تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۱۳ - ۰۰:۲۴ تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 149596

سینماسینما، علی پاکزاد

بعد از اقتباس از «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» که تحت عنوان «می‌سی‌سی پی نشسته می میرد» روی صحنه رفت و ملغمه ای ذهنی از آن، در فجر سی و هفتم با عنوان «مسخره باز» اکران شد و هدیه تهرانی در آن خوش درخشید، حالا دومین اقتباس، قدری جدی تر از «دورنمات» را – این بار توسط محسن قرایی- شاهدیم که باز هم هدیه تهرانی در آن به ایفای نقش می‌پردازد. اما اینبار نه تنها او دست نیافتنی نیست که بانوی انتقام و همیشه در دسترس است. «ملاقات با بانوی سالخورده»، بومی شده است و ترکیبی است از داستان یک شهر یا کشور که با همان ایستگاه قطار «مالنا» و با استیل مالنایی ترکیب شده است و دست آخرش قربانی، «حلاج» وار ، مردم یارانه بگیر این دیار را ترک می کند.
بازی ها خوب و بد دارد. و بعضی ها هم که بازیشان ثابت و تکراری شده است. هدیه تهرانی در این فیلم توانسته است خوش بدرخشد. پرویز پرستویی در بغض همیشگی اش مانده است و باران کوثری نتوانسته است که مش حسن مهرجویی شود که عاشق «گاو» است.
زمان فیلم اگر چه در گذشته است اما امروز است. جامعه ای که همه نوع از مشاغل فرهنگی و نظامی و پزشکی دارد و این تنوع میان بازیگران به خوبی پخش شده است. و فیلم پر است از دموکراسی برای تثبیت فقر، برای گریز از فقر و باز هم عرفان های من درآوردی و قهرمانانی که به جای ایستادگی، رفع زحمت می کنند (فقط خوبی اش این است که چندان هم خوش سابقه نیستند). همه چیز بر محور پول می چرخد.
شاید شعار اصلی فیلم این است که: فرار کن تا قدرتمند شوی. آنوقت می توانی در بازگشت، وعده مدرسه و درمانگاه و جاده بدهی و حتی معدن زغال سنگ متروکه را آباد کنی…اما الزامش این نیست که اگر با عشق رفتی با عشق باز می گردی! الزامش این نیست که انتقام، دلت را خنک کند. الزامش این نیست که قصه ما مثل «مالنا» تمام شود. اینجا ایران است؛ هر کس باید از فیلم چیزی صید کند. نخ تسبیح فیلمنامه اما فقر است.
یاد قطعه ای از نمایش اصلی «ملاقات با بانوی سالخورده» افتادم:
«هیولاهای موحش بی‌شمارند
زلزله‌های سهمگین
آتش‌فشان‌ها، طوفان‌های دریایی
همین‌طور جنگ‌ها و زره‌پوش‌هایی که مزارع را ویران می‌کنند
ولی هیچ‌یک موحش‌تر از هیولای فقر نیست
چه در فقر حوادث راه ندارند
و نوع بشر در آن مأیوس و ناامید پیچیده می‌شود
و ردیف می‌کند روزهای خراب را در پشت روزهای خراب»
«بی همه چیز» معلوم نیست چرا بی همه چیز است. آدم یاد اسرار گنج دره جنی می افتد که آخرش بی همه چیزی است.

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

نظر شما


آخرین ها