سینماسینما، زهرا مشتاق: مونا فرجاد مدتی است که تک گویی های متفاوتی را در صفحه اینستاگرام خود با الهام از حروف الفبا به اشتراک می گذارد. ویژگی این مونولوگ ها به نوعی گره در رویدادهای اجتماعی این روزها دارد. کنه قصه های اجرا شده تبیین این روزهای نفس گیر است که گویا در قلم و اجرایی نمایشی برای آیندگان ثبت و ضبط می شود. این گفت و گوی کوتاه درباره همین تک گویی هاست.
چرا تصمیم گرفتید تک گویی یا اصطلاحا این نمایش مونولوگ دنباله دار را کار کنید؟
اوایل کرونا که شروع شد، من هم مثل همه فکر کردم که این یک ماجرای جهان شمول است که تمام مردم دنیا تحت تأثیر آن هستندٰ ولی در چند ماه آینده حتماً برطرف میشود. اگر یادتان باشد اول شایعه شده بود که همراه با شروع فصل گرما، ویروس کرونا از بین خواهد رفت. کمکم زمان گذشت. ولی دیدیم این ویروس نه تنها از بین نرفت بلکه گونههای جدید آن نیز وارد شد و مسئله جدیتر از آن چیزی شد که ما فکر میکردیم.
از طرف دیگر من به عنوان کسی که دغدغهمند هستم و همیشه کار نمایش برایم یک کار جدی بوده است، مخصوصاً در سالهای اخیر سعی کردم تمرکز بیشتری روی بازی در نمایشهایی که با حال و هوا و روحیه من سازگار است داشته باشم. دلتنگ تئاتر بودم. دلتنگ دیدن نمایش و اجرا بودم و فکر میکردم این دلتنگی را حتماً خیلیهای دیگر هم دارند. یعنی کسان دیگری هم هستند که مثل من فکر میکنند و دوست دارند نمایش ببینند.
فکر کردم چه کار میتوانم بکنم که یک کار فرهنگی و نمایشی انجام بدهم. طبیعتاً وقتی آدم فقط به یک نفر بازیگر فکر کند اولین کسی که جلوی چشمانش حاضر و اولین جرقهای که در ذهنش زده میشود تکگویی و مونولوگ است که نیازی به کس دیگری هم نداشته باشد. چون خیلی برای من مهم بود که پروتکلهای بهداشتی رعایت شود. یکی از مهمترین بندهای پروتکل بهداشتی، رعایت فاصله فیزیکی افراد از هم بود. بنابراین نمی شد به تعداد زیادی از افراد در زیر یک سقف برای اجرای یک نمایش گروهی فکر کرد. چون تمرین در محیط پلاتو که اغلب کوچک است و تهویه مناسبی هم ندارد آن هم ساعت ها و روزهای زیاد عملا ممکن نبود. بنابراین تصمیم گرفتم تکگویی و مونولوگ کار کنم.
خب مونولوگهای زیادی در کارهای کلاسیک جهان هست که تئاتر بین های حرفه ای و بینندههای خاص خودش را دارد. ولی من چون نگاهم این بود که افراد بیشتری جذب این نمایشها بشوند، تصمیم گرفتم از آنها استفاده نکنم. بقیه مونولوگهایی هم که در بازار ادبیات نمایشی وجود دارد، از خوبهای آن که به دفعات استفاده شده بود و یک تعداد هم بودند که با سلیقه من همخوانی نداشتند. در گپی با یکی از دوستان نویسنده، قرار شد که ایشان زحمت بکشند واین مونولوگها را برای من بنویسند.
