تاریخ انتشار:1400/03/27 - 10:46 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 157398

سینماسینما: ایندی‌وایر با کیت وینسلت درباره سریال «کابوس ایست‌تاون» گفتگویی انجام داده که توسط علی افتخاری ترجمه و در سایت «مجله نماوا» منتشر شده است. این گفتگو را می‌خوانید:

اگر هنوز سریال «کابوس ایست‌تاون» را ندیده‌اید، این گفت‌وگو را نخوانید

مطالب زیادی درمورد موهای نامرتب کیت وینسلت در سریال جنایی «کابوس ایست‌تاون» («مِر از ایست‌تاون» Mare of Easttown)، و نبرد مداوم این بازیگر با ارائه تصویری بهداشتی از شخصیت خود – مر شیهان افسر پلیس در حومه فیلادلفیا – یا خودش، و تنزل آن به یک ظاهر فوتوشاپ‌شده و بی‌‌نقص، نوشته شده است. و درحالی‌که بسیاری از این مطالب به نبود تکبر، و تعهد وینسلت نسبت به «واقعی» بودن اشاره دارند که او برای محافظت از آن تلاش می‌کند، به نظر می‌رسد این کار بازیگر برنده اسکار یک معنای ضمنی دارد. از بعضی جهات، احساس می‌شود وینسلت از طریق «مر» اعلام می‌کند: «من را ببینید. من را همان‌طور که هستم ببینید. من با آن مشکلی ندارم و شما هم نباید داشته باشید.»

از بسیاری جهات، این درواقع عکس چیزی است که شخصیت اصلی سریال از جهان می‌خواهد است. مر که هنوز از خودکشی پسرش در چند سال قبل، گیج است، غم و اندوه خود را منجمد کرده، تا بعداً روند بهتری را طی کند، اما این امتناع از پرداختن به احساسات، او را از خانواده و دوستانش دور نگه داشته است. مر قادر نیست داغ آن‌ها را کمتر کند و در عین حال خود را متعهد می‌داند با مشکلات شخصی خود بار کسی را سنگین‌تر نکند.

تماشاگر به‌سرعت می‌فهمد مر یک پلیسِ کم بیش شایسته، و سنگ بنای جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند، حتی اگر به زندگی خود در ابعاد وسیع‌تر توجه نداشته باشد. وقتی ناگهان یک قتل و آدم‌ربایی در شهر روی می‌دهد، این مر است که حرف اول را می‌زند، و درحالی‌که تحقیقات او بارقه‌هایی از مهارتش را نشان می‌دهد، روشن است قابلیت‌های کارآگاهی او در سایه‌ای ازآنچه در گذشته بود، قرار دارد.

وینسلت به ایندی‌وایر می‌گوید: «مر در کانون آن جهان قرار دارد و مشکلات دیگران را در خود حل می‌کند، درحالی‌که با مشکلات خودش روبرو نمی‌شود. و چیزی در او بود که تقریباً قلبم را شکست چون مر پر از زندگی است و هرچند به‌سختی کار می‌کند، اما به نظر می‌رسد عملکرد خیلی خوبی دارد. و این که بتوانم آن‌قدر قوی باشم و غم و اندوه و اضطراب شخصی خود را در حد او بپوشانم، واقعاً دلخراش بود.»

وینسلت می‌گوید: «می‌دانستم به تصویر کشیدن مر تجربه‌ای بسیار غوطه‌ور و چالش‌برانگیز خواهد بود. او برای من تقریباً مثل یک شخصیت پنهان شد. مثل این که دلم برای بازی کردن نقش او تنگ شود. این‌قدر او را دوست داشتم.»

به احتمال زیاد بخشی از علاقه وینسلت به مر، احساس تعهد این شخصیت است که یک آدم عوضی نباشد، هرچند در بخش زیادی از سریال عصبانی و دلخور است و شبیه یک سگ زخمی است که به همان اندازه که می‌خواهد دست شما را لیس بزند، ممکن است آن را بِکَند.

وینست می‌گوید: «فکر می‌کنم خانواده مر در لحظه، هم او را دوست دارد و هم از او متنفر است. بودن با مر مثل لبه یک چاقو است، هرگز نمی‌دانید دستتان را می‌برد یا نه. به معنای واقعی کلمه، هرگز نمی‌دانید در هر روز متفاوت چه چیز از او می‌بینید، بسته به این است که شب چطور خوابیده باشد. او فردی بسیار دمدمی‌مزاج و پردردسر است.»

