تاریخ انتشار:1404/06/01 - 12:56 تعداد نظرات: ۰ نظر کد خبر : 210536

سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه

مستند چالش برانگیز و و خوش ریتم «افسانه اولیس، یک سرگذشت ایرانی» ساخته فریما طلوع، از ترجمه‌ی اولیس جیمز جویس به قلم منوچهر بدیعی، مستندی چند لایه است. به شاه‌راهی می‌ماند، که شاخه‌هایش به چند سو کشیده می‌شود. از یک طرف داستان یک کتاب در محاق مانده است. کتابی که نباید دیده و خوانده شود، مبادا فساد را تبلیغ و تشویق کند. پس فیلمی درباره‌ی سانسور هم هست، اما نه از آن دست فیلم‌ها که بیانیه و مانیفست بدهد، تا مضمون فیلم را فرو بکاهد، به فیلمی با حال وهوای افشاگرایانه. برعکس فیلم می‌گذارد کتاب خود، به عنوان یکی از کاراکترهای اصلی فیلم زبان باز کند. انگار کتاب (درواقع ترجمه‌ی منوچهر بدیعی) چیزی است زنده و جاندار، که طنازی و دلبری می‌کند، برای مخاطب این هم سال دور مانده از چنین اثری. اینجاست که نقش منوچهر بدیعی در فیلم، به عنوان رابط بین کتاب اولیس و ما اهمیت پیدا می‌کند.

از ترجمه‌ی سخت‌ترین و پررمز و رازترین داستان تاریخ ادبیات صحبت می‌کنیم، که از عهد عتیق و جدید و شاهکارهای ادبی نمایشی پیش از خود، به وفور وام گرفته، و تبدیل شده به کهن الگوی معاصر تاریخ بشری؛ اینکه ذهن بشر تا چه اندازه می‌تواند پیچیده باشد، و به چه هزارتوهایی سرک بکشد؛ اینکه اثری ادبی تا چه میزان می‌تواند ما را در طول تاریخ حرکت دهد، و همزمان چه پنچره‌هایی رویمان باز کند. انگار در غاری از عجائب باشیم، که درونش پا گذاشته‌، اما ازش دل نمی‌کنیم.

مستند فریما طلوع، البته با روایتی سر راست و داستانی (نه پیچیده و پازل‌گونه، همچون خود کتاب اولیس)، روند تبدیل شدن آدمی به اثر هنری، اینجا کتابی چون اولیس، را به نمایش می‌گذارد. در واقع با یک گزارش سینمایی مستند جذاب طرف هستیم، از سیر ادغام کتاب اولیس با مترجم توانا و تیزهوشی چون منوچهر بدیعی؛ اینکه در فیلم، بدیعی مترجم را این اندازه طناز و شوخ و بذله‌گو، و با خصوصیتی بهلول‌گونه می‌بینیم، به سیر این تغییر و تحول، میان کتاب و آدمی اشاره دارد.

به احتمال قریب به یقین، بدیعی مترجم در زندگی خصوصی خود، قبل ترجمه‌ی کتاب اولیس، هم چنین ویژگی‌های طنازانه‌ای داشته، اما سرسختی‌اش برای جواب مستقیم ندادن به سوألات مستندساز، (که سوال‌های خود ما و علاقه‌مندان این کتاب دور از چشم مانده هم هست)، و بُردن ذهن مخاطب و پرسش‌کننده به هزارتویی که فقط با تعدادی سوال دیگر و راز مواجه می‌شود (انگار بدیعی اینجا همان ابوالهول[۱] نمایشنامه‌ی اودیپ شهریار سوفوکل باشد، بدون خصوصیات تهدیدکننده‌ی ابوالهول کُشنده‌ی آدمی)، گویی قرار است سیر این تغییر و تحول پیش روی ما زنده شود؛ اینکه اثر ادبی چگونه می‌تواند ذهن آفرینشگر (اینجا مترجم اثر) را شبیه خود کند.

پس مهم نیست که بدانیم دست آخر ترجمه‌ی درخشان بدیعی از اولیس جیمز جویس، بالاخره از آن جعبه‌ی در پستومانده بیرون می آید یا نه. قرار هم نیست فقط افسوس بخوریم، که ممیزی چه شاهکاری را از چشم مخاطب ایرانی دور نگه داشته. چون فیلم، به حقیقت مهمتر و در پستو مانده‌ی دیگری هم همزمان اشاره دارد؛ اینکه اثر هنری حتی اگر با پرده‌ای پوشانده شده باشد، در طول زمان کار خود را می‌کند. از آفرینشگرش چیزی می‌سازد که نگاهش به دنیا پر از چالشی هستی‌نگارانه است. این را دیگر نمی‌شود در محاق و سانسور نگه داشت. خودش به وقت مناسب زبان باز می‌کند، و رسالت ناتمام، کتاب دور از چشم نگه داشته، را به فرجام می‌رساند.

این فرآیند طبیعت است. صدایش را به گوش فرزندانش می‌رساند. حتی اگر سدی بر رویش ساخته باشند. این سیل خروشانی است، که مخاطب فیلم و کتاب را، در اقیانوسی از معنا و زیبایی غرق می‌کند. اتفاقی که برای سازنده‌ی این مستند هم افتاد. او نویسنده‌ی یکی از زیباترین رُمان‌های هنوز چاپ نشده‌ی ایرانی است. داستان هنوز چاپ نشده‌ی افسانه‌ی فیل (انتشار در آینده توسط انتشارات نیلوفر). داستانی سورئالیستی و پر از خیال، شکل گرفته بر مبنای سبکِ جریان سیال ذهن. گفتگوی سینمایی و پرفراز و نشیب فریما طلوع با بدیعی مترجم (ابوالهول چیستان‌گو) کار خودش را کرده. ردپایش در هر چیزی که با آن ارتباط پیدا کرده (باز هم اثری هنوز از چشم‌ها دور مانده) گذاشته.

اینجاست که ذهن آدمی تیز و حساس می‌شود، و هر چیزی را به چالش و پرسش می‌گیرد. نگاه کنید به مکان داستان فیلم، خانه‌ی بدیعی مترجم، که راهروهایی طولانی پر از کتاب است، که دوربین، بدیعی با پشت خمیده، را در هر اتاق و گوشه کناری تعقیب می‌کند. تاکید مدام دوربین را ببینید به قرص‌هایی که بدیعی مترجم می‌ورد. انگار برای سرپا ماندنش و از بین نرفتن جادوی کتاب، به این اکسیر نیاز داشته باشد.

تازه این همان بدیعی است، که در صحنه‌ای درخشان، ترانه‌ای کوچه بازاری را در یکی از راهروهای رازگونه‌ی خانه‌اش، در فضایی تاریک، همزمان با پخش ترانه، سرخوشانه زمزمه می‌کند. انگار این هم یکی دیگر از وجوه در پستو مانده‌ی بدیعی مترجم باشد. گویی او هزار جان داشته باشد، و در جریان ساخت فیلم تنها چند تایش را نشان‌مان داده باشد.

مستند «افسانه‌ی اولیس، یک سرگذشت ایرانی»، که به تاریخ هفتم اردیبهشت سال جاری هم در سینماتک خانه‌ی هنرمندان نمایش داشت، مخاطب را به چنین سفر پرمکاشفه‌ای می‌برد. فیلمی که مفهوم مستندسازی را از قالب خشک قراردادی‌اش، که نمایش صرف یک گزارش باشد، خارج می‌کند. مستندی حرفه‌ای و خوش ساخت، که راهی برای این گونه‌ی مستندسازی باز می‌کند.

تا زمانی که کتاب‌هایی در پستو مانده باشند، دوربین‌هایی هم پیدا می‌شوند که راز حرف‌های ناگفته‌‌شان را به قاب تصویر بیاورند. خالقان‌شان را تندیس‌واره‌‌هایی فرض می‌کنند که به‌جای پرسش مستقیم، چیستان و  معما طرح می‌کند. مگر نه اینکه کار دنیا بر اساس این ساختار رازواره شکل گرفته.

گویی این انباشت انبوه، این سکون عظیم، در جایی به ما عرضه می‌شود که گمان می‌کنیم به سوی گشودن گره‌های یک افسانه راه افتاده‌ایم، از خود می‌پرسیم این گره‌گشایی کدام است؟ کوه درد کشیده است، اما موش کجاست؟[۲]

۱٫ ابوالهول (Sphinx) در اساطیر یونان موجودی افسانه‌ای، نیمه شیر و نیمه زن است، و پرسشی معمایی مطرح می‌کند. در نمایشنامه‌ی اودیپ شهریار سوفوکل، ابوالهول به شهر تب حاکم شده، و مردم را به وحشت انداخته. ابوالهول معمایی مطرح می‌‌کند. اودیپ موفق می‌شود معما را حل کند، و با این کار، ابوالهول خودکشی می‌کند و شهر نجات پیدا می‌کند، و اودیپ هم به پادشاهی شهر تب می‌رسد.

۲٫ جیمز جویس همراه با بخش هفده اولیس. جی. آی.ام استیوارت. ترجمه منوچهر بدیعی. انتشارات نیلوفر. چاپ دوم پائیز ۱۳۹۵ ( نقل از ۴۴ متن و متن پشت جلد کتاب)

 

لینک کوتاه

مطالب مرتبط

 

آخرین ها