ما چون فکر میکردیم می خواهیم این کار ادامهدار باشد، چه چیزی بهتر از حروف الفبا که خودش ۳۲ حرف است. یعنی ۳۲ هفته. البته آن زمان فکر میکردیم که قرار است بعد از هر حرفی یک تکگویی نوشته بشود، ولی بعداً فکر کردیم یک حرف مثل «ز» که با «ض» و «ظ» از نظر آهنگ صدا از یک جا بیان میشوند و کلمات از نظر آهنگ مثل هم هستند، اینها را نمیشود از هم جدا کرد. در ابتدا فکر میکردیم ۳۲ حرف الفبا، یعنی ۳۲ هفته و ۳۲قصه که این تداوم رعایت بشود. بعد فکر کردیم خوب است که علاوه بر حالت نمایشی ، یک آموزش هم در دل خودش داشته باشد.
تصمیم بر این شد که برویم سراغ فرهنگ عامیانه آقای جمالزاده که واژگان و اصطلاحات عامیانه کوچه بازاری که در قدیم خیلی استفاده میشده و امروزه از آن فاصله گرفته ایم و دیگر متداول نیست و برای گوش خیلیها ناآشنا است، از آن استفاده کنیم. گفتیم چه بهتر که براساس همین فرهنگ عامیانه و حروفش هر دفعه قصه ای نوشته شود. به طبع کار سختتر میشد. چون تعداد حروف کمتر میشد و خیلی دایره وسیعی را شامل نمیشد. و حتماً بهتر میدانید که وقتی ما میخواهیم یک قصهای بنویسیم و با دنیای واژگان در ارتباط هستیم میتوانیم یک عالمه آن را بسط بدهیم، ولی وقتی تعداد واژگان محدود میشود و باید یک قصهای فقط براساس آن حرف نوشته بشود، کار سخت تر و محدودتر می شود. بعد حالا اگر بخواهیم قصهای را که از نقطه A شروع شده به نقطه B برسد و یک هدفی را هم دنبال کند همه چیز سختتر میشود. و وقتی متن سختتر میشود اجرا هم سختتر میشود. برای اینکه من مجبور هستم یک سری کلماتی را که از یک آوا و حروف شبیه به هم استفاده میشود مرتب تکرار کنم. کلماتی که اگر به تنهایی بشنویم، شاید هیچ معنا و مفهومی نداشته باشد، یعنی به تنهایی مفهوم دارد ولی در یک جمله چیز آشنایی برای گوش ما نباشد. چون دیگر کمتر متداول است. حالا همین حروف و کلمات در یک مونولوگ و بیان غیر معمول قرار میگیرد و سختی ارائه آن برای من بازیگر دو چندان می شود.
چرا تصمیم گرفتید در اینستاگرام منتشر کنید؟
من فکر میکنم در شرایط حاضر، صفحه اینستاگرام هر شخص شبیه به یک رسانه است که برای ترویج فرهنگ، فکر و هر آنچه که در قلب و ذهن او میگذرد در اختیار آن فرد قرار دارد. صفحه اینستاگرام از اقصینقاط ایران و حتی خارج از کشور مخاطبانی با فرهنگ و تفکرات متفاوت دارد و برای همین، من و دوست نویسندهام فکر کردیم از این شبکه اجتماعی استفاده کنیم.
آدمها صفحه اینستاگرام را بالا و پایین میکنند و در کسری از ثانیه، اگر مطلبی برایشان جذاب نباشد از آن میگذرند. پس ما باید دقت خودمان را بالاتر می بردیم که مخاطب به جای ورق زدن و گذشتن، لحظهای بایستد، تفکر و تأمل کند و با ما همراه شده و آن تکگویی را ببیند. به خاطر همین سراغ اینستاگرام رفتیم که با عموم مردم سر و کار دارد و من هم خب تعدادی دنبالهکننده دارم. عزیزانی که نه فقط به این دلیل که من بازیگر هستم مرا دوست دارند، بلکه گاهی اوقات برایشان جالب و سؤالبرانگیز است که حالا این آدم چه کار میکند، کجاها میرود و چه فعالیتی دارد انجام میدهد. یعنی از روی کنجکاوی من را دنبال میکنند، نه حتماً به عنوان این که طرفدار من هستند. من فکر کردم چقدر خوب است این افرادی که همراه من در این صفحه هستند با این تکگوییها و نمایشها همراه بشوند و شاید اصلا برای آنها هم مثل من جذاب باشد. و به طور غیر مستقیم آموزش نیز ببینند.