او ادامه می‌دهد: «در عین حال، فکر می‌کنم همه آن‌ها می‌دانند مر چقدر دوستشان دارد. و می‌دانند چگونه دوستش داشته باشند و به همان اندازه با او رفتار کنند. و این رقص است. یک هنر زیبا است. و همه آن‌ها تقریباً این کار را می‌کنند، اما فکر می‌کنم همه این ترس واحد را دارند که اگر مر را بیش‌ازحد تحت فشار بگذارند تا در مورد غم خود صحبت کند، او از هم می‌پاشد. و آن‌ها نمی‌خواهند این اتفاق برای او بیفتد. فکر می‌کنم اطرافیان مر از این که او را در چنین موقعیتی قرار دهند می‌ترسند چون او همین حالا هم بیش‌ازحد در چنین موقعیتی قرار دارد.»

یکی از مواردی که مر با آن دست و پنجه نرم می‌کند، به عهده گرفتن حضانت نوه‌اش درو، پس از مرگ پسرش است. اولین بار بود که بازیگر ۴۵ ساله انگلیسی نقش یک مادربزرگ را بازی می‌کرد، نقشی که به لطف حضور همبازی کوچکش، درنهایت از آن لذت برد.

وینسلت می‌گوید: «کاملاً دوست‌داشتنی بود. درو گل سر سبد همه بچه‌هایی بود که برای این نقش تست دادند. با همه آن‌ها بودم، و ایزی کینگ آخرین پسربچه‌ای بود که وارد شد، و کاملاً واضح بود او بچه سریال ما است. او کاملاً شیرین و به‌نوعی با چشمان گرد و مجذوب و دلنشین بود. و واقعاً حرف‌گوش‌کن بود. او کاملاً خارق‌العاده بود و به‌راحتی بخشی از دنیای ما شد. فوق‌العاده عالی بود.»

کل «مر از ایست‌تاون» درمورد رازهاست، بنابراین جای تعجب نیست اگر بشنویم احتمالاً بهترین شیوه  کیت وینسلت برای این که خود را آماده بازی در نقش مر شیهان کند، حفظ یک راز بزرگ از فرزندانش بود.

وینسلت در اولین واکنش خود پس از پخش اپیزود هفتم و پایانی سریال به ایندی‌وایر، گفت: «خیالم راحت شد که دیگر لازم نیست راز شخصیت رایان را حفظ کنم. من حتی این راز را به بچه‌های نوجوان خودم نگفته بودم، بچه‌های من ۱۷ ساله و ۲۰ ساله هستند. ابتدا فیلمنامه و به‌ویژه اپیزود ۷ را در ژوئن ۲۰۱۸ خواندم. همه چیز در مورد حرفه خودم را با بچه‌هایم در میان می‌گذارم، و آن‌ها سؤال می‌کنند و خیلی این کار را دوست دارند. واقعاً مجذوب هستند و چیزهای جالب و باحالی برای گفتن دارند. مخفی کردن این راز از آن‌ها بسیار سخت بود. شوهر من همه چیز را خوانده بود، بنابراین هر دو اغلب خیلی مخفیانه درباره اپیزود ۷ بحث می‌کردیم، چون نمی‌توانستیم به بچه‌ها چیزی بگوییم.»

ایده تلاش برای محافظت از بچه‌ها در برابر خودشان، بسیار دردناک است، زیرا بخش زیادی از درام‌ سریال کوتاه اچ‌بی‌او، مربوط به همان لحظات ضروری است که کنترل بچه‌ها از دست شما خارج می‌شود و آن‌ها تصمیمات خود را می‌گیرند، با عواقبی که به‌راحتی می‌تواند هزینه‌بر باشد. این درمورد رایان راس (با بازی کمرون من) که سرانجام مشخص می‌شود قاتل پرونده‌ای است که مر در طول سریال می‌کوشد آن را حل کند، صدق می‌کند، همچنین برای پسر خود مر، که بیماری روانی او را به مکانی رساند که برای مر قابل درک نیست.

خودکشی پسر او زخمی است که مر هر جا که می‌رود با خود حمل می‌کند، از پذیرفتن آن امتناع می‌ورزد و از بهبود آن امتناع می‌ورزد. مانند هر انتخاب در زندگی هر شخص، دلایل زیادی وجود دارد که بازپرس پلیس نتواند خودش را از غم رها کند، و وینسلت همه این‌ها را در دل خود نگه می‌دارد. در اپیزود ۶، وقتی مر سرانجام پیش درمانگر خود سفره دلش را باز می‌کند و از پدرش، پسرش و مبارزه خودش با بیماری روانی می‌گوید، وینسلت تمام چمدان‌های احساسی را که از اول سریال برای این سفر بسته بود، با خودش می‌آورد.

او برای این که خود را برای‌ بازی در این صحنه آماده کند، با یک دوست قدیمی در مورد از دست دادن یکی عزیز در اثر خودکشی، صحبتی طولانی کرد، درحالی‌که دوست وینسلت به او توصیه کرد به ارتباطات و درگیری‌هایی که سال‌ها به حال خود رها شده بودند، فکر کند. وینسلت در عین حال برای بازی در صحنه‌های درمانی، با یک مشاور کار کرد. به گفته او، این یک دیگِ درهم‌جوش از تأثیرات بود که فضای خالی مورد نیاز برای نقش‌آفرینی در این صحنه را پر کرد.

او می‌گوید: «من درمورد این که مر چطور مادری است، یک پیش‌زمینه داشتم. او یک فرزند بسیار بدقلق داشت که باعث خجالت او بود. بنابراین می‌دانستم این زن به شکل خارق‌العاده‌ای احساس گناه می‌کند، این که در حق پسرش کوتاهی کرده است یا این که اگر جور دیگری رفتار می‌کرد، شاید او خودش را نمی‌کشت. و این برای من یک نیروی محرک بود. همین که مر درمورد آنچه اتفاق افتاد شروع به صحبت با درمانگر می‌کند، راه برایش باز می‌شود.»

اما واقعاً این‌طور نیست. چون مر چنین شخصیتی ندارد که واقعاً خودش را تسلیم چنین احساساتی کند.

وینسلت می‌گوید: «تنظیم احساسات در آن صحنه برای من سخت بود. همه چیز آنجا بود، اما من همچنان مجبور بودم بخش زیادی از آن را عقب نگه دارم. و این کاری نیست که مر انجام بدهد. او در چنین موقعیتی از هم نمی‌پاشد و گریه نمی‌کند. همه چیز آنجاست، اما مر با آن مبارزه می‌کند، چون او چنین آدمی است. بنابراین سخت بود. همه آن صحنه‌ها واقعاً سخت بودند.»

این تنها باری نیست که مر بر دوش دارد. از دست دادن پسرش تنها زخمی نیست که مر در تمام این سال‌ها اجازه نداده چرک کند، فقط آخرین زخم است. شاید اولین و تلخ‌ترین غم از دست دادن برای او، با مرگ پدرش رخ داد – پدری که او هم خودکشی کرد.

وینسلت درباره پیش‌زمینه داستانی مفصلی که برای مر خلق کرد، می‌گوید: «او یک دخترِ بابایی بود. آن‌قدر که حس کردم احتمالاً مادرش تا حدی به نوع ارتباط پدر و فرزندی شوهرش با مر غبطه می‌خورد، چون او نمی‌تواند به همین شکل با مر رابطه برقرار کند. و من  پیش خودم این‌طور فرض کردم، روزی که پدر مر خود را کشت، و مر او را پیدا کرد، روزی بود که آن‌ها می‌خواستند به یک رقص پدر و دختری در مدرسه مر بروند، و او لباس خاصی انتخاب کرده بود که قرار بود بپوشد، و از این که می‌خواست آن لباس را بپوشد، بسیار هیجان‌زده بود، و پدرش آن روز را انتخاب کرد تا به زندگی خود پایان دهد. و آن اتفاق حسی در مر ایجاد کرد که وجودش برای کسی کافی نیست. من مجبور بودم چیزی به همان ‌اندازه ناراحت‌کننده خلق کنم. مجبور بودم این چیزهای دردناک را خلق کنم که بتوانم به آن‌ها تکیه کنم و کاملاً برایم روشن باشند.»

وینسلت برای اولین بار در «مر از ایست‌تاون» به‌عنوان یک مدیر تولید نیز فعال بود. او همکاری نزدیکی با برد اینگلزبی خالق سریال و کریگ زوبل کارگردان هر هفت اپیزود داشت. با توجه به تأخیر در تولید این مجموعه به دلیل همه‌گیری کرونا، بسیاری از همکاری‌ها از طریق پیام‌ها، ایمیل‌ها و جلسات ویدئویی انجام شد. وینسلت در بحث‌ها حضوری فعال داشت و وقتی اختلاف نظر پیش می‌آمد کوتاه نمی‌آمد و دیدگاه خود را به‌صراحت بیان می‌کرد.

وینسلت به لحظه‌ای در اپیزود ۳ اشاره می‌کند. بقیه اعضای تیم سازنده سریال تصمیم گرفتند یک صحنه‌‌ بازدید از خانه کارول در پی گزارش یک حادثه خرابکاری را حذف کنند. وینسلت احساس ‌کرد، بودن این صحنه برای این که تماشاگر همچنان لوکیشن را در ذهن داشته باشد، مهم است. از همه مهم‌تر برای پایان سریال، که این مکان نقطه صفرِ فاش شدن راز قتل توسط مر است.

این یک اختلاف عقیده بود و سرانجام زمانی توجه مدیران اچ‌بی‌او را جلب کرد که وینسلت با آن‌ها تماس گرفت و خواهش کرد به حرف او گوش دهند. او استدلال کرد که صحنه باید در اپیزود ۳ بماند و بعد مر در اپیزود ۴ از مقام خود به‌عنوان مسئول پرونده عزل شود.

وینسلت می‌گوید: «و همه کاملاً گوش دادند. به‌هیچ‌وجه یک بن‌بست یا هر چیز دیگری نبود، اما لحظه‌هایی ازاین‌دست داشتیم که همه ما فقط باید به خود یادآوری می‌کردیم متن اصلی چه گفته است. و همیشه پایبندی به متن حرف اول را می‌زد.»

کیت وینسلت و جولین نیکلسن

وینسلت همچنین مسئول انتخاب جولین نیکلسن برای بازی در نقش شخصیتِ رنج‌دیده لوری راس بود که در «مر از ایست‌تاون» دوست صمیمی مر هم هست. لوری در طول سریال متوجه می‌شود شوهرش با یکی از دختران نوجوان فامیل رابطه نامشروع داشته و از او یک بچه دارد، که در نتیجه آن رایان، پسر لوری، تصادفاً آن دختر را می‌کشد. در تمام این مدت، لوری همچنان تکیه‌گاه و بهترین دوست مر است، حتی وقتی مجبور می‌شود برای محافظت از خانواده‌اش ‌دروغ بگوید.

وینسلت از قبل کاملاً از عملکرد نیکلسن به‌عنوان یک مادر و یک همسر آگاه بود، بیشتر به این دلیل که این دو زن از سال‌ها قبل یکدیگر را می‌شناسند. جاناتان کیک بازیگر و شوهر نیکلسن، دوست خوب سام مندس کارگردان برنده اسکار و شوهر دوم وینسلت است. وینسلت در عروسی نیکلسن و کیک حضور داشت و پسر نیکلسن را درحالی‌که هنوز یک روز هم نداشت، بغل کرد. این دو زن رابطه‌ای واقعی و معنادار دارند که آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد، درست مانند مر و لوری، که صمیمیتی غیر قابل انکار دارند.

وینسلت می‌گوید: «هرگز نمی‌توانم شخص دیگری را به‌جز جولین در نقش لوری تصور کنم. او را به‌عنوان یک بازیگر دوست دارم. جولین کیفیت و ظاهر بسیار منحصربه‌فردی دارد. پوست او جوری شفاف است که ترکیب آن با نقش‌آفرینی ماهرانه‌اش برای من مسحورکننده است. و حس کردم به‌عنوان یک فرد، لطافتی دارد که خودم دیده‌ام و کاملاً می‌دانستم این چیزی بود که ما برای لوری نیاز داشتیم. چیزی که نمی‌دانستم این‌قدر سخت باشد راضی کردن او برای بازی در نقش لوری بود. نه به این دلیل که این شخصیت را دوست نداشت – ازاین‌جهت که او دو فرزند دارد و یک شوهر بازیگر، و در کالیفرنیا زندگی می‌کند.»

جولین نیکلسن

پیش از آن که نیکلسن تصمیم خود را بگیرد، وینسلت باید یک مسئله را حل می‌کرد. نیکلسن می‌خواست پاسخ مثبت بدهد. او می‌خواست در این نقش فرو برود. فقط یک نگرانی داشت که او را دچار تردید کرده بود. او باید می‌دانست در اپیزود ۷ چه اتفاقی می‌افتد.

وینسلت می‌گوید: «یادم می‌آید به من گفت، “گوش کن، من واقعاً می‌خواهم این کار را انجام دهم. اما باید بدانم چه اتفاقی می‌افتد. می‌توانی فیلمنامه را یواشکی بدهی یا خودت به من بگویی؟” و من به او گفتم، “نمی‌توانم بگویم. نباید بگویم، اما اگر این نقش را قبول نکنی، فکر می‌کنم می‌توانم به تو قول بدهم که پشیمان می‌شوی”.»

همین برای نیکلسن کافی بود. وینسلت می‌گوید: «او گفت، “مشکلی نیست. من هستم.” بنابراین بدون خواندن اپیزود ۷ پاسخ مثبت داد. باورم نمی‌شود که ما او را برای نقش لوری گرفتیم. و بله، حس می‌کردم در هر چیز خیلی با او ارتباط دارم. یک اعتماد و یک تاریخچه ذاتی بین ما بود. نگاه کردن به آن چشم‌های سبز زیبا و بازی در مقابل او بسیار خاص بود.»

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها