تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۲ - ۱۹:۳۷ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 68190

  احمد طالبی نژاد در شرق نوشت:

تلاش برای زنده کردن یا بهتر بگویم سرپا نگه داشتن نمایش های آیینی و سنتی ایران، از سال های دور آغاز شده و پیگیری می شود اما نتایجی که به دست آمده، در قبال کوشش های به عمل آمده، چندان با موفقیت توام نبوده است. چون این نوع نمایش ها از سیاه بازی گرفته تا نقالی (شاهنامه خوانی)، تعزیه و روضه خوانی، از جمله مردمی ترین گونه های نمایشی ما در روزگارانی بوده که نه سواد خواندن و نوشتن در میان مردمان رواج داشته تا مثلا شاهنامه و تاریخ را بخوانند و نه از رسانه هایی همچون رادیو و تلویزیون خبری بوده؛ بنابراین نمایش های سنتی و آیینی جزء رسانه های عمومی محسوب می شدند. مردمان بی سواد، هنگامی که پای روضه خوانی یا به تماشای نقل و تعزیه می نشستند، بر اثر تکرار و به مرور کم وبیش سر از واقعه کربلا درمی آوردند. همچنین در نقالی هایی که در قهوه خانه ها برپا می شد، تا حدودی با داستان های شورانگیز و غم بار (تراژیک) دوران اساطیری ایران آشنا می شدند و به ویژه در نقل داستان رستم و سهراب… سیاه بازی هم این خاصیت را داشت که هم اوقات فراغت مردم را پر کند و هم بنا به سازوکار افشاگرانه اش دق دلی تهیدستان و مظلومان را خالی کند. هرچه بود این شیوه های مختلف نمایش سنتی، باوجود کارآمدی شان، با رونق گرفتن رسانه های عمومی و البته بر اثر برخی ممانعت ها، به مرور به حاشیه رانده شدند. در دوران پس از انقلاب، دست کم در زمینه تعزیه و شگردهای نمایشی اش کوشش هایی از سوی زنده یاد جابر عناصری و همراهانش به عمل آمد، داود فتحعلی بیگی هم برای احیای سیاه بازی خود را به آب و آتش زد که حاصل تلاش این دو و یارانشان به تاسیس مرکز نمایش های سنتی انجامید اما این کوشش ها هم دست کم هنوز نتوانسته است در زمینه ادامه جریان طبیعی نمایش های سنتی، کارساز شود. اما راه کار بهتر و عملی تری برای این مقوله وجود دارد و آن استفاده از برخی مولفه های نمایش های سنتی در اجرای نمایش های مدرن و فیلم های سینمایی است. چنان که بهرام بیضایی کرده و بسیار هم موفق بوده، نمونه درخشانش فیلم «مسافران» است که از شیوه و تکنیک اجرای تعزیه در تکیه ها و میدان های شهر بهره گرفته و در پیوند با برخی عناصر تئاتر کلاسیک یونان و تکنیک های سینمایی، اثری یکتا در این زمینه خلق کرده است یا کار نمایشی اخیر او در آمریکا که امیدوارم روزی نسخه ضبط شده اش به دست مشتاقان هنر نمایش در ایران هم برسد و البته نمونه زنده اش نمایش «شیر های خان باباسلطنه» نوشته و کار افشین هاشمی است که در سال های اخیر هم در سینما و هم در تئاتر چهره شاخص و ماندگاری از خود نشان داده است. این نمایش در چهار ساحت سیاه بازی، تعزیه، نقالی و روضه خوانی سیر می کند و نویسنده کوشیده است از ظرفیت های نهفته در این شیوه ها برای بیان مضمونی امروزی که بیانش به صورت مستقیم امکان پذیر نیست، استفاده کند.
هاشمی که خود نیز به عنوان بازیگر در نقش خان بابا بر صحنه می رود و مثل همیشه حضوری گرم و پرتحرک دارد، هنرمندی چندوجهی است که در نگارش متن به ویژه در زبان، به همان اندازه موفق است که مثلا در کارگردانی و بازیگری. هرچند متن نمایش به دلیل حاشیه هایش، از انسجام قرص و محکمی برخوردار نیست و به همین دلیل در برخی صحنه ها، عمق و پهنای لازم را ندارد و بیشتر به وجه سرگرمی توجه شده تا مضمون مورد نظر؛ اما از نظر بازی با زبان کهنه (قاجاری) و تلفیقش با زبان رایج امروزی که تبدیل به شلم شوربایی شده که بیا و بنگر، بسیار موفق است. وقتی یکی از تیپ ها در پایان یکی از منولوگ هایش از اصطلاح مسخره اما رایج «مرسی، اه» استفاده می کند یا شیر غران وارداتی از چین را «چاینا شیر» تلفظ می کنند و نمونه هایی از این دست، خب یک جور هایی روشن تر می شود که موضوع این نمایش مربوط به دیروز و عهد شاه وزوزک نیست. مسئله امروز و حال و هوایی است که در آن قرار داریم. این مصداق همان نکته ای است که چهل واندی سال پیش بهرام بیضایی در یک مصاحبه بر آن تاکید کرد که «تاریخ متر و معیاری است برای روشن کردن راه آینده و خاصیت دیگری ندارد» (نقل به مضمون) باری. وقتی نمی شود مثل برخی فعالان عرصه های هنری به ویژه هنر های نمایشی، فقط در گذشته ماند و از مخاطب توقع همراهی داشت، باید راه های دیگری جست وجو کرد؛ از جمله ساختارشکنی در سنتی ترین شکل های نمایشی ایران یعنی سیاه بازی و تعزیه. یعنی بازیگر زن در نقش سیاه یا تعزیه خوان که می دانیم نمونه عینی اش – حداقل در روزگار ما – کمتر دیده شده. هرچند می گویند در سال های دور در مناطق جنوبی کشور از زنان تعزیه خوان هم استفاده می شده. البته این ساختارشکنی به شرطی موفقیت آمیز جلوه می کند که بانوی هنرمند و خلاقی همچون گلاب آدینه در کنارتان باشد تا مثل ورروجک یا بهتر بگویم جوجه تیغی، بتواند در آن خود را تغییر دهد و از شکلی به شکلی در آید. اساسا سیاه نقشی است برای مردان و کمتر دیده ایم زنی در این هیبت ظاهر شده باشد. اما گلاب آدینه چنان در نقش سیاه فرو می رود که دیوار جنسیت از میان برداشته شده و او همان کاری را بر صحنه انجام می دهد که بازیگران مرد؛ از جمله آوازخواندن و رقصیدن. انتخاب بسیار هوشمندانه هاشمی برای این نقش، یکی از ویژگی های مهم این اثر است. هر بازیگر زن دیگری اگر در این نقش ظاهر می شد، امکان نداشت ممیزان اجازه دهند این نمایش به اجرا در آید. اما در مورد خانم آدینه؛ به عنوان یک هنرمند مقبول عام و خاص، همه زبان ها و قلم ها در منفی نگری بند می آید و مخاطب در دریایی از استعداد و خلاقیت غرق می شود.
چه وقتی که سیاه است و چه هنگامی که به اتفاق زنان بازیگر، در نقش خاص ظاهر شده و تعزیه ای غمبار درباره فقر و ظلم و ستم را به اجرا درمی آورند. این فصل از نمایش، از نظر میزان خلاقیت کارگردان در بهره گرفتن از ظرفیت های نامکشوف تعزیه، درخشان ترین فصل نمایش شیرهای باباسلطنه است. متاسفانه من بازیگران دیگر نمایش را به اسم نمی شناسم ولی همگی در نقش های اصلی و فرعی حتی به نقش قداره بند و اوباش، بسیار پرقدرت ظاهر می شوند به ویژه بازیگری که در نقش کمی کلیشه ای عنصر آگاه جامعه با عینک و دخترک خردسال مانیا علیجانی که در مقابل این همه بازیگر حرفه ای قوی کم نمی آورد و پا به پایشان حرکت می کند. سه نوازنده تار (مهران فلاحی) کمانچه (بهزاد حسن زاده) و تنبک (حمد نو بهار) هم علاوه بر نواختن، در صحنه هایی که زنان با صدای جادویی شان به اجرای نقش می پردازند، با آنها همراهی می کنند. این البته جزئی از سنت نمایشی ما هم هست. در نمایش های سنتی، معمولا نوازندگان در گوشه ای از صحنه می نشینند و با نوای ساز خود، بازیگران را یاری می دهند و دیگر چه بگویم؟ از بروشور یا به قول بیضایی برنوشت نمایش بگویم که به شکلی غیرمتعارف کارسازی شده و در معرفی عوامل نمایش از شوخی و مطایبه کوتاهی نشده است؛ از دکور ساده اما بسیار کارآمدی که قدرت مانور و تبدیل شدن دارد و از سالن خوب تئاتر شهرزاد که برخلاف برخی سالن های بخش خصوصی، احساس فرورفتن در دخمه و خفگی به آدم دست نمی دهد.

لینک کوتاه

نظر شما


آخرین ها