من به دوستانم میگویم که من یک ارتش یک نفره هستم. همه کارها را خودم یک تنه باید انجام بدهم. به غیر از دوست عزیز نویسنده من که خودشان اصرار دارند اسمی از ایشان برده نشود در بخش اجرایی من کاملا تنها هستم و همه کارها را خودم انجام می دهم. در حالی که در شرایط عادی وقتی من به عنوان بازیگر سرکار می روم، طراح، صحنه را چیده، طراح لباس به من لباس مناسب داده و گریمور کارهای گریم مرا انجام داده و گروه تولید هم کارهای خودش شامل آفیش و هماهنگی را انجام داده است. و من کاری که به عنوان یک بازیگر باید انجام بدهم ضمن تعامل با اعضای گروه، به وجود آوردن و ساختن کاراکتری است که کارگردان به عهده من گذاشته است. ایده بدهم، و آن ایدهها را با تفکر و علایق کارگردان نزدیک کرده، به یک جمعبندی و اجرای نهایی برسیم. اما حالا من شدهام یک ارتش تکنفره. خودم باید لباس را هماهنگ کنم، خودم را گریم کنم، صحنه را بچینم و شروع به اجرا کنم.
یک جاهایی هم که خارجی کار میکردیم. مثلاً من برای اجرای حرف ژ به یک پاساژ رفتم و خودم با مسئول آنجا هماهنگ کردم. حالا من نه فیلمبردار دارم، نه نورپرداز دارم، نه صدابردار دارم. کمکم در طول چند مونولوگی که انجام دادم، بیشتر یاد گرفتم که باید چکار کنم.
تعدادی از دوستان و همکاران عزیز بودند که خیلی هم لطف داشتند و ابراز تمایل میکردند که در این مسیر کمک کنند و استودیوی خودشان را در اختیار من بگذارند. شدنی هم بود. فوقش این که یک هزینهای میپرداختم و استودیویی را اجاره میکردم و کارها را ضبط میکردم تا همه چیز حرفهایتر باشد. ولی فکر کردم جذابیت این کار، با تمام تلاش برای یک اجرای حرفهای سادگی آن است. و رسالت آن که براساس رعایت پروتکلهای بهداشتی است رعایت شده است.
به خاطر همین تصمیم گرفتم بیشتر مونولوگها را یا در منزل خودمان اجرا کنم یا در منزل یکی دیگر از دوستانم خانم مریم مرتضوی که واقعاً در خیلی از قسمتها همراه و کمک من بودند. ولی خب این تنها بودن که یعنی تمام پروسه حرفهای کار را خودم به تنهایی باید انجام میدادم، کار عجیب و پیچیدهای بود که البته خودش هم چالشبرانگیز بود. برای اینکه آدم متوجه می شود در یک زمینههایی استعدادها و تواناییهایی دارد که شاید قبل از آن خیلی به آنها فکر نمیکرده است. این به این معنا نیست که بخواهم از خودم تعریف کنم و بگویم من عجب استعداد غریبی دارم. نه. منظورم این است که این تجربه برای خودم ارزنده بود.
تا به امروز که این تعداد مونولوگها اجرا شده است خیلیها لطف داشتند و از کار تعریف کرده و مرا همراهی کرده اند. خیلیها هم ممکن است کار را دوست نداشته باشند. برای من هم نظر مخالفین محترم است و هم نظر موافقین. من فکر میکنم وقتی کسی راهی را انتخاب میکند و در یک مسیری قدم برمیدارد؛ مهم تداوم کار و ادامه دادن راه براساس ایدئولوژی و تفکراتی است که دارد. نه یک ایدئولوژی مخرب. من یک مقدار فرهنگیتر با قضیه برخورد میکنم و احساس میکنم این کار رسالت من است که باید آن را انجام بدهم و خودم را نسبت به آن متعهد میدانم. حتی اگر به نظر خیلیها ، کار عبثی باشد یا حتی کار خوبی نباشد. فقط میدانم که من باید تمام تلاش خودم را بکنم که با توجه به امکانات و تواناییهایی که دارم، بتوانم بهترین را انجام بدهم.
چقدر برای تمرین متنها فرصت دارید؟
واقعیت این است که خیلی وقتها، خیلی از این متنها، یک روز قبلش به دست من رسیده است. یا شب قبل. گاهی فرصت خیلی کمی برای حفظ کردن آن دارم. ضمن اینکه باید دنبال آکسسوار و لباس و گریم مناسب باشم و فکر کنم که این را کجا فیلمبرداری کنم. همه اینها یک مقدار مسائل را پیچیدهتر میکند.
چند تا از کارهایی که اجرا کردید همراه با موسیقی بوده است.
بله سه تا از کارها همراه با موسیقی بوده است. آقای امیرحسین انصافی، پسر آقای جواد انصافی در این اجراهای ریتمیک کنار من بوده اند. من قبلاً تجربه همکاری با ایشان را در نمایش «شیرهای خان باباسلطنه» داشته ام. بازیگر خیلی خوبی هستند و بسیار به موسیقی اشراف دارند و یک عالمه از آلات موسیقی را درجه یک و حرفهای مینوازند. وقتی قرار است با یک یا چند ساز همراه بشوم و بخوانم، خب این نیاز به تمرین بیشتری دارد. در لحظه این اتفاق نمی افتد و باید حداقل چندین ساعت تمرین کنیم که این دیالوگها و شعرها با موسیقی همراه بشود. تا بتوانیم همدیگر را پیدا کنیم و به یک اجرای یکدست برسیم.
یک وقت هایی هم کار خیلی پیچیده می شود. مثلاً من با امیرحسین قرار دارم که ساعت ۶ بعد از ظهر پنجشنبه یک کار ضبط کنیم. نمی شود. چون ممکن است یک دفعه او سر فیلمبرداری باشد یا من خودم سر کار دیگری هستم و قرارمان تنظیم نمی شود. در حالی که قراراست راس ساعت ۹ شب کار روی صفحه منتشر شود.
این وسط ما فقط دو ساعت وقت داریم که با کار و موسیقی هماهنگ بشویم و نهایتاً تا ساعت هشت شب کار تمام بشود و ما بتوانیم از ساعت هشت تا نه شب کار را مونتاژ کنیم. موسیقی و تیتراژ و چیزهای دیگرش را درست کنیم و راس ساعت ۲۱ در صفحه به اشتراک گذاشته شود.
خب همه چیز یک مقدار برای ما سختتر و عجیبتر میشود. و اگر زمان بیشتری برای همه این کارها داشتیم شاید حرفهایتر از کار در می آمد. به هر حال همه ما مسائل و کارهایی داریم که متعهد به انجام آن هستیم. من فکر میکنم همراه با دوست نویسنده ام داریم تمام تلاش خودمان را میکنیم که باتوجه به تمام محدودیت ها بهترین کار را ارائه بدهیم. حتماً کاستیهایی وجود دارد و من امیدوارم و سعی می کنم در قسمت های بعدی این کاستیها کمتر باشد و بتوانیم معایب کار را رفع کنیم.
ولی واقعیت این است که نمی توان از قدرتی که در این متن های نمایشی وجود دارد چیزی نگفت. متن پرقدرت نشان دهنده حضور یک قلم توانمند و یک نویسنده باسواد است که نسبت به آنچه که می نویسد، کاملا آگاهی دارد و درباره آن موضوع مسلط است و کارش را بلد است. برای همین اگر این اجراها مورد لطف و توجه قرار گرفته دوست دارم راجع به نقش و حضور موثر نویسنده این تک گویی ها تاکید و اصرار دوباره داشته باشم.
اشراف شما در اجرا نشان می دهد که ارتباطی عمیق با تک گویی ها برقرار کرده اید.
خودم حس خیلی خوبی دارم و به شدت احساس تعلقخاطر میکنم. از این که به قول قدیمیها یک تعداد مشتری پروپاقرص و ثابت دارم خوشحالم. وقتی این پستها را به اشتراک میگذارم، با اشتیاق منتظر خواندن پیامها و نظرات آنها هستم. این برای من خیلی دلگرم کننده است. خیلیها را وقتی اسمشان را میبینم که برای من کامنت گذاشتهاند، دیگر میشناسم و میدانم که مثلاً این خانم یا آقا، هفته قبل هم کار من را دیدهاند و هفتههای قبل هم دیدهاند و یک جوری آشناهای مجازی من هستند.
یک سری از دوستان هم هستند که میگویند مدل دیگری باشد، کار دیگری بکنید. بله. هزار نوع کار میشود انجام داد. میشود میزانسنهای عجیب و غریب به آن داد. ولی به نظر من ویژگی این تکگوییها این است که مثل یک تئاتر با آنها برخورد بشود. وقتی میگوییم مثل یک تئاتر یعنی جای کات ندارد. یعنی جای تصحیح و دوباره گرفتن وجود ندارد و یک تیک است. یعنی من فکر میکنم ویژگی این کار این است که در یک برداشت و در یک پلان گرفته میشود. بله. من هم برحسب تجربه میتوانم از چندین زاویه عجیب و غریب بگیرم و یا اینسرت و بسته بگیریم. یا لوندی بکنیم و دکوپاژهای عجیب و غریب بدهیم و فرمت سینمایی و اینها پیدا کند. کار را جذاب تر کنیم و دکوپاژ و کارگردانی و جای دوربین و نماهای مختلف داشته باشد. ولی آن وقت دیگر تئاتر نیست. این یک تیک بودن و بدون کات بودن است که از آن تئاتر درست می کند. و من همین را می خواهم. همین برای من مهم است.
اتفاق جالبی هم در این مسیر برای شما پیش آمده؟
بله. یک تعدادی از عزیزان، در گروههای سنی مختلف، از کودکان، نوجوانان، دانشجویان و خانمها و آقایان بزرگسال در این تکگوییها به صورت خودجوش من را همراهی کردند. یعنی مونولوگها را حفظ میکنند. خودشان فیلمبرداری میکنند و برای من میفرستند. به نظر من این حرکتها در راستای اعتلای هنر بسیار ارزنده و قابل تشویق است. من این ویدئوها را در صفحه خودم به اشتراک میگذارم. برای اینکه واقعاً از هر تلاش و کوششی که میبینم، خوشحال میشوم و فکر میکنم خدا را شکر، هنوز عزیزانی هستند که دوست دارند فعالیت فرهنگی انجام بدهند و در راستای توسعه فرهنگ این کشور تلاش کنند. وقتی این شور و شوق را در همراهان خودم میبینم میگویم پس به خاطر این عزیزان هم که شده باید تمام تلاش خودم را بکنم و بهترین و حرفهایترین کار را انجام بدهم. در کارهایی که برایم فرستاده اند چندین استعداد عجیب و غریب دیده ام که مطمئن هستم آینده درخشانی خواهند داشت. و به نظرم میتوانند هر کدامشان تبدیل به یک بازیگر سرشناس بشوند. به خصوص یک دختر خانم کوچولویی هست که اصلاً غریب است، اینقدر که این دختر بازیگر عجیب و پر از استعدادی است.