تاریخ انتشار:1403/11/24 - 12:45 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 206032

سینماسینما، ایلیا محمدی‌نیا

وقتی ساعت ۴ و نیم بعدازظهر دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ گزارش تصادف منجر به مرگ در خیابان لقمان‌الدوله ادهم دروس چهارراه مرودشت در شهر پیچید، کمتر کسی گمان می کرد که رانندگی استیشن شماره ۱۴۱۳ ط ۲۴ را کسی برعهده داشته که یکی از بهترین شاعران معاصر و معتبرترین شاعر زن تاریخ ادبیات ایران بود. او که به اتفاق رحمان اسدی از دروس رهسپار تهران بود با استیشن شماره ۱۴۲۸ ط ۱۹ متعلق به یک مدرسه خصوصی به رانندگی غلامحسین کامیابی تصادف کرد.

شدت تصادف به حدی بود که درِ طرف راننده استیشن فروغ باز شد و فروغ که سرش به شدت به شیشه جلوی استیشن برخورد کرده بود پس از باز شدن در به گوشه خیابان افتاد و سرش به جدول جوی آب خیابان برخورد کرد و بی‌هوش شد. در این حادثه تنها فروغ مجروح شد که فورا به بیمارستان رضا پهلوی تجریش [شهدای تجریش کنونی] منتقل شد، ولی پیش از رسیدن به بیمارستان جان سپرد.

شاید هیج شاعر، نویسنده و یا هنرمندی در هر گرایشی به اندازه فروغ فرخزاد در تاریخ یک صد ساله اخیر نباشد که پس از مرگش این همه شاعر نامی در سوک او شعری سروده باشند.

شاملو نگاهی حسرت گونه به مرگ فروغ داشت و در سوک او در شعر «مرثیه» گفت:

نامت سپیده دمی است

که بر پیشانی آسمان می گذرد

ـ متبرک باد نام تو! ـ

و ما همچنان

دوره می کنیم

شب را و روز را

هنوز را…..

اخوان ثالث  اما با نگاهی احساسی و دردمندانه در شعر «دریغ و درد» نوشت:

در این تاریکنای کور بی روزن

در این شبهای شوم اختر که قحطستان جاوید است

همه دارایی ما، دولت ما، نور ما، چشم و چراغ ما

برفت از دست

دریغا آن پریشادخت شعر آدمیزادان

نهان شد، رفت

از این نفرین شده مسکین خراب آباد

دریغا آن زن مردانه تر از هرچه مردانند

آن آزاده، آن آزاد

دریغا آن پریشادخت

نهان شد در تجیر ابرهای خاک

و اکنون آسمان ها را ز چشم اختران دور دست شعر

بر خاک او نثاری هست، هر شب، پاک.

سهراب سپهری نگاهی فلسفی به مرگ فروغ داشت و  در شعر «دوست» چنین یاد او را گرامی داشت:

بشکل خلوت خود بود

و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد

و او بشیوهٔ باران پر از طراوت تکرار بود

و او بسبک درخت

میان عافیت نور منتشر میشد

همیشه کودکی باد را صدا میکرد

همیشه رشتهٔ صحبت را

به چفت آب گره میزد

برای ما، یکشب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفهٔ سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لهجهٔ یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یک خوشهٔ بشارت رفت

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصلهٔ نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم

سیاوش کسرایی نیز گفت:

شاعری دست نوازشگر از پشت جهان بر می داشت

زشتی از بند رها می گردید

دختر عاصی و زیبای گناه

ماند با سنگ صبورش تنها

او نخواهد آمد

او نخواهد آمد اینک آن آوازی است

که بیابان را در بر دارد

او نخواهد آمد

عطر تنهایی دارد با خویش

همره قافله شاد بهار

که به دروازه رسیده است کنون

او نخواهد آمد

و در این بزم که چتری زده یادش بر ما

باده ای نیست که بتواند شستن از یاد

داغ این سرخ ترینن گل فریاد

کودکی را که در این مه سوی صحرا رفته است

تا که تاجی بنشاند از گل بر زلفان

یا که بر گیرد پروانه رنگینی از بیشه غم

با چه نقل سخنی

بفریبیمش آیا

بکشانیمش تا آبادی ؟

پای گهواره خالی چه عبث خواهد بود

پس از این لالایی

خواب او سنگین است

و شما ای همه مرغان جهان در غوغا آزادید

شعر در پنجه مهتابی

گریه سر داد وغریبانه نشست.

اما یافتن دلیل اینکه چرا فروغ فرخزاد چنین جایگاه رفیعی در میان شعر و شاعران معاصر یافت نباید چندان دشوار باشد.

بعد از نیما یوشیج، فروغ فرخزاد را شاید بتوان مهم ترین اتفاق شعر معاصر دانست.

نیما چارچوب ساخت و مسیر نشان داد و فروغ به شعر معاصر اعتبار داد. شاعری که زن بودن را به عنوان یک ابزار در تقابل با نگاه مردسالارانه پیرامونی جامعه ای که در آن زیسته بود مشق نکرد.

او نخستین شاعر زنی است که زن بودن و زنانگی در اشعارش روشن بود او هیچ گاه نخواست همچون شاعران زن پیش از خود مردانه شعر بگوید. از همان دست بیشمار شاعران زنی که اگر شعر یا دفتر شعرشان را بی آگاهی از صاحب اثر بخواهیدحدس بزنید به حتم نامی مردانه برآن متصور خواهی بود. شاید پروین اعتصامی شاخص ترین مثال این ادعا باشد.

اگر چه عوام از سر ناآگاهی آگاهی و بعضی خواص از سر عناد او را با شعر «گناه»  از کتاب «دیوار» می شناسند.

«گنه کردم گناهی پر ز لذت

درآغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی

که داغ و کینه جوی و آهنین بود»

همان کتاب‌هایی که حکم سیاه مشق های فروغ را داشت که شامل «دیوار»، «اسیر» و در نهایت «عصیان» می شد که فروغ درباره آنها گفته بود اگر می توانستم آنها را نادیده می گرفتم.

با این همه او آنقدر به کارش ایمان داشت که در کتاب «تولدی دیگر» در واقع شروع تازه ای او در عرصه شعر جدی معاصر است گفت:

«دستهایم را در باغچه می کارم

سبز خواهم شد

می دانم

می دانم

می دانم

و پرستوها ،در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت».

اما جان کلام کار سترگ فروغ را در کتاب «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» باید جست و جو کرد.آنجا که فریاد زد:

«من این جزیرهٔ سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر داده‌ام

و تکه‌تکه شدن، راز آن وجود متحدی بودکه از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد».

فروغ فرخزاد در مواجهه با هجمه های بیشمار پیرامونی فضای مردانه و دگم ادبیات و شعر در آن سال‌ها خطاب به آن‌هایی که خود را عاری از هر خطا و اشتباهی می دانستند به شکلی هنرمندانه پاسخ داد و نوشت؛

«تو از طنین کاشی آبی تهی شدی

و من

چنان پرم که روی صدایم نماز می خوانند»

دقت در معنای شعر جان کلام را می رساند بی هیچ تعبیر و تفسیری.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها