تاریخ انتشار:1396/06/31 - 15:14 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 66705

مهدی گنجی مستندساز جوان و دانش‌آموخته سینما در رشته تخصصی فیلم‌برداری است. او در مستندهای شخصیت‌محور خود بیشتر توجهش را به کارآفرینان اختصاص داده و به همین واسطه حضور او در پروژه «کارستان» به‌عنوان سازنده یکی از این شش فیلم، انتخابی هوشمندانه در جهت بهره‌مندی از تجربه‌های گذشته اوست. سینماسینما، سحر عصرآزاد: «من می‌خوام شاه بشم» نیز یکی دیگر از مستندهای گنجی است که به واسطه سوژه و نوع نگاهی که برای به تصویر کشیدن یک شخصیت خاص انتخاب شده، تبدیل به اثری منحصربه‌فرد شد. به همین بهانه با مهدی گنجی درباره پرداختن به یک گروه کارآفرین و نخبه در حوزه آی‌تی که منجر به ساخت «پازلی‌ها» شده، گپ و گفتی داشتیم.

به‌عنوان یک مستندساز که قبلا تجربه کار با سوژه‌های کارآفرین را داشتید، چه ویژگی‌ای در گروه «پازلی‌ها» شما را به ساخت این مستند جلب کرد و چطور وارد پروژه «کارستان» شدید؟

آقای مجتبی میرتهماسب و خانم رخشان بنی‌اعتماد، رضا بهرامی‌نژاد را برای ساخت «پازلی‌ها» دعوت کرده بودند و حتی او شخصیت‌های اصلی را طی یک جلسه دیده بود. اما رضا مجبور به سفر شد و به پیشنهاد او، من برای ساخت این فیلم دعوت شدم. وقتی وارد پروژه شدم، طبیعتا می‌خواستم بدانم که آیا می‌توانم با این داستان ارتباط برقرار کنم و آن را بسازم؟ به نظر من اگر ارتباط و نزدیکی با سوژه نداشته باشید، فیلمتان خوب از کار درنمی‌آید. البته نمی‌گویم فیلم من شاهکار است! واقعیت این است که آدم بی‌حوصله‌ای هستم و اگر چیزی به من نچسبد، آن را رها می‌کنم. گروه «پازلی‌ها» در حوزه آی‌تی از بین موارد زیادی انتخاب شده بود. این کار به من پیشنهاد شد و گفتند می‌خواهیم در حوزه آی‌تی مستندی درباره افرادی که این مشخصات را دارند، بسازیم. در مورد سایر پروژه‌های «کارستان» تحقیق به پایان رسیده بود، اما در مورد این پروژه خاص، هم‌چنان در حال تحقیق بودند. درواقع من وارد مرحله تحقیق شدم و اگر به تیتراژ فیلم دقت کنید، محقق من و آقای ناصر نوربخش هستیم. شخصیت‌ها را دیدم و با آن‌ها گپ زدم. مهم‌ترین چیزی که به آن‌ها گفتم، این بود که شما جوان هستید و دوست دارید دیده شوید و مهم‌ترین انتظار مردم از یک فیلم مستند، قهرمان‌پروری است، درحالی‌که این اصلا برای من جذاب نیست. به آن‌ها گفتم در فیلمی که از شما می‌سازم، قرار نیست فقط خوب و تمیز و قهرمان دیده ‌شوید. این مهم‌ترین چالش ما از ابتدا بود.

یعنی مشکلی با این قضیه نداشتند؟

بزرگ‌ترین مشکل ما در مستندسازی درباره شخصیت‌ها همین است. شخصیت‌ها ابتدا می‌گویند مشکلی با این قضیه ندارند، اما بعد که کار جلو می‌رود و زوایای مختلف خودش را نشان می‌دهد، می‌گویند این را نمی‌خواهند. قطعا شخصیت حق دارد که نخواهد بدی‌هایش دیده شوند، چون وقتش را به من داده و من هم به لحاظ اخلاقی مسئول هستم. اما شخصا با این‌که فیلم تخت و مثبت باشد، مشکل دارم. متاسفانه در سینمای ما این‌طور جا افتاده که اگر قرار است مستندی درباره من بسازند و من به‌طور عادی بخواهم سیگار بکشم، می‌گویند این کار را نکن، چون نباید زشتی و بدی را نشان داد. یا اگر به‌فرض بگویم من قرص روانی مصرف می‌کنم، تعجب می‌کنند و طبعا نمی‌خواهند روی آن مانور بدهند. اخیرا در سینمای جهان مستند پرطرفدار «اِمی» ساخته شده که هرچند در آخر فیلم شما نبوغِ اِمی را تحسین می‌کنید، اما قرار نیست او الگوی تمام‌عیار زندگی آدم‌ها یا موزیسین‌ها باشد. متاسفانه در مملکت ما این‌طور نیست و به همین خاطر کمی از ساختن مستند در مورد شخصیت‌ها دل‌زده شده‌ام. بعضی وقت‌ها در این‌جور کارها آدم گیر می‌کند. پای اخلاق که وسط می‌آید، سخت می‌شود تصمیم گرفت.

 

البته این کار را ماهرانه انجام می‌دهید؛ مستند «من می‌خوام شاه بشم» هم به‌خاطر این نگاه شما، مورد توجه قرار گرفت و جنجالی شد!

به‌هرحال برای این کار شما وارد زندگی یک نفر می‌شوید که معیارهای اخلاقی متفاوتی با هم دارید. مثلا همین مستند «من می‌خوام شاه بشم» را در سوئد می‌بینند و از من تقدیر می‌کنند، اما در ایران خانمی به من می‌گوید شما ضدزن هستید! من وقتی به شخصیت فیلم‌هایم نزدیک می‌شوم، به چالش برمی‌خورم. مهم‌ترین سوال من در سینمای مستند این است که تا کجا می‌توانم جلو بروم؟ این سوالی ا‌ست که هیچ‌وقت جوابی برایش پیدا نکرده‌ام.

 

پس آن مرزی که مانعتان می‌شود، چیست؟

یک مرز درونی و اخلاقی است. نمی‌دانم چطور می‌توانم حرفم را بیان کنم. هر شخصیتی یک عرف و ویژگی‌هایی دارد که ممکن است عده‌ای پذیرای آن نباشند، اما عملا آن‌ها جزو ویژگی‌های شخصیت هستند. وقتی در مورد سینما صحبت می‌کنیم، این سوال پیش می‌آید که من باید این اجزا را جلوی دوربین بیاورم یا نه؟ چطور وقتی یک فیلم داستانی می‌سازیم، کارگردان با شخصیتش هر کاری می‌خواهد می‌کند، اما در سینمای مستند نباید این کار را بکنیم؟ البته از این لحاظ درست می‌گویند که شخصیت مستند در سطح جامعه زندگی می‌کند و احتمال این‌که تحت فشار قرار بگیرد، زیاد است. حتی یک بار یک شخصیت را بعد از پخش فیلم مستندش در بی‌بی‌سی کشتند! یا کارگردانی مثل جاشوآ اپنهایمر به‌خاطر ساخت فیلم «چهره سکوت» دیگر نمی‌تواند به مملکت خودش برگردد. اگر او این فیلم را نمی‌ساخت، طبعا ما نمی‌فهمیدیم یک میلیون اندونزیایی کشته شدند و چه کسانی مقصر هستند. البته این‌جا دیگر ما با شخصیت مواجه نیستیم، بلکه فیلم در مورد جامعه است. اما می‌توان این را به شخصیت هم ارتباط داد. مثلا من فیلمی در مورد شما می‌سازم که خودتان هم راضی هستید، اما افرادی که می‌بینند، راضی نیستند.

 

بله، چون تصویرهای ذهنی آن‌ها می‌شکند.

تکلیف من چیست؟ من هیچ متری ندارم که بتوانم دیگران را هم متقاعد کنم.

 

پس معیارهای شخصی چه؟

معیار شخصی دارم. اولی‌اش این است که شخصیت راضی باشد. البته می‌شود از این مرحله هم رد شد. وقتی وایزمن فیلم «دیوانگان تیتیکات» را ساخت، شخصیت‌ها راضی بودند. اما بعدا از فیلم‌ساز شکایت شد و با این‌که مجوز هم داشتند، گمان می‌کنم اکران فیلم برای ۲۵ سال در آمریکا متوقف شد! نکته دوم بعد از این‌که رضایت شخصیت را گرفتم، این است که خودم هم از فیلم راضی باشم. سومین نکته این است که از خاله‌زنک‌بازی در فیلم مستند خوشم نمی‌آید. اگر چیزی هست، باید به عمق آن برسیم. البته همه این حرف را می‌زنند و دوست دارند این اتفاق بیفتد، اما در عمل چیز دیگری اتفاق می‌افتد. به‌عنوان مثال اگر من در فیلم شما را نشان بدهم که مواد مخدر مصرف می‌کنید، نباید این کار فقط در جهت ارائه تصویر توریستی از یک خانم در حال مصرف مواد مخدر باشد، بلکه باید لایه‌ای بسازد برای واکاوی شخصیت شما یا پیشبرد روایت.

 

چطور با این چالش در «پازلی‌ها» کنار آمدید که نه یک شخصیت، بلکه چهار شخصیت محوری دارد؟

من چون قبلا تجربه‌اش را داشتم، می‌دانستم نشان دادن شخصیت‌های واقعی در سینمای مستند ما سخت است. در خیلی از موارد شخصیت‌ها می‌خواستند صحنه‌هایی از خودشان را از فیلم خارج کنم و وقتی نمی‌توانستم راضی‌شان کنم، این کار را می‌کردم. البته این به تفکر و تصوری که از سینما داریم هم برمی‌گردد. در کشور ما هیچ‌وقت کتابی مثل «با آخرین نفس‌هایم» لوییس بونوئل خلق نخواهد شد. چون بونوئل در آن کتاب خودش را رو می‌کند. در ادبیات گذشته ما همیشه از واژه «بنده» استفاده ‌شده و کمتر ‌دیده‌ایم از کلمه «من» استفاده شود که البته این روزها در ادبیات مدرن کم‌کم به این سمت می‌رویم. درواقع ما در مواجهه با خودمان همیشه با‌ هاله‌ای از شخصیتی مواجهیم که می‌خواهیم به هم نریزد. نشان دادن کاراکتر واقعی در سینمای مستند ما دو جنبه سخت دارد؛ یکی برخورد مخاطب با این قضیه که عادت ندارد این‌ها را روی پرده ببیند و می‌گوید چرا این‌ها را به من نشان می‌دهید؟! جنبه دیگر از طرف کارگردان است که معمولا از حد و مرز خارج شده و کار را به ابتذال می‌کشاند.

 

در مواجهه اولیه با «پازلی‌ها» به نظرم آمد رابطه صمیمانه و نزدیکی با آن‌ها برقرار کرده‌اید و مهم‌تر از همه اعتماد بین چهار شخصیت و شما به وجود آمده است. به‌طوری‌که فیلم‌های شخصی‌شان را در اختیار شما قرار داده‌اند و راحت و بی‌واسطه درباره مسائل درون‌گروهی‌شان صحبت می‌کنند. چطور به این فضا و اعتماد متقابل رسیدید؟

اول این‌که من معتقدم در هر کاری، حتی اگر سفارشی باشد، باید بخشی از خودتان را تزریق کنید. اگر این کار را نکنید، فایده ندارد. شخصیت‌ها باید باور کنند آدمی که می‌خواهد این فیلم را بسازد، می‌خواهد ما را درست و واقعی نشان بدهد؛ نه صرفا خوب. به این معنی که تلاش کنید ضعف و قدرت شخصیت‌ها را در کنار هم نشان بدهید. شخصیت‌های «پازلی‌ها» بچه‌های درست‌وحسابی هستند. بی‌رودربایستی آرزویم این بود که وقتی در سن‌وسالشان بودم، به اندازه آن‌ها شعور و شور زندگی کردن داشتم. این‌ها در سن ۲۳، ۲۴ سالگی اشراف کامل به شخصیت و ویژگی‌های خودشان دارند. طبعا کسی می‌تواند ویژگی‌های خودش را بشناسد که خود را باور داشته باشد. من همیشه تمام تلاشم را می‌کنم تا به شخصیت‌هایم بفهمانم که می‌خواهم او را به شکلی که هست، نشان بدهم و چون او قابل احترام است، پس چیز بدی درنمی‌آید. همه آدم‌ها ویژگی‌های مثبت و منفی دارند. حتی راجع به هیتلر هم فیلمی ساخته‌اند که نقاشی‌های او را نشان می‌دهد و از جایی به بعد به خودتان می‌گویید چه آدم جالب و باحالی بوده! مهم این است که شما از کدام جنبه به هر آدمی می‌پردازید.

در «پازلی‌ها» وقتی با این شخصیت‌ها برخورد کردم، برای آن دوره از زندگی خودم تاسف ‌خوردم. متاسفانه وقتی هم‌سن آن‌ها بودم، این‌قدر آگاهی نداشتم. طبعا امکانات این روزها این فرصت را به این بچه‌ها داده تا نسبت به سنشان شخصیت‌های پخته‌تری داشته باشند. این‌ها در اوج عصبانیت با وجود این‌که ممکن است داد هم بزنند، اما به هم احترام می‌گذارند. چون می‌دانند اگر الان دعوا می‌کنند، فردا قضیه تمام است و دوباره باید کار گروهی‌شان را انجام بدهند. این‌ ویژگی‌ها برای من جذابیت داشت؛ برای من که هیچ آموزشی در کل دوره تحصیلم در مدرسه و دانشگاه ندیده بودم. از طرفی سعی کردم با آن‌ها صادق باشم و دروغ نگویم. حتی گاهی با آن‌ها دعوا می‌کردم و سرشان غر هم می‌زدم که البته این روابط عادی است.

به نظرم شروع فیلم ‌خیلی پرانرژی است. این‌که با یک تیزر کل موضوع و پیچیدگی آن را با معرفی اولیه شخصیت‌ها نشان می‌دهید، برایم جذاب بود. به‌خصوص در معرفی شخصیت‌ها؛ نشان دادن ارتباط آن‌ها با مادرهایشان فضا را ملموس کرده و ریشه‌ها و وابستگی‌های آن‌ها را برجسته می‌کند. این رویکرد زمینه‌سازی می‌کند برای مخاطب تا ببیند چطور چند آدم معمولی با شناخت اهدافشان و پافشاری، می‌توانند در مسیر درستی قرار بگیرند، از ابتدا چنین ساختاری را برای شروع فیلم در نظر داشتید؟

خوشحالم این حس را به شروع فیلم دارید. من همیشه دوست دارم در مورد آدم‌های مهم اما معمولی فیلم بسازم و اگر هم در مورد سلبریتی‌ها فیلم بسازم، قطعا جنبه‌های معمولی آن‌ها را نشان می‌دهم. عباس برزگرِ «من می‌خوام شاه بشم» هم آدمی معمولی است. آقای رضایی در «همه اوراق هویت من» هم آدمی معمولی است و در روستا زندگی می‌کند. ولی وقتی حرف می‌زند، می‌بینید که می‌خواهد برای گوسفندها دزدگیر بسازد. همین است که می‌گویم دوست ندارم قهرمان‌هایی را که در ذهن همه وجود دارند، نشان بدهم. از نظر من قهرمان همین‌ها هستند.

به مادرها و پس‌زمینه‌شان اشاره کردید؛ به نظر من یکی از مهم‌ترین چیزهایی که ما را می‌سازد، جدا از ژن و استعداد خانواده و افرادی است که از آن‌ها تاثیر می‌گیریم. خیلی برایم مهم بود که این‌ جوان‌ها را با خانواده‌شان ببینیم. به نظرم مادرهای این‌ها شخصیت‌های خیلی مهمی بودند. ما هر چهار شخصیت این فیلم را با مادرشان می‌بینیم. شاید به نظر برسد چون منِ فیلم‌ساز، مرد هستم، باید به پدرهایشان اشاره کنم. اما تحقیق‌های مفصلی کردم و متوجه شدم که مادر یکی از آن‌ها کارآفرین است، مادر دیگری بعد از ازدواج ادامه تحصیل داده و حالا استاد دانشگاه است و… پس‌زمینه‌ها همیشه برای من جذاب هستند؛ این‌که شخصیت چطور بزرگ شده، چه کار کرده، چه خوابی می‌بیند، همیشه برای من مهم است. حالا قرار بود این فیلم درباره سوژه‌ای در صنعت آی‌تی باشد. وقتی به بیننده فکر می‌کنم، همیشه اول از همه مادرم را به‌عنوان مخاطب در نظر می‌گیرم. مادر من یک معلم بازنشسته است و خیلی هم از تکنیک سینما سر درنمی‌آورد. موقع ساخت این فیلم با خودم فکر کردم اگر مادرم آن را ببیند، ‌چطور می‌خواهد بفهمد استارت‌آپ چیست؟ شتاب‌دهنده چیست؟ اپلیکیشن چیست؟ خیلی فکر کردم با توجه به زمان اندک فیلم، چطور این‌ها را نمایش بدهم که قابل فهم باشد. برای همین سکانس‌های اول را مثل یک فیلم داستانی واو به واو نوشتم. اگر بخواهم جزئی‌تر بگویم، این است که در مورد این چهار شخصیت تحقیق کردم، در جریان جزئیات کارشان قرار گرفتم و با آن همراه ‌شدم. درنهایت با کمک و همراهی خانم بنی‌اعتماد و مجتبی میرتهماسب به این نتیجه رسیدم که فیلم را از شهرستان محل زندگی خانواده آن‌ها شروع کنم و اطلاعاتی به مخاطب بدهم تا آن‌ها را بشناسد و سپس در حال و گذشته در حرکت باشیم. این فرایند رفت‌ و برگشت با جزئیاتش در فیلمنامه نوشته شده بود. ما ۵۰، ۶۰ سکانس طراحی کرده بودیم و تقریبا همه سکانس‌های پایانی فیلم را هم در لحظه و با تعقیب گرفتیم. درواقع حدود ۶۰ درصد فیلم بر اساس آن‌چه نوشته بودیم، اتفاق افتاد و بقیه را روزبه‌روز و متاثر از جریان کاری گروه پازلی فیلم‌برداری کردیم.

 

وقتی شما در کنار این گروه بودید، پروژه اپلیکیشن‌ساز پازلی در چه مرحله‌ای بود؟

این گروه در دفتر شاهین طبری کارشان را شروع کرده بودند. رونمایی اولیه اپلیکیشن انجام شده بود، ولی هنوز گسترش پیدا نکرده بود تا از آن پول دربیاورند. برای من داستان در مستند خیلی مهم است. هیچ‌وقت نمی‌توانم از شخصیت مدنظرم مصاحبه بگیرم و در فیلم کنار هم بگذارم تا فیلم پیش برود. البته منظورم ربط معنایی نیست، بلکه ربط روایی است. وقتی فردی می‌گوید من بچه بودم و سرم به سنگ خورد، این جمله یک جای به‌خصوص در فیلم دارد، نمی‌شود آن را در هر جایی گذاشت. به‌خاطر همین وقتی می‌گویند فیلم ۶۰ دقیقه‌ای را ۳۰ دقیقه کرده‌اند، به نظرم مسخره می‌آید، یا این‌که می‌گویند ورژن‌های مختلفی از یک فیلم دارند، یا این‌که سکانس‌ها را جابه‌جا می‌کنند! اگر روایت درست باشد، چطور ممکن است بتوان سکانس‌ها را جابه‌جا کرد؟ یکی از چالش‌هایم در این فیلم با اسماعیل منصف که به نظرم یکی از بهترین‌های تدوین‌گران سینمای ایران است، این بود که می‌گفت تو یک جور صحنه‌ها را می‌گیری که خیلی نمی‌توانم آن‌ها را جابه‌جا کنم. من هم گفتم این فیلم تحت پروسه نظام تولید بوده و باید در شانزدهمین جلسه آن را تمام می‌کردیم. اگرچه از همین برنامه‌ریزی هم بیشتر کار کردیم. رسیدن به این روایتی که در حال رفت ‌و برگشت به گذشته و آینده است، واقعا سخت بود، به‌خصوص که فیلم شخصیت‌محور بود و باید با آن‌ها جلو می‌آمدیم.

 

به‌خصوص این‌که چهار شخصیت داشتید و همه باید به یک اندازه دیده می‌شدند. چطور به این تعادل رسیدید؟

احسنت. باید بگویم ما در این مورد با چند مسئله مواجه بودیم؛ اول این‌که صدای هیچ‌کدام از این چهار شخصیت خوب نیست، هیچ‌کدام خیلی سمپات نیستند، مثل عباس برزگر که ذاتا جذابیت شنیداری و گفتاری داشت. حتی این شخصیت‌ها کمی شُل هستند و چِغر نیستند. به‌هرحال این‌ها جزو ویژگی‌های شخصیت‌ها بودند. من فکر کردم اگر تمام بار روایت را روی دوش یکی از شخصیت‌ها مثل محمدحسین بگذارم، از جایی به بعد کم می‌آورد و با توجه به این‌که صدایش سینمایی نیست، بیننده را خسته می‌کند. بنابراین به این نتیجه رسیدم روایت بر اساس هر چهار نفر باشد. بعد فکر کردیم به این‌که چطور مخاطب باید متوجه شود که چه کسی حرف می‌زند و صدای کدام شخصیت است؟ درواقع آن ویژگی‌هایی که در ۱۵ دقیقه اول از هر شخصیت ارائه دادیم، باید درام را پیش می‌بُرد و بر اساس آن بیننده شخصیت‌ها را می‌شناخت.

 

به نظرم با تمهیداتی که به کار بردید، مخاطب گیج نمی‌شود و می‌داند با کدام‌یک طرف است. این نکته هم برایم جالب بود که از الگوی گفت‌وگوی مستقیم برای ارائه اطلاعات که در اغلب مستندها وجود دارد، استفاده نکرده و حضور فیزیکی خودتان را به‌عنوان فیلم‌ساز حذف کرده‌اید و یک هدایت زیرپوستی دارید. چطور به این مهندسی رسیدید؟

این قضیه جالب بود. من وقتی فیلم را شروع کردم، چنین تصمیمی نداشتم. طبعا وقتی تهیه‌کننده نیستید، باید تهیه‌کننده را متقاعد کنید تا به ایده شما تن بدهد. من در همان مقطع در حال نگارش مقاله‌ای برای فصل‌نامه سینماحقیقت در مورد شیوه‌های جدید سینمای مستند بودم. یکی از این شیوه‌ها کراود سورسینگ است؛ یعنی این‌که شما اصلا سرصحنه نمی‌روید و با شیوه‌های جدید فقط پلات‌فرم و بِیس کار را آماده می‌کنید و دیگران فیلم‌برداری می‌کنند، یعنی خود شخصیت‌ها، خود آدم‌ها. وقتی با این موضوع آشنا شدم و این مدل فیلم‌ها را دیدم و بررسی کردم، متوجه شدم می‌توانم یک جاهایی در فیلم از آن استفاده کنم. این‌جا یک پرانتز باز می‌کنم و نکته‌ای را توضیح می‌دهم که سر فیلم «من می‌خوام شاه بشم» به آن رسیدم. گاهی یک چیزهایی به مخاطب نشان می‌دهید که حتی اگر صددرصد هم واقعی و طبیعی باشد، مخاطب باور نمی‌کند. مثلا صحنه دعوای عباس برزگر با دخترش را خیلی‌ها باور نمی‌کردند، یا فکر می‌کردند آن صحنه بازسازی یا دستکاری شده است. به یکی از این دوستان راش‌ها را نشان دادم. سکانس دعوایی که در فیلم می‌بینید، یک پلان ۵۰ دقیقه‌ای است که من در حد سه دقیقه از آن را در فیلم استفاده کردم. دوستم وقتی راش‌ها را دید، گفت این‌جا همه چیز طبیعی است. بعد فهمیدم در مراحل تدوین و بعد نمایش، ذهن ما همه چیز را روی پرده سینما چیده‌شده می‌بیند. در «پازلی‌ها» هم به این فکر کردم که باید به گونه‌ای وارد زندگی شخصی بچه‌ها شوم و دعواهای آن‌ها را ببینم. بعد دیدم بهتر است از خودشان به‌عنوان فیلم‌بردار استفاده کنم. به‌هرحال این بچه‌ها در حوزه آی‌تی بودند و همیشه با گوشی‌های هوشمندشان فیلم و عکس می‌گرفتند و اصلا این ویژگی، اساس و پایه فیلم است و با کلیت کار هم‌خوانی دارد. حتی از اول در ذهنم بود که از راش‌های آرشیوی که این‌ها با موبایل‌هایشان گرفته‌اند، استفاده کنم. از جایی به بعد هم گفتم حالا که از راش‌های آرشیوی استفاده کرده‌ام، از این به بعد هم این کار را می‌کنم. از جایی به بعد به آن‌ها آموزش دادم که لحظه‌هایی را خودشان فیلم‌برداری کنند. درواقع لحظه‌های خاصی که بین خودشان است و از لحاظ تولیدی امکان‌پذیر نبود من در بینشان باشم، توسط خودشان گرفته شده است. طبعا من نمی‌توانستم یک سال هر روز در بیرجند پیش آن‌ها باشم. مثلا من در فرانسه بودم و به آن‌ها می‌گفتم چه کار کنند. می‌گفتم با دو گوشی فیلم بگیرید و از دو گوشی‌ هم به‌عنوان ضبط‌کننده صدا استفاده کنند. آن‌ها گفتند شاید دوست نداشته باشیم بعضی از این‌ها در فیلم استفاده شود و من هم گفتم بگیرید و بگذارید بین اسناد خودتان باشد، چون جدای از خاطره، سندهای رفتاری شماست و در آینده می‌توانید به آن‌ها مراجعه کرده و خودتان را تصحیح کنید. بعد با هم به این نتیجه رسیدیم که آن‌ها‌ را در فیلم بگذارم، اما اگر نخواستند، حذف کنم. اتفاقا وقتی فیلم را دیدند، به نظرشان بی‌نقص آمد. درکل بازخوردهایی که خودشان گرفتند، خوب بود.

 

به نظرم این‌جور نشان دادن آدم‌ها که همگی خاکستری و ملموس و مجموعه‌ای از نقاط قوت و ضعف هستند، باعث می‌شود شخصیت‌ها دست‌یافتنی شوند و مهم‌تر از همه این‌که  از قضاوت کردن فاصله بگیریم.

خوشحالم از این برداشت. به نظرم این‌که شخصیتی را قضاوت نکنیم بلکه خودمان را جای او بگذاریم، می‌تواند نشان‌گر موفقیت فیلم باشد.

 

در بخشی که رئیس شرکت به این چهار جوان می‌گوید بهتر است به شهر خودشان برگردند، احساس کردم لازم بود تغییر این مکان و جغرافیا بهتر دیده شود و تماشاگر گیج نشود. فکر نمی‌کنید نیاز به صحنه‌های رابط بیشتری داشتید؟

حقیقتش را بگویم، از طولانی شدن زمان ترسیدم. وقتی فیلم بلند مستند می‌سازید، از دقیقه۳۰، ۴۰ به بعد، دست و دلتان می‌لرزد. چون شخصیت سوپراستار ندارید، روایت خودساخته ندارید و… نکته‌ای که می‌گویید، درست است. شاید دوست دارید این تغییر مکان را دقیق‌تر ببینید، اما من به یک لانگ‌شات اکتفا کردم.

 

نکته دیگر این‌که‌ این گروه به‌خاطر ویژگی منحصربه‌فردی که داشته‌اند، از میان گروه‌های متعددی انتخاب شده‌اند و کل فیلم چیده شده تا روند حرکت آن‌ها را برای رسیدن به یک هدف و مقصد به تصویر بکشد. مراحل کاشت و داشت به‌خوبی پرداخته شده، اما مرحله برداشت که به موفقیت عظیم آن‌ها می‌پردازد، محدود شده به یک کپشن کوتاه که به نظرم برای نقطه پایان این مسیر پرفرازونشیب، کفایت نمی‌کند و تاثیرگذار نیست.

نکته‌ای که می‌گویید از یک منظر می‌تواند درست باشد، اما یک منظر دیگر هم وجود دارد. ابتدا باید این را بگویم که کل پروسه گرفتن سرمایه‌گذار غیرقابل ‌نمایش و سری است. درواقع ما اصلا نمی‌توانیم اسم سرمایه‌گذار را عنوان کنیم، چون این‌ها معامله‌های سِری صنعت آی‌تی ایران است و کسی نباید از آن‌ها باخبر شود. شما الان می‌دانید شرکای سرمایه‌گذار اسنپ چه کسانی هستند؟ کسانی که در استارت‌آپ‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنند، دوست ندارند شناخته شوند. من به بچه‌ها گفتم تا درِ ورودی اتاق مذاکره فیلم بگیرند و در نسخه اولیه فیلم هم گذاشتیم، اما چون میلی به افشای آن نداشتند، من هم حق نداشتم در فیلم از آن استفاده کنم. این جزو الزام‌های کار است. اما یک نکته دیگر هم بگویم؛ اگر بچه‌ها در مذاکره‌هایشان موفق هم نمی‌شدند، برای من همین‌قدر اهمیت داشتند. چیزی که شما می‌گویید، درست است. کاشت و داشت مفصل، اما برداشت دو دقیقه است. برای من اهمیت نداشت که برداشت یعنی نتیجه کار و تلاش آن‌ها چقدر است، چون مسیر طی‌شده برایم مهم بود و اگر شکست هم می‌خوردند، از ارزش آن‌ها کم نمی‌شد. به نظرم نتیجه چندان مهم نیست در مقابل لذتی که از مسیر کاری آن‌ها می‌بینیم.

 

نه مطمئنا. اما اگر هدف این فیلم‌ها فرهنگ‌سازی باشد، پس نتیجه و محصول نهایی هم اهمیت پیدا می‌کند.

اگر هدف این نوع فیلم‌ها نشان دادن و گسترش این نوع سبک زندگی باشد، مهم است این‌ها چند میلیارد سرمایه به دست می‌آورند، اما از نظر من پروسه کاری این‌ها مهم است. البته الزام‌ها و زمان فیلم هم برایم مهم بود. به‌هرحال من بیشتر دوست داشتم مسیر و رفتار گروهی آن‌ها را ببینیم. حتی شاید تماشاگر به‌درستی متوجه نشود این سایت اپلیکیشن‌ساز چطور کار می‌کند، اما واقعا چه اهمیتی دارد؟

 

بله، چون قرار نیست فیلم تکنیکی درباره سایتی ببینیم که اپلیکیشن می‌سازد…

اوایل کار فکر می‌کردیم باید جزئیاتی از صنعت آی‌تی به تماشاگر ارائه دهیم، اما درحقیقت تنها چیزی که از آی‌تی می‌دهیم، گردش مالی آن است که بفهمیم این‌ها در چه زمینه‌ای فعالیت می‌کنند. اگر می‌گوییم فروش اپلیکیشن، پارسال در ایران ۴۰ میلیارد یا ۱۰۰ میلیارد بوده، می‌خواهیم بگوییم این‌ها دارند در دریایی به این وسعت شنا می‌کنند. درحقیقت این عدد، فضای کاری آن‌ها را شخصیت‌پردازی می‌کند.

 

شخصیت پسر معلول هم که این گروه می‌خواهند به او کمک کنند، با این‌که کوتاه است، اما جذاب و تکان‌دهنده است.

بله، خیلی زیاد. من خودم سر مونتاژ این سکانس تحت تاثیر قرار می‌گرفتم. به‌خاطر همین کارآفرین در دنیا به ارزش‌آفرین تغییر نام پیدا کرده است. مهم ارزشی است که خلق می‌کنید. این ارزش‌آفرینی با مسئولیت اجتماعی همراه شده است. همه شرکت‌های بزرگ دنیا – از مایکروسافت و گوگل و ای‌بِی تا شرکت‌های بزرگ ایرانی – برای خودشان مسئولیت‌های اجتماعی تعریف می‌کنند. تا سال‌ها پیش همه فکر می‌کردند شرکت خوب، شرکتی است که محصول خوب تولید کند. بعد گفتند باید خدمات خوب بدهد. بعد گفتند باید برند خوب درست کند. اما امروزه این‌ها نیست؛ شرکت خوب شرکتی است که قلب مصرف‌کننده‌اش را با مسئولیت‌ها و فرایندهای اجتماعی که بین تولیدکننده و جامعه ایجاد می‌شود، تسخیر کند. باید نشان بدهید که نسبت به دنیای اطرافتان بی‌تفاوت نیستید. یکی از ایرادهایی که من شخصا به استیو جابز می‌گیرم و البته شاید دیگران هم در موردش چنین فکر ‌کنند، این است که به‌هیچ‌وجه کارهای عام‌المنفعه نمی‌کرد و به هیچ خیریه‌ای کمک نمی‌کرد. در صورتی که الان در همه دنیا می‌گویند باید کاری که می‌کنید، با اجتماع نسبت برقرار کند. این بچه‌ها به‌خاطر این‌که خیلی خوب آموزش گرفته‌اند، می‌دانند اگر می‌خواهند نشان بدهند که خدمات خوبی ارائه می‌کنند، این نفع شخصی باید در نفع اجتماعی حل شود. به همین خاطر به جای این‌که یک‌سری از آی‌تی‌من‌ها و پروفشنال‌های آی‌تی را دعوت کنند، به تعدادی از بچه‌های معلول آموزش می‌دهند تا از خدمات آن‌ها استفاده کنند. حالا این باعث اتفاقی می‌شود که در ذهن شما افتاده است. برند پازلی تبدیل شده به یک برند مهربان که خیلی تاثیرگذار است.

البته برخی مولفه‌های نظری در بحث‌های کارآفرینی هم وجود دارد که به‌خاطر تجربه‌های قبلی‌ام آن‌ها را می‌دانستم، حالا باید سعی می‌کردم آن‌ها را به یک فیلم مستند تبدیل کنم. وقتی با آقای میرتهماسب و به‌خصوص بنیاد کارآفرین زنان جوان کار می‌کردم، دغدغه آن‌ها را می‌دانستم. می‌دانستم استارت‌آپ‌ها بی‌برنامه‌ و چالش‌پذیر و چابک هستند. سعی کردم این ویژگی‌ها را در فیلم بیاورم.

 

من با این‌که اطلاعات زیادی در این حوزه‌ها نداشتم، اما آگاهی نسبت به چنین فضایی که در ایران وجود دارد، برایم بسیار جالب بود.

واقعیت این است که باید روحیه چالشی و ریسک‌پذیری و غر نزدن در بین افراد وجود داشته باشد. با چنین روحیه‌ای می‌توان به این نقطه رسید. این فیلم را اگر برای خارجی‌ها نمایش دهیم، واقعا تعجب می‌کنند که یک عده جوان ایرانی محصولی تولیده کرده‌اند که می‌تواند با مشابه خارجی رقابت کند. بخشی از عدم موفقیت کارآفرینان ایرانی در سرمایه‌گذاری‌های خارجی، به شرایط سیاسی برمی‌گردد، نه توانایی یا کیفیت کار بچه‌های ایرانی. این فیلم از نظر من به لحاظ آرتیستی شاید خیلی جذاب نیست، چون خیلی پیچیده نیست، اما از دیدنش لذت می‌برید. به تهیه‌کننده هم گفتم؛ من به این نوع فیلم‌ها می‌گویم فیلم کاربردی. اگرچه خیلی سعی کردم فیلم سروشکل و روایت داشته باشد و سینمایی باشد.

 

پس لازم است درباره فیلم کاربردی  از منظر شما، بیشتر توضیح دهید.

ای‌کاش من وقتی ۱۸ ‌ساله بودم، این فیلم «پازلی‌ها» را می‌دیدم تا تحت تاثیر قرار می‌گرفتم. منظورم از کاربردی در این نوع از فیلم‌ها الهام‌بخش بودن آن‌هاست. به همین دلیل آقای میرتهماسب به‌عنوان تهیه‌کننده تمرکزش بر نمایش این فیلم در دانشگاه‌ها و جاهایی است که مخاطب بالقوه این سوژه هستند. در دوران نوجوانی‌ام هر موقع می‌خواستم فیلم یا برنامه‌ای در تلویزیون ببینم، پدرم می‌گفت: «پاشو برو درست رو بخون.» درواقع هیچ فیلم یا برنامه‌ای نبوده که پدر من که یک فرهنگی و دبیر بازنشسته است و آدم دگم و بسته‌ای هم نبوده، بخواهد من تماشا کنم. خوشحالم از این‌که در «کارستان» فیلم‌هایی ساخته شده، ازجمله فیلم خودم، که پدرها و مادرها می‌توانند دست فرزندشان را بگیرند و به تماشای این فیلم‌ها بنشینند. این اتفاق چندان در جامعه ما رایج نیست. به نظر من این فیلم یک کتاب است؛ اما یک کتاب جذاب، داستان یک سفر است. خیلی سعی کردم زبان فیلم، زبان نسل جدید باشد. خوشحال می‌شوم این فیلم بتواند روی آدم‌ها تاثیر بگذارد. فکر می‌کنم اگر این فیلم‌ها این تاثیر را در تماشاگر بگذارد که «پاشو، دستت رو روی زانوهایت بگذار، غر نزن، هر کاری دوست داری بکن، نتیجه‌اش مهم نیست، تلاش خودت رو بکن، نترس!» برای من کافی است. این هم یک جور مسئولیت اجتماعی برای فیلم‌ساز است. به‌عنوان آدمی که در ایران زندگی می‌کنم، دوست داشتم زمانی که در حال تحصیل بودم، چنین فیلمی می‌دیدم. شک ندارم اگر در زمان دانشجویی‌ام این فیلم را می‌دیدم، بخشی از زندگی‌ام تغییر می‌کرد. حداقل دانش و آگاهی‌ام راجع به زندگی کردن بیشتر می‌شد. افراد هم‌نسل من که متولد دهه ۵۰ هستیم و بخشی از کودکی و نوجوانی‌مان در دوره جنگ شکل گرفته، فقط در مسابقه‌ای شرکت کرده بودیم که باید اول می‌شدیم. باید در مدرسه اول می‌شدیم، در شهر اول می‌شدیم، در استان اول می‌شدیم. چقدر باید اول می‌شدیم؟ چرا هیچ‌وقت معلمی به ما نگفت چند نفری جمع شوید و ببینید چطور می‌توانید کوچه‌تان را قشنگ‌تر کنید و در دنیای اطرافتان تأثیرگذار باشید؟!

 

نظرتان درباره اکران هنر و تجربه و این شیوه‌ اکران که تنها امکان ممکن و البته تا حدی پراکنده و مهجور است، چیست؟

به نظر می‌آید هنر و تجربه افق جدیدی برای سینمای ماست. من جزو خوش‌شانس‌ترین‌ها هستم که حالا دومین فیلمم در این گروه اکران می‌شود. این فرصت قبل از هنر و تجربه خیلی کم پیش می‌آمد. این گروه مثل یک طفل نوپاست که تازه شروع به راه رفتن کرده و مدام زمین می‌خورد، کج راه می‌رود، کفش‌هایش خراب می‌شود. ما در حال گذر از این مراحل هستیم و فکر می‌کنم باید به دو نکته توجه بیشتر و ویژه‌ای داشته باشیم. نکته اول این‌که گروه هنر و تجربه و مدیران آن، نسبت خودشان را با اهالی هنر و تجربه و تولیدکنندگان این آثار حفظ کنند. از آن‌ها نظر و بازخورد بگیرند و تغییرهایی ایجاد کنند. هنر و تجربه نباید پیر و بسته شود و به همان تعریف اولیه محدود شود. به نظرم این گروه در آستانه سه ‌سالگی کمی پیر شده است. امیدوارم هنر و تجربه هیچ‌وقت با پیری زودرس مواجه نشود. به نظرم اگر تعدادی از مستندسازها را دعوت کنند، صحبت کنند و به دنبال راه‌کار باشند، قطعا نتیجه بهتر خواهد بود. آیا این اتفاق در این سال‌ها افتاده است؟ اتفاقی که در سیستم‌های پیشرفته دنیا می‌افتد، بهسازی است، نه این‌که از اول آن سیستم‌ها بهترین باشند. حتی معتبرترین جشنواره‌های دنیا هم همین‌طور هستند. بنابراین باید با سیاست درهای باز از نظرات ‌فیلم‌سازان و تهیه‌کنندگان استقبال کنند تا بتوانیم در اکران تاثیر مثبت بگذاریم. طبعا باید گوش شنوا هم وجود داشته باشد و این شنیدن تغییر ایجاد کند. در مورد این‌که همه ما سینه‌چاک هنر و تجربه هستیم و پشت این گروه ایستاده‌ایم، تردیدی وجود ندارد. اما شاید اگر یک سال پیش این سوال را از من می‌پرسیدید، این حرف‌ها را نمی‌گفتم و فقط تعریف می‌کردم، چون این طفل باید بزرگ می‌شد. حالا که این طفل سه‌ ساله شده، باید به فکر بهتر شدن اوضاعش باشیم. نکته دوم این است که باید قبول کنیم پتانسیل هنر و تجربه، پتانسیل محدود و ثابتی‌ است، ولی آیا از همه پتانسیل مخاطب‌هایش استفاده می‌کنیم؟ به نظر من، نه. سینمای هنر و تجربه باید تبدیل به پاتوق شود تا مخاطب‌ها بتوانند فیلم‌ها را پیدا کنند. با این روش اطلاع‌رسانی و تبلیغ‌های کم چه می‌شود کرد؟ اگر هنر و تجربه تبدیل به یک پایگاه شود و یک پردیس یا به قول فرنگی‌ها کامپلکس داشته باشد با چند سینمای ثابت که فقط فیلم‌های این گروه را پخش کنند و کنارش کافی‌شاپ و کارگاه و کتاب‌فروشی خوب وجود داشته باشد، می‌توانیم پاتوق فرهنگی خوبی درست کنیم. یک چنین شکلی را در خانه هنرمندان داریم و به همین خاطر اکران فیلم‌های مستند در خانه هنرمندان بیشترین اشغال صندلی را دارد. یک ویژگی خوب هنر و تجربه این است که گسترشش را در شهرستان‌ها زیاد کرده، و باید برای این کار، تشکر ویژه‌ای از دست‌اندرکاران این گروه انجام داد.

اما فکر می‌کنم هنر و تجربه در تهران به هسته سینمایی قوی‌تر و ثابت‌تری نیاز داشته باشد. آن وقت است که می‌توانیم فکر کنیم رشد منطقی‌تر و درست‌تری دارد. موضوع دیگر، این بازی طعنه زدن به سینمای بدنه و وارد چالش شدن با این بخش است که به نظر من در شأن سینمای هنر و تجربه نیست. اگر دوستان شورای صنفی اکران، قضیه را جور دیگری جلوه می‌دهند، عیبی ندارد، بین همان دوستان هم آدم‌هایی هستند که طرفدار هنر و تجربه باشند. نباید با آن‌ها وارد چالش شد، چون اساسا پتانسیل سینمای هنر و تجربه با پتانسیل سینمای بدنه متفاوت است و همه این را می‌دانیم.

ماهنامه هنر و تجربه

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها