمان، برای مخاطب امروزی ناخودآگاه دور از ذهن و بامزهاند و به جهت زنده کردن برخی نوستالژیها برای مخاطبانی که آن زمان مدرسهای بودهاند، ملموس به نظر میآید.

جدا از لحن اثر، «بمب» به لحاظ محتوایی فیلم تضادها، تناقضها و در عین حال جبرهای زیباست! گره خوردن پدیدهای به نام جنگ با تمام ابعاد هولناکش، به عنصری چون عشق البته در تاریخ سینما ابتکار تازهای نیست و شاید کلیشهایترین نمونهاش فیلم «کازابلانکا» باشد، اما نوع نگاه متفاوت معادی به این مقوله است که منجر به جذابیت کار میشود. فیلمساز با طرح دو خط داستانی اصلی که به موازات هم پیش میروند و شخصیتهایی در دو رده سنی متفاوت مقوله عشق در اوج جنگ را با هوشمندی طراحی کرده و به آن پر و بال میدهد. به عبارتی، اتفاقات جنگ و موشکبارانهای شبانه تهران بستر آغاز عشق پسرک (ارشیا عبداللهی) را شکل میدهد و زمینه را برای بازسازی رابطه رو به ویرانیِ زوج دیگر (پیمان معادی و لیلا حاتمی) فراهم میکند. در واقع آدمهای فیلم که به قول میترا، از یک دقیقه بعدِ خود خبر ندارند، در بحبوحه مصیبت و بدبختی، «جنگ» را عامل نزدیکتر شدن به عشقهایشان میدانند. توصیفات پسرک در ذکر محاسن و مزایای جنگ در نامهاش به دخترک، همان احساسی است که ایرج ناظم مدرسه- نیز به آن فکر میکند و در جایی از فیلم، دبیر تربیت بدنی، علنا همین توصیفات پسر را از محاسن جنگ در گوش ایرج زمزمه میکند. در واقع همه آدمهای فیلم در اوج جنگ و ترس از بیفردایی به احساسات و عواطف انسانی میاندیشند و شاید اصلا همین احساس نزدیکتر شدن به یکدیگر است که در خودآگاه یا ناخودآگاه همه آنها به عنصری انگیزهبخش برای زیستن و بقا در آن دوران تاریک بدل میشود.

از بزرگترین محاسن کار معادی آن است که داستان خود را فدای ایده نمیکند. ایده پرداختن به دهه ۶۰، عناصر نوستالژیکش و فراز و نشیبهای متفاوتِ این دهه که هر یک بهتنهایی پتانسیل تبدیل شدن به یک فیلم مجزا را دارند، آنقدر امکانات دراماتیک مختلفی را در اختیار فیلمساز قرار میدهد که ممکن است او را بهشدت درگیر همین نوستالژیها و عناصر گلدرشتِ آن دهه کرده و حواس وی را از پرداختن درست به روایت و چینش خوشفکرانه عناصر درام در جای درست خود پرت کند و فیلم به هرز برود، اما معادی هرگز مجال این دسته از ناشیگریها را به خود نمیدهد و از همه عناصرِ دراختیار، بهجا و بهاندازه بهره میگیرد. در واقع، «بمب؛ یک داستان عاشقانه» تبدیل به آلبومی تصویری از خاطرات و نوستالژیهای دهه  ۶۰ نشده، بلکه دارای داستان است و این داستان بهدرستی و با انسجام پیش میرود.

سکوتها در بستر درام، دارای معنیاند. در سکوتِ هر چهار شخصیت اصلی کار نوعی خودآگاهی و میل به واکاوی دیگری دیده میشود که به واسطه بازیهای خوب بازیگران بهدرستی و آنطور که باید، از آب درآمده است. سکوت شخصیتهای اصلی فیلم بهنوعی برآمده از جامعهای است که درگیر جنگ شده است و آدمهایش فراموش کردهاند به جای تنفر باید عشق بورزند و به جای سکوت باید حرف بزنند و احساسات خود را به زبان آورند.

 پر شدن خلأ این سکوتها با ملودیهای غیرتکرارشونده النی کوندرو بسیار لذتبخش است و با آنکه جنس و بافت موسیقی متن با دیگر فیلمهای مربوط به دهه ۶۰ شاید متفاوت باشد، اما بر دل فیلم نشسته و کاملاً با آن همخوان است.

 نمیشود از «بمب» نوشت و از توانمندی پیمان معادی به شکل مجزا نام نبرد. کارگردانی و بازی توامان در فیلمی اینچنین سخت، کار آسانی نیست و قطعا نیازمند احاطه و تسلط فیلمساز بر هر دو محیطِ بازیگری و کارگردانی است و معادی به شکل غافلگیرکنندهای در هر دو حیطه سنگتمام گذاشته و بهجا عمل کرده است.

همچنین باید به طراحی و مدیریت خوبِ صحنه در فیلم اشاره کرد که منجر به فضاسازی بکری در اثر شده و در ترسیم جزئیات و ظرایف آن برهه اهمالی صورت نگرفته است.

همچنین پایانبندی نمادین فیلم که نفس مخاطب را در سینه حبس میکند، از دیگر وجوه مثبت کارِ معادی است که همچنان در آخرین دقیقه غلبه زندگی بر مرگ، فیلم را در همان فضای مدنظر فیلمساز نگه میدارد.

منبع: ماهنامه هنروتجